طوطی_مردۀ_همسایۀ_من_از_ابراهیم_گلستان.pdf
370.1 KB
داستان طوطی مرده همسایه از ابراهیم گلستان، گویی تقابل زندگانی است با زنده مانی. تقابل شوق و شعف با رخوت و کسالت.
تمام جزییات زندگی شخص اول داستان، از آشپزی کردنش، از میل به آواز خواندنش تا توصیف خانه و لباسش دارد داد می زند که او چقدر پر از شوق و شور است برای زندگی و برعکس؛ مرد همسایه، انگار جزییات قابل ذکری ندارد. انگار که تمام زندگیاش فقط یک رنگ است، رنگی کدر و بی روح. تمام جزییات زندگی شخص اول(بگوییم ابراهیم گلستان) بر هم زننده ی آن چیزی است که همسایه خواستار آن است، یعنی مرگ. همسایه برای نفرین هرچه بیشتر زندگی طوطی اش را فدا میکند، برای اینکه مردن آن چیزیست که تمام روحش را تسخیر کرده است.
این داستان به زعم من، داستان نبرد رنگ و نور و امید است با بیرنگی و تاریکی و نا امیدی.
#زندگانی
#از_کتاب
تمام جزییات زندگی شخص اول داستان، از آشپزی کردنش، از میل به آواز خواندنش تا توصیف خانه و لباسش دارد داد می زند که او چقدر پر از شوق و شور است برای زندگی و برعکس؛ مرد همسایه، انگار جزییات قابل ذکری ندارد. انگار که تمام زندگیاش فقط یک رنگ است، رنگی کدر و بی روح. تمام جزییات زندگی شخص اول(بگوییم ابراهیم گلستان) بر هم زننده ی آن چیزی است که همسایه خواستار آن است، یعنی مرگ. همسایه برای نفرین هرچه بیشتر زندگی طوطی اش را فدا میکند، برای اینکه مردن آن چیزیست که تمام روحش را تسخیر کرده است.
این داستان به زعم من، داستان نبرد رنگ و نور و امید است با بیرنگی و تاریکی و نا امیدی.
#زندگانی
#از_کتاب
به بهانه زادروز حمید مصدق
حمید مصدق را با شعر "سیب" شناختم و بعد لطافت و سادگی این شعر کنجکاوم کرد که از او بیشتر بخوانم.
این کتاب شعرش را از نمایشگاه کتاب خریدم، احتمالا سال ۸۹. آن روزهایی که خواندنِ غیر درسیام فقط شعر بود.
شعرهایش را میخواندم و به تاریخ سرودنشان دقت میکردم.
گویی نوعی رمزگشایی بود. و بعد انگار کشف بزرگی کرده باشم، وقتی آن شعر "هرگز" را خواندم که سال ۴۷ سروده بود؛ شعر این بود:
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو بمن گفتی
هرگز! هرگز...
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این
هرگز
کشت
و بعد در جایی دیگر از کتاب، شعرِ "افسانه مردم" را خواندم، که در سال ۶۷ سروده شده بود و میگفت:
ديدم او را آه بعد از بيست سال
گفتم: اين خود اوست، يا نه، ديگريست؟
چيزکي از او در او بود و نبود
گفتم: اين زن اوست؟ يعني آن پريست؟
هر دو تن دزديده و حيران نگاه
سوي هم کرديم و حيرانتر شديم
هر دو شايد با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شديم
از فروشنده کتابي را خريد
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بيرون رود بياعتنا
دست من در را برايش باز کرد
عمر من بود او که از پيشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعري تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او
من کشف کرده بودم، او در سال ۶۷ همان عشقی را دیده بود که روزی در سال ۴۷، برای از دست رفتنش شعر هرگز را سروده بود. من در این کتاب دائم در جستجو بودم.
این کتاب برای من فقط کتاب شعر نبود، پایش سالهای عمر یک شاعر بود که در زمانهای مختلف چه اندیشههایی دارد و چطور مینویسد.
#از_کتاب
حمید مصدق را با شعر "سیب" شناختم و بعد لطافت و سادگی این شعر کنجکاوم کرد که از او بیشتر بخوانم.
این کتاب شعرش را از نمایشگاه کتاب خریدم، احتمالا سال ۸۹. آن روزهایی که خواندنِ غیر درسیام فقط شعر بود.
شعرهایش را میخواندم و به تاریخ سرودنشان دقت میکردم.
گویی نوعی رمزگشایی بود. و بعد انگار کشف بزرگی کرده باشم، وقتی آن شعر "هرگز" را خواندم که سال ۴۷ سروده بود؛ شعر این بود:
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو بمن گفتی
هرگز! هرگز...
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این
هرگز
کشت
و بعد در جایی دیگر از کتاب، شعرِ "افسانه مردم" را خواندم، که در سال ۶۷ سروده شده بود و میگفت:
ديدم او را آه بعد از بيست سال
گفتم: اين خود اوست، يا نه، ديگريست؟
چيزکي از او در او بود و نبود
گفتم: اين زن اوست؟ يعني آن پريست؟
هر دو تن دزديده و حيران نگاه
سوي هم کرديم و حيرانتر شديم
هر دو شايد با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شديم
از فروشنده کتابي را خريد
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بيرون رود بياعتنا
دست من در را برايش باز کرد
عمر من بود او که از پيشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعري تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او
من کشف کرده بودم، او در سال ۶۷ همان عشقی را دیده بود که روزی در سال ۴۷، برای از دست رفتنش شعر هرگز را سروده بود. من در این کتاب دائم در جستجو بودم.
این کتاب برای من فقط کتاب شعر نبود، پایش سالهای عمر یک شاعر بود که در زمانهای مختلف چه اندیشههایی دارد و چطور مینویسد.
#از_کتاب
مارک منسون یه جایی توی کتاب هنر ظریف به هیچ نشمردن، در مورد رنج بودن زندگی صحبت کرده.
اینکه زندگی رنجهای فراوان داره و این ماییم که انتخاب میکنیم کدوم رنج رو به حساب بیاریم و کدومش رو هیچ هم نشمریم.
امروز به رنجی که میخوام انتخاب کنم فکر کردم، کدوم رنج ارزشش رو داره، درگیر شدن با کدوم رنج از من من بهتری میسازه؟
#رنج
#زندگی
#از_کتاب
#هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
اینکه زندگی رنجهای فراوان داره و این ماییم که انتخاب میکنیم کدوم رنج رو به حساب بیاریم و کدومش رو هیچ هم نشمریم.
امروز به رنجی که میخوام انتخاب کنم فکر کردم، کدوم رنج ارزشش رو داره، درگیر شدن با کدوم رنج از من من بهتری میسازه؟
#رنج
#زندگی
#از_کتاب
#هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
شرقی بودن و فقیر بودن نه گناه است و نه ننگ. گناه و ننگ آن است که جامعهای خود را قابل احترام نداند؛ سرزندگی و عزت نفس خود را از دست بدهد، مانند دنباله رو ها و وارفتهها، به هر سویش میکشانند کشیده شود؛ چون بچههای دهاتی در برابر اسباب بازی دل و دین خود را به اندک چیزی ببازد؛ روح تسلیم و تقلید کورکورانه و دلقکی در خود بپروراند و پیوسته بخواهد خود را فراموش کند و سرگرم شود.
بخشی از "به دنبال سایه همای"
#از_کتاب
بخشی از "به دنبال سایه همای"
#از_کتاب
در این آیه قرآن سه بار وَيْلٌ آمده، که تنها آیهایست که بیش از یک وَيْلٌ داره. آیه چیه؟
فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ
معنیش به زبان عامیانه این میشه: وای بر کسانی که با دست خودشون(فکر خودشون) احادیث و کتب و روایت مینویسند، بعد میگن اینها از جانب خداست. چرا؟ تا بفروشن. (دین و سعادت و ابدیتشون رو به قیمت ناچیز) وای بر آنها از آنچه به دست خودشان نوشتند و وای از آنچه که کسب کردند، کاسبی کردند از این جریان.
(۷۹ بقره)
#از_کتاب
فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ
معنیش به زبان عامیانه این میشه: وای بر کسانی که با دست خودشون(فکر خودشون) احادیث و کتب و روایت مینویسند، بعد میگن اینها از جانب خداست. چرا؟ تا بفروشن. (دین و سعادت و ابدیتشون رو به قیمت ناچیز) وای بر آنها از آنچه به دست خودشان نوشتند و وای از آنچه که کسب کردند، کاسبی کردند از این جریان.
