... اِلی اَحسَنِ الحال؟ کدام حال؟!
🔶اَحسنِ حال چیست؟ کجاست؟ بهترینِ احوال چه حالی است؟ اَحسنِ اعمال کدام است که در پِی، اَحسنِ احوال با خود بیاورد؟ چه شاخصه هایی دارد؟ و چه مولفه هایی؟ در میان اینهمه تطور احوال و حالات ، بهترین حال کدام است؟ ... به کدامین سو باید رفت و بر مدارِ کدامین قانون باید راند تا از این «احوالِ جاری» ، به سمت بهترین حال رهنمون شد...
🔵اگر تغییرِ احوال درخت در بهار آن است که بر چوبِ خشک ، جوانه هایِ سبز می روید و نوازشِ نسیم بهار ، شکوهِ شکوفه ها بر کنار جوانه های سبز می نشاند ، پس این دل، همین میزان تغییرِ احوال را هم حتی نچشیده و نیازموده ... چه رسد به احسنِ احوال .
🔴 امروز در میانۀ اینهمه راهها و اندیشه ها ، بایدها و نباید ها ، تکاثر ها و تفاخر ها ، ایستاده ام و این نگاه های حیران ، گذر سالی دیگر را می بینند و تطور احوال طبیعت را و در اندیشه مانده و حتی درمانده، که احوالِ این دل که ثابت باقی مانده ... پس کجاست تغییر حال و احوال ؟ و چیست آن احسنِ احوال ؟
امروز یک بهارِ دیگر را شاهدم و رویش دیگری از جوانه ها و غلغله دیگری از شکوفه ها را و صد فریاد که برقامتِ چوبِ این روح ، جوانه ای ندمید و بر بی حاصل خاکِ این قلبِ سنگ ، گُلی نشکفت و عندلیبی نخواند ... در این میانه که می نگرم "تغییرِ حالی" نمی بینم که این حال ، همان حال است که بود و ریشه های درخت جان من ، آبی به آوندهای شاخه ها نرسانده که بوی طراوت و تازگی را در این چوب پوسیدۀ درخت جان استشمام کند، در نوازش نسیم بهار ، بهاری شوم...
🔶پس هر ساعتی روی به سویی ، هر روزی دویدن در کویی ، هر زمان جستجو در شهری و در بحری ... واینچنین سالهایم گذشت و من انگار هنوز در انتظارم تغییر حال و احوالم را... امروز انگار این بیت #حافظ را باید چنین بر خود روایت کرد که
« جز قلبِ تیره نشد حاصل و هنوز /
باطل در این خیال که اکسیر می کنم»...
🔵کجاست حاصل آنهمه دیدن ها و رفتن ها و آمدن ها و خواندن ها؟... اگر که بجای آرامش در دل ، اضطراب و آشفتگی ست و اگر که بجای نور در درون جان ، تیرگی ست ؟ انگار که این زمزمه های #عطار از درون همین جان خسته و به بهار ننشسته، برمی خیزد
زِ بس کاندر رهِ عشقِ تو از پای آمدم تا سر/
چُنان بی پا و سرگشتم، که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بویِ تو/
کنون عاجز فرو ماندم، رهی دیگر نمیدانم
🔴آری امروز در آستانه بهار طبیعت تو اَم و در بارگاهت ای خالق شکوفه و نسیم ،خزان زده به اعتراف چون #عطار نشسته ام که «من عاجز فرو ماندم، رهی دیگر نمیدانم ... نمی دانم» ...
- - - - -
https://telegram.me/solseghalam
🔶اَحسنِ حال چیست؟ کجاست؟ بهترینِ احوال چه حالی است؟ اَحسنِ اعمال کدام است که در پِی، اَحسنِ احوال با خود بیاورد؟ چه شاخصه هایی دارد؟ و چه مولفه هایی؟ در میان اینهمه تطور احوال و حالات ، بهترین حال کدام است؟ ... به کدامین سو باید رفت و بر مدارِ کدامین قانون باید راند تا از این «احوالِ جاری» ، به سمت بهترین حال رهنمون شد...
🔵اگر تغییرِ احوال درخت در بهار آن است که بر چوبِ خشک ، جوانه هایِ سبز می روید و نوازشِ نسیم بهار ، شکوهِ شکوفه ها بر کنار جوانه های سبز می نشاند ، پس این دل، همین میزان تغییرِ احوال را هم حتی نچشیده و نیازموده ... چه رسد به احسنِ احوال .
