📚 #کتاب_عیدی_بدهیم
#رود_خوانی ، مجموعه شعری از #محمد_مهدی_سیار
سفارش آنلاین از #نبض_هنر
✅ آدرس صفحه شهرستان ادب در ویترین آنلاین نبض هنر: https://nabzehonar.com/shahrestanadab
#رود_خوانی ، مجموعه شعری از #محمد_مهدی_سیار
سفارش آنلاین از #نبض_هنر
✅ آدرس صفحه شهرستان ادب در ویترین آنلاین نبض هنر: https://nabzehonar.com/shahrestanadab
شاید
تنها
باید نشست
در سایه ی مفرّح دیواری و گریست
بسیار راه های غلط رفتند
بسیار رهروان
بسیار رهبران
در دفتر سیاه جهان
دیگر
امکان مشق نیست.
#علی_محمد_مودب
از کتاب #کهکشان_چهره_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
تنها
باید نشست
در سایه ی مفرّح دیواری و گریست
بسیار راه های غلط رفتند
بسیار رهروان
بسیار رهبران
در دفتر سیاه جهان
دیگر
امکان مشق نیست.
#علی_محمد_مودب
از کتاب #کهکشان_چهره_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
📚 #کتاب_عیدی_بدهیم
#دست_خون ، منظومه ای از #علی_محمد_مودب
سفارش آنلاین از #نبض_هنر
✅ آدرس صفحه شهرستان ادب در ویترین آنلاین نبض هنر: https://nabzehonar.com/shahrestanadab
#دست_خون ، منظومه ای از #علی_محمد_مودب
سفارش آنلاین از #نبض_هنر
✅ آدرس صفحه شهرستان ادب در ویترین آنلاین نبض هنر: https://nabzehonar.com/shahrestanadab
📚 #کتاب_عیدی_بدهیم
#راز_آن_صدا ، رمان نوجوان نوشته ی #لیلا_عباسعلیزاده
سفارش آنلاین از #نبض_هنر
✅ آدرس صفحه شهرستان ادب در ویترین آنلاین نبض هنر: https://nabzehonar.com/shahrestanadab
#راز_آن_صدا ، رمان نوجوان نوشته ی #لیلا_عباسعلیزاده
سفارش آنلاین از #نبض_هنر
✅ آدرس صفحه شهرستان ادب در ویترین آنلاین نبض هنر: https://nabzehonar.com/shahrestanadab
#بی_کتابی
رمانی متفاوت از #محمدرضا_شرفی_خبوشان
#تازه_های_نشر
#شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
رمانی متفاوت از #محمدرضا_شرفی_خبوشان
#تازه_های_نشر
#شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
در ستایش حضرت زهرا (سلامالله علیها)
چه نور بود؟ كه «زهرا» نبود و زهرا بود
گلی هنوز شكوفا نبود و زهرا بود
چه نور بود كه آدم نماز او را ديد
چه نور بود كه حوّا نبود و زهرا بود
فرشتگان همه گفتند: نور پاكی بود
كه مثل هيچیک از ما نبود و زهرا بود
همانكه در شب هستی سفينه بود و نجات
نبود خشكی و دريا نبود و زهرا بود
چه نور بود كه پيش از وجود، روشن بود
چه نور بود كه دنيا نبود و زهرا بود
چه نور بود به سيب بهشت در معراج
كه جبرئيل در آنجا نبود و زهرا بود
مگر كه میشود ای مهربانترين مادر
يگانه «اُم ابيها» نبود و زهرا بود؟
مگر كه ميشود اي گوهر شريف ولا!
حقيقت دل مولا نبود و زهرا بود؟
به روی مسجد پيغمبر خدا، يك عصر
در سرای كسی وا نبود و زهرا بود
فرشته، چون كه صفات پيامبر را ديد
به خويش گفت كه زهرا نبود و زهرا بود
رضا جميل و توكل جميل و صبر جميل
نه ممكن است كه زيبا نبود و زهرا بود
در آن شبی كه به خاكش سپرد مولا، گفت:
چه خوب بود كه فردا نبود و زهرا بود
چه خوب بود كه هستي نبود و فاطمه بود
چه خوب بود كه دنيا نبود و زهرا بود
چه خوب بود اگر سايهی غريب علی
به خاكِ فاطمه اينجا نبود و زهرا بود.