(۷۹ بقره)
#از_کتاب
ما شاید درباره خیلی از اتفاقات زندگی مقصر نباشیم، اما فارغ ازینکه اتفاقات زندگی ما تقصیر چه کسانی و چه چیزهایی است( که ما در خیلی از آن ها نقش نداریم)، مهم است که بدانیم در مورد همه شان مسئولیم. ما مسئول نگرش خود هستیم، ما مسئول مدیریت احساسات خود هستیم و ما در نهایت اجازه میدهیم یک حادثه چه بلایی سرمان بیاورد. نابودمان کند، یا بسازدمان. ما مسئول مدل رفتارمان با دیگران هستیم، چقدر اجازه می دهیم افراد مختلف به چه شکل زندگیمان را تحت تاثیر قرار دهند، سازنده یا مخرب.
#از_کتاب
برداشتی از #هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
#مسئولیت #تقصیر
#از_کتاب
برداشتی از #هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
#مسئولیت #تقصیر
یکی از مهمترین ارزشهای من در زندگیام آزادیست و خیلی وقتها بیشترین رنج و دردی که میکشم از نبودِ آزادیست، دیشب اما به این پاراگراف از کتابی برخوردم که باعث شد بیشتر فکر کنم و آزادی را دقیقتر برای خودم معنا کنم، شاید آن معنای کلی که به آزادی اطلاق میکردم، این کلمه را حتی بیمعنا میکرده.
جمله این بود:
"آزادی موقعیتی را برای رسیدن به معنایی بالاتر فراهم میکند اما به تنهایی ضرورتا چیزی معنادار در آن نیست. در نهایت تنها راه دستیابی به معنا و احساس اهمیت در زندگی انسان رد کردن جایگزینها و محدود کردن آزادیست، و انتخاب متعهد بودن به یک مکان، یک باور و یا یک فرد."
در واقع فهمیدم من آزادی را برای انتخابگر بودن دوست دارم نه برای زیست کردن همهی امکانهای موجود.
#از_کتاب
#زندگی #تجربه
#هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
جمله این بود:
"آزادی موقعیتی را برای رسیدن به معنایی بالاتر فراهم میکند اما به تنهایی ضرورتا چیزی معنادار در آن نیست. در نهایت تنها راه دستیابی به معنا و احساس اهمیت در زندگی انسان رد کردن جایگزینها و محدود کردن آزادیست، و انتخاب متعهد بودن به یک مکان، یک باور و یا یک فرد."
در واقع فهمیدم من آزادی را برای انتخابگر بودن دوست دارم نه برای زیست کردن همهی امکانهای موجود.
#از_کتاب
#زندگی #تجربه
#هنر_ظریف_به_هیچ_نشمردن
چرا قصهگویی تاثیرگذار است؟ چرا به جای نمایش نمودارها و اعداد خوب است که داستانهایی هم درباره آنها بگوییم؟
در قسمتی از کتاب بهترین قصهگو برنده است اینطور آمده:
قصهها غیر واقعیاند. طبق آمار غیر علمی هم هستند. تاریخ بشر میگوید علم یک توافق جدید است. قصهها به همان روشی ارتباط برقرار میکنند که انسانها در قدیم و قبل از کشف علم میاندیشیدند و ارتباط برقرار میکردند. در واقع قصه ها نشان میدهند مغزمان چطور هنوز کار میکند صرف نظر از اینکه خودمان ادعای عقلانی بودن کنیم. تفکر عقلانی وسیلهای برای تحلیل است که در لوبهای پیشانی مغز جای گرفته. قصهها مستقیما با مغز کهنه، دستگاه کناری و بادامه ارتباط برقرار میکنند، همینطور با قسمتهای اصلی دیگری که فقط واقعیت ملموس را تشخیص میدهند، نه مثلا اعداد و زبان را که نماد واقعیتاند. قسمتهای "احساسکننده" مغز برای این تعبیه شدند که به تجربههای مهم(خوب/بد) واکنشی سریع داشته باشیم(نزدیک شدن/دوری کردن/میخکوب شدن)
این واکنش هم بر اساس بوییدن، دیدن، لمس کردن، چشیدن و شنیدن صورت میگیرد. قصهها تجربههایی حسی در ذهن بوجود میآورند که واقعیت را خیلی بهتر از اعداد نوشته شده روی نمودار ستونی نشان میدهند.
