#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزل_پیوسته
تقدیم به کودکان مظلوم غزه و همدردی با مردم فلسطین
به یاد کودکان غزه باید، غزلها را پریشانتر بخوانیم
شکوه ردپای سرخشان را، میان خون و خاکستر بخوانیم
تمام شهر را آواره دیدیم، چهقدر آنجا تن صدپاره دیدیم
همین تصویرها باعث شد امروز، شهیدان را گل پرپر بخوانیم
بیا از پیکر در خون تپیده، بیا از نخلهای سربریده
بیا از دست، از انگشت، از چشم، بیا از پا، بیا از سر بخوانیم
بیا از خاطرات دختری که، از اندوه غروب آخرى که
از آشوب نگاه آن سری که، جدا گردیده از پیکر بخوانیم
کمی از اشکهای چشم مردم، کمی از روضههای پرتألم
کمی از روضههای روز هفتم، کمی هم از علیاصغر بخوانیم
پریشان فلسطینم همیشه، به اسرائیل بدبینم همیشه
نمانده چارهای جز این که هر شب، فقط از غربت مادر بخوانیم
#####
کدامین چشم ناپاک است یارب، که دائم در پی این سرزمین است
چه عصیانیست در حال شکفتن، که شیطان پشت درها در کمین است
نه اسم این غزل آتشفشان نیست، زمین که جای قتل کودکان نیست
چنین با غنچهها نامهربان نیست، گمانم این همین نظم نوین است
عروسکها اسیر آه هستند، چهقدر این عمرها کوتاه هستند!
ولی صبر خدا اندازه دارد؛ ولی دست خدا در آستین است
عروس غوطهور در حجلهی خون، به خون غلتیدهای همراه مجنون
نباش این روزها دربند مضمون، همیشه درد مضمونآفرین است..
#فلسطین
#غزل_پیوسته
تقدیم به کودکان مظلوم غزه و همدردی با مردم فلسطین
به یاد کودکان غزه باید، غزلها را پریشانتر بخوانیم
شکوه ردپای سرخشان را، میان خون و خاکستر بخوانیم
تمام شهر را آواره دیدیم، چهقدر آنجا تن صدپاره دیدیم
همین تصویرها باعث شد امروز، شهیدان را گل پرپر بخوانیم
بیا از پیکر در خون تپیده، بیا از نخلهای سربریده
بیا از دست، از انگشت، از چشم، بیا از پا، بیا از سر بخوانیم
بیا از خاطرات دختری که، از اندوه غروب آخرى که
از آشوب نگاه آن سری که، جدا گردیده از پیکر بخوانیم
کمی از اشکهای چشم مردم، کمی از روضههای پرتألم
کمی از روضههای روز هفتم، کمی هم از علیاصغر بخوانیم
پریشان فلسطینم همیشه، به اسرائیل بدبینم همیشه
نمانده چارهای جز این که هر شب، فقط از غربت مادر بخوانیم
#####
کدامین چشم ناپاک است یارب، که دائم در پی این سرزمین است
چه عصیانیست در حال شکفتن، که شیطان پشت درها در کمین است
نه اسم این غزل آتشفشان نیست، زمین که جای قتل کودکان نیست
چنین با غنچهها نامهربان نیست، گمانم این همین نظم نوین است
عروسکها اسیر آه هستند، چهقدر این عمرها کوتاه هستند!
ولی صبر خدا اندازه دارد؛ ولی دست خدا در آستین است
عروس غوطهور در حجلهی خون، به خون غلتیدهای همراه مجنون
نباش این روزها دربند مضمون، همیشه درد مضمونآفرین است..
....:
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#جنگ_خندق
#غزل_پیوسته
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد
«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان میداد
هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران میداد
با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان میداد
«رخصت به تیغم میدهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد
فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان میداد
«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر میزد
فریاد او بر قامت شهری تبر میزد
او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد
کم کم هوا حتی نفس را بند میآورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر میزد
زنها میان خانهها شیون به پا کردند
انگار تکتک خانهها را نعره در میزد
فریاد بغض بچههای شهر را بلعید
ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد
یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد
فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد
«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد
فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد
شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد
برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغههای ذوالفقار از دور پیدا شد
تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد
مثل عقابی در نگاه عَمرو میچرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد
اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد
اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد
تا لا فتی الّا علی را آسمان میخواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد
در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#جنگ_خندق
#غزل_پیوسته
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد
«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان میداد
هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران میداد
با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان میداد
«رخصت به تیغم میدهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد
فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان میداد
«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر میزد
فریاد او بر قامت شهری تبر میزد
او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد
کم کم هوا حتی نفس را بند میآورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر میزد
زنها میان خانهها شیون به پا کردند
انگار تکتک خانهها را نعره در میزد
فریاد بغض بچههای شهر را بلعید
ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد
یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد
فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد
«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد
فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد
شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد
برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغههای ذوالفقار از دور پیدا شد
تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد
مثل عقابی در نگاه عَمرو میچرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد
اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد
اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد
تا لا فتی الّا علی را آسمان میخواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد
در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد