عرصههای ارتباطی
#تجربه #رخنما #روزنامهنگاری 🔸هفتهنامه حوادث ▫️برخورد حرفهای: راز جذب ۳۵۰ هزار مخاطب ▫️گفت و گو با فریدون صدیقی درباره موفقیتهای هفتهنامه حوادث در دهه ۷۰ ▫️هفتهنامه حوادث از نمونههای موفق روزنامهنگاری ایران در دهه ١٣٧٠ بود که با گذشت زمان، مهجور…
▫️هفتهنامه حوادث در اوایل دهه ٧٠ منتشر میشد. چقدر از سنت روزنامهنگاری حوادث پیش از انقلاب به این هفتهنامه که مخصوص حوزه حوادث بود منتقل شد؟ اصلا این سنت منتقل شد؟
بیتردید بخشی از آن سنت، خواسته یا ناخواسته، به حافظه تاریخی برخی کسانی که در مجموعه حوادث کار میکردند، منتقل شد. من خودم در روزنامه کیهان که بودم، اصلا کار حادثهنویسی نکرده بودم. دوستان دیگری هم که آنجا بودند، هیچکدام کار حادثهنویسی نکرده بودند. این هفتهنامه آغاز کار حادثهنویسی برای تیمی بود که در آن حضور داشت. اصلا سن همه افراد اقتضا نمیکرد که مربوط به آن نسل حادثهنویسی پیش از انقلاب باشند؛ از گزارشگرهای ما خانم #عذرا_فراهانی بودند، آقای #رضا_صفایی، آقای #مسعود_ابراهیمی، آقای #ارد_عطارپور و آقای #اردلان_عطارپور. آقایان #مجید_صیادی، #کامبیز_نوروزی، #محسن_گودرزی، #بهروز_گرانپایه و #یونس_شکرخواه در تحریریه ما بودند. آن پیشینه در آن جمع فقط میتوانست با من منتقل شود و البته آقای #مسعود_شهامیپور که از کیهان قبل از انقلاب آمده بود. البته ایشان هم کار حوادثنویسی نکرده بود. #مرتضی_کریمیان هم اصلا سابقه حادثهنویسی پیش از انقلاب نداشت. صفحهآرای ما آقای #مرتضی_شادمانی بود و دبیر فنی ما آقای #محمود_مختاریان، اما کار کاملا حرفهای بود. میخواهم بگویم آن تأثیرگرفتن از آن میراث حوادثنویسی پیش از انقلاب، بیش از آنکه کارکردی باشد، بیشتر ذهنی و جزو محفوظات بود و تبدیل به کار عملی نشده بود......
این مجله نیامد برای اینکه عرصه بر کار نشریات سیاسی تنگ شده بود. بعد از انقلاب، وقتی که بنا به دلایلی و به اقتضای انقلاب، جمعی از روزنامه ها حذف شدند، جمعی که قبلا در روزنامه های سراسری کار میکردند و حرفهای بودند، اما بیرون آمده بودند، رفتند طرح نشریات تخصصی را دنبال کردند... فهم من میگوید که هفته نامه حوادث محصول آن اتفاق نیست؛ یعنی اینکه چون کار سیاسی نمیشد کرد، بیاییم این مجله را دربیاوریم. در فضای آن موقع که جامعه بدون کشمکش بود و در یک فضای خنثی غیرفعال رسانهای عمل میکرد، فکر کردند که رویدادی مثل حوادث میتواند گزارشگر اتفاقاتی باشد که کمابیش دارد در جامعه شکل میگیرد، اما دارد پنهان میشود. من یادم هست که صفحه حوادث خود روزنامه کیهان، بعد از انقلاب یک صفحه خنثی شده بود، درصورتی که این صفحه پیش از انقلاب یک صفحه درجه یک بود و آن موقعها میگفتند که دو صفحه قابل اعتماد است؛ یکی صفحه تسلیتها و یکی صفحه حوادث، چون نمیتوانند کسی را که کشته نشده یا نمرده بگویند کشته شده یا مرده و برعکس، اما یک اتفاق ویژه در هفته نامه حوادث افتاد آن بود که شاید دامن زد به این پدیده و پاسخ دادن به آن انتظار و توقعی که نهان بود و مخاطب نمیدانست چیست؛ این اتفاق هیجان بود، سرگرمی، کشمکش. در این طرف این طور نشان داده می شد که همه چیز سر جایش است و همه چیز درست و امن است و همه اخلاق مدارند و کسی دست از پا خطا نمیکند. درصورتی که این طور نبود. در شروع کار، دو رویداد پیش از انقلاب بود که به ذهن من رسید که می توان با آنها نشریه را شروع کرد؛ یکی از آنها، اولین زن ایرانی بود که محکوم به اعدام شده بود، به اتهام رابطه غیرشرعی با یک مرد و زنده به گورکردن دختر خودش؛ یعنی ماجرای ایران شریفی که ما خیلی خوب آن را در چند شماره بازآفرینی کردیم. بعد از آن، رفتیم سراغ بلیغ که یک پدیده عجیب در عالم کلاهبرداری در ایران بود و می گفتند که کاخ دادگستری را فروخته به آلمانها یا موقع بازداشت، از پنجره توالت فرار کرده بود. رفتیم سراغ او و زندگیاش و ماجراهای او را نوشتیم. این موضوعات ما را بسیار بالا برد و مخاطبان خیلی زیادی را جذب کرد. غیر از این دو مورد، ما در پدیده ها، رویکرد گزارش توصیفی، گزارش از مکان و گزارش از موقعیت داشتیم. گزارشگرهای درجه یکی مثل عذرا فراهانی، مسعود ابراهیمی یا رضا صفایی این مطالب را می نوشتند و بعد، مطالب می آمد زیر دست آقای مسعود شهامی پور که دبیر این افراد بود و همین طور، اردلان و ارد عطارپور. بنابراین این گزارشها ساختار پیدا میکرد و عملا طوری میشد که انگار شما در حال خواندن یک درام هستید.
گزارشها پرداخت خوب داشتند و کنار همه آنها هم نظر کارشناس چاپ میشد. آسیبشناسان، حقوقدانها و کارشناسان که همه کارشناسهای درجه یک بودند، از نظر جامعهشناسی، روانشناسی و حقوقی اتفاقات را تحلیل میکردند....
شورای تیتر داشتیم و درباره تیتر یک و دو بحث میکردیم و آنجا شروع میکردیم به تیترزدن. برای اولین بار، تیترهای حرکتی – توصیفی را ابداع کردیم. موضوعات ما هم حادثه تلخ صرف نبود؛ مثلا کار آقای #شکرخواه، دو صفحه وسط مجله یعنی اخبار خارجی بود که هم شامل حوادث تلخ بود، هم شیرین.
تیتر اولین یادداشتی که توی مجله نوشتم، این بود: "برگی از درخت افتاد، حادثهای رخ داد.
@younesshokrkhah
بیتردید بخشی از آن سنت، خواسته یا ناخواسته، به حافظه تاریخی برخی کسانی که در مجموعه حوادث کار میکردند، منتقل شد. من خودم در روزنامه کیهان که بودم، اصلا کار حادثهنویسی نکرده بودم. دوستان دیگری هم که آنجا بودند، هیچکدام کار حادثهنویسی نکرده بودند. این هفتهنامه آغاز کار حادثهنویسی برای تیمی بود که در آن حضور داشت. اصلا سن همه افراد اقتضا نمیکرد که مربوط به آن نسل حادثهنویسی پیش از انقلاب باشند؛ از گزارشگرهای ما خانم #عذرا_فراهانی بودند، آقای #رضا_صفایی، آقای #مسعود_ابراهیمی، آقای #ارد_عطارپور و آقای #اردلان_عطارپور. آقایان #مجید_صیادی، #کامبیز_نوروزی، #محسن_گودرزی، #بهروز_گرانپایه و #یونس_شکرخواه در تحریریه ما بودند. آن پیشینه در آن جمع فقط میتوانست با من منتقل شود و البته آقای #مسعود_شهامیپور که از کیهان قبل از انقلاب آمده بود. البته ایشان هم کار حوادثنویسی نکرده بود. #مرتضی_کریمیان هم اصلا سابقه حادثهنویسی پیش از انقلاب نداشت. صفحهآرای ما آقای #مرتضی_شادمانی بود و دبیر فنی ما آقای #محمود_مختاریان، اما کار کاملا حرفهای بود. میخواهم بگویم آن تأثیرگرفتن از آن میراث حوادثنویسی پیش از انقلاب، بیش از آنکه کارکردی باشد، بیشتر ذهنی و جزو محفوظات بود و تبدیل به کار عملی نشده بود......
این مجله نیامد برای اینکه عرصه بر کار نشریات سیاسی تنگ شده بود. بعد از انقلاب، وقتی که بنا به دلایلی و به اقتضای انقلاب، جمعی از روزنامه ها حذف شدند، جمعی که قبلا در روزنامه های سراسری کار میکردند و حرفهای بودند، اما بیرون آمده بودند، رفتند طرح نشریات تخصصی را دنبال کردند... فهم من میگوید که هفته نامه حوادث محصول آن اتفاق نیست؛ یعنی اینکه چون کار سیاسی نمیشد کرد، بیاییم این مجله را دربیاوریم. در فضای آن موقع که جامعه بدون کشمکش بود و در یک فضای خنثی غیرفعال رسانهای عمل میکرد، فکر کردند که رویدادی مثل حوادث میتواند گزارشگر اتفاقاتی باشد که کمابیش دارد در جامعه شکل میگیرد، اما دارد پنهان میشود. من یادم هست که صفحه حوادث خود روزنامه کیهان، بعد از انقلاب یک صفحه خنثی شده بود، درصورتی که این صفحه پیش از انقلاب یک صفحه درجه یک بود و آن موقعها میگفتند که دو صفحه قابل اعتماد است؛ یکی صفحه تسلیتها و یکی صفحه حوادث، چون نمیتوانند کسی را که کشته نشده یا نمرده بگویند کشته شده یا مرده و برعکس، اما یک اتفاق ویژه در هفته نامه حوادث افتاد آن بود که شاید دامن زد به این پدیده و پاسخ دادن به آن انتظار و توقعی که نهان بود و مخاطب نمیدانست چیست؛ این اتفاق هیجان بود، سرگرمی، کشمکش. در این طرف این طور نشان داده می شد که همه چیز سر جایش است و همه چیز درست و امن است و همه اخلاق مدارند و کسی دست از پا خطا نمیکند. درصورتی که این طور نبود. در شروع کار، دو رویداد پیش از انقلاب بود که به ذهن من رسید که می توان با آنها نشریه را شروع کرد؛ یکی از آنها، اولین زن ایرانی بود که محکوم به اعدام شده بود، به اتهام رابطه غیرشرعی با یک مرد و زنده به گورکردن دختر خودش؛ یعنی ماجرای ایران شریفی که ما خیلی خوب آن را در چند شماره بازآفرینی کردیم. بعد از آن، رفتیم سراغ بلیغ که یک پدیده عجیب در عالم کلاهبرداری در ایران بود و می گفتند که کاخ دادگستری را فروخته به آلمانها یا موقع بازداشت، از پنجره توالت فرار کرده بود. رفتیم سراغ او و زندگیاش و ماجراهای او را نوشتیم. این موضوعات ما را بسیار بالا برد و مخاطبان خیلی زیادی را جذب کرد. غیر از این دو مورد، ما در پدیده ها، رویکرد گزارش توصیفی، گزارش از مکان و گزارش از موقعیت داشتیم. گزارشگرهای درجه یکی مثل عذرا فراهانی، مسعود ابراهیمی یا رضا صفایی این مطالب را می نوشتند و بعد، مطالب می آمد زیر دست آقای مسعود شهامی پور که دبیر این افراد بود و همین طور، اردلان و ارد عطارپور. بنابراین این گزارشها ساختار پیدا میکرد و عملا طوری میشد که انگار شما در حال خواندن یک درام هستید.
گزارشها پرداخت خوب داشتند و کنار همه آنها هم نظر کارشناس چاپ میشد. آسیبشناسان، حقوقدانها و کارشناسان که همه کارشناسهای درجه یک بودند، از نظر جامعهشناسی، روانشناسی و حقوقی اتفاقات را تحلیل میکردند....
شورای تیتر داشتیم و درباره تیتر یک و دو بحث میکردیم و آنجا شروع میکردیم به تیترزدن. برای اولین بار، تیترهای حرکتی – توصیفی را ابداع کردیم. موضوعات ما هم حادثه تلخ صرف نبود؛ مثلا کار آقای #شکرخواه، دو صفحه وسط مجله یعنی اخبار خارجی بود که هم شامل حوادث تلخ بود، هم شیرین.
تیتر اولین یادداشتی که توی مجله نوشتم، این بود: "برگی از درخت افتاد، حادثهای رخ داد.
@younesshokrkhah
«جامعه_شرکتی»_و_فردگرایی_خودخواهانه.pdf
9.6 MB
▫️تحلیلی بر نیمهی غایب و رمانهای سهگانه حسین سناپور
🔸جامعه شرکتی و فردگرایی خودخواهانه
▫️دکتر #محسن_گودرزی - جامعه شناس
▫️منبع: شبکه آفتاب
▫️متن کامل در فایل پیوست
🔸جامعه شرکتی و فردگرایی خودخواهانه
▫️دکتر #محسن_گودرزی - جامعه شناس
▫️منبع: شبکه آفتاب
▫️متن کامل در فایل پیوست
▫️تحلیلی بر نیمهی غایب و رمانهای سهگانه حسین سناپور
🔸جامعه شرکتی و فردگرایی خودخواهانه
▫️دکتر #محسن_گودرزی - جامعه شناس
وقتی "نیمهی غایب" در ١٣٧٨ منتشر شد، بلافاصله رمان را خریدم و خواندم. جهان این رمان و فرم آن جذاب بود و از آن زمان تاکنون هر زمان اثری از #حسین_سناپور منتشر میشود، در اولین فرصت آن را میخوانم. تا اینکه سه رمان مستقل اما به هم مرتبط «آتش»، «خاکستر» و «دود» منتشر شد. دنیای رمانهای اخیر بسیار متفاوت با دنیای «نیمهی غایب» بود. «نیمهی غایب» حکایت چند جوان دانشجوی معماری است که زندگی عاطفی آنها با مقاومت و مخالفت نهادهای اجتماعی مواجه میشود؛ بر تمام فصلهای کتاب عنوان مراسم نقش بسته است و نشان میدهد که این جوانان برای ابراز درونیترین احساسات شخصی هم در حلقهای تنیده از هنجارها و آیینها گرفتارند. فرم رمان هم بر رفتوبرگشتهای ذهنی در زمان بنا شده است، ذهن شخصیتها بین گذشته و اکنون در رفتوآمد است، همانقدر که گذشته در ذهن آنها نقش برجســتهای دارد، زندگی اکنونی آنها نیز درگیر گذشته است و این را میشود از واژهی «مراسم» در عنوان فصلها به خوبی دریافت. رمانهای ســهگانه «آتش»، «خاکستر» و«دود» حکایت جامعهای است که از گذشتهی آرمانگرایانهی خود فاصله میگیرد و آدمهایش به دنبال پول و قدرتند و معنای زندگی را در لذت تن میجویند. از دنیای «نیمهی غایب» تا رمانهای ســهگانه راهی طولانی است. چه شــد که جامعه از آنجا به اینجا رسید؟ پاسخ به این پرسش موضوع این مقاله است.