#از_کتاب
#داستان_گویی
در قسمتی از کتاب بهترین قصهگو برنده است اینطور آمده:
قصهها غیر واقعیاند. طبق آمار غیر علمی هم هستند. تاریخ بشر میگوید علم یک توافق جدید است. قصهها به همان روشی ارتباط برقرار میکنند که انسانها در قدیم و قبل از کشف علم میاندیشیدند و ارتباط برقرار میکردند. در واقع قصه ها نشان میدهند مغزمان چطور هنوز کار میکند صرف نظر از اینکه خودمان ادعای عقلانی بودن کنیم. تفکر عقلانی وسیلهای برای تحلیل است که در لوبهای پیشانی مغز جای گرفته. قصهها مستقیما با مغز کهنه، دستگاه کناری و بادامه ارتباط برقرار میکنند، همینطور با قسمتهای اصلی دیگری که فقط واقعیت ملموس را تشخیص میدهند، نه مثلا اعداد و زبان را که نماد واقعیتاند. قسمتهای "احساسکننده" مغز برای این تعبیه شدند که به تجربههای مهم(خوب/بد) واکنشی سریع داشته باشیم(نزدیک شدن/دوری کردن/میخکوب شدن)
این واکنش هم بر اساس بوییدن، دیدن، لمس کردن، چشیدن و شنیدن صورت میگیرد. قصهها تجربههایی حسی در ذهن بوجود میآورند که واقعیت را خیلی بهتر از اعداد نوشته شده روی نمودار ستونی نشان میدهند.
#از_کتاب
#داستان_گویی
"قوی، گندم ضعیف را میگیرد و نان ضعیف را میبُرد.
قوی، ضعیف را قضاوت میکند و بد قضاوت میکند.
قوی ضعیف را له میکند و بیرحمانه له میکند.
قوی برای ضعیف تاریخ مینویسد و رذیلانه مینویسد.
این رسم بدی است که در همه جای دنیا وجود دارد، اما تو نمیتوانی تغییرش دهی مگر اینکه قوی باشی؛ قوی، نه ظالم.
حالا به من بگو چرا شهریها قویتر از قبیلهی یموت شدهاند؟ چون دردها را کمی میشناسند و راه درمانش را کمی یافتهاند."
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
قوی، ضعیف را قضاوت میکند و بد قضاوت میکند.
قوی ضعیف را له میکند و بیرحمانه له میکند.
قوی برای ضعیف تاریخ مینویسد و رذیلانه مینویسد.
این رسم بدی است که در همه جای دنیا وجود دارد، اما تو نمیتوانی تغییرش دهی مگر اینکه قوی باشی؛ قوی، نه ظالم.
حالا به من بگو چرا شهریها قویتر از قبیلهی یموت شدهاند؟ چون دردها را کمی میشناسند و راه درمانش را کمی یافتهاند."
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
در جایی از کتاب آتش بدون دود، مردم راه و سرنوشتشان را با نگاه کردن به یکدیگر و نه با تحلیل موقعیت انتخاب میکنند.
یکی از آنها میگوید، "هیچکس نمیداند که به کجا میرویم ، از هرکه میپرسی میگوید کاروانی که کاروانسالارانش این دو مرد باشند به بیراهه نخواهد رفت."
و این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگیست.
نویسنده میگوید:
آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت بل بر اساس اعتماد یکپارچه به رهبران میپیمایند و تسلیم اراده کسانی می شوند که مصالح ایشان همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد.
امروز چشم به حرکت رهبری میدوزند که روزگاری به دلیلی کسب حیثیتی کرده است -شاید کاذب- و به راه او میروند، و فردا به دلیل دیگر از او روی میگردانند و به جبهه دیگری نقل مکان میکنند و در همه حال ساده لوحانه و معصومانه آلت فعلاند و برانگیخته شده به دست کسانی که منافعشان رشد آگاهی تودهها را ایجاب نمیکند .
تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان مظهر اراده آگاه توده ها نباشند و تا تودهها سوای شعور تاریخیشان، خود به مرحله تحلیل عینی لحظه به لحظه حوادث نرسند، فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها امریست نه چندان غریب و بعید.
آنها که نمی جویند و نمیپرسند و نمیشناسند خیل کوران را مانند، دلبستهی بُن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن به ظاهر بینا خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانهای را گرفته باشد...