🔴 امروز در میانۀ اینهمه راهها و اندیشه ها ، بایدها و نباید ها ، تکاثر ها و تفاخر ها ، ایستاده ام و این نگاه های حیران ، گذر سالی دیگر را می بینند و تطور احوال طبیعت را و در اندیشه مانده و حتی درمانده، که احوالِ این دل که ثابت باقی مانده ... پس کجاست تغییر حال و احوال ؟ و چیست آن احسنِ احوال ؟
امروز یک بهارِ دیگر را شاهدم و رویش دیگری از جوانه ها و غلغله دیگری از شکوفه ها را و صد فریاد که برقامتِ چوبِ این روح ، جوانه ای ندمید و بر بی حاصل خاکِ این قلبِ سنگ ، گُلی نشکفت و عندلیبی نخواند ... در این میانه که می نگرم "تغییرِ حالی" نمی بینم که این حال ، همان حال است که بود و ریشه های درخت جان من ، آبی به آوندهای شاخه ها نرسانده که بوی طراوت و تازگی را در این چوب پوسیدۀ درخت جان استشمام کند، در نوازش نسیم بهار ، بهاری شوم...
🔶پس هر ساعتی روی به سویی ، هر روزی دویدن در کویی ، هر زمان جستجو در شهری و در بحری ... واینچنین سالهایم گذشت و من انگار هنوز در انتظارم تغییر حال و احوالم را... امروز انگار این بیت #حافظ را باید چنین بر خود روایت کرد که
« جز قلبِ تیره نشد حاصل و هنوز /
باطل در این خیال که اکسیر می کنم»...
🔵کجاست حاصل آنهمه دیدن ها و رفتن ها و آمدن ها و خواندن ها؟... اگر که بجای آرامش در دل ، اضطراب و آشفتگی ست و اگر که بجای نور در درون جان ، تیرگی ست ؟ انگار که این زمزمه های #عطار از درون همین جان خسته و به بهار ننشسته، برمی خیزد
زِ بس کاندر رهِ عشقِ تو از پای آمدم تا سر/
چُنان بی پا و سرگشتم، که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بویِ تو/
کنون عاجز فرو ماندم، رهی دیگر نمیدانم
🔴آری امروز در آستانه بهار طبیعت تو اَم و در بارگاهت ای خالق شکوفه و نسیم ،خزان زده به اعتراف چون #عطار نشسته ام که «من عاجز فرو ماندم، رهی دیگر نمیدانم ... نمی دانم» ...
- - - - -
https://telegram.me/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
یادداشتهای محمدرضا اسلامی
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
- - - -
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتابزده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاریها، در حد امکان.
ارتباط:
@Mohammadreza_Eslami2
به هر راهی، که دانستم، فرو رفتم به بویِ تو
کنون عاجز فروماندم، رهی دیگر نمیدانم/
به هُشیاری، مِی از ساغر جدا کردن، توانستم
کنون از غایتِ مستی، مِی از ساغر، نمیدانم
#عطار
مسیر شارلوت،دیروز
@solseghalam
کنون عاجز فروماندم، رهی دیگر نمیدانم/
به هُشیاری، مِی از ساغر جدا کردن، توانستم
کنون از غایتِ مستی، مِی از ساغر، نمیدانم
#عطار
مسیر شارلوت،دیروز
@solseghalam
ارزیابی شتابزده
به هر راهی، که دانستم، فرو رفتم به بویِ تو کنون عاجز فروماندم، رهی دیگر نمیدانم/ به هُشیاری، مِی از ساغر جدا کردن، توانستم کنون از غایتِ مستی، مِی از ساغر، نمیدانم #عطار مسیر شارلوت،دیروز @solseghalam
✔️حقِّ غزل
🔹 یک نوبت (پيشتر)، این نقلِ قول از حافظ شناس فرانسوی، جناب دوفوشه کور، ذکر شد که غزل "شنیدنی" است. غزل را «باید شنید» ؛ خواندنِ غزل، یک چیز است اما شنیدنش چیزی دِگر.
🔹حقِّ غزل را، «صدا» ست که بجا می آورد و این عاشقانۀ زیبایِ عطار را این صدا، به اوج رسانده. ساز عالی صدا عالی مضمون کلامِ غزل عالی. همه دست به دست هم داده و ترا از این 2017 میلادی یا 1396 شمسی میکشاند به اعماق دهلیز تاریخ گویی که صدایی را از دریچه قلبِ خودِ فریدالدین می شنوی. انگار نشسته ای و خودِ عطار برایت شرح می کند احساسِ حیرت اش را. سرگشتگی اش را. و احساس شادی اش را از «غمی زیبا». و غمِ زیبا ، مگر غم است؟ هر جایی و هر مسیری، بویی دارد و هر شهری بویِ خاصِ خود را. و فرید، شرحِ بوی عطری را می دهد که به دنبالش افتاده. عطّار و جستجوىِ عطر، عجب حكايتى! حكايتِ زر و زرگراست كه قدرِ عطر را، عطّار مى داند. شهر به شهر و کو به کو؛ «به بویِ تو» ، به هر راهی که دانستم، رفتم! کنون جز «حیرت» چه باقی مانده؟!
امّا
امّا در این گشتن ها و جستن ها، سائیده شده و سُمباده خورده، سطحی شفاف از پیِ سمباده خوردن های بسیار ، از پسِ حیرت ها و جُستن ها و دویدن ها، پدید آمده:
سطحی شفاف، که انعکاسِ شعله در آن هویدا می شود
دلِ عطار
انگشتی سیَه رو بود و این ساعت /
ز برقِ عشقِ آن دلبر ، به جز اخگر نمیدانم!
@solseghalam
- - - - ه
این غزل را با این صدا و با این تحریر ساز، در مخالف سه گاه بشنویم. و با هدفون بشنویم:
https://www.aparat.com/v/Pzj8B
#غزل #صدا #عطار
🔹 یک نوبت (پيشتر)، این نقلِ قول از حافظ شناس فرانسوی، جناب دوفوشه کور، ذکر شد که غزل "شنیدنی" است. غزل را «باید شنید» ؛ خواندنِ غزل، یک چیز است اما شنیدنش چیزی دِگر.
🔹حقِّ غزل را، «صدا» ست که بجا می آورد و این عاشقانۀ زیبایِ عطار را این صدا، به اوج رسانده. ساز عالی صدا عالی مضمون کلامِ غزل عالی. همه دست به دست هم داده و ترا از این 2017 میلادی یا 1396 شمسی میکشاند به اعماق دهلیز تاریخ گویی که صدایی را از دریچه قلبِ خودِ فریدالدین می شنوی. انگار نشسته ای و خودِ عطار برایت شرح می کند احساسِ حیرت اش را. سرگشتگی اش را. و احساس شادی اش را از «غمی زیبا». و غمِ زیبا ، مگر غم است؟ هر جایی و هر مسیری، بویی دارد و هر شهری بویِ خاصِ خود را. و فرید، شرحِ بوی عطری را می دهد که به دنبالش افتاده. عطّار و جستجوىِ عطر، عجب حكايتى! حكايتِ زر و زرگراست كه قدرِ عطر را، عطّار مى داند. شهر به شهر و کو به کو؛ «به بویِ تو» ، به هر راهی که دانستم، رفتم! کنون جز «حیرت» چه باقی مانده؟!
امّا
امّا در این گشتن ها و جستن ها، سائیده شده و سُمباده خورده، سطحی شفاف از پیِ سمباده خوردن های بسیار ، از پسِ حیرت ها و جُستن ها و دویدن ها، پدید آمده:
سطحی شفاف، که انعکاسِ شعله در آن هویدا می شود
دلِ عطار
انگشتی سیَه رو بود و این ساعت /
ز برقِ عشقِ آن دلبر ، به جز اخگر نمیدانم!
@solseghalam
- - - - ه
این غزل را با این صدا و با این تحریر ساز، در مخالف سه گاه بشنویم. و با هدفون بشنویم:
https://www.aparat.com/v/Pzj8B
#غزل #صدا #عطار
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
بجز غم خوردن عشقت...|استاد شجریان|آواز مخالف سه گاه
غزل:عطار نیشابوری....سنتور:جواد ابطحی....کمانچه:سعید فرج پوری...بربط:محمد فیروزی...دستگاه:آواز مخالف سه گاه و گوشه نیشابورک...آلبوم: رسوای دل...سال آفرینش:1375....بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی دانم/که شادی در همه عالم از این خوش تر نمی دانم....