.
👈 تأملی در رابطه هویت و یهود
🔸
جالب است که هر جا بحث #هویت جدی است، پای #یهود در میان است. یهود، هم #دین است و هم #قوم، و شاید همین است که هر جا یهود ورود کند؛ قومیت، لباس ایدئوولوژی می پوشد. #ملتگرایی_ایدئولوژیک که آتش جنگ اول بین الملل را افروخت و امپراطوری #عثمانی را زمین زد. و چالش #هیتلر با یهود، آتش جنگ دوم بین الملل را افروخت و نتیجه این جنگ، #فلسطین را بلعید. هیتلر با همان چیزی بر یهود آشفت که یهود با آن در صدد تسخیر دنیا بود. قوم برگزیده، شد نژاد برتر و تورات و تابوت عهد شدند تاریخ هگلی و قهرمان تاریخ. و ستاره شش پر، شد صلیب شش پر. خروج هیتلر علیه یهود، شبیه انقلاب علیه انقلاب، و خروج سوسیالیسم علیه سوسیالیسم بود، در اواخر سده بیست میلادی. و #تحقیر، اصلی ترین محرک تمامی این خروج ها. و رمانتیک، بروز و ظهورش. سمبولیسم و رمانتیسیزم را می توان دو عنصر کلیدی اسطوره سازیهای معاصر دانست. "قوم از یاد رفته" و "سرزمین پرجبروت باستانی". من همه "#پان"ها را مستقیم یا غیر مستقیم مأخوذ از آموزه های یهود می دانم. از "پان اسلامیسم" سید جمالی تا پان ایرانیسم و پان ترکیسم و پان عربیسمی که ورد زبان کسروی و ضیاء گؤگ آلپ و جمال عبدالناصر بود، که این دو تای آخری مولود مستقیم اندیشه سیدجمالی در مستعمرات هم بود.
بیایم به امروز. آرمان کشورهای بزرگ و نقشه های بزرگ. از دینی تا قومی. و از قومی تا دینی. و تقریبا در تمامی شان یک سابقه نسل کشی پیدا می شود. ولو محدود و موردی. نمی گویم اینها همه دستپخت یهودند، اما راست کارشان هست. از رئال تا سور رئال. از آناهیتای نشسته بر بیرق دولت اقلیم اربیل تا پرنده سه پای چوسان قدیم. بگذرم که اگر وارد نمادها شوم حرف بسیار است. القصه اینها همه شبیه همند و پارادوکسیکال هم. یعنی که ضد خود را در خود دارند. و همین است که #غیر_انگار و #غیر_ستیز هم هستند. شاید برای بقاء. از "ایرانی و انیرانی" تا "عرب و عجم". و "ترک و فارس". حتی می گویم "مسلم و نصیری" موجود در گفتمان داعش. به ضم نون. اگر چه من داعش را بیشتر درونزاد می دانم تا برونزاد. اما شبیه هست به اینهایی که شمردم و باید درباره اش مستقل حرف زد. بگذرم.
یهود، آنجا وارد می شود که قرار است #تاریخ بازتولید شود برای امروز. تاریخی از دل چند تاریخ دیوار به دیوار. و لابد در این میان چیزی باید فرو بریزد. از یک کشور تا یک ملت. و شاید یک دین.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز
🔷️ اصل یادداشت برای چند سال پیش است و دردهایی که نو میشوند.
👈 تأملی در رابطه هویت و یهود
🔸
جالب است که هر جا بحث #هویت جدی است، پای #یهود در میان است. یهود، هم #دین است و هم #قوم، و شاید همین است که هر جا یهود ورود کند؛ قومیت، لباس ایدئوولوژی می پوشد. #ملتگرایی_ایدئولوژیک که آتش جنگ اول بین الملل را افروخت و امپراطوری #عثمانی را زمین زد. و چالش #هیتلر با یهود، آتش جنگ دوم بین الملل را افروخت و نتیجه این جنگ، #فلسطین را بلعید. هیتلر با همان چیزی بر یهود آشفت که یهود با آن در صدد تسخیر دنیا بود. قوم برگزیده، شد نژاد برتر و تورات و تابوت عهد شدند تاریخ هگلی و قهرمان تاریخ. و ستاره شش پر، شد صلیب شش پر. خروج هیتلر علیه یهود، شبیه انقلاب علیه انقلاب، و خروج سوسیالیسم علیه سوسیالیسم بود، در اواخر سده بیست میلادی. و #تحقیر، اصلی ترین محرک تمامی این خروج ها. و رمانتیک، بروز و ظهورش. سمبولیسم و رمانتیسیزم را می توان دو عنصر کلیدی اسطوره سازیهای معاصر دانست. "قوم از یاد رفته" و "سرزمین پرجبروت باستانی". من همه "#پان"ها را مستقیم یا غیر مستقیم مأخوذ از آموزه های یهود می دانم. از "پان اسلامیسم" سید جمالی تا پان ایرانیسم و پان ترکیسم و پان عربیسمی که ورد زبان کسروی و ضیاء گؤگ آلپ و جمال عبدالناصر بود، که این دو تای آخری مولود مستقیم اندیشه سیدجمالی در مستعمرات هم بود.
بیایم به امروز. آرمان کشورهای بزرگ و نقشه های بزرگ. از دینی تا قومی. و از قومی تا دینی. و تقریبا در تمامی شان یک سابقه نسل کشی پیدا می شود. ولو محدود و موردی. نمی گویم اینها همه دستپخت یهودند، اما راست کارشان هست. از رئال تا سور رئال. از آناهیتای نشسته بر بیرق دولت اقلیم اربیل تا پرنده سه پای چوسان قدیم. بگذرم که اگر وارد نمادها شوم حرف بسیار است. القصه اینها همه شبیه همند و پارادوکسیکال هم. یعنی که ضد خود را در خود دارند. و همین است که #غیر_انگار و #غیر_ستیز هم هستند. شاید برای بقاء. از "ایرانی و انیرانی" تا "عرب و عجم". و "ترک و فارس". حتی می گویم "مسلم و نصیری" موجود در گفتمان داعش. به ضم نون. اگر چه من داعش را بیشتر درونزاد می دانم تا برونزاد. اما شبیه هست به اینهایی که شمردم و باید درباره اش مستقل حرف زد. بگذرم.
یهود، آنجا وارد می شود که قرار است #تاریخ بازتولید شود برای امروز. تاریخی از دل چند تاریخ دیوار به دیوار. و لابد در این میان چیزی باید فرو بریزد. از یک کشور تا یک ملت. و شاید یک دین.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز
🔷️ اصل یادداشت برای چند سال پیش است و دردهایی که نو میشوند.
