جنگ و جدال ديروزي ها با مرگ، ناسپاسي امروزي ها و رويش جوانه هاي اميد..
✍️رئوف آذري
ياسر عرب عزيز كه فوق العاده قابل احترامش مي دانم،برشی از مستند قطار مسیر شصت، ساخته ی کتایون جهانگیری را همرساني كرد كه طي آن، ديروزي هاي مهرداد كاظمي و امروز او را دريك قاب پيش روي مان نهاد!
هيچ گاه جنگ نتوانست از جغرافياي صلح دورم كند، چون از همان سال هاي اوليه كودكي، موهاي سرم در "آزار جنگ"سپيد شد.
برشي از روز بمباران شيميايي شهرم(هفتم تير١٣٦٦) را به برش همرساني شده ياسرجان مي افزايم،شايد..
به سمت چهارده سالگي،خيز برداشته بودم و در رودخانه زاب كه بعدها، "پرستار تاول زدا"يش خواندم، مشغول شنا بودم.
سر در آب فرو برده بودم كه غرش هواپيماهاي رژيم بعث عراق، آرامشم ربود. سر كه بالا آوردم دود سفيدي از شهر بلند شده بود. خانواده ام همه داخل شهر و من نيز به تبع "شاگرد ميني بوس"ي در ركاب دايي جانم، بيرون شهر مانده بودم!
از آب بيرون زدم، لباس پوشيده و به روستاي مادري نزد دايي برگشتم. همه ناراحت بودند و اولين بار واژه "شيميايي"را در همهمه روستاييان و كنار ميني بوس شنيدم.
دايي، كمي بابت "ناپيدايي"ام غُر زد،"سوارشو"يي گفت و استارت زد و سريع سمت شهر حركت كرديم.
داخل شهر،غوغايي بود."كرونا ويروس" انگار از همان دوران، حمله ور شده بود.مردم سردرگم، روسري زنانه و سربند كوردي مردانه بر دهان، هركس سويي مي شتافت.
درب منزل رسيديم، مامان گريه كنان پيش آمد و گفت:"كاكه، حاجي محمد و كمال و رشيد.." و هق هق مجالش بگرفت.
خونسردي دايي و البته ايثارش زبانزد بود. هر كه را صدايش مي رسيد، سوار كرد و به روستا برديم. سرويس دوم و سوم هم منتقل كرديم اما از "ابوي، داداش و پسرخاله" خبري نبود!
چهارمي را نيروي سپاه جلومان گرفت و در اين همهمه، "داداشي و پسرخاله" پيداي شان شد. سراغ پدر گرفتيم، گفتند:"پنج متري بمب بوده ولي شكرخدا سالم است و در حال امدادگري به مصدومان"!
امداد به شيميايي شده ها، به مثابه، تيمارگري كرونايي ها بدون حتي ماسك بود!
پدر شيميايي شد و عمري از سوزش چشم و معده و روده ناله كرد اما حتي يك درصد جانبازي نگرفت تا اينكه مهرماه سال گذشته، شما سلامت😭
مظلوميت "مهرداد كاظمي" و خس خس نفسش را كه ملاحظه كردم، اشك امانم نداد چون سي و سه سال، چنين اوضاعي را پشت سر گذاشتم و گذاشتيم و كسي سلام مان نداد كه هيچ، بارها، برچسب دموكرات،حزب سبز آلمان و اخوان المسلمين خورديم و سواي سلامتي،هزينه ها دادايم تا خوي "صلح سازي"مان نميرد..
از دايي امدادگر و اوضاع امروزي اش نمي نويسم كه..
اينو نگاشتم تا بفهميم "جنگ" را چه كساني با چه اوضاعي، تجربه كردند و امروز، امدادگران ديروزي در چه حال اند!
خوشا "مهرداد" كه كتايون جهانگيري دارد و ياسر عربي كه شصت ثانيه هايش را بُرش بزنند ما كه سي و اندي سال در حسرت آنتن تلويزيون ملي مُرديم و هيچ نديديم و جالب اينكه؛
#شهروند_خبرنگاران خودي هم، چتر سفارشي سانسور بر سرمان كشيدند تا همچنان در تاريكي غمستان خود بمانيم و نداي "صلح "مان را نيز، كسي نشنود..