#محمدسعید_میرزایی
از گزیده غزلِ #غزل_هزاره_ی_دیگر
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
@ShahrestanAdabPub
چه نور بود؟ كه «زهرا» نبود و زهرا بود
گلی هنوز شكوفا نبود و زهرا بود
چه نور بود كه آدم نماز او را ديد
چه نور بود كه حوّا نبود و زهرا بود
فرشتگان همه گفتند: نور پاكی بود
كه مثل هيچیک از ما نبود و زهرا بود
همانكه در شب هستی سفينه بود و نجات
نبود خشكی و دريا نبود و زهرا بود
چه نور بود كه پيش از وجود، روشن بود
چه نور بود كه دنيا نبود و زهرا بود
چه نور بود به سيب بهشت در معراج
كه جبرئيل در آنجا نبود و زهرا بود
مگر كه میشود ای مهربانترين مادر
يگانه «اُم ابيها» نبود و زهرا بود؟
مگر كه ميشود اي گوهر شريف ولا!
حقيقت دل مولا نبود و زهرا بود؟
به روی مسجد پيغمبر خدا، يك عصر
در سرای كسی وا نبود و زهرا بود
فرشته، چون كه صفات پيامبر را ديد
به خويش گفت كه زهرا نبود و زهرا بود
رضا جميل و توكل جميل و صبر جميل
نه ممكن است كه زيبا نبود و زهرا بود
در آن شبی كه به خاكش سپرد مولا، گفت:
چه خوب بود كه فردا نبود و زهرا بود
چه خوب بود كه هستي نبود و فاطمه بود
چه خوب بود كه دنيا نبود و زهرا بود
چه خوب بود اگر سايهی غريب علی
به خاكِ فاطمه اينجا نبود و زهرا بود.
#محمدسعید_میرزایی
از گزیده غزلِ #غزل_هزاره_ی_دیگر
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
@ShahrestanAdabPub
دوست دارم وقت مردن بر لبم لبخند باشد
من از او خرسند باشم، از من او خرسند باشد
از در و ديوار تابوتم گُل رحمت ببارد
خالي از تزوير، روحم خالي از ترفند باشد
مرگ هاي کوچکي دارند مردم، دوست دارم
مرگِ من مثل شهادت، مرگِ بي مانند باشد
صبح تا شب قُدسيان آواز در قبرم بخوانند
با سماع و سُکر تا محشر سرِ من بند باشد
در ملائک بر سر من گفتگوها در بگيرد
هيچ کس هرگز نداند قيمت من چند باشد
دوست دارم روح ققنوسي م در ميلادِ مردن
فارغ از زن، زندگاني، فارغ از فرزند باشد
::
مي زنم پُل مثل ابراهيم از آتش به گُلگَشت
در قيامت کاش با من عشق، خويشاوند باشد
ميوه هاي وصل مي روياند از هر شاخه اش، مرگ
گر درختِ زندگاني قابل پيوند باشد
نه به حکمِ قافيه، از شوقِ باران هاي رحمت
دوست دارم مرگ من در مهر يا اسفند باشد
مرگ، اي سقّاي انسان در عطش سار اسارت!
بيش از اين مگذار روحِ تشنه ام در بند باشد
#مرتضی_امیری_اسفندقه
از کتاب #ورمشور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
من از او خرسند باشم، از من او خرسند باشد
از در و ديوار تابوتم گُل رحمت ببارد
خالي از تزوير، روحم خالي از ترفند باشد
مرگ هاي کوچکي دارند مردم، دوست دارم
مرگِ من مثل شهادت، مرگِ بي مانند باشد
صبح تا شب قُدسيان آواز در قبرم بخوانند
با سماع و سُکر تا محشر سرِ من بند باشد
در ملائک بر سر من گفتگوها در بگيرد
هيچ کس هرگز نداند قيمت من چند باشد
دوست دارم روح ققنوسي م در ميلادِ مردن
فارغ از زن، زندگاني، فارغ از فرزند باشد
::
مي زنم پُل مثل ابراهيم از آتش به گُلگَشت
در قيامت کاش با من عشق، خويشاوند باشد
ميوه هاي وصل مي روياند از هر شاخه اش، مرگ
گر درختِ زندگاني قابل پيوند باشد
نه به حکمِ قافيه، از شوقِ باران هاي رحمت
دوست دارم مرگ من در مهر يا اسفند باشد
مرگ، اي سقّاي انسان در عطش سار اسارت!
بيش از اين مگذار روحِ تشنه ام در بند باشد
#مرتضی_امیری_اسفندقه
از کتاب #ورمشور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
Forwarded from شهرستان ادب
رونمایی از دو رمان تازه شهرستان ادب
#بی_کتابی و #شاه_کشی
در #نمایشگاه_کتاب_پاریس :
https://shahrestanadab.com/Content/ID/6914
@ShahrestanAdab
#بی_کتابی و #شاه_کشی
در #نمایشگاه_کتاب_پاریس :
https://shahrestanadab.com/Content/ID/6914
@ShahrestanAdab
باد با زلف تو بازی کرد و زلفت با دلم
این چنین آغشته شد عشق تو با آب و گِلم
با که غیر از چشم هایت راز دل افشا کنم؟
من که زیر تیغ ابروی تو، مرغ بسملم
جنگ عقل و دل به پا شد، هرکه راه خود گرفت
آن قدر دیوانه ات بودم که گفتم عاقلم
با نگاهی جای خود را در دلم وا کرده ای
قاتلم را ناگزیر آورده ام در منزلم
روزگاری از تو غافل بودم و در بند خویش
حال در بند تو افتادم که از خود غافلم
#میلاد_عرفان_پور
از کتاب:
#بی_خبری_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
این چنین آغشته شد عشق تو با آب و گِلم
با که غیر از چشم هایت راز دل افشا کنم؟
من که زیر تیغ ابروی تو، مرغ بسملم
جنگ عقل و دل به پا شد، هرکه راه خود گرفت
آن قدر دیوانه ات بودم که گفتم عاقلم
با نگاهی جای خود را در دلم وا کرده ای
قاتلم را ناگزیر آورده ام در منزلم
روزگاری از تو غافل بودم و در بند خویش
حال در بند تو افتادم که از خود غافلم
#میلاد_عرفان_پور
از کتاب:
#بی_خبری_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
باید صدایِ تازه ای پیدا کنی امسال
خود را میانِ این صداها جا کنی امسال
آواز گنجشکان تمام کوچه را برداشت
باید تو هم ای بی صدا ، غوغا کنی امسال
حتی اگر با دار آری سربه زیری
باید سری بالا ، سری بالا کنی امسال
عیدانه آیا بهتر از آیینه چیزی هست؟
در پیشِ آیینه مبادا ها کنی امسال
ها! ها! مبادا باز هم چون سالِ پیرارین
امروز را قربانی فردا کنی امسال
این تو بمیری دیدی و آن تو بمیری نیست
فرصت نداری مرگ را حاشا کنی امسال
آن اشک ها که ریختی در نیمه هایِ شب
این قطره ها را میشود دریا کنی امسال
تو می توانی مثلِ بادِ صبحدم باشی
مشتِ تمامِ غنچه ها را وا کنی امسال
وادی به وادی رفتی و منزل هنوزت گم
کفشی مگر از جنس تاول پا کنی امسال
از کرم های کوچک ابریشمین بشنو
پروانه ی من! می شود پر وا کنی امسال
#بهارانه
#مرتضی_امیری_اسفندقه
از کتاب:
#ورمشور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
خود را میانِ این صداها جا کنی امسال
آواز گنجشکان تمام کوچه را برداشت
باید تو هم ای بی صدا ، غوغا کنی امسال
حتی اگر با دار آری سربه زیری
باید سری بالا ، سری بالا کنی امسال
عیدانه آیا بهتر از آیینه چیزی هست؟
در پیشِ آیینه مبادا ها کنی امسال
ها! ها! مبادا باز هم چون سالِ پیرارین
امروز را قربانی فردا کنی امسال
این تو بمیری دیدی و آن تو بمیری نیست
فرصت نداری مرگ را حاشا کنی امسال
آن اشک ها که ریختی در نیمه هایِ شب
این قطره ها را میشود دریا کنی امسال
تو می توانی مثلِ بادِ صبحدم باشی
مشتِ تمامِ غنچه ها را وا کنی امسال
وادی به وادی رفتی و منزل هنوزت گم
کفشی مگر از جنس تاول پا کنی امسال
از کرم های کوچک ابریشمین بشنو
پروانه ی من! می شود پر وا کنی امسال
#بهارانه
#مرتضی_امیری_اسفندقه
از کتاب:
#ورمشور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
در غرش رعد و برق، بارانی بود
در خیزش شاخ و برگ، طوفانی بود
من بودم و گیسوی رهایی در باد
تعبیر نشد، خواب پریشانی بود
#امیر_مرادی
از مجموعه #رباعی:
#خواب_نما
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
در خیزش شاخ و برگ، طوفانی بود
من بودم و گیسوی رهایی در باد
تعبیر نشد، خواب پریشانی بود
#امیر_مرادی
از مجموعه #رباعی:
#خواب_نما
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
Forwarded from کتاب و کتابخوانی
📚 وقتیکه رهبرانقلاب در نمایشگاه کتاب شعر «ما سینه زدیم، بی صدا باریدند» را خواندند
🔻نوبت غرفهی شهرستان ادب شد که امسال یکی از ناشران نمونه شده بود. 🔹آقا، علی محمد مؤدب را تحویل گرفتند. کتابهای جدید نشر را طلب کردند و شناختنامهی قزوه را در جواب گرفتند. همینطور سال گرگ. آقا پرسیدند اسم این کتاب شبیه گرگ سالی امیر حسین فردی است. مؤدب توضیح داد سال گرگ برگزیدهی جشنوارهی داستان انقلاب است که آن موقع خود آقای فردی دبیرش بود.