👈 #از_ترس_هفده_ربیع
🔸
🔹 از سهشنبه نوزده اکتبر که دستگیری دینداران در جمهوری آذربایجان شروع شد، دم خروس زد بیرون که هدف، به حاشیه بردن سالگرد آغاز گفتمان هفده ربیع است.
🔻ماجرا با دستگیری حجتالاسلام ایلقار ابراهیماوغلو آغاز شد و در ادامه حججالاسلام سردار حاجیحسنلی، جلال شفیعاف و قدیر محمداف دستگیر شدند. دو بامداد چهارشنبه بیست اکتبر، شیخ ایلقار آزادی خود را با یک ویدئو اطلاع داد و پیش از ظهر همان روز، شیخ جلال و شیخ قدیر هم آزاد شدند، اما گوشی تلفن آزاد شدگان ضبط شد.
از سرنوشت تمکین حسیناف هنوزخبری نیست.
و اما شیخ سردار که از آزادیاش قریب یک سال میگذرد، دوباره و فعلا به مدت چهار ماه راهی زندان شد.
به نظر میرسد این دستگیری ها دو هدف بیشتر نداشت:
یکم: ارعاب و اخذ تضمین سکوت علماء در سالگرد هفده ربیعالاول. چرا که سال قبل شیخ ایلقار و شیخ سردار در قم و در کنگره بینالمللی "قرهباع؛ گفتمان هفده ربیع" حضور داشتند و شیخ ایلقار در این همایش سخنرانی کرد؛ اما ظاهرا سکوت شیخ سردار صدایی بلند و غیرقابل تحمل دارد.
دوم: این دود از تل آویو می آید. آقایان میخواهند و دارند سفارتشان را در تلآویو میگشایند. همین.
و اما بعد در ادامه؛
سوم: رانندههای ایرانی این وسط آزاد شدند که نهادهای رسمی ایران سرشان گرم باشد و نگاه و کلامشان به تلآویو نچرخد. علیاف از ایرانیها امتیاز ممنوعیت تردد کامیونها به خانکندی را هم گرفت و برایش برد کاملی شد.
چهارم: تمرکز ایران بر عدم وقوع جنگ در منطقه است. و این بسیار مهم است. ایران بر خلاف دیگران میلی به جنگ ندارد اما آمادهترین است برای جنگ احتمالی.
پنجم: اگر توافقاتی که برخی نویسندگان عرب در چند روز اخیر گفتند روی داده باشد، برنده این بحران، هم ایران است و هم آذربایجان. پیشتر گفتهام که وقوع هر جنگی از سوی آذربایجان در مرزهای ایران که به هر نحوی یک طرفش ایران باشد مساوی است با پایان علیاف. و ظاهرا او این نکته را دریافته است، و باقی بخشهای سناریو، تشریفات ختم ماجراست.
ششم: جناب علیاف، بیش از همه از جریان اسلامگرا و مقلدین امام خامنهای میترسد و خوب میداند که اگر نبودند این طیف عقیدهمند، او و خانم علی اوا این روزها امکان سفر به مناطق آزاد شده را نداشتند. اسلامگرایان حتی در زندان هم برای آزادی قرهباع جنگیدند و در باب وطن کوتاه نیامدند.
هفتم: بفرموده حضرت آقا ما با این سه برادر هنوز برادریم. حتی اگر برخی برادرانمان، به سان برادران یوسف باشند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۹ مهر ۱۴۰۰
🔸
🔹 از سهشنبه نوزده اکتبر که دستگیری دینداران در جمهوری آذربایجان شروع شد، دم خروس زد بیرون که هدف، به حاشیه بردن سالگرد آغاز گفتمان هفده ربیع است.
🔻ماجرا با دستگیری حجتالاسلام ایلقار ابراهیماوغلو آغاز شد و در ادامه حججالاسلام سردار حاجیحسنلی، جلال شفیعاف و قدیر محمداف دستگیر شدند. دو بامداد چهارشنبه بیست اکتبر، شیخ ایلقار آزادی خود را با یک ویدئو اطلاع داد و پیش از ظهر همان روز، شیخ جلال و شیخ قدیر هم آزاد شدند، اما گوشی تلفن آزاد شدگان ضبط شد.
از سرنوشت تمکین حسیناف هنوزخبری نیست.
و اما شیخ سردار که از آزادیاش قریب یک سال میگذرد، دوباره و فعلا به مدت چهار ماه راهی زندان شد.
به نظر میرسد این دستگیری ها دو هدف بیشتر نداشت:
یکم: ارعاب و اخذ تضمین سکوت علماء در سالگرد هفده ربیعالاول. چرا که سال قبل شیخ ایلقار و شیخ سردار در قم و در کنگره بینالمللی "قرهباع؛ گفتمان هفده ربیع" حضور داشتند و شیخ ایلقار در این همایش سخنرانی کرد؛ اما ظاهرا سکوت شیخ سردار صدایی بلند و غیرقابل تحمل دارد.
دوم: این دود از تل آویو می آید. آقایان میخواهند و دارند سفارتشان را در تلآویو میگشایند. همین.
و اما بعد در ادامه؛
سوم: رانندههای ایرانی این وسط آزاد شدند که نهادهای رسمی ایران سرشان گرم باشد و نگاه و کلامشان به تلآویو نچرخد. علیاف از ایرانیها امتیاز ممنوعیت تردد کامیونها به خانکندی را هم گرفت و برایش برد کاملی شد.
چهارم: تمرکز ایران بر عدم وقوع جنگ در منطقه است. و این بسیار مهم است. ایران بر خلاف دیگران میلی به جنگ ندارد اما آمادهترین است برای جنگ احتمالی.
پنجم: اگر توافقاتی که برخی نویسندگان عرب در چند روز اخیر گفتند روی داده باشد، برنده این بحران، هم ایران است و هم آذربایجان. پیشتر گفتهام که وقوع هر جنگی از سوی آذربایجان در مرزهای ایران که به هر نحوی یک طرفش ایران باشد مساوی است با پایان علیاف. و ظاهرا او این نکته را دریافته است، و باقی بخشهای سناریو، تشریفات ختم ماجراست.
ششم: جناب علیاف، بیش از همه از جریان اسلامگرا و مقلدین امام خامنهای میترسد و خوب میداند که اگر نبودند این طیف عقیدهمند، او و خانم علی اوا این روزها امکان سفر به مناطق آزاد شده را نداشتند. اسلامگرایان حتی در زندان هم برای آزادی قرهباع جنگیدند و در باب وطن کوتاه نیامدند.