شايد اگر،
"سپيده دمي كه بوي ليمو مي داد"
"روح سرگردان ملي" و بُن مايه اش براي "درخت گردو"ها نبودند كه؛
پرداخت كنندگان، تهيه كنندگان و كارگردانانش، برشي از كيك جنگ و اسلايس هايي كه "صلح ورزان سردشت" نصيب بردند، بر بال رسانه سوار كنند، هنوز هم خس خس، نداي شان، شنيدني نبود،بود؟
اين سرزمين، #محمد_درويش ها و #محسن_رناني ها و
#ياسر_عرب هاي بيشتري مي طلبد، نمي طلبد؟!
و البته " #آزاده_بيزارگيتي، #محمدحسين_مهدوي،#كتايون_جهانگيري و فيلم سازان و برنامه سازاني توانا كه بتوانند، "جنگ"،"درد" و"مرگ" را هنرمندانه بازنمايي كنند تا ضرورت #صلح_پايدار را برسانند..
چه اينكه؛
سپاسگزاري از "خون دل خوري ديروزي ها " را اين عزيزان بلدند و بايد كه مرام و هنرشان را به گاه، تكثير كرد...
🌹❤️🌹
#بنياد_توسعه_صلح_و_مهرباني
#مهرباني_هاي_بزرگ
#مهرداد_كاظمي
#ياسر_عرب
#همدردي_ها
#سردشت
#رئوف_آذري
#وا_گويه_هايي_از_جنگ_با_جنگ
#از_كجا_به_كجا
#جوانه_هاي_اميد
@sopskf
-----
https://www.instagram.com/tv/CCYLzEUDHJX/?igshid=5o0q66gkv6bنjح
✍️رئوف آذري
ياسر عرب عزيز كه فوق العاده قابل احترامش مي دانم،برشی از مستند قطار مسیر شصت، ساخته ی کتایون جهانگیری را همرساني كرد كه طي آن، ديروزي هاي مهرداد كاظمي و امروز او را دريك قاب پيش روي مان نهاد!
هيچ گاه جنگ نتوانست از جغرافياي صلح دورم كند، چون از همان سال هاي اوليه كودكي، موهاي سرم در "آزار جنگ"سپيد شد.
برشي از روز بمباران شيميايي شهرم(هفتم تير١٣٦٦) را به برش همرساني شده ياسرجان مي افزايم،شايد..
به سمت چهارده سالگي،خيز برداشته بودم و در رودخانه زاب كه بعدها، "پرستار تاول زدا"يش خواندم، مشغول شنا بودم.
سر در آب فرو برده بودم كه غرش هواپيماهاي رژيم بعث عراق، آرامشم ربود. سر كه بالا آوردم دود سفيدي از شهر بلند شده بود. خانواده ام همه داخل شهر و من نيز به تبع "شاگرد ميني بوس"ي در ركاب دايي جانم، بيرون شهر مانده بودم!
از آب بيرون زدم، لباس پوشيده و به روستاي مادري نزد دايي برگشتم. همه ناراحت بودند و اولين بار واژه "شيميايي"را در همهمه روستاييان و كنار ميني بوس شنيدم.
دايي، كمي بابت "ناپيدايي"ام غُر زد،"سوارشو"يي گفت و استارت زد و سريع سمت شهر حركت كرديم.
داخل شهر،غوغايي بود."كرونا ويروس" انگار از همان دوران، حمله ور شده بود.مردم سردرگم، روسري زنانه و سربند كوردي مردانه بر دهان، هركس سويي مي شتافت.
درب منزل رسيديم، مامان گريه كنان پيش آمد و گفت:"كاكه، حاجي محمد و كمال و رشيد.." و هق هق مجالش بگرفت.
خونسردي دايي و البته ايثارش زبانزد بود. هر كه را صدايش مي رسيد، سوار كرد و به روستا برديم. سرويس دوم و سوم هم منتقل كرديم اما از "ابوي، داداش و پسرخاله" خبري نبود!
چهارمي را نيروي سپاه جلومان گرفت و در اين همهمه، "داداشي و پسرخاله" پيداي شان شد. سراغ پدر گرفتيم، گفتند:"پنج متري بمب بوده ولي شكرخدا سالم است و در حال امدادگري به مصدومان"!
