عرصههای ارتباطی
#تاریخ 🔸مبدع واژه رسانه حدود دو دهه پیش که سردبیر #مجله_رسانه شدم، مدرسان #ارتباطات در کشور انگشتشمار بودند. بیشتر استادان بنام، که سرمایههای علمی فصلنامه محسوب میشدند دور از میهن به سر میبردند. یکی از این دانشیمردان دکتر #مجید_تهرانیان نام داشت.
وی را به عنوان بنیادگذار دو مجله پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعه ایران میشناختم. میدانستم که بسیاری از برابر نهادههای واژههای حوزه علوم ارتباطی برساخته اوست. مجادله بر سر واژهگزینیهایش را پیشتر در مطبوعات نیمه نخست دهه ۱۳۵۰ خوانده بودم. از برساختههای جدلآفرین وی واژه رسانه بود که بحثهای دامنهداری برانگیخت و استاد #ایرج_افشار در مجله راهنمای کتاب واژه یادشده را وافی به مقصود ندانست. کتابهایی را که با همکارانش در پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعه ایران نشر میداد، به تورق نشستم. بهویژه «مجموعه متون آموزشی» که در روزگار خود «گشاینده مباحث نو» بود و پلی میان «دامنه تحقیق و قلمرو آموزش» میبست. نمیخواهم به همه کارنامهاش بپردازم. پارهای از سرگذشت حرفهای او را با کاستی و افتادگی فراوان در شماری از پایگاههای اطلاعرسانی میتوان خواند. مقصودم از آنچه اشارت رفت بیان اطلاع شخصیام از ایشان، پیش از نخستین دیدار در دفتر مجله رسانه است که البته پس از یکمین ملاقات دگرگون شد. چون بر این تصور بودم با فردی روبهرو خواهم شد که به سبب سه دهه متناوب ینگهدنیانشینی، مانند بعضی، فارسی را شکستهبسته بر زبان میآورد و پیچیدهگویی را پوشش نادانستههایش خواهد کرد تا مخاطب برای خداحافظی لحظهشماری کند. دقایقی نگذشت که ذهنیت پیشساختهام فروریخت. سروشکلی ساده داشت و با آنچه دیگران «لباس مرسوم طبقه متوسط به پایین» مینامند، بیتکلف و تبختر، با سبقت سلام، وارد اتاق شد. آدابدان و باوقار نشست و صمیمانه لب به سخن گشود. او را از «خوبان پارسیگو» یافتم که عقده فروخفته و غرور پوشالی نداشت. واقف به غنای طبیعی فرهنگ و اندیشه بومی بود و از خوان مصنوعی «جک و جورج» ریزهخواری نمیکرد. با دشوارگویی بیگانه بود و کاربردی سخن میگفت. از سادهسازی مفاهیم پیچیده و راهگشایی لذت میبرد. هرچه زمان میگذشت به گستره دانش و بینش، ایدهآفرینی، معرفت و متانت او بیشتر پی میبردم. با شناخت و تسلط، فراتر از نگاههای مرسوم زمانه مینگریست. اهل پهنه پندار و خلسه خیال نبود. آیندهنگرانه به «چشمانداز»، «توسعه» و «تطبیق» میاندیشید. تجربه جهانی را با بومیگرایی درآمیخته بود. ریشهشناسی را پایه آیندهپژوهی میدانست. لبریز از ایراندوستی به پیوندپردازی میاندیشید. از خودزنی و شقهسازی جامعه ایرانی پرهیز داشت.
کافی است به پذیرش دعوت رادیو تلویزیون ملی ایران و دانشگاه امام صادق(ع) در دو ظرف زمانی متفاوت بنگرید و بر این مدعا صحه بگذارید. اگر حتی با همه باورهایش همآواز نبودی، مهر میورزید. به تاثیر، جریانسازی و سازندگی بها میداد. جوانی را با سیاست و قرائت خاصی از عدالتطلبی، تحصیل و تدریس در آمریکا گذراند. سپیدهدم میانسالی به ایران بازگشت و هفت سال (۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷) به نهادسازی و نسلپروری همت گمارد. فرصت مطالعاتی او را به اروپا و آمریکا کشاند و ۳۴ سال پایانی عمرش، مسافر میهن و منشاء خدمات علمی جهانگسترانه در پنج کشور شد. تهرانیان اگرچه دهه سوم زندگی آرزوی تحول بنیادین داشت، چهار دهه پسین اما، مداراپیشه و مروتآیین، در پی اصلاح و مسالمت بود. رویای جوانیاش را در پیرانهسری در «صلح و تدبیر» جستوجو میکرد. غریبانه زیست و با غربت رفت. روحش شاد. آدمحسابی بود.
