#هر_شب_یک_شعر_عاشورایی
کيست اين؟ آواي کوهستاني داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
نيزه نيزه زخم با او، کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک با من، خيمه خيمه دود با او
اي نسيم! آهسته پا بگذار سوي خيمه گاهش
گوش کن؛ انگار نجوا مي کند معبود با او
هرکه امشب تشنگي را يک سحر طاقت بيارد،
مي گذارد پا به يک درياي نامحدود با او
همرهان بار سفر بر بسته اند انگار و تنها
تشنگي مانده ست در اين ظهر قيراندود با او
از چه ـ اي غم!ـ قصّه ي تنهايي اش را مي نگاري؟
او که صدها کهکشان داغ مکرّر بود با او
صبح فردا، کوهساران شاهد ميلاد اويند
سرخي هفتاد و يک خورشيد خون آلود با او
#سعید_بیابانکی
از گزیده غزل #چقدر_پنجره
به انتخاب:
#محمد_حسین_نعمتی
#علی_داودی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
کيست اين؟ آواي کوهستاني داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
نيزه نيزه زخم با او، کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک با من، خيمه خيمه دود با او
اي نسيم! آهسته پا بگذار سوي خيمه گاهش
گوش کن؛ انگار نجوا مي کند معبود با او
هرکه امشب تشنگي را يک سحر طاقت بيارد،
مي گذارد پا به يک درياي نامحدود با او
همرهان بار سفر بر بسته اند انگار و تنها
تشنگي مانده ست در اين ظهر قيراندود با او
از چه ـ اي غم!ـ قصّه ي تنهايي اش را مي نگاري؟
او که صدها کهکشان داغ مکرّر بود با او
صبح فردا، کوهساران شاهد ميلاد اويند
سرخي هفتاد و يک خورشيد خون آلود با او
#سعید_بیابانکی
از گزیده غزل #چقدر_پنجره
به انتخاب:
#محمد_حسین_نعمتی
#علی_داودی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
#هر_شب_یک_شعر_عاشورایی
وادی به وادی می روم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان، دل می بری، دل
اشک ملائک میچکد از کهکشانها
پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل
ای آسمان پایین بیا منظومه اینجاست
هم اختران بر گِرد او، هم ماه کامل
گاهی به زانوی پیمبر، گه به نیزه
عشق است و او را میبرد منزل به منزل
صوفی! بهل این اربعین در اربعین را
با ذکر او یک روزه طی گردد مراحل
صوفی، سماع راستین در کربلا بود:
در خون خود چرخیدن مردان بسمل
او محشر است، او رستخیز ناگهان است
میافکند در سینهها ذکرش زلازل
ای روضهخوان تنها بگو نامش حسین است
دیگر چه حاجت خواندن از روی مقاتل؟
#قربان_ولیئی
غزلی از کتاب: #موسیقی_نواحی_جان
(گزیده ای از غزل قربان ولیئی)
به انتخاب:
#زهیر_توکلی و #مبین_اردستانی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabpub
وادی به وادی می روم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان، دل می بری، دل
اشک ملائک میچکد از کهکشانها
پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل
ای آسمان پایین بیا منظومه اینجاست
هم اختران بر گِرد او، هم ماه کامل
گاهی به زانوی پیمبر، گه به نیزه
عشق است و او را میبرد منزل به منزل
صوفی! بهل این اربعین در اربعین را
با ذکر او یک روزه طی گردد مراحل
صوفی، سماع راستین در کربلا بود:
در خون خود چرخیدن مردان بسمل
او محشر است، او رستخیز ناگهان است
میافکند در سینهها ذکرش زلازل
ای روضهخوان تنها بگو نامش حسین است
دیگر چه حاجت خواندن از روی مقاتل؟
#قربان_ولیئی
غزلی از کتاب: #موسیقی_نواحی_جان
(گزیده ای از غزل قربان ولیئی)
به انتخاب:
#زهیر_توکلی و #مبین_اردستانی
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabpub
#هر_شب_یک_شعر_عاشورایی
آوردهاست بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر «واعطشا»ی تو در مشام
نجوای بغضِ یائسه ی ابرهاست این:
«برآنِ تنِ بدونِ سرِ بیکفن، سلام!»