هفتم: بفرموده حضرت آقا ما با این سه برادر هنوز برادریم. حتی اگر برخی برادرانمان، به سان برادران یوسف باشند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۹ مهر ۱۴۰۰
ضياءالصالحين
🎞 شهید چمران و همسرش غاده...
#عشق_غاده_و_مصطفی
🔸
پس از مدتها یک تئاتر دیدم و حالم خوب شد. کرونا هنوز هست اما چراغ تئاتر تبریز روشن است.
نمایش #نکههای_سنگین_سرب به کارگردانی سعید رضانژاد روایتی است از آشنایی و ازدواج شهید مصطفی چمران با غاده جابر لبنانی که به روزهای حضور چمران در ایران و شهادت او هم میرسد.
عشق، حرف اصلی نمایش است. عشق به خانواده و عشق به انسانها و گذشتن از یکی برای دیگر ی. کشمکش همیشهگی انسانهای مبارزی که در پی عدالتند. غاده، عاشق مصطفایی میشود که بیست سال از او بزرگتر است و برای کودکان بیسرپرست لبنانی پدری میکند و پیشتر زنی داشته در آمریکا. و پسری که...
داستان را لو ندهم. تردیدهای مصطفی و غاده است که روایت را پیش میبرد و ما را درگیر زندگی این دو میکند در جنگی که تا لحظه مرگ رها نمیکند مصطفی را. مصطفی عاشق خانواده هست و آنان را برای آرمانی بزرگتر ترک کرده اما رها نکرده است و با مرگ مغازله میکند و غاده عاشق او شده است و او نیز.
نمایشنامه را ایوب آقاخانی نوشته است و سعی کرده نزدیک شود به مصطفی و شده است اما مصطفی را ندیده است. نتوانسته است ببیند. مصطفای متن آقاخانی، آدمِ دهههای هفتاد و هشتاد میلادی قرن بیستم نیست. و چمران هم نیست. اما امسانی بزرگ است و عاشق. و فقدان متن دفاع مقدسی یعنی همین.
اما بازیها و کارگردانی در نمایش تا حد زیادی بر نقض متن غلبه کرده و آن را پوشانده است. بازی پخته حامد منافی و بازی حسّی نیلوفر علیپور به باورپذیری فاصله سنی دو شخصیت اصلی داستان کمک کرده است. دکور و نور را فوقالعاده دیدم. و کارگردانی سعید رضانژاد قابل تحسین است و امضای او را دارد. دغدغه سعید، مردان و زنان جنگ است و رها نکرده است این دغدغه را.
چمران را نمی توان تنها دید. برای دیدنش باید خیلیها را دید که یکی از آنان امام موسی صدر است. دیروز در صحبت کوتاه پس از نمایش هم گفتم که چمران چهل سال بعد برای ما تکرار شد. در قامت سردار دلها. و خواستم که سعید برای این دو هم کاری کند.
آن جمع عزیزی که در اوج کرونا کمر همت بستند برای روایت چمران، باید دستشان را بوسید.
🔸️
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز/ ۳۱ خرداد ۹۸
🔸
پس از مدتها یک تئاتر دیدم و حالم خوب شد. کرونا هنوز هست اما چراغ تئاتر تبریز روشن است.
نمایش #نکههای_سنگین_سرب به کارگردانی سعید رضانژاد روایتی است از آشنایی و ازدواج شهید مصطفی چمران با غاده جابر لبنانی که به روزهای حضور چمران در ایران و شهادت او هم میرسد.
عشق، حرف اصلی نمایش است. عشق به خانواده و عشق به انسانها و گذشتن از یکی برای دیگر ی. کشمکش همیشهگی انسانهای مبارزی که در پی عدالتند. غاده، عاشق مصطفایی میشود که بیست سال از او بزرگتر است و برای کودکان بیسرپرست لبنانی پدری میکند و پیشتر زنی داشته در آمریکا. و پسری که...
داستان را لو ندهم. تردیدهای مصطفی و غاده است که روایت را پیش میبرد و ما را درگیر زندگی این دو میکند در جنگی که تا لحظه مرگ رها نمیکند مصطفی را. مصطفی عاشق خانواده هست و آنان را برای آرمانی بزرگتر ترک کرده اما رها نکرده است و با مرگ مغازله میکند و غاده عاشق او شده است و او نیز.
نمایشنامه را ایوب آقاخانی نوشته است و سعی کرده نزدیک شود به مصطفی و شده است اما مصطفی را ندیده است. نتوانسته است ببیند. مصطفای متن آقاخانی، آدمِ دهههای هفتاد و هشتاد میلادی قرن بیستم نیست. و چمران هم نیست. اما امسانی بزرگ است و عاشق. و فقدان متن دفاع مقدسی یعنی همین.
اما بازیها و کارگردانی در نمایش تا حد زیادی بر نقض متن غلبه کرده و آن را پوشانده است. بازی پخته حامد منافی و بازی حسّی نیلوفر علیپور به باورپذیری فاصله سنی دو شخصیت اصلی داستان کمک کرده است. دکور و نور را فوقالعاده دیدم. و کارگردانی سعید رضانژاد قابل تحسین است و امضای او را دارد. دغدغه سعید، مردان و زنان جنگ است و رها نکرده است این دغدغه را.
چمران را نمی توان تنها دید. برای دیدنش باید خیلیها را دید که یکی از آنان امام موسی صدر است. دیروز در صحبت کوتاه پس از نمایش هم گفتم که چمران چهل سال بعد برای ما تکرار شد. در قامت سردار دلها. و خواستم که سعید برای این دو هم کاری کند.
آن جمع عزیزی که در اوج کرونا کمر همت بستند برای روایت چمران، باید دستشان را بوسید.
🔸️
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز/ ۳۱ خرداد ۹۸
#افسانه_سلیم
🔸
صدایی افسانهای داشت که وقف حسین علیهالسلام بود. آوازهاش فراتر از مرزها بود و دلهای بسیاری با صدای او به کربلا گره خورد.
صدایش بینظیر بود و تا زنده بود صدایش را داشت. این جملهام را آنان میفهمند که بخوان باشند. صدایش با او بود تا بود. و خواهد بود بی او از این پس. صدایی زنگدار و ششدانگ که گویی از آسمان میبارد به وقت خواندن. شبیه صدای عبدالباسط در تلاوت قرآن.
تحریر در حنجرهاش چون موم بود و مطیع اراده او به وقت خواندن. و صدا به پرواز در میآمد تا هر ارتفاعی که میخواست. هنرنمایی باداوج صدا در مردههای زیر و بیان قفقازیها زیل، ویژگی خواندن آذریهاست. از ابوالحسن خان تا دیگران. و اردبیل خاستگاه صداهای ناب است که نمونهاش کم یافت میشود در جاهای دیگر جز در مصر. و صدای مرحوم استاد حاج #سلیم_موذنزاده بهترین بود در میان صداهای برخاسته دارالارشاد اردبیل.