🔸جامعه شرکتی و فردگرایی خودخواهانه
▫️دکتر #محسن_گودرزی - جامعه شناس
وقتی "نیمهی غایب" در ١٣٧٨ منتشر شد، بلافاصله رمان را خریدم و خواندم. جهان این رمان و فرم آن جذاب بود و از آن زمان تاکنون هر زمان اثری از #حسین_سناپور منتشر میشود، در اولین فرصت آن را میخوانم. تا اینکه سه رمان مستقل اما به هم مرتبط «آتش»، «خاکستر» و «دود» منتشر شد. دنیای رمانهای اخیر بسیار متفاوت با دنیای «نیمهی غایب» بود. «نیمهی غایب» حکایت چند جوان دانشجوی معماری است که زندگی عاطفی آنها با مقاومت و مخالفت نهادهای اجتماعی مواجه میشود؛ بر تمام فصلهای کتاب عنوان مراسم نقش بسته است و نشان میدهد که این جوانان برای ابراز درونیترین احساسات شخصی هم در حلقهای تنیده از هنجارها و آیینها گرفتارند. فرم رمان هم بر رفتوبرگشتهای ذهنی در زمان بنا شده است، ذهن شخصیتها بین گذشته و اکنون در رفتوآمد است، همانقدر که گذشته در ذهن آنها نقش برجســتهای دارد، زندگی اکنونی آنها نیز درگیر گذشته است و این را میشود از واژهی «مراسم» در عنوان فصلها به خوبی دریافت. رمانهای ســهگانه «آتش»، «خاکستر» و«دود» حکایت جامعهای است که از گذشتهی آرمانگرایانهی خود فاصله میگیرد و آدمهایش به دنبال پول و قدرتند و معنای زندگی را در لذت تن میجویند. از دنیای «نیمهی غایب» تا رمانهای ســهگانه راهی طولانی است. چه شــد که جامعه از آنجا به اینجا رسید؟ پاسخ به این پرسش موضوع این مقاله است.
#موسیقی
🔸طنین رنج
▫️#ابوالحسن_ریاضی
▫️استاد دانشگاه
١. اولین خاطره من از استاد شجریان به سال ١٣٧٨ بازمیگردد؛ زمانی که مسئولیتی در وزارت علوم داشتم و اولین جشنواره موسیقی دانشجویان برگزار میشد. از جمله برنامههای جشنواره، برپایی کارگاههای پژوهشی با حضور استادان قدیمی و نامآشنا بود. در جلسهای، استاد حسین عمومی درباره شیوههای آوازی سخنرانی میکرد با تمرکز بر مکتب اصفهان و سبک سیدرحیم. به دعوت دانشجویان، استاد شجریان بعد از سالها در دانشگاه حضور یافته بود. نکته جذاب جلسه، مصادیقی بود که استاد عمومی درباره فهم شعر، مناسبخوانی، درک از محیط و مخاطب و احاطه بر حوزه ادبیات میآورد و اغلب در ارائه مثال، به استاد شجریان و آوازهای ایشان اشاره میکرد تا اینکه استاد عمومی ایشان را به صحنه دعوت کرد و دانشجویان هم تقاضا کردند که شجریان آوازی بخواند. سلوک استاد شجریان و رعایت تواضع، ادب و احترام نسبت به استاد عمومی و پرهیز از هرگونه خودنمایی در حضور او، اولین درسی بود که به همه حاضران داده شد. استنکاف ایشان از خواندن تا زمانی ادامه یافت که استاد عمومی از او درخواست کرد و سپس شجریان درسی را که ٢٠ سال قبل در شیوه سیدرحیم از حسین عمومی آموخته بود پس داد. او با حافظه شگرف و یادآوری این نکته از سوی خودش که گوش او دزد است، در عمل اثبات کرد که هر نغمه و گوشهای را ثبت میکند. شجریان بیگمان از معدود بازماندگان نسلی بود که علاوه بر سختکوشی در یادگیری و پیگیری در آموختن و دانشجوبودن همیشگی، مناسبات استاد و شاگردی را به غایت خود پاس میداشت. هرگز از او در خلوت و جلوت، جز به نیکی و بزرگی از استادانش نشنیدم.
