#موسیقی
🔸طنین رنج
▫️#ابوالحسن_ریاضی
▫️استاد دانشگاه
١. اولین خاطره من از استاد شجریان به سال ١٣٧٨ بازمیگردد؛ زمانی که مسئولیتی در وزارت علوم داشتم و اولین جشنواره موسیقی دانشجویان برگزار میشد. از جمله برنامههای جشنواره، برپایی کارگاههای پژوهشی با حضور استادان قدیمی و نامآشنا بود. در جلسهای، استاد حسین عمومی درباره شیوههای آوازی سخنرانی میکرد با تمرکز بر مکتب اصفهان و سبک سیدرحیم. به دعوت دانشجویان، استاد شجریان بعد از سالها در دانشگاه حضور یافته بود. نکته جذاب جلسه، مصادیقی بود که استاد عمومی درباره فهم شعر، مناسبخوانی، درک از محیط و مخاطب و احاطه بر حوزه ادبیات میآورد و اغلب در ارائه مثال، به استاد شجریان و آوازهای ایشان اشاره میکرد تا اینکه استاد عمومی ایشان را به صحنه دعوت کرد و دانشجویان هم تقاضا کردند که شجریان آوازی بخواند. سلوک استاد شجریان و رعایت تواضع، ادب و احترام نسبت به استاد عمومی و پرهیز از هرگونه خودنمایی در حضور او، اولین درسی بود که به همه حاضران داده شد. استنکاف ایشان از خواندن تا زمانی ادامه یافت که استاد عمومی از او درخواست کرد و سپس شجریان درسی را که ٢٠ سال قبل در شیوه سیدرحیم از حسین عمومی آموخته بود پس داد. او با حافظه شگرف و یادآوری این نکته از سوی خودش که گوش او دزد است، در عمل اثبات کرد که هر نغمه و گوشهای را ثبت میکند. شجریان بیگمان از معدود بازماندگان نسلی بود که علاوه بر سختکوشی در یادگیری و پیگیری در آموختن و دانشجوبودن همیشگی، مناسبات استاد و شاگردی را به غایت خود پاس میداشت. هرگز از او در خلوت و جلوت، جز به نیکی و بزرگی از استادانش نشنیدم.
٢. اما آشنایی بیشتر من با استاد شجریان به پس از وقوع زلزله بم بازمیگردد. ایشان پس از برگزاری کنسرت همنوا با بم و عزم ساختن بنایی فرهنگی برای بازماندگان، از تنی چند از دوستان، ازجمله #محسن_گودرزی، #یونس_شکرخواه، #جوادکاشی، #کامبیز_نوروزی و بنده دعوت به همکاری کرد که حاصل این همکاری، سالها برگزاری جلسات مرتب و دیدارهای مکرری بود که بهواسطه پیگیری امور ساخت باغ هنر بم شکل میگرفت. در این دیدارهای کاری، اغلب جلسات غیررسمی و گپوگفتهای دوستانهای رخ میداد که چهره محمدرضا شجریان و نه استاد شجریان را میشد از نزدیک مشاهده کرد. رفتار دوستانه او با فرزندان و خانوادهاش و نیز با دوستان و همکارانش را در این جلسات میشد از نزدیک دید. امیدها و آرزوها، اندوهها و خستگیها، علاقهمندیهایی جز موسیقی مانند عکاسی یا سازسازی و باغبانی، در کنار انبوهی از فشارهای بیرونی و محدودیتهای آدمی در قامت شجریان بود که او را شجریان میکرد؛ اینکه چگونه زیر فشار سنگین انتظارات ریز و درشت، فرسوده میشود یا چگونه تلاش برای برگزاری یک کنسرت متعارف در سالن وزارت کشور، توش و توان او را میگیرد.
روزی، مثالی زد که اوج تعارض را نشان میداد؛ او گفت وقتی #پاواروتی میخواهد کنسرتی برپا کند گاهی حتی با دیگران حرف نمیزند و با یادداشت، ارتباط میگیرد و کاری جز خواندن ذهنش را مشغول نمیکند اما من باید همه جزئیات، از اخذ مجوز گرفته تا چینش صندلیهای تالار، کیفیت صدادهی سالن، لباس اعضای گروه، هزینههای ریز و درشت اجرا و ساعت شروع و خاتمه را هم خودم مدیریت کنم و آخرین چیزی که به آن میپردازم خواندن است. و یک بار که کنسرت با تاخیر شروع شد با خستگی و خشم ناچار به عذرخواهی از حضار شد زیرا تنی چند از اعضای گروه در آسانسور گرفتار شده بودند. با اینهمه او بارها تاکید میکرد که با وجود سهولت برگزاری کنسرت در خارج از کشور و با همه دشواریهای بزرگ و کوچک اجرا در داخل، ترجیح میدهد در کشورش و در جایجای ایران کنسرت برگزار کند، اما اندوهناک آنکه این امکان از او دریغ شد. غروب دلگیر پاییزی در سال٩٣ یا ٩۴ در دفتر دلآواز نزدش بودم که برخلاف رویه معمولش زبان به شکوه گشود و از رنجی سخن گفت که تارهای وجودش را سراسر درد کرده بود؛ اینکه در کشورش و برای مردمش نمیتواند بخواند و خود را چون زائویی توصیف کرد که میخواهد وضع حمل کند و... . او تشنه خواندن برای مردمش بود و طنین صدای آن غروب دلگیر هرگز از خاطرم نمیرود.