حالِ او در خواندن، همانند حال و هوای شعر مرثیه اردبیل است. ضربآهنگ و تصویر میچربد بر همه چیز در شعر مرثیه اردبیل. و شور عرفانی تنیده در واژگان شعر که اثر را می کند تابلویی شورانگیز و وجدآور. درست مثل شعر تاج الشعراء استاد #حاج_عباسقلی_یحیوی از خلفای شعر رثایی اردبیل :
آی باتدی صبح آچیلدی، زینب نوایه گلدی
زهرا دئدی حسین وای، عالم صدایه گلدی
چون ییخدیلار آتیندان، سلطان تشنه کامی
دونیایه اولدی اعلان قتلالحسین پیامی
جنّاتیـدن ائشیتدی پیغمبر گرامی
نعلینسیز عباسیز کرب و بلایه گلدی
پیمانه عالم اولدی، جانانه وئردی جانین
شوْق و شرافتیلن، طی ائتدی امتحانین
شمر دغا توکنده، خاک منایه قانین
یوز دوتدی آسمانه حمد و ثنایه گلدی
خون خدا تؤکولدی گودال کربلایه
یئرلر تزلزل ائتدی، رعشه دوشوب سمایه
کروبیان لاهوت، آغلاشدی بو بلایه
یئل اسدی گون دوتولدی ظلمت فضایه گلدی
... حوران باغ جنت، محزون گرفته سیما
حوّا خدیجه خاتون، مریم جناب سارا
آشفته مو سیهپوش، دیللرده وا حسین وا
زهرایه همدم اولسون، بزم عزایه گلدی
🔹
توفیق دو مصاحبه با مرحوم استاد حاج سلیم را داشتم. یکی در مورد برادر مرحومش استاد حاج #رحیم_موذنزاده صاحب اذان عالمگیر ایرانی در روح الارواح بیات ترک و دیگری در مورد استاد حاج #یدالله_منعم_اردبیلی. خودش در مصاحبه گفتن که اصل پدرشان مرحوم حاج #عبدالکریم_موذن بود و اینان پای در جای پای او نهاده اند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲ آذر ۱۴۰۰
🔸
صدایی افسانهای داشت که وقف حسین علیهالسلام بود. آوازهاش فراتر از مرزها بود و دلهای بسیاری با صدای او به کربلا گره خورد.
صدایش بینظیر بود و تا زنده بود صدایش را داشت. این جملهام را آنان میفهمند که بخوان باشند. صدایش با او بود تا بود. و خواهد بود بی او از این پس. صدایی زنگدار و ششدانگ که گویی از آسمان میبارد به وقت خواندن. شبیه صدای عبدالباسط در تلاوت قرآن.
تحریر در حنجرهاش چون موم بود و مطیع اراده او به وقت خواندن. و صدا به پرواز در میآمد تا هر ارتفاعی که میخواست. هنرنمایی باداوج صدا در مردههای زیر و بیان قفقازیها زیل، ویژگی خواندن آذریهاست. از ابوالحسن خان تا دیگران. و اردبیل خاستگاه صداهای ناب است که نمونهاش کم یافت میشود در جاهای دیگر جز در مصر. و صدای مرحوم استاد حاج #سلیم_موذنزاده بهترین بود در میان صداهای برخاسته دارالارشاد اردبیل.
حالِ او در خواندن، همانند حال و هوای شعر مرثیه اردبیل است. ضربآهنگ و تصویر میچربد بر همه چیز در شعر مرثیه اردبیل. و شور عرفانی تنیده در واژگان شعر که اثر را می کند تابلویی شورانگیز و وجدآور. درست مثل شعر تاج الشعراء استاد #حاج_عباسقلی_یحیوی از خلفای شعر رثایی اردبیل :
آی باتدی صبح آچیلدی، زینب نوایه گلدی
زهرا دئدی حسین وای، عالم صدایه گلدی
چون ییخدیلار آتیندان، سلطان تشنه کامی
دونیایه اولدی اعلان قتلالحسین پیامی
جنّاتیـدن ائشیتدی پیغمبر گرامی
نعلینسیز عباسیز کرب و بلایه گلدی
پیمانه عالم اولدی، جانانه وئردی جانین
شوْق و شرافتیلن، طی ائتدی امتحانین
شمر دغا توکنده، خاک منایه قانین
یوز دوتدی آسمانه حمد و ثنایه گلدی
خون خدا تؤکولدی گودال کربلایه
یئرلر تزلزل ائتدی، رعشه دوشوب سمایه
کروبیان لاهوت، آغلاشدی بو بلایه
یئل اسدی گون دوتولدی ظلمت فضایه گلدی
... حوران باغ جنت، محزون گرفته سیما
حوّا خدیجه خاتون، مریم جناب سارا
آشفته مو سیهپوش، دیللرده وا حسین وا
زهرایه همدم اولسون، بزم عزایه گلدی
🔹
توفیق دو مصاحبه با مرحوم استاد حاج سلیم را داشتم. یکی در مورد برادر مرحومش استاد حاج #رحیم_موذنزاده صاحب اذان عالمگیر ایرانی در روح الارواح بیات ترک و دیگری در مورد استاد حاج #یدالله_منعم_اردبیلی. خودش در مصاحبه گفتن که اصل پدرشان مرحوم حاج #عبدالکریم_موذن بود و اینان پای در جای پای او نهاده اند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲ آذر ۱۴۰۰
#نارداران_زنده_است
🔸
🔻 ۲۶ نوامبر سالگرد حادثه ناردارن در سال ۲۰۱۵ است. پلیس باکو به حسینیه شیعیان در نزدیک حرم رحیمه خاتون یورش برد که چهار نفر شهید و شانزده تن زخمی شدند. دو پلیس نیز کشته و تعدادی پلیس زخمی شدند.