▫️يادداشت #سيدفريد_قاسمي
▫️روزنامه بهار سه شنبه دوازدهم دي ١٣٩١
@younesshokrkhah
کافی است به پذیرش دعوت رادیو تلویزیون ملی ایران و دانشگاه امام صادق(ع) در دو ظرف زمانی متفاوت بنگرید و بر این مدعا صحه بگذارید. اگر حتی با همه باورهایش همآواز نبودی، مهر میورزید. به تاثیر، جریانسازی و سازندگی بها میداد. جوانی را با سیاست و قرائت خاصی از عدالتطلبی، تحصیل و تدریس در آمریکا گذراند. سپیدهدم میانسالی به ایران بازگشت و هفت سال (۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷) به نهادسازی و نسلپروری همت گمارد. فرصت مطالعاتی او را به اروپا و آمریکا کشاند و ۳۴ سال پایانی عمرش، مسافر میهن و منشاء خدمات علمی جهانگسترانه در پنج کشور شد. تهرانیان اگرچه دهه سوم زندگی آرزوی تحول بنیادین داشت، چهار دهه پسین اما، مداراپیشه و مروتآیین، در پی اصلاح و مسالمت بود. رویای جوانیاش را در پیرانهسری در «صلح و تدبیر» جستوجو میکرد. غریبانه زیست و با غربت رفت. روحش شاد. آدمحسابی بود.
▫️يادداشت #سيدفريد_قاسمي
▫️روزنامه بهار سه شنبه دوازدهم دي ١٣٩١
@younesshokrkhah
#خاطره 🔸 واپسين تصويرها
▫️#يونس_شكرخواه
هميشه به سلام بيشتر محتاجيم تا به وداع؛ اما هميشه يك نفر هم بايد برود و نمیدانستم در آن مهمانی شبانه؛ دو نفر بايد بروند و اين بار ما را براي هميشه تنها بگذارند؛ با تكه ابري در قلب.
دو باسواد؛ دو محترم؛ دو اميدوار؛ دو نافذ؛ دو مهرورز؛ دو زلال؛ دو نازنين؛ دو صبور؛ دو كشاننده به لبخند..... آن شب؛ آن اتاق خيلی بزرگ بود؛ هرجا دوستان جمع ميشوند؛ ديوارها عقب میكشند.
آن شب، دل ميزبان هم در شهر وجودش بزرگتر از هميشه بود؛ رفيق نازنينم #حسن_نمكدوست با همه وجود؛ با همه بيدريغیهايش؛ چاي میچرخاند و شيرينی در ظروف نقرهاي تا ثانيهها نرم بگذرند در آن شب طلایی.
حرفها گل انداخته بود؛ ثانيهها؛ ساعتها شده بودند و ساعتها؛ روزها و اين خاصيت ديدار دوستهاست.
انگار آن شب؛ فقط شب ميانهها بود؛ نه شب آغاز؛ نه شب پايان. ما دههها بود كه دل در گرو هم داشتيم.
از آن ميانه به حياط رفتيم كنار باغچهای كه تازه آب خورده بود؛ #عليرضا فرهمند بود؛ من و #سيدفريد_قاسمي با سيگارهايي كه نقطه بگذارند در پايان سطرهاي آن اتاق بزرگ.
از سايتهاي بينالمللي حرف زديم، از #روزنامهنگاری و #ارتباطات گفتيم و باز عليرضا بود و حرفهايي از جنس خودش؛ حرفهای ريشهدار؛ كه #غلظت مهم است، نه #كثرت؛ كه #تاريخ آموزگار بزرگ است، كه #زاويه مهمتر از #خط است، كه #روزنامهنگار اين است نه آن؛ كه #صحت مهم است نه #سرعت؛ كه درد اين است نه آن.
ميزبان آمد با لبخند. اين بار با سينی ليوانهای آب پرتقال كه انعكاس داشت در قاب گرد عينك عليرضا؛ در قاب هميشگی آن چشمان نافذ و لبخند آورد بر لب عليرضا، كه پس هنوز وقت گپ زدن هست.
- "قدر استاد را بدانيد"
عليرضا حالا داشت از دكتر #كاظم_معتمدنژاد حرف میزد، از مردی كه آن شب چلچراغ آن اتاق بزرگ بود.