امداد به شيميايي شده ها، به مثابه، تيمارگري كرونايي ها بدون حتي ماسك بود!
پدر شيميايي شد و عمري از سوزش چشم و معده و روده ناله كرد اما حتي يك درصد جانبازي نگرفت تا اينكه مهرماه سال گذشته، شما سلامت😭
مظلوميت "مهرداد كاظمي" و خس خس نفسش را كه ملاحظه كردم، اشك امانم نداد چون سي و سه سال، چنين اوضاعي را پشت سر گذاشتم و گذاشتيم و كسي سلام مان نداد كه هيچ، بارها، برچسب دموكرات،حزب سبز آلمان و اخوان المسلمين خورديم و سواي سلامتي،هزينه ها دادايم تا خوي "صلح سازي"مان نميرد..
از دايي امدادگر و اوضاع امروزي اش نمي نويسم كه..
اينو نگاشتم تا بفهميم "جنگ" را چه كساني با چه اوضاعي، تجربه كردند و امروز، امدادگران ديروزي در چه حال اند!
خوشا "مهرداد" كه كتايون جهانگيري دارد و ياسر عربي كه شصت ثانيه هايش را بُرش بزنند ما كه سي و اندي سال در حسرت آنتن تلويزيون ملي مُرديم و هيچ نديديم و جالب اينكه؛
#شهروند_خبرنگاران خودي هم، چتر سفارشي سانسور بر سرمان كشيدند تا همچنان در تاريكي غمستان خود بمانيم و نداي "صلح "مان را نيز، كسي نشنود..
شايد اگر،
"سپيده دمي كه بوي ليمو مي داد"
"روح سرگردان ملي" و بُن مايه اش براي "درخت گردو"ها نبودند كه؛
پرداخت كنندگان، تهيه كنندگان و كارگردانانش، برشي از كيك جنگ و اسلايس هايي كه "صلح ورزان سردشت" نصيب بردند، بر بال رسانه سوار كنند، هنوز هم خس خس، نداي شان، شنيدني نبود،بود؟
اين سرزمين، #محمد_درويش ها و #محسن_رناني ها و
#ياسر_عرب هاي بيشتري مي طلبد، نمي طلبد؟!
و البته " #آزاده_بيزارگيتي، #محمدحسين_مهدوي،#كتايون_جهانگيري و فيلم سازان و برنامه سازاني توانا كه بتوانند، "جنگ"،"درد" و"مرگ" را هنرمندانه بازنمايي كنند تا ضرورت #صلح_پايدار را برسانند..
چه اينكه؛
سپاسگزاري از "خون دل خوري ديروزي ها " را اين عزيزان بلدند و بايد كه مرام و هنرشان را به گاه، تكثير كرد...
🌹❤️🌹
#بنياد_توسعه_صلح_و_مهرباني
#مهرباني_هاي_بزرگ
#مهرداد_كاظمي
#ياسر_عرب
#همدردي_ها
#سردشت
#رئوف_آذري
#وا_گويه_هايي_از_جنگ_با_جنگ
#از_كجا_به_كجا
#جوانه_هاي_اميد
@sopskf
-----
https://www.instagram.com/tv/CCYLzEUDHJX/?igshid=5o0q66gkv6bنjح
Instagram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی on Instagram: “ياسر عرب عزيز كه فوق العاده قابل احترامش مي دانم،برشی از مستند قطار مسیر شصت، ساخته ی…
99 Likes, 5 Comments - بنیاد توسعه صلح و مهربانی (@sopskf) on Instagram: “ياسر عرب عزيز كه فوق العاده قابل احترامش مي دانم،برشی از مستند قطار مسیر شصت، ساخته ی کتایون…”
تنديس صلحِ روحِ سرگردان ملي*
تا چند سال قبل، كم تر كسي وه ستاقادر مولان پور را مي شناخت!