و تا روزگار چنین است خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
یکی از آنها میگوید، "هیچکس نمیداند که به کجا میرویم ، از هرکه میپرسی میگوید کاروانی که کاروانسالارانش این دو مرد باشند به بیراهه نخواهد رفت."
و این اعتماد کور بزرگترین دلیل درماندگیست.
نویسنده میگوید:
آری اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتیترین حقوق خویش را به دیگران واگذار میکنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت بل بر اساس اعتماد یکپارچه به رهبران میپیمایند و تسلیم اراده کسانی می شوند که مصالح ایشان همیشه با مصالح و آرمانهای تودهها یکی نباشد.
امروز چشم به حرکت رهبری میدوزند که روزگاری به دلیلی کسب حیثیتی کرده است -شاید کاذب- و به راه او میروند، و فردا به دلیل دیگر از او روی میگردانند و به جبهه دیگری نقل مکان میکنند و در همه حال ساده لوحانه و معصومانه آلت فعلاند و برانگیخته شده به دست کسانی که منافعشان رشد آگاهی تودهها را ایجاب نمیکند .
تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان مظهر اراده آگاه توده ها نباشند و تا تودهها سوای شعور تاریخیشان، خود به مرحله تحلیل عینی لحظه به لحظه حوادث نرسند، فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن برای توده ها امریست نه چندان غریب و بعید.
آنها که نمی جویند و نمیپرسند و نمیشناسند خیل کوران را مانند، دلبستهی بُن عصای بینایی، و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست و وای اگر آن به ظاهر بینا خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانهای را گرفته باشد...
و تا روزگار چنین است خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.
#آتش_بدون_دود
#از_کتاب
ثروتمندان بالاخره چیزهایی میدهند و با شاه کنار میآیند، اما فقرا چطور؟
این خلق دردمند و هیچندار صحرا چطور؟
جنگ، جنگ این قبیله با آن قبیله نیست، جنگ با شهریها هم نیست، جنگ با روسها هم نیست...
جنگ با همه کسانیست که ظاهرا به دلیل لیاقت پدرانشان، امروز بر صحرای ما فرمان میرانند، بر میهن ما فرمان میرانند و بر دنیا فرمان میرانند؛
هیچ راهی برای رشد مردم ستمکشیده باز نمیکنند و اگر هم بکنند هدفشان این است که نوکران بهتری داشته باشند.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
این خلق دردمند و هیچندار صحرا چطور؟
جنگ، جنگ این قبیله با آن قبیله نیست، جنگ با شهریها هم نیست، جنگ با روسها هم نیست...
جنگ با همه کسانیست که ظاهرا به دلیل لیاقت پدرانشان، امروز بر صحرای ما فرمان میرانند، بر میهن ما فرمان میرانند و بر دنیا فرمان میرانند؛
هیچ راهی برای رشد مردم ستمکشیده باز نمیکنند و اگر هم بکنند هدفشان این است که نوکران بهتری داشته باشند.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
من مرامم را تبلیغ میکنم و این طبیعیست. من با تمامی رگ و پی مرامم را تبلیغ میکنم. من به خاطر قبولاندن مرامم فریاد میکشم، خون میریزم، میجنگم، استدلال میکنم، رنج میکشم و خود را پاره پاره میکنم و تو اگر مرام مرا بپذیری دیگر "من" نیستی، سایهی من نیستی، نوکر من نیستی، سرسپرده من نیستی، بدلِ من، فریبخوردهی من نیستی. برای خودت کسی هستی با اعتقاداتی شبیه اعتقادات من. بنابراین باید که بار مسئولیت اعتقاداتت را خودت به دوش بکشی.