اتاق بزرگ سرازير شد به حياط؛ روبوسیها و خداحافظیها... دكتر هم صورت عليرضا را بوسيد و رفت.
سينی را با ليوانهای خالی كنار ديواره مرمرين باغچه گذاشتيم...
هيچكس نمیدانست اين واپسين تصويري است كه بايد از دو نازنين بر ديوارهاي سرد حافظه آويخت. هيچكس نمیدانست؛ بايد تنها ماند؛ تنها با تكه ابری در قلب.
@younesshokrkhah
▫️#يونس_شكرخواه
هميشه به سلام بيشتر محتاجيم تا به وداع؛ اما هميشه يك نفر هم بايد برود و نمیدانستم در آن مهمانی شبانه؛ دو نفر بايد بروند و اين بار ما را براي هميشه تنها بگذارند؛ با تكه ابري در قلب.
دو باسواد؛ دو محترم؛ دو اميدوار؛ دو نافذ؛ دو مهرورز؛ دو زلال؛ دو نازنين؛ دو صبور؛ دو كشاننده به لبخند..... آن شب؛ آن اتاق خيلی بزرگ بود؛ هرجا دوستان جمع ميشوند؛ ديوارها عقب میكشند.
آن شب، دل ميزبان هم در شهر وجودش بزرگتر از هميشه بود؛ رفيق نازنينم #حسن_نمكدوست با همه وجود؛ با همه بيدريغیهايش؛ چاي میچرخاند و شيرينی در ظروف نقرهاي تا ثانيهها نرم بگذرند در آن شب طلایی.
حرفها گل انداخته بود؛ ثانيهها؛ ساعتها شده بودند و ساعتها؛ روزها و اين خاصيت ديدار دوستهاست.
انگار آن شب؛ فقط شب ميانهها بود؛ نه شب آغاز؛ نه شب پايان. ما دههها بود كه دل در گرو هم داشتيم.
از آن ميانه به حياط رفتيم كنار باغچهای كه تازه آب خورده بود؛ #عليرضا فرهمند بود؛ من و #سيدفريد_قاسمي با سيگارهايي كه نقطه بگذارند در پايان سطرهاي آن اتاق بزرگ.
از سايتهاي بينالمللي حرف زديم، از #روزنامهنگاری و #ارتباطات گفتيم و باز عليرضا بود و حرفهايي از جنس خودش؛ حرفهای ريشهدار؛ كه #غلظت مهم است، نه #كثرت؛ كه #تاريخ آموزگار بزرگ است، كه #زاويه مهمتر از #خط است، كه #روزنامهنگار اين است نه آن؛ كه #صحت مهم است نه #سرعت؛ كه درد اين است نه آن.
ميزبان آمد با لبخند. اين بار با سينی ليوانهای آب پرتقال كه انعكاس داشت در قاب گرد عينك عليرضا؛ در قاب هميشگی آن چشمان نافذ و لبخند آورد بر لب عليرضا، كه پس هنوز وقت گپ زدن هست.
- "قدر استاد را بدانيد"
عليرضا حالا داشت از دكتر #كاظم_معتمدنژاد حرف میزد، از مردی كه آن شب چلچراغ آن اتاق بزرگ بود.
اتاق بزرگ سرازير شد به حياط؛ روبوسیها و خداحافظیها... دكتر هم صورت عليرضا را بوسيد و رفت.
سينی را با ليوانهای خالی كنار ديواره مرمرين باغچه گذاشتيم...
هيچكس نمیدانست اين واپسين تصويري است كه بايد از دو نازنين بر ديوارهاي سرد حافظه آويخت. هيچكس نمیدانست؛ بايد تنها ماند؛ تنها با تكه ابری در قلب.
@younesshokrkhah
🔸پونه ندایی تولد استاد قاسمی
https://tinyurl.com/y5t7h3zy
https://tinyurl.com/y5t7h3zy
Instagram
پونه ندایي
. ١٩ شهريور با تولد يكي از بهترين فرزندان ايران، #سيدفريد_قاسمي، در تقويم كشورمان متبرك شده است. آقاي قاسمي، پدر، برادر، دوست و معلم مطبوعاتي، پژوهنده فراز و نشيبهاي تاريخ مطبوعات ايران است. مراقب باشيد! او به كلمه، كلام و عددها حساس است، زيرا او به ذات…