او كه در جريان بمباران شيميايي شهر سردشت و روستاي ره ش هه رمي(Rash Harmeh)، سه فرزند و همسر و يك دختر مفقودالأثر تقديم اين خاك و آب كرد و علي رغم همه مصيبت هاي پسابمباران، در دادگاه لاهه نيز پرده از جنايات بزرگ رژيم بعث برداشت و همچنان "سرگردان و ناشناس و مظلوم" روح زخمي اش را سلانه سلانه، تاب مي داد و در نهايت، به سفركردگانش پيوست،با واسطه، داستان زندگي اش به خبرنگار نشريه اي ملي و دكتر رناني عزيز رسيد و به لطف قلم ايشان، از اين روح سرگردان ملي، سرمايه اي نمادين خلق شد كه اينك در غياب آن هيكل، #تنديس_صلح ش، بر چند راهي منتهي به خيابان هاي هيروشيما،حلبچه و ره ش هه رمي، در سردشت،با دستاني مبارك نصب مي شود تا باردگر، شاهدي باشد بر مظلوميت تاريخي شهرش و اراده استوار شهروندانش براي سلام به زندگي و به صلح...
هنوز در اين جغرافيا، سرمايه هاي نمادين بسياري، ذيل تلي از خاكستر فراموشي مدفون اند كه اگر قلمي و همتي باشد، بي مثال، در مسير صلح سازي راهبراند..
يار باشيم در پرده برداري از اين شايستگان گهرسرزمين مان🙏
----
*پرده برداري از تنديس ساخته شده وه ستا قادر،اثر استاد هادي ضياءالديني با دستان مبارك استاد محسن رناني،خانواده مرحوم،امام جمعه،شهردار و شوراي شهر و جمعي از شهروندان سردشتي- ١٨ مهر١٣٩٩ مصادف با سالگرد اولين بمباران هوايي شهر سردشت در سال ١٣٥٩
** نقل فيلم از سردشت آنلاين
🌹❤️🌹
#بنياد_توسعه_صلح_و_مهرباني
#صلح_سازي
#سردشت
#وه_ستاقادر_مولان_پور
#تنديس_صلح
#محسن_رناني
@sopskf
-
https://www.instagram.com/tv/CGIu3eVDs_D/?igshid=szdabg3iucw7
تا چند سال قبل، كم تر كسي وه ستاقادر مولان پور را مي شناخت!
او كه در جريان بمباران شيميايي شهر سردشت و روستاي ره ش هه رمي(Rash Harmeh)، سه فرزند و همسر و يك دختر مفقودالأثر تقديم اين خاك و آب كرد و علي رغم همه مصيبت هاي پسابمباران، در دادگاه لاهه نيز پرده از جنايات بزرگ رژيم بعث برداشت و همچنان "سرگردان و ناشناس و مظلوم" روح زخمي اش را سلانه سلانه، تاب مي داد و در نهايت، به سفركردگانش پيوست،با واسطه، داستان زندگي اش به خبرنگار نشريه اي ملي و دكتر رناني عزيز رسيد و به لطف قلم ايشان، از اين روح سرگردان ملي، سرمايه اي نمادين خلق شد كه اينك در غياب آن هيكل، #تنديس_صلح ش، بر چند راهي منتهي به خيابان هاي هيروشيما،حلبچه و ره ش هه رمي، در سردشت،با دستاني مبارك نصب مي شود تا باردگر، شاهدي باشد بر مظلوميت تاريخي شهرش و اراده استوار شهروندانش براي سلام به زندگي و به صلح...
هنوز در اين جغرافيا، سرمايه هاي نمادين بسياري، ذيل تلي از خاكستر فراموشي مدفون اند كه اگر قلمي و همتي باشد، بي مثال، در مسير صلح سازي راهبراند..
يار باشيم در پرده برداري از اين شايستگان گهرسرزمين مان🙏
----
*پرده برداري از تنديس ساخته شده وه ستا قادر،اثر استاد هادي ضياءالديني با دستان مبارك استاد محسن رناني،خانواده مرحوم،امام جمعه،شهردار و شوراي شهر و جمعي از شهروندان سردشتي- ١٨ مهر١٣٩٩ مصادف با سالگرد اولين بمباران هوايي شهر سردشت در سال ١٣٥٩
** نقل فيلم از سردشت آنلاين
🌹❤️🌹
#بنياد_توسعه_صلح_و_مهرباني
#صلح_سازي
#سردشت
#وه_ستاقادر_مولان_پور
#تنديس_صلح
#محسن_رناني
@sopskf
-
https://www.instagram.com/tv/CGIu3eVDs_D/?igshid=szdabg3iucw7