٢. اما آشنایی بیشتر من با استاد شجریان به پس از وقوع زلزله بم بازمیگردد. ایشان پس از برگزاری کنسرت همنوا با بم و عزم ساختن بنایی فرهنگی برای بازماندگان، از تنی چند از دوستان، ازجمله #محسن_گودرزی، #یونس_شکرخواه، #جوادکاشی، #کامبیز_نوروزی و بنده دعوت به همکاری کرد که حاصل این همکاری، سالها برگزاری جلسات مرتب و دیدارهای مکرری بود که بهواسطه پیگیری امور ساخت باغ هنر بم شکل میگرفت. در این دیدارهای کاری، اغلب جلسات غیررسمی و گپوگفتهای دوستانهای رخ میداد که چهره محمدرضا شجریان و نه استاد شجریان را میشد از نزدیک مشاهده کرد. رفتار دوستانه او با فرزندان و خانوادهاش و نیز با دوستان و همکارانش را در این جلسات میشد از نزدیک دید. امیدها و آرزوها، اندوهها و خستگیها، علاقهمندیهایی جز موسیقی مانند عکاسی یا سازسازی و باغبانی، در کنار انبوهی از فشارهای بیرونی و محدودیتهای آدمی در قامت شجریان بود که او را شجریان میکرد؛ اینکه چگونه زیر فشار سنگین انتظارات ریز و درشت، فرسوده میشود یا چگونه تلاش برای برگزاری یک کنسرت متعارف در سالن وزارت کشور، توش و توان او را میگیرد.
روزی، مثالی زد که اوج تعارض را نشان میداد؛ او گفت وقتی #پاواروتی میخواهد کنسرتی برپا کند گاهی حتی با دیگران حرف نمیزند و با یادداشت، ارتباط میگیرد و کاری جز خواندن ذهنش را مشغول نمیکند اما من باید همه جزئیات، از اخذ مجوز گرفته تا چینش صندلیهای تالار، کیفیت صدادهی سالن، لباس اعضای گروه، هزینههای ریز و درشت اجرا و ساعت شروع و خاتمه را هم خودم مدیریت کنم و آخرین چیزی که به آن میپردازم خواندن است. و یک بار که کنسرت با تاخیر شروع شد با خستگی و خشم ناچار به عذرخواهی از حضار شد زیرا تنی چند از اعضای گروه در آسانسور گرفتار شده بودند. با اینهمه او بارها تاکید میکرد که با وجود سهولت برگزاری کنسرت در خارج از کشور و با همه دشواریهای بزرگ و کوچک اجرا در داخل، ترجیح میدهد در کشورش و در جایجای ایران کنسرت برگزار کند، اما اندوهناک آنکه این امکان از او دریغ شد. غروب دلگیر پاییزی در سال٩٣ یا ٩۴ در دفتر دلآواز نزدش بودم که برخلاف رویه معمولش زبان به شکوه گشود و از رنجی سخن گفت که تارهای وجودش را سراسر درد کرده بود؛ اینکه در کشورش و برای مردمش نمیتواند بخواند و خود را چون زائویی توصیف کرد که میخواهد وضع حمل کند و... . او تشنه خواندن برای مردمش بود و طنین صدای آن غروب دلگیر هرگز از خاطرم نمیرود.
