خمپاره زمین خورد و من بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، دور و برم فقط جنازه های دوستانم را دیدم. نمی توانستم راه بروم. آنجا که من و هم رزمانم نقش زمین شده بودیم، بین خط دشمن و خودی بود. سمت خودی و دشمن را هم نمی دانستم. هر دو پایم از کار افتاده بود. پس مجبور بودم که صبر کنم تا دوباره شب شود و جهت را از روی ستارگان پیدا کنم. سمت خودی را که پیدا کردم، با سینه خیز راه افتادم اما وقتی به نیرو های خودی رسیدم، هشت شب و نه روز طول کشیده بود. البته این را تقویم می گفت. من که حساب روزها را نداشتم.
برشی از مجموعه داستانِ #ریحانهایی_که_مادرم_دوست_داشت
نوشته ی #سیداکبر_میرجعفری
نشر #شهرستان_ادب
#جنگ_نوشت
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
برشی از مجموعه داستانِ #ریحانهایی_که_مادرم_دوست_داشت
نوشته ی #سیداکبر_میرجعفری
نشر #شهرستان_ادب
#جنگ_نوشت
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
مادر، خواهر پنج-شش روزه ام را بغل زد و با پدرم از در بیرون رفتند. فقط شنیدم که مادر می گفت: « بچه خیلی حالش بده. نمی تونه شیر بخوره. » باید می رفتند پشت آبادی می ایستادند تا اولین ماشین گذری، آن ها را به شهر ببرد. تمام ماشین های آبادی های اطراف روی هم به تعداد انگشتان دست هم نمی شدند. نمی دانم چه قدر معطل شده بودند اما حتما اولین ماشین گذری آن هارا سوار کرده است. از آبادی تا شهر، بیش از یک ساعت راه بود.
آن ها رفتند و ما از آنها بی خبر. نزدیک غروب، پدر و مادر خسته از راه رسیدند. غم از چهره هایشان می بارید. بچه پیچیده در بغچه ای در آغوش مادر بود. من و بچه های دیگر به سمت مادر دویدیم تا خواهرکمان را بعد از یک روز دوری ببینیم. مادر اما بی آنکه حرفی بزند با حرکت دستانش به ما فهماند:
- جلوتر نیاید، نمیشه بچه رو ببینید.
#سیداکبر_میرجعفری
برشی از کتاب #ریختن_نور_روی_شاخه_های_پایین
(زندگی نوشت)
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
آن ها رفتند و ما از آنها بی خبر. نزدیک غروب، پدر و مادر خسته از راه رسیدند. غم از چهره هایشان می بارید. بچه پیچیده در بغچه ای در آغوش مادر بود. من و بچه های دیگر به سمت مادر دویدیم تا خواهرکمان را بعد از یک روز دوری ببینیم. مادر اما بی آنکه حرفی بزند با حرکت دستانش به ما فهماند:
- جلوتر نیاید، نمیشه بچه رو ببینید.
#سیداکبر_میرجعفری
برشی از کتاب #ریختن_نور_روی_شاخه_های_پایین
(زندگی نوشت)
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
15 مهر ماه، زادروز دو تن از نویسندگان ارجمند روزگار ماست.
#سیداکبر_میرجعفری و #هادی_حکیمیان
- سید اکبر میر جعفری را بیشتر در کسوت شاعری و با شعرهای طنزش می شناسیم و اما او به شکل جدی #داستان هم می نویسد. میرجعفری متولد 1348 در زواره از توابع شهرستان اردستان متولد و از سن 10 سالگی در قم بهسر برده، از سال 1369 تاکنون ساکن تهران میباشد.
از او مجموعه های متعدد شعر به چاپ رسیده اما دو مجموعه داستان او، با عناوین #ریختن_نور_روی_شاخه_های_پایین (زندگی نوشت) و #ریحان_هایی_که_مادرم_دوست_داشت (جنگ نوشت) از سوی #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است.
- هادی حکیمیان متولد 1357 در شهر یزد است. از او مجموعه داستان و رمان های متعددی به چاپ رسیده و بیشتر آثار او در حیطۀ ادبیات نوجوان است.
رمان های نوجوان #باغ_خرمالو و #خواب_پلنگ و رمان بزرگسال #برج_قحطی از سوی انتشارات شهرستان به چاپ رسیده است.
@ShahrestanAdabPub
#سیداکبر_میرجعفری و #هادی_حکیمیان
- سید اکبر میر جعفری را بیشتر در کسوت شاعری و با شعرهای طنزش می شناسیم و اما او به شکل جدی #داستان هم می نویسد. میرجعفری متولد 1348 در زواره از توابع شهرستان اردستان متولد و از سن 10 سالگی در قم بهسر برده، از سال 1369 تاکنون ساکن تهران میباشد.
از او مجموعه های متعدد شعر به چاپ رسیده اما دو مجموعه داستان او، با عناوین #ریختن_نور_روی_شاخه_های_پایین (زندگی نوشت) و #ریحان_هایی_که_مادرم_دوست_داشت (جنگ نوشت) از سوی #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است.
- هادی حکیمیان متولد 1357 در شهر یزد است. از او مجموعه داستان و رمان های متعددی به چاپ رسیده و بیشتر آثار او در حیطۀ ادبیات نوجوان است.
رمان های نوجوان #باغ_خرمالو و #خواب_پلنگ و رمان بزرگسال #برج_قحطی از سوی انتشارات شهرستان به چاپ رسیده است.
@ShahrestanAdabPub