اگر چه اکنون حوزه نفوذ انقلاب اسلامی فراتر از نارداران است، اما روزگاری کانون اصلی هواداری از انقلاب اسلامی در جمهوری آذربایجان، نارداران بود. شخصیت بزرگ و بزرگواری چون مرحوم حاج علی اکرام علی اف در جمهوری آذربایجان ظهور کرد که دوستان او با تاثیر گرفتن از انقلاب اسلامی جریانی به نام " خمینیچیلر" به راه انداختند. نارداران قصبهای است در نزدیکی باکو که زیارتگاهی منسوب به خواهر ناتنی امام رضا (علیه السلام) « رحیمه خاتون » در آنجاست و محل توجه اغلب نیروهای اسلام گرا در آن منطقه است. دکتر حاج موسم صمداف هم که در پی اعتراض به قانون ممنوعیت ورود دختران محجبه به مدارس که چند سال پیش اتفاق افتاد، دستگیر و زندانی شد هم از شاگردان حاج علیاکرام ناردارانی بود. قبول بکنیم یا نکنیم، امروز جبهه انقلاب اسلامی بسیار گسترده است. تاثیرات انقلاب اسلامی در طول سال ها در ترکیه، عراق، جبهه مقاومت، سوریه، اراضی اشغالی، لبنان و یمن قابل مشاهده بوده و هست. این تاثیر در جایی مثل عراق درماههای اول پس از انقلاب اسلامی نمود پیدا کرد و بعد هم در سوریه، ترکیه، افغانستان و پاکستان. همین تشعشع در دوران اتحاد جماهیر شوروی، در قفقاز و جمهوری آذربایجان هم نمود پیدا کرد.
وقتی بزرگترین حوزه علمیه دینی جهان تشیع در ایران است، تشعشعات آن فراگیر خواهد بود. یکی از کشورهای تاثیرپذیر هم جمهوری آذربایجان است.
وقایع متعدد از جمله رفتارهای مبتنی بر تشیع مردم در تشییع شهدای جنگ دوم قره باغ و نیز توجه جدی به مساجد در شهرهای آزاد شده نشان داد که مطالبهای جدی در بین ساکنان یک جغرافیای سیاسی برای احیای ارزش های دینی وجود دارد. این مطالبه به قدری جدی است که به خاطر آن زندان میکشند و چه بسا افرادی شهید می شوند.
نباید نادیده انگاشت که اگر کسانی بخواهند با میدان دادن به وهابیت و جریان تکفیری مانع رشد تشیع شوند، روزی را خواهند دید که جایی به نام جمهوری آذربایجان نمانده باشد. البته معارف اهل بیت در جامعه آذربایجان ریشه دار است و هفتاد سال حکومت ضد خدایی اتحاد جماهیر شوروی نتوانست آن را از بین ببرد. بی شک عقلانیت سیاسی در این زمینه میتواند راهگشا باشد.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ 6 آذر 99
🔸
🔻 ۲۶ نوامبر سالگرد حادثه ناردارن در سال ۲۰۱۵ است. پلیس باکو به حسینیه شیعیان در نزدیک حرم رحیمه خاتون یورش برد که چهار نفر شهید و شانزده تن زخمی شدند. دو پلیس نیز کشته و تعدادی پلیس زخمی شدند.
اگر چه اکنون حوزه نفوذ انقلاب اسلامی فراتر از نارداران است، اما روزگاری کانون اصلی هواداری از انقلاب اسلامی در جمهوری آذربایجان، نارداران بود. شخصیت بزرگ و بزرگواری چون مرحوم حاج علی اکرام علی اف در جمهوری آذربایجان ظهور کرد که دوستان او با تاثیر گرفتن از انقلاب اسلامی جریانی به نام " خمینیچیلر" به راه انداختند. نارداران قصبهای است در نزدیکی باکو که زیارتگاهی منسوب به خواهر ناتنی امام رضا (علیه السلام) « رحیمه خاتون » در آنجاست و محل توجه اغلب نیروهای اسلام گرا در آن منطقه است. دکتر حاج موسم صمداف هم که در پی اعتراض به قانون ممنوعیت ورود دختران محجبه به مدارس که چند سال پیش اتفاق افتاد، دستگیر و زندانی شد هم از شاگردان حاج علیاکرام ناردارانی بود. قبول بکنیم یا نکنیم، امروز جبهه انقلاب اسلامی بسیار گسترده است. تاثیرات انقلاب اسلامی در طول سال ها در ترکیه، عراق، جبهه مقاومت، سوریه، اراضی اشغالی، لبنان و یمن قابل مشاهده بوده و هست. این تاثیر در جایی مثل عراق درماههای اول پس از انقلاب اسلامی نمود پیدا کرد و بعد هم در سوریه، ترکیه، افغانستان و پاکستان. همین تشعشع در دوران اتحاد جماهیر شوروی، در قفقاز و جمهوری آذربایجان هم نمود پیدا کرد.
وقتی بزرگترین حوزه علمیه دینی جهان تشیع در ایران است، تشعشعات آن فراگیر خواهد بود. یکی از کشورهای تاثیرپذیر هم جمهوری آذربایجان است.
وقایع متعدد از جمله رفتارهای مبتنی بر تشیع مردم در تشییع شهدای جنگ دوم قره باغ و نیز توجه جدی به مساجد در شهرهای آزاد شده نشان داد که مطالبهای جدی در بین ساکنان یک جغرافیای سیاسی برای احیای ارزش های دینی وجود دارد. این مطالبه به قدری جدی است که به خاطر آن زندان میکشند و چه بسا افرادی شهید می شوند.
نباید نادیده انگاشت که اگر کسانی بخواهند با میدان دادن به وهابیت و جریان تکفیری مانع رشد تشیع شوند، روزی را خواهند دید که جایی به نام جمهوری آذربایجان نمانده باشد. البته معارف اهل بیت در جامعه آذربایجان ریشه دار است و هفتاد سال حکومت ضد خدایی اتحاد جماهیر شوروی نتوانست آن را از بین ببرد. بی شک عقلانیت سیاسی در این زمینه میتواند راهگشا باشد.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ 6 آذر 99
🔹گوشواره ناسیونالیزم بر گوش خرس شمال - قسمت اول
🔸
جعفر پرویز ، پرویز جوادزاده، و درنهایت میرجعفر پیشه وری که با همین نام هم شناخته شد ؛ اصالتا اهل خلخال است و تا ده سالگی اش را در همین شهر گذرانده. بعد با پدر و مادر می رود روسیه و در بادکوبه – نام قدیمی باکو - داخل در مدرسه می شود که هم درس می خواند و هم مستخدمی می کند. بعد داخل در دارالمعلمین می شود و دوران گذار از تزاریسم به بلشویزم را طی می کند. در بروز انقلاب در گیلان می آید گیلان و در دسته احسان الله خان داخل می شود. بعد هم استعفا می دهد و مراجعت می کند به بادکوبه و سپس می آید ایران و از راه خراسان می رسد به تهران. در روزنامه کار می کند و مدتی معلم می شود در مدرسه شوروی ها. ریاضیات و معرفت الاشیاء و جغرافیا و تاریخ را به زبان فارسی درس می دهد و در کلاس روسی، تدریس زبان فارسی می کند. یک کتابفروشی هم داشته که به هم می زند.