▫️روزنامه همشهری ٢٧ آبان ٩٩
🔸طنین رنج
▫️#ابوالحسن_ریاضی
▫️استاد دانشگاه
١. اولین خاطره من از استاد شجریان به سال ١٣٧٨ بازمیگردد؛ زمانی که مسئولیتی در وزارت علوم داشتم و اولین جشنواره موسیقی دانشجویان برگزار میشد. از جمله برنامههای جشنواره، برپایی کارگاههای پژوهشی با حضور استادان قدیمی و نامآشنا بود. در جلسهای، استاد حسین عمومی درباره شیوههای آوازی سخنرانی میکرد با تمرکز بر مکتب اصفهان و سبک سیدرحیم. به دعوت دانشجویان، استاد شجریان بعد از سالها در دانشگاه حضور یافته بود. نکته جذاب جلسه، مصادیقی بود که استاد عمومی درباره فهم شعر، مناسبخوانی، درک از محیط و مخاطب و احاطه بر حوزه ادبیات میآورد و اغلب در ارائه مثال، به استاد شجریان و آوازهای ایشان اشاره میکرد تا اینکه استاد عمومی ایشان را به صحنه دعوت کرد و دانشجویان هم تقاضا کردند که شجریان آوازی بخواند. سلوک استاد شجریان و رعایت تواضع، ادب و احترام نسبت به استاد عمومی و پرهیز از هرگونه خودنمایی در حضور او، اولین درسی بود که به همه حاضران داده شد. استنکاف ایشان از خواندن تا زمانی ادامه یافت که استاد عمومی از او درخواست کرد و سپس شجریان درسی را که ٢٠ سال قبل در شیوه سیدرحیم از حسین عمومی آموخته بود پس داد. او با حافظه شگرف و یادآوری این نکته از سوی خودش که گوش او دزد است، در عمل اثبات کرد که هر نغمه و گوشهای را ثبت میکند. شجریان بیگمان از معدود بازماندگان نسلی بود که علاوه بر سختکوشی در یادگیری و پیگیری در آموختن و دانشجوبودن همیشگی، مناسبات استاد و شاگردی را به غایت خود پاس میداشت. هرگز از او در خلوت و جلوت، جز به نیکی و بزرگی از استادانش نشنیدم.
٢. اما آشنایی بیشتر من با استاد شجریان به پس از وقوع زلزله بم بازمیگردد. ایشان پس از برگزاری کنسرت همنوا با بم و عزم ساختن بنایی فرهنگی برای بازماندگان، از تنی چند از دوستان، ازجمله #محسن_گودرزی، #یونس_شکرخواه، #جوادکاشی، #کامبیز_نوروزی و بنده دعوت به همکاری کرد که حاصل این همکاری، سالها برگزاری جلسات مرتب و دیدارهای مکرری بود که بهواسطه پیگیری امور ساخت باغ هنر بم شکل میگرفت. در این دیدارهای کاری، اغلب جلسات غیررسمی و گپوگفتهای دوستانهای رخ میداد که چهره محمدرضا شجریان و نه استاد شجریان را میشد از نزدیک مشاهده کرد. رفتار دوستانه او با فرزندان و خانوادهاش و نیز با دوستان و همکارانش را در این جلسات میشد از نزدیک دید. امیدها و آرزوها، اندوهها و خستگیها، علاقهمندیهایی جز موسیقی مانند عکاسی یا سازسازی و باغبانی، در کنار انبوهی از فشارهای بیرونی و محدودیتهای آدمی در قامت شجریان بود که او را شجریان میکرد؛ اینکه چگونه زیر فشار سنگین انتظارات ریز و درشت، فرسوده میشود یا چگونه تلاش برای برگزاری یک کنسرت متعارف در سالن وزارت کشور، توش و توان او را میگیرد.
روزی، مثالی زد که اوج تعارض را نشان میداد؛ او گفت وقتی #پاواروتی میخواهد کنسرتی برپا کند گاهی حتی با دیگران حرف نمیزند و با یادداشت، ارتباط میگیرد و کاری جز خواندن ذهنش را مشغول نمیکند اما من باید همه جزئیات، از اخذ مجوز گرفته تا چینش صندلیهای تالار، کیفیت صدادهی سالن، لباس اعضای گروه، هزینههای ریز و درشت اجرا و ساعت شروع و خاتمه را هم خودم مدیریت کنم و آخرین چیزی که به آن میپردازم خواندن است. و یک بار که کنسرت با تاخیر شروع شد با خستگی و خشم ناچار به عذرخواهی از حضار شد زیرا تنی چند از اعضای گروه در آسانسور گرفتار شده بودند. با اینهمه او بارها تاکید میکرد که با وجود سهولت برگزاری کنسرت در خارج از کشور و با همه دشواریهای بزرگ و کوچک اجرا در داخل، ترجیح میدهد در کشورش و در جایجای ایران کنسرت برگزار کند، اما اندوهناک آنکه این امکان از او دریغ شد. غروب دلگیر پاییزی در سال٩٣ یا ٩۴ در دفتر دلآواز نزدش بودم که برخلاف رویه معمولش زبان به شکوه گشود و از رنجی سخن گفت که تارهای وجودش را سراسر درد کرده بود؛ اینکه در کشورش و برای مردمش نمیتواند بخواند و خود را چون زائویی توصیف کرد که میخواهد وضع حمل کند و... . او تشنه خواندن برای مردمش بود و طنین صدای آن غروب دلگیر هرگز از خاطرم نمیرود.
▫️روزنامه همشهری ٢٧ آبان ٩٩