دیگر پس از قبول نظریهای نمیتوانی آنقدر نامرد باشی که هرگاه در آن نظریه نقصی پدید آمد بلافاصله گناهبخشی کنی و مسئولیت را بزدلانه از شانهات برداری و آن را بر دوش کسی بیندازی که این نظریه را خالصانه و صادقانه به تو پیشکش کرده است. تو نمیتوانی تمام عمر آویزان به من باشی و بپّای من و سگ گلهی عقاید من، که چه میگویم و چه نمیگویم، با چه کسی دوستی میکنم با چه کسی نمیکنم، با چه کسی میجنگم با چه کسی صلح میکنم. تو اگر اینطور باشی، هیچچیز نیستی. اَنگلی، دَلَنگانی، سرباری، معطّلی.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
دیگر پس از قبول نظریهای نمیتوانی آنقدر نامرد باشی که هرگاه در آن نظریه نقصی پدید آمد بلافاصله گناهبخشی کنی و مسئولیت را بزدلانه از شانهات برداری و آن را بر دوش کسی بیندازی که این نظریه را خالصانه و صادقانه به تو پیشکش کرده است. تو نمیتوانی تمام عمر آویزان به من باشی و بپّای من و سگ گلهی عقاید من، که چه میگویم و چه نمیگویم، با چه کسی دوستی میکنم با چه کسی نمیکنم، با چه کسی میجنگم با چه کسی صلح میکنم. تو اگر اینطور باشی، هیچچیز نیستی. اَنگلی، دَلَنگانی، سرباری، معطّلی.
#از_کتاب
#آتش_بدون_دود
[۱]
در بخش اول کتاب توانمندیهای نهان(hidden potential) آدام گرنت، از تاثیر مربیهای مهد کودک روی افراد در سن ۲۵ تا ۲۷ سالگی گفته.
حالا چه چیزی رو بررسی کردن؟ توانایی پول به دست آوردن و کار مناسب داشتن و توانمندیهارو پرورش دادن.
دیدن افرادی که مربیهای مهد کودک مجرب و خبره داشتن، به شکل بهتری تونستن روی تواناییهاشون کار کنن.
حالا مربی مجرب چه ویژگیای داشته؟ تمرکزش فقط روی مهارتهای ریاضی و روخوانی و اینها نبوده(این بچهها وقتی وارد مدرسه میشن از بقیه جلوترن، اما بالاخره ۲، ۳ سال بعد همه افراد اینارو یاد میگیرن) بلکه روی مهارتهای شناختی بچهها کار میکردن.
بعدتر هم بچهها رو در رده کلاس چهارم تا هشتم بررسی کردن، و دیدن اون افراد که بعدا به عنوان افراد موفق شناخته میشن ، چهار تا ویژگی مهم رو داشتن:
پیشگام بودن: اینکه توی سوال پرسیدن و جواب داوطلبانه دادن و جستجو کردن و ... پیش قدم بودن.
جامعه محورن: کنار اومدن با همسن و سالان و توی گروه بودن
منضبط بودن: توانایی حفظ تمرکز و کمتر حواس پرت شدن وقتایی که کلاس بهم میریخت و جو تغییر میکرد.
مصمم بودن: دست نکشیدن از تلاش و اصرار بر فهمیدن و یاد گرفتن و تحمل کردن سختیهاش.
#از_کتاب
#توانمندیهای_نهان
در بخش اول کتاب توانمندیهای نهان(hidden potential) آدام گرنت، از تاثیر مربیهای مهد کودک روی افراد در سن ۲۵ تا ۲۷ سالگی گفته.
حالا چه چیزی رو بررسی کردن؟ توانایی پول به دست آوردن و کار مناسب داشتن و توانمندیهارو پرورش دادن.
دیدن افرادی که مربیهای مهد کودک مجرب و خبره داشتن، به شکل بهتری تونستن روی تواناییهاشون کار کنن.
حالا مربی مجرب چه ویژگیای داشته؟ تمرکزش فقط روی مهارتهای ریاضی و روخوانی و اینها نبوده(این بچهها وقتی وارد مدرسه میشن از بقیه جلوترن، اما بالاخره ۲، ۳ سال بعد همه افراد اینارو یاد میگیرن) بلکه روی مهارتهای شناختی بچهها کار میکردن.
بعدتر هم بچهها رو در رده کلاس چهارم تا هشتم بررسی کردن، و دیدن اون افراد که بعدا به عنوان افراد موفق شناخته میشن ، چهار تا ویژگی مهم رو داشتن:
پیشگام بودن: اینکه توی سوال پرسیدن و جواب داوطلبانه دادن و جستجو کردن و ... پیش قدم بودن.
جامعه محورن: کنار اومدن با همسن و سالان و توی گروه بودن
منضبط بودن: توانایی حفظ تمرکز و کمتر حواس پرت شدن وقتایی که کلاس بهم میریخت و جو تغییر میکرد.
مصمم بودن: دست نکشیدن از تلاش و اصرار بر فهمیدن و یاد گرفتن و تحمل کردن سختیهاش.
#از_کتاب
#توانمندیهای_نهان