🔹آقا کتابی را هم برداشتند و پشت کتاب را نگاه کردند شعر معروف از آخر مجلس را خواندند. «ما سینه زدیم، بی صدا باریدند/ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند/ ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند.» یک نفر پرسید کتاب کیست و آقا جواب دادند: «#کتاب_میلاد!» عرفانپور را میگفتند.
🔺موقع رفتن آقا گفتند مجموع کارهای شما الحمدلله خوب است. یک نفر از داخل غرفه گفت: آقا ما دوستتان داریم. آقا هم جواب داد: من هم دوستتان دارم.
🚩 روایتی از متن و حاشیهی بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب
١٣٩٤/٢/٢٣
بازديد از غرفه انتشارات شهرستان ادب
📚 @Khamenei_Book
🔻نوبت غرفهی شهرستان ادب شد که امسال یکی از ناشران نمونه شده بود. 🔹آقا، علی محمد مؤدب را تحویل گرفتند. کتابهای جدید نشر را طلب کردند و شناختنامهی قزوه را در جواب گرفتند. همینطور سال گرگ. آقا پرسیدند اسم این کتاب شبیه گرگ سالی امیر حسین فردی است. مؤدب توضیح داد سال گرگ برگزیدهی جشنوارهی داستان انقلاب است که آن موقع خود آقای فردی دبیرش بود.
🔹آقا کتابی را هم برداشتند و پشت کتاب را نگاه کردند شعر معروف از آخر مجلس را خواندند. «ما سینه زدیم، بی صدا باریدند/ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند/ ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند.» یک نفر پرسید کتاب کیست و آقا جواب دادند: «#کتاب_میلاد!» عرفانپور را میگفتند.
🔺موقع رفتن آقا گفتند مجموع کارهای شما الحمدلله خوب است. یک نفر از داخل غرفه گفت: آقا ما دوستتان داریم. آقا هم جواب داد: من هم دوستتان دارم.
🚩 روایتی از متن و حاشیهی بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب
١٣٩٤/٢/٢٣
بازديد از غرفه انتشارات شهرستان ادب
📚 @Khamenei_Book
یال میتکاند
نعره میکشید و میدوید
از میان شعله ها پرید
شیر ناگزیر
در کنار دلقک ایستاد
عکس هم گرفت
خنده دار بود
گریه ام گرفت...
#اسماعیل_امینی
از کتابِ #دلقک_و_شاعردربار
نشر #شهرستان_ادب
کانال شعر و داستانِ امروز:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
نعره میکشید و میدوید
از میان شعله ها پرید
شیر ناگزیر
در کنار دلقک ایستاد
عکس هم گرفت
خنده دار بود
گریه ام گرفت...
#اسماعیل_امینی
از کتابِ #دلقک_و_شاعردربار
نشر #شهرستان_ادب
کانال شعر و داستانِ امروز:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
می نویسم از تو و سخت است حتی باورش
ای گل سرخی که کرده باغبانش پرپرش
نرم می چیند تو را هرچند می لرزند سخت
هم دلش، هم شانه اش، هم دست های لاغرش!