در محاکمات سال 1309 اش می گوید که " در مدت سه چهار سال اخیر که در بادکوبه بودم، نظریات اغلب قفقازی ها را نسبت به ایرانی ها مشاهده کردم که بر خلاف ادعاهای کمونیستی، باز ایرانی ها را تحقیر می کردند؛ در صورتی که اکثریت کارگرها در بادکوبه ایرانی بودند. منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
در سال های پس از شهریور 20 و اشغال ایران و پس از آذر 24 که پیشه وری در تبریز، صدر هیئت رییسه فرقه دمکرات آذربایجان بود، آن یکی میرجعفر- که دست بر قضا میرجعفر بالادستی هم بود و سمت دبیر اوّلی حزب کمونیست آذربایجان شوروی را داشت – در بادکوبه بود و نامش؛ میرجعفر باقروف. و کسی چه می داند که همان دیدگاه را نسبت به میرجعفر منوّرالفکر ایرانی نداشته اشت ؟! باقروف واسطه ای بود بین عمارت استانداری در تبریز و کرملین در مسکو. واسطه ای بین پیشه وری و استالین.
میرجعفر پیشه وری وقتی برای قشون ملّی فرقه،" 20 هزار ملافه و 10 هزار جفت چکمه و 5 هزار شنل و 10 هزار دست فرنج و شلوار به شرط بازپرداخت بهای آنها" می خواهد؛ نامه اش را به میرجعفر باقروف در بادکوبه می نویسد و" باقروف طیّ نامه ای از استالین و مولوتف خواهش می کند که اجازه دهند به این خواهش پیشه وری پاسخ مثبت بدهد". پیشه وری در مدت صدارتش بر حکومت فرقه، برای چاپ اسکناسِ دولتی که نخست وزیرش بوده و"چاپ اسکناس در تبریز مقدور نبوده و تعیین محل به گیرنده نامه واگذار شده بود"، و همچنین درخواست تراکتور و ماشین آلات و" تایید نشان پرچم حکومت ملی فرقه" به آقای دبیر اوّل حزب کمونیست آذربایجان شوروی نامه نوشته و از او اجازه خواسته بود.
وقتی در سال 25 فرقه از هم پاشید و " در روز 21 آذر مسکو اجازه داد مرزهای شوروی را در جلفا، خداآفرین، بیله سوار و آستارا بگشایند"، میرجعفر پیشه وری از جلفای ایران به جلفای نخجوان وارد شد و " بنا به دستور[ میرجعفر] باقروف از رهبران فرقه، پیشه وری، پادگان، غلام یحیی، پناهیان رییس ستاد ارتش آذربایجان، ژنرال میلانیان، الهامی وزیر دارایی، جعفر کاویان، پناهی رییس پلیس مخفی، خوشکنابی سردبیر روزنامه آذربایجان، جهانشاهلو، فیض الله زاده، زین العابدین قیامی،علی توده، ژاله اصفهانی، مدینه گلگون، حکیمه بلوری و چاووشی را موقتا در باغ های دولتی مردکان و بقیه را در مناطق دیگر آذربایجان مستقر کردند".
میرجعفر پیشه وری در سال 1947 و کمتر ازیک سال بعد از برچیده شدن بساط فرقه و عبورش از مرز ایران به اتحاد جماهیر شوروی، در 14 کیلومتری رایون یِولاق در تصادف اتومبیل کشته می شود. به اعتقاد" سالایف لطیف صمد اوغلو؛ کارمند اداره سیاسی کمیساریای خلق برای امور داخلی ( ن.ک.و.د) " چند نفر در قتل پیشه وری دخیلند که یکی از آنان میرجعفر باقروف است.
و اما بعد؛
یکم: پیشه وری محصول دوران گذار است و گذر. گذر از تزاریسم و گذار به بلشویزم. گذر از "مرام" به "عمل سیاسی" و از "مانیفست" به "حزب" و تجلی حزب در یک فرد. گذر از قاجار به پهلوی و گذار از جمهوری به سلطنت. جملات دوران گذار بیش از آن که نقطه داشته باشند ویرگول دارند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آدر ۹۱
🔻ادامه دارد...
🔸
جعفر پرویز ، پرویز جوادزاده، و درنهایت میرجعفر پیشه وری که با همین نام هم شناخته شد ؛ اصالتا اهل خلخال است و تا ده سالگی اش را در همین شهر گذرانده. بعد با پدر و مادر می رود روسیه و در بادکوبه – نام قدیمی باکو - داخل در مدرسه می شود که هم درس می خواند و هم مستخدمی می کند. بعد داخل در دارالمعلمین می شود و دوران گذار از تزاریسم به بلشویزم را طی می کند. در بروز انقلاب در گیلان می آید گیلان و در دسته احسان الله خان داخل می شود. بعد هم استعفا می دهد و مراجعت می کند به بادکوبه و سپس می آید ایران و از راه خراسان می رسد به تهران. در روزنامه کار می کند و مدتی معلم می شود در مدرسه شوروی ها. ریاضیات و معرفت الاشیاء و جغرافیا و تاریخ را به زبان فارسی درس می دهد و در کلاس روسی، تدریس زبان فارسی می کند. یک کتابفروشی هم داشته که به هم می زند.
در محاکمات سال 1309 اش می گوید که " در مدت سه چهار سال اخیر که در بادکوبه بودم، نظریات اغلب قفقازی ها را نسبت به ایرانی ها مشاهده کردم که بر خلاف ادعاهای کمونیستی، باز ایرانی ها را تحقیر می کردند؛ در صورتی که اکثریت کارگرها در بادکوبه ایرانی بودند. منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
در سال های پس از شهریور 20 و اشغال ایران و پس از آذر 24 که پیشه وری در تبریز، صدر هیئت رییسه فرقه دمکرات آذربایجان بود، آن یکی میرجعفر- که دست بر قضا میرجعفر بالادستی هم بود و سمت دبیر اوّلی حزب کمونیست آذربایجان شوروی را داشت – در بادکوبه بود و نامش؛ میرجعفر باقروف. و کسی چه می داند که همان دیدگاه را نسبت به میرجعفر منوّرالفکر ایرانی نداشته اشت ؟! باقروف واسطه ای بود بین عمارت استانداری در تبریز و کرملین در مسکو. واسطه ای بین پیشه وری و استالین.
میرجعفر پیشه وری وقتی برای قشون ملّی فرقه،" 20 هزار ملافه و 10 هزار جفت چکمه و 5 هزار شنل و 10 هزار دست فرنج و شلوار به شرط بازپرداخت بهای آنها" می خواهد؛ نامه اش را به میرجعفر باقروف در بادکوبه می نویسد و" باقروف طیّ نامه ای از استالین و مولوتف خواهش می کند که اجازه دهند به این خواهش پیشه وری پاسخ مثبت بدهد". پیشه وری در مدت صدارتش بر حکومت فرقه، برای چاپ اسکناسِ دولتی که نخست وزیرش بوده و"چاپ اسکناس در تبریز مقدور نبوده و تعیین محل به گیرنده نامه واگذار شده بود"، و همچنین درخواست تراکتور و ماشین آلات و" تایید نشان پرچم حکومت ملی فرقه" به آقای دبیر اوّل حزب کمونیست آذربایجان شوروی نامه نوشته و از او اجازه خواسته بود.
وقتی در سال 25 فرقه از هم پاشید و " در روز 21 آذر مسکو اجازه داد مرزهای شوروی را در جلفا، خداآفرین، بیله سوار و آستارا بگشایند"، میرجعفر پیشه وری از جلفای ایران به جلفای نخجوان وارد شد و " بنا به دستور[ میرجعفر] باقروف از رهبران فرقه، پیشه وری، پادگان، غلام یحیی، پناهیان رییس ستاد ارتش آذربایجان، ژنرال میلانیان، الهامی وزیر دارایی، جعفر کاویان، پناهی رییس پلیس مخفی، خوشکنابی سردبیر روزنامه آذربایجان، جهانشاهلو، فیض الله زاده، زین العابدین قیامی،علی توده، ژاله اصفهانی، مدینه گلگون، حکیمه بلوری و چاووشی را موقتا در باغ های دولتی مردکان و بقیه را در مناطق دیگر آذربایجان مستقر کردند".
میرجعفر پیشه وری در سال 1947 و کمتر ازیک سال بعد از برچیده شدن بساط فرقه و عبورش از مرز ایران به اتحاد جماهیر شوروی، در 14 کیلومتری رایون یِولاق در تصادف اتومبیل کشته می شود. به اعتقاد" سالایف لطیف صمد اوغلو؛ کارمند اداره سیاسی کمیساریای خلق برای امور داخلی ( ن.ک.و.د) " چند نفر در قتل پیشه وری دخیلند که یکی از آنان میرجعفر باقروف است.
و اما بعد؛
یکم: پیشه وری محصول دوران گذار است و گذر. گذر از تزاریسم و گذار به بلشویزم. گذر از "مرام" به "عمل سیاسی" و از "مانیفست" به "حزب" و تجلی حزب در یک فرد. گذر از قاجار به پهلوی و گذار از جمهوری به سلطنت. جملات دوران گذار بیش از آن که نقطه داشته باشند ویرگول دارند.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آدر ۹۱
🔻ادامه دارد...
🔹گوشواره ناسیونالیزم بر گوش خرس شمال - قسمت پایانی
🔸
دوّم: حکومت پیشه وری مولود اشغال بود و مرگش نیز با پایان اشغال. روس ها دو بار راه آمده تا قزوین و تهران را برگشتند. یک با از پل منجیل و یک با از پل جلفا. یک بار در برابر چشمان کوچک جنگلی و یک بار به همراه میرجعفر و غلام یحیی و دیگران.
سوّم: حکومت فرقه، پارادوکسیکال بود. پیشه وری گوشواره ناسیونالیسم را از گوش انترناسیونالیسم خرس شمال آویخته بود. پارادوکسی در حرف و عمل؛ هر دو. بی خبر از معادلات روز جهان. در عکس سه نفره چرچیل و روزولت و استالین در تهران 1943، نه خبری از محمدرضا پهلوی هست و نه میرجعفر پیشه وری. نه در عمق عکس و نه در این سویش به تماشا.
چهارم: پیشه وری بعدها تکرار شد. چیزی شبیه او. یکی از کتابخانه به کاخ حکومت یک جمهوری نونوار راه یافت و یکی از کتابفروشی به عمارت یک فرقه تازه تاسیس. ابوالفضل ایلچی بیگ هم مثل میرجعفر پیشه وری، سطرهای نسخ خطی را بیش از شاهراه ها و بیراهه های گشوده در تاریخ و گسترده بر ژئوپلتیک می شناخت. این خصلت، نزدیک بینی می آورد و خولیا. به قیمت خون انسان های بسیار. و گاه به قیمت خون خود آدمی.
پیشه وری در بادکوبه دیده بود که "اغلب قفقازی ها... ایرانی ها را تحقیر می کردند". و گویی یادش رفته بود که یک ایرانی است و قفقازی ها " منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
و پایان سخن این چند سطر، یک دریافت سرراست است از گذشته و حال و آن این که شمالی ها چشم دیدن ایران را ندارند؛ چه بادکوبه نشین هایش، چه مسکو نشین هایش، چه داشناکسیون هایش، چه مساواتچی هایش. قل اعوذ برب الفلق. من شر حاسد اذا حسد.[1]
- مستندات این یادداشت و عین مطالبی که بین دو گیومه آمده، دراین دو کتاب( یک: فرقه دموکرات حسنلی/ د و: زندان رضاشاه، محاکمات و دفاعیات و خاطرات زندان میرجعفر پیشه وری) موجود است. یادداشت نویسی اسلوبی دارد که بنا بر همان اسلوب نخواستم با پاورقی های بسیار و گاه مزاحم، خواننده را بیازارم.[1]
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آذر ۹۱
🔸
دوّم: حکومت پیشه وری مولود اشغال بود و مرگش نیز با پایان اشغال. روس ها دو بار راه آمده تا قزوین و تهران را برگشتند. یک با از پل منجیل و یک با از پل جلفا. یک بار در برابر چشمان کوچک جنگلی و یک بار به همراه میرجعفر و غلام یحیی و دیگران.
سوّم: حکومت فرقه، پارادوکسیکال بود. پیشه وری گوشواره ناسیونالیسم را از گوش انترناسیونالیسم خرس شمال آویخته بود. پارادوکسی در حرف و عمل؛ هر دو. بی خبر از معادلات روز جهان. در عکس سه نفره چرچیل و روزولت و استالین در تهران 1943، نه خبری از محمدرضا پهلوی هست و نه میرجعفر پیشه وری. نه در عمق عکس و نه در این سویش به تماشا.
چهارم: پیشه وری بعدها تکرار شد. چیزی شبیه او. یکی از کتابخانه به کاخ حکومت یک جمهوری نونوار راه یافت و یکی از کتابفروشی به عمارت یک فرقه تازه تاسیس. ابوالفضل ایلچی بیگ هم مثل میرجعفر پیشه وری، سطرهای نسخ خطی را بیش از شاهراه ها و بیراهه های گشوده در تاریخ و گسترده بر ژئوپلتیک می شناخت. این خصلت، نزدیک بینی می آورد و خولیا. به قیمت خون انسان های بسیار. و گاه به قیمت خون خود آدمی.