هفتاد و یک ستاره که بر نیزه رفتهاند،
صف بستهاند پشت سر تو به احترام
با چشم بسته میگذری تا که آفتاب
از دیدنات خجل نشود روی پشتبام
تو پیک پادشاه بقایّی و بیکلام
آوردهای پیام به این ملکِ بیدوام
تو مرگ را به سُخره گرفتیّ و دیگران
دلخوش به دینِ بیخطرند و مقام و نام
طولی نمیکشد که جهان بشنود که نیست
حجّی قبولتر ز همین حجّ ناتمام
آنقدر دور نیست که دستی به انتقام
تیغ تو را دوباره برون آرَد از نیام
#عزیز_مهدی
غزلی از کتاب #دلم_دهلی_است
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
آوردهاست بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر «واعطشا»ی تو در مشام
نجوای بغضِ یائسه ی ابرهاست این:
«برآنِ تنِ بدونِ سرِ بیکفن، سلام!»
هفتاد و یک ستاره که بر نیزه رفتهاند،
صف بستهاند پشت سر تو به احترام
با چشم بسته میگذری تا که آفتاب
از دیدنات خجل نشود روی پشتبام
تو پیک پادشاه بقایّی و بیکلام
آوردهای پیام به این ملکِ بیدوام
تو مرگ را به سُخره گرفتیّ و دیگران
دلخوش به دینِ بیخطرند و مقام و نام
طولی نمیکشد که جهان بشنود که نیست
حجّی قبولتر ز همین حجّ ناتمام
آنقدر دور نیست که دستی به انتقام
تیغ تو را دوباره برون آرَد از نیام
#عزیز_مهدی
غزلی از کتاب #دلم_دهلی_است
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
#هر_شب_یک_شعر_عاشورایی
بر فرض از دلیل و از اثبات بگذریم
قرآن تویی! چگونه از آیات بگذریم؟
روشنترین دلیل همین اشک جاری است
گیرم که از متون و عبارات بگذریم
ما را نبود تاب تماشا، عجیب نیست
از صفحههای مقتل اگر مات بگذریم
تفصیلِ بند بندِ مصیبت نمیکنیم
انگشترت...، ز شرح اشارات بگذریم
یک خط برای روضهی گودال کافی است:
زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم
ما تیغ غیرتیم که از هرچه بگذریم
از انتقام خون تو هیهات بگذریم
#سید_محمد_مهدی_شفیعی
از مجموعه شعر #مرز_ما_عشق_است
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
بر فرض از دلیل و از اثبات بگذریم
قرآن تویی! چگونه از آیات بگذریم؟
روشنترین دلیل همین اشک جاری است
گیرم که از متون و عبارات بگذریم
ما را نبود تاب تماشا، عجیب نیست
از صفحههای مقتل اگر مات بگذریم
تفصیلِ بند بندِ مصیبت نمیکنیم
انگشترت...، ز شرح اشارات بگذریم
یک خط برای روضهی گودال کافی است:
زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم
ما تیغ غیرتیم که از هرچه بگذریم
از انتقام خون تو هیهات بگذریم
#سید_محمد_مهدی_شفیعی
از مجموعه شعر #مرز_ما_عشق_است
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
#هر_شب_یک_شعر_عاشورایی
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت
مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی
دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت
لحظهها را در تبِ داغِ جدایی زیستی
خونجگر بودی تمامِ عمر از زهرِ جفا
مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی زیستی
بیزمان در بارگاهِ قدس، با عشقِ حسین
پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی
آمدی از جانِ عالَم خود پرستاری کنی
دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی
بارها تیرِ سهشعبه با گلویت خون گریست
با علیاصغر در اوجی کبریایی زیستی
هر چه تشنه با حسینت سر بریدند از قفا
شُکر کردی دم به دم خونِ خدایی زیستی
غیرِ زیبایی ندیدی در بلابارانِ عشق
از اَلَستِ عاشقی قالوا بلییی زیستی
نذرِ شکرِ بیشکایت بر درِ تسلیمِ محض
سر نهادی البلاءُ للولایی زیستی
از نیستان دور ماندی داغِ غربت بر جگر
در هوای نالههای نینوایی زیستی
خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتش به جان
همنَفَس با آیههای روشنایی زیستی
نورِ چشمِ آفرینش هم تو بودی از ازل
تا ابد بَدرُالدُّجا شمسُالضُّحایی زیستی
عالَمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی
تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی
پر بزن، وقتِ پریدن آمد ای که سالها
در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی
#مبین_اردستانی
از مجموعه شعر #لحظههای_بیملاحظه
انتشارات #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت
مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی
دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت
لحظهها را در تبِ داغِ جدایی زیستی
خونجگر بودی تمامِ عمر از زهرِ جفا
مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی زیستی
بیزمان در بارگاهِ قدس، با عشقِ حسین
پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی
آمدی از جانِ عالَم خود پرستاری کنی
دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی
بارها تیرِ سهشعبه با گلویت خون گریست
با علیاصغر در اوجی کبریایی زیستی
هر چه تشنه با حسینت سر بریدند از قفا
شُکر کردی دم به دم خونِ خدایی زیستی
غیرِ زیبایی ندیدی در بلابارانِ عشق
از اَلَستِ عاشقی قالوا بلییی زیستی
نذرِ شکرِ بیشکایت بر درِ تسلیمِ محض
سر نهادی البلاءُ للولایی زیستی
از نیستان دور ماندی داغِ غربت بر جگر
در هوای نالههای نینوایی زیستی
خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتش به جان
همنَفَس با آیههای روشنایی زیستی
نورِ چشمِ آفرینش هم تو بودی از ازل
تا ابد بَدرُالدُّجا شمسُالضُّحایی زیستی
عالَمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی
تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی
پر بزن، وقتِ پریدن آمد ای که سالها
در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی
#مبین_اردستانی
از مجموعه شعر #لحظههای_بیملاحظه
انتشارات #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
#هر_شب_یک_شعر_عاشورایی
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهاده است
بر نیزه ی تنهایی خود تکیه داده است
هرچند پیچیده است در عالم شکوهش
معراج او برروی خاک اما چه ساده است
آنقدر آزاد است از هر قید و بندی...
حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده است
یک روز روی شانه ی پیغمبر ... اکنون
بالای نیزه باز در اوج ایستاده است
دارد همین که سایه اش را از سر نی
باور کن این هم از سر عالم زیاد است!
#رضا_یزدانی
غزلی از مجموعه شعر #حاشا
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهاده است
بر نیزه ی تنهایی خود تکیه داده است
هرچند پیچیده است در عالم شکوهش
معراج او برروی خاک اما چه ساده است
آنقدر آزاد است از هر قید و بندی...
حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده است
یک روز روی شانه ی پیغمبر ... اکنون
بالای نیزه باز در اوج ایستاده است
دارد همین که سایه اش را از سر نی
باور کن این هم از سر عالم زیاد است!
#رضا_یزدانی
غزلی از مجموعه شعر #حاشا
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
#هر_شب_یک_شعر_عاشورایی
مشك بر دوش سوی علقمه رفت، تا که شقالقمر نشان بدهد
تا که چشمش هزار معجزه را، بین خوف و خطر نشان بدهد
شیهه در شیهه اسب وگرد وسوار،آسمان مکث کرده تا چه کند؟
خیمه در خیمه گریه می شنود ، آب را شعله ور نشان بدهد؟!
مشک لبتشنه گرم زمزمه شد، گریههای رقیه در گوشش
تا که یک دشت لالهعباسی، غرق خون جگر نشان بدهد
قبضه ی ذوالفقار در مشتش، خشم دریاست در سر انگشتش
کربلا قلعه قلعه خیبر شد، رفت مثل پدر نشان بدهد
با خودش فکر میکند که فرات، عطش باغ را نمیفهمد
میرود معنی شکفتن را، فوق درک بشر نشان بدهد
همه ی خشم خونفشان علی، در صدایش وزیده، میخواهد
خطبة شقشیقهای دیگر، با رجزها مگر نشان بدهد
ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظة بعثتی شگفت آمد
سورهای قطعه قطعه در دستش، رفت شقالقمر نشان بدهد
#محمدحسين_انصارى_نژاد
غزلی از کتاب #باغ_سحرخیز
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub
مشك بر دوش سوی علقمه رفت، تا که شقالقمر نشان بدهد
تا که چشمش هزار معجزه را، بین خوف و خطر نشان بدهد
شیهه در شیهه اسب وگرد وسوار،آسمان مکث کرده تا چه کند؟
خیمه در خیمه گریه می شنود ، آب را شعله ور نشان بدهد؟!
مشک لبتشنه گرم زمزمه شد، گریههای رقیه در گوشش
تا که یک دشت لالهعباسی، غرق خون جگر نشان بدهد
قبضه ی ذوالفقار در مشتش، خشم دریاست در سر انگشتش
کربلا قلعه قلعه خیبر شد، رفت مثل پدر نشان بدهد
با خودش فکر میکند که فرات، عطش باغ را نمیفهمد
میرود معنی شکفتن را، فوق درک بشر نشان بدهد
همه ی خشم خونفشان علی، در صدایش وزیده، میخواهد
خطبة شقشیقهای دیگر، با رجزها مگر نشان بدهد
ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظة بعثتی شگفت آمد
سورهای قطعه قطعه در دستش، رفت شقالقمر نشان بدهد
#محمدحسين_انصارى_نژاد
غزلی از کتاب #باغ_سحرخیز
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی #شعر و #داستان :
@ShahrestanAdabPub