▫️روزنامه همشهری ٢٧ آبان ٩٩
🔸طنین رنج
▫️#ابوالحسن_ریاضی
▫️استاد دانشگاه
١. اولین خاطره من از استاد شجریان به سال ١٣٧٨ بازمیگردد؛ زمانی که مسئولیتی در وزارت علوم داشتم و اولین جشنواره موسیقی دانشجویان برگزار میشد. از جمله برنامههای جشنواره، برپایی کارگاههای پژوهشی با حضور استادان قدیمی و نامآشنا بود. در جلسهای، استاد حسین عمومی درباره شیوههای آوازی سخنرانی میکرد با تمرکز بر مکتب اصفهان و سبک سیدرحیم. به دعوت دانشجویان، استاد شجریان بعد از سالها در دانشگاه حضور یافته بود. نکته جذاب جلسه، مصادیقی بود که استاد عمومی درباره فهم شعر، مناسبخوانی، درک از محیط و مخاطب و احاطه بر حوزه ادبیات میآورد و اغلب در ارائه مثال، به استاد شجریان و آوازهای ایشان اشاره میکرد تا اینکه استاد عمومی ایشان را به صحنه دعوت کرد و دانشجویان هم تقاضا کردند که شجریان آوازی بخواند. سلوک استاد شجریان و رعایت تواضع، ادب و احترام نسبت به استاد عمومی و پرهیز از هرگونه خودنمایی در حضور او، اولین درسی بود که به همه حاضران داده شد. استنکاف ایشان از خواندن تا زمانی ادامه یافت که استاد عمومی از او درخواست کرد و سپس شجریان درسی را که ٢٠ سال قبل در شیوه سیدرحیم از حسین عمومی آموخته بود پس داد. او با حافظه شگرف و یادآوری این نکته از سوی خودش که گوش او دزد است، در عمل اثبات کرد که هر نغمه و گوشهای را ثبت میکند. شجریان بیگمان از معدود بازماندگان نسلی بود که علاوه بر سختکوشی در یادگیری و پیگیری در آموختن و دانشجوبودن همیشگی، مناسبات استاد و شاگردی را به غایت خود پاس میداشت. هرگز از او در خلوت و جلوت، جز به نیکی و بزرگی از استادانش نشنیدم.
٢. اما آشنایی بیشتر من با استاد شجریان به پس از وقوع زلزله بم بازمیگردد. ایشان پس از برگزاری کنسرت همنوا با بم و عزم ساختن بنایی فرهنگی برای بازماندگان، از تنی چند از دوستان، ازجمله #محسن_گودرزی، #یونس_شکرخواه، #جوادکاشی، #کامبیز_نوروزی و بنده دعوت به همکاری کرد که حاصل این همکاری، سالها برگزاری جلسات مرتب و دیدارهای مکرری بود که بهواسطه پیگیری امور ساخت باغ هنر بم شکل میگرفت. در این دیدارهای کاری، اغلب جلسات غیررسمی و گپوگفتهای دوستانهای رخ میداد که چهره محمدرضا شجریان و نه استاد شجریان را میشد از نزدیک مشاهده کرد. رفتار دوستانه او با فرزندان و خانوادهاش و نیز با دوستان و همکارانش را در این جلسات میشد از نزدیک دید. امیدها و آرزوها، اندوهها و خستگیها، علاقهمندیهایی جز موسیقی مانند عکاسی یا سازسازی و باغبانی، در کنار انبوهی از فشارهای بیرونی و محدودیتهای آدمی در قامت شجریان بود که او را شجریان میکرد؛ اینکه چگونه زیر فشار سنگین انتظارات ریز و درشت، فرسوده میشود یا چگونه تلاش برای برگزاری یک کنسرت متعارف در سالن وزارت کشور، توش و توان او را میگیرد.