پیشه وری در بادکوبه دیده بود که "اغلب قفقازی ها... ایرانی ها را تحقیر می کردند". و گویی یادش رفته بود که یک ایرانی است و قفقازی ها " منوّرالفکرهای ایرانی را به کارهای مهم راه نمی دادند".
و پایان سخن این چند سطر، یک دریافت سرراست است از گذشته و حال و آن این که شمالی ها چشم دیدن ایران را ندارند؛ چه بادکوبه نشین هایش، چه مسکو نشین هایش، چه داشناکسیون هایش، چه مساواتچی هایش. قل اعوذ برب الفلق. من شر حاسد اذا حسد.[1]
- مستندات این یادداشت و عین مطالبی که بین دو گیومه آمده، دراین دو کتاب( یک: فرقه دموکرات حسنلی/ د و: زندان رضاشاه، محاکمات و دفاعیات و خاطرات زندان میرجعفر پیشه وری) موجود است. یادداشت نویسی اسلوبی دارد که بنا بر همان اسلوب نخواستم با پاورقی های بسیار و گاه مزاحم، خواننده را بیازارم.[1]
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی /دارالولایه تبریز/ آذر ۹۱
🔹گوش دیگر محرم اسرار نیست
🔸
زیباترین شعر برای #حضرت_زینب سلاماللهعلیها را به زعم من #عمان_سامانی در #گنجینهالاسرار سروده است که مقدمه شعر در بیان موقف آن نیز نثری است به غایت شاعرانه و عارفانه. "در بیان عنانگیری خاتون سراپردهی عظمت و کبریایی حضرت زینب خاتون، سلاماللّه علیها، که آن یکه تاز میدان هویت را، خاتمهی متعلقات بود و شرذمهیی از مراتب و مقامات آن ناموس ربانی و عصمت یزدانی که در عالم تحمل بار محنت، کامل بود و ودیعت مطلقه را واسطه و حامل، بر مذاق عارفان گوید".
و اکنون ابیاتی از مثنوی بینظیر جناب عمان:
... دید مشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنتالجلال اختالوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو، دست خدا در آستین ...
عمان در ادامه این ابیات، عنان از کف میدهد و به زعم من پای طبعش به بیراه میلغزد. اما او شاعری بینظیر است در شعر سرخ عارفانه و عاشورایی.
باز بشنویم از عمان و گنجینهاش و حکایت حضرت عقیلهالعرب. موقف شعر: "در بیان تعرض آن شهسوار میدان حقیقت از جهان تجرد بعالم تقید و توجه و تفقد به خواهر خود بر مذاق عارفان گوید".
و سپش ابیاتی که رازستانی است در بیان وحدت عاشق و معشوق که گویی همه حرف عمان و سرالاسرار گنجینه است.
پس زجان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد، الف را دال کرد
... با زبان زینبی شاه آنچه گفت
با حسینی گوش، زینب میشنفت
با حسینی لب هر آنچاو گفت راز
شه بگوش زینبی بشنید باز
گوش عشق، آری زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر، محرم اسرار نیست
ای سخنگو، لحظهیی خاموش باش
ای زبان، از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را، زینب چه میگوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را:
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را، از یک مشیمه زادهایم
لب به یک پستان غم بنهادهایم
تربیت بودهست بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول
گنجینهالاسرار عمان سامانی، راهی نو در ادبیات عاشورا گشود همچون #آتشکده_نیر. و بگذار بگویم که این راه در ادبیات مرثیه ترکی با شعر #وداع مرحوم عبدالرحیم شباهنگ متخلص به #هندی است که گشوده میشود.
عشق سرکشون چوخ مرامی وار
آیری نشئه سی آیری جامی وار
هاردا کیم تجرد مقامی وار
بی بهادی جام و سبو باجی
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۱۹ آذر ۱۴۰۰
🔸
زیباترین شعر برای #حضرت_زینب سلاماللهعلیها را به زعم من #عمان_سامانی در #گنجینهالاسرار سروده است که مقدمه شعر در بیان موقف آن نیز نثری است به غایت شاعرانه و عارفانه. "در بیان عنانگیری خاتون سراپردهی عظمت و کبریایی حضرت زینب خاتون، سلاماللّه علیها، که آن یکه تاز میدان هویت را، خاتمهی متعلقات بود و شرذمهیی از مراتب و مقامات آن ناموس ربانی و عصمت یزدانی که در عالم تحمل بار محنت، کامل بود و ودیعت مطلقه را واسطه و حامل، بر مذاق عارفان گوید".
و اکنون ابیاتی از مثنوی بینظیر جناب عمان:
... دید مشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنتالجلال اختالوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو، دست خدا در آستین ...
عمان در ادامه این ابیات، عنان از کف میدهد و به زعم من پای طبعش به بیراه میلغزد. اما او شاعری بینظیر است در شعر سرخ عارفانه و عاشورایی.
باز بشنویم از عمان و گنجینهاش و حکایت حضرت عقیلهالعرب. موقف شعر: "در بیان تعرض آن شهسوار میدان حقیقت از جهان تجرد بعالم تقید و توجه و تفقد به خواهر خود بر مذاق عارفان گوید".
و سپش ابیاتی که رازستانی است در بیان وحدت عاشق و معشوق که گویی همه حرف عمان و سرالاسرار گنجینه است.
پس زجان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد، الف را دال کرد
... با زبان زینبی شاه آنچه گفت
با حسینی گوش، زینب میشنفت
با حسینی لب هر آنچاو گفت راز
شه بگوش زینبی بشنید باز
گوش عشق، آری زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر، محرم اسرار نیست
ای سخنگو، لحظهیی خاموش باش
ای زبان، از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را، زینب چه میگوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را:
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را، از یک مشیمه زادهایم
لب به یک پستان غم بنهادهایم
تربیت بودهست بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول
گنجینهالاسرار عمان سامانی، راهی نو در ادبیات عاشورا گشود همچون #آتشکده_نیر. و بگذار بگویم که این راه در ادبیات مرثیه ترکی با شعر #وداع مرحوم عبدالرحیم شباهنگ متخلص به #هندی است که گشوده میشود.
عشق سرکشون چوخ مرامی وار
آیری نشئه سی آیری جامی وار
هاردا کیم تجرد مقامی وار
بی بهادی جام و سبو باجی
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۱۹ آذر ۱۴۰۰