روزی، مثالی زد که اوج تعارض را نشان میداد؛ او گفت وقتی #پاواروتی میخواهد کنسرتی برپا کند گاهی حتی با دیگران حرف نمیزند و با یادداشت، ارتباط میگیرد و کاری جز خواندن ذهنش را مشغول نمیکند اما من باید همه جزئیات، از اخذ مجوز گرفته تا چینش صندلیهای تالار، کیفیت صدادهی سالن، لباس اعضای گروه، هزینههای ریز و درشت اجرا و ساعت شروع و خاتمه را هم خودم مدیریت کنم و آخرین چیزی که به آن میپردازم خواندن است. و یک بار که کنسرت با تاخیر شروع شد با خستگی و خشم ناچار به عذرخواهی از حضار شد زیرا تنی چند از اعضای گروه در آسانسور گرفتار شده بودند. با اینهمه او بارها تاکید میکرد که با وجود سهولت برگزاری کنسرت در خارج از کشور و با همه دشواریهای بزرگ و کوچک اجرا در داخل، ترجیح میدهد در کشورش و در جایجای ایران کنسرت برگزار کند، اما اندوهناک آنکه این امکان از او دریغ شد. غروب دلگیر پاییزی در سال٩٣ یا ٩۴ در دفتر دلآواز نزدش بودم که برخلاف رویه معمولش زبان به شکوه گشود و از رنجی سخن گفت که تارهای وجودش را سراسر درد کرده بود؛ اینکه در کشورش و برای مردمش نمیتواند بخواند و خود را چون زائویی توصیف کرد که میخواهد وضع حمل کند و... . او تشنه خواندن برای مردمش بود و طنین صدای آن غروب دلگیر هرگز از خاطرم نمیرود.
▫️روزنامه همشهری ٢٧ آبان ٩٩
🔸جامعه، هنر، وب
گفتگو با #محسن_گودرزی و #یونس_شکرخواه درباره رابطه #جامعهشناسی و #ارتباطات با #هنر در ایران 🔹 فایل زیر را دانلود کنید:
گفتگو با #محسن_گودرزی و #یونس_شکرخواه درباره رابطه #جامعهشناسی و #ارتباطات با #هنر در ایران 🔹 فایل زیر را دانلود کنید:
#کتاب 🔸 ارتباطات: یک پسارشته
کتاب ارتباطات: یک پسارشته اثر #سیلویو_ویسبورد است که با ترجمه #محسن_گودرزی از سوی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات منتشر شده است. این کتاب در ۵ فصل سامان یافته که چندپارگی و فراتخصصیشدن، چهلتکه مطالعات ارتباطات، تغییر جهت برآمده از #ارتباطاتدیجیتال، ارمغان جهانیشدن و یک پسارشته، به ترتیب عناوین فصلهای اول تا پنجم آن هستند. این کتاب در ۲۴۱ صفحه و با قیمت ۶۶ هزار تومان راهی بازار نشر شده است.
www.ricac.ac.ir/news/3942
کتاب ارتباطات: یک پسارشته اثر #سیلویو_ویسبورد است که با ترجمه #محسن_گودرزی از سوی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات منتشر شده است. این کتاب در ۵ فصل سامان یافته که چندپارگی و فراتخصصیشدن، چهلتکه مطالعات ارتباطات، تغییر جهت برآمده از #ارتباطاتدیجیتال، ارمغان جهانیشدن و یک پسارشته، به ترتیب عناوین فصلهای اول تا پنجم آن هستند. این کتاب در ۲۴۱ صفحه و با قیمت ۶۶ هزار تومان راهی بازار نشر شده است.
www.ricac.ac.ir/news/3942
#کتاب🔸صدایی که شنیده نشد
نگرشهای اجتماعی-فرهنگی و توسعه نامتوازن ایران
▫️#علی_اسدی و #مجید_تهرانیان
▫️به کوشش #عباس_عبدی و #محسن_گودرزی
این کتاب حاوی نتایج پیمایشهای علی اسدی و مجید تهرانیان در سال ۱۳۵۴ است که نتایج آن در دو کنفرانس رامسر و شیراز ارایه شده بود.
نگرشهای اجتماعی-فرهنگی و توسعه نامتوازن ایران
▫️#علی_اسدی و #مجید_تهرانیان
▫️به کوشش #عباس_عبدی و #محسن_گودرزی
این کتاب حاوی نتایج پیمایشهای علی اسدی و مجید تهرانیان در سال ۱۳۵۴ است که نتایج آن در دو کنفرانس رامسر و شیراز ارایه شده بود.