در پی این اشک ها لبخندهایی نیز هست
پس تماشایی تر است این سکه روی دیگرش
قصه ی تو ماجرای پیله و پروانه است
می رسد این ماجرا کم کم به جای بهترش
هر چه کاشان دیدنی باشد ولی اردیبهشت
از تماشاخانه چیزی کم ندارد قمصرش
تو گلاب نابی و این راز را لو می دهد
شیشه ی عطری که با تو می پرد هوش از سرش
#کبری_موسوی_قهفرخی
از کتابِ #غروب_پا_به_ماه
نشر #شهرستان_ادب
کانال شعر و داستانِ امروز:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
ای گل سرخی که کرده باغبانش پرپرش
نرم می چیند تو را هرچند می لرزند سخت
هم دلش، هم شانه اش، هم دست های لاغرش!
در پی این اشک ها لبخندهایی نیز هست
پس تماشایی تر است این سکه روی دیگرش
قصه ی تو ماجرای پیله و پروانه است
می رسد این ماجرا کم کم به جای بهترش
هر چه کاشان دیدنی باشد ولی اردیبهشت
از تماشاخانه چیزی کم ندارد قمصرش
تو گلاب نابی و این راز را لو می دهد
شیشه ی عطری که با تو می پرد هوش از سرش
#کبری_موسوی_قهفرخی
از کتابِ #غروب_پا_به_ماه
نشر #شهرستان_ادب
کانال شعر و داستانِ امروز:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
از آن همه قیل و قال ما ماندیم، جمعیت پابرهنه ی رنجور
رفتند عقب سواره هامان، تا بر ما نگران شوند دورادور!
شب طعنه به ساحت پلنگان زد، تقدیر ستاره ها عوض گردید
تا شام چهارده؛ دریغا ماه، تا شام چهارده؛ دریغا نور
در زمره ی بیسوادها رفتیم، با نام خدا ز یادها رفتیم!
ما ماه و دو چشم شهر بر ماهی، ما آه و دو گوش شهر بر ماهور
لبخند به خون ما نمی سازد، مَردیم برای اینکه با دردیم
در پیرهن غزل برامان هست، لبخند همیشه وصله ناجور
با این همه، ما بلند پروازیم، در قافیه ها به فکر اعجازیم
ما صاعقه ایم گوش شیطان کر! ما بارقه ایم چشم شیطان کور!
#پیمان_طالبی
از کتاب #ناحماسه
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
رفتند عقب سواره هامان، تا بر ما نگران شوند دورادور!
شب طعنه به ساحت پلنگان زد، تقدیر ستاره ها عوض گردید
تا شام چهارده؛ دریغا ماه، تا شام چهارده؛ دریغا نور
در زمره ی بیسوادها رفتیم، با نام خدا ز یادها رفتیم!
ما ماه و دو چشم شهر بر ماهی، ما آه و دو گوش شهر بر ماهور
لبخند به خون ما نمی سازد، مَردیم برای اینکه با دردیم
در پیرهن غزل برامان هست، لبخند همیشه وصله ناجور
با این همه، ما بلند پروازیم، در قافیه ها به فکر اعجازیم
ما صاعقه ایم گوش شیطان کر! ما بارقه ایم چشم شیطان کور!
#پیمان_طالبی
از کتاب #ناحماسه
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
#علی_محمد_مودب
از کتاب #کهکشان_چهره_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
از کتاب #کهکشان_چهره_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
چمدانهای بسته میدانند، عشق راهی است پرخطر؛ اما-
دختری محو جادهها شده است، دختری راهی سفر؛ اما-
مادرش بعد او چه خواهد کرد؟! گیسوانش سفید خواهد شد
در و همسایه طعنه خواهد زد، آه!یک روز این خبر... اما-
روستا از نگاهش افتاده است، شهر در امتداد این جاده است
جاده در پیشروی او دارد، اتفاقات تازهتر اما
مانده در مِه اتاق کودکیاش، خاطرات شب عروسکیاش
خاطراتی که غیر حسرت نیست، خاطراتی که پشت سر...اما-
صندلیهای خالی اتوبوس، جادهها را یکی یکی پیچید
خط ممتد جاده میلرزید، در سرازیری خطر اما
جاده یعنی همیشه دربهدری، دوری از مهر خانهی پدری
همهشب انتظار و بیخبری، کاش میشد که تا سحر...اما...
□
پدرش در هجوم خاطرهها، با خودش حرف میزند گاهی
مثل یک قاب خالی غمگین، مانده چشمش به سوی در؛ اما...
مادرش هر سحر نگاهش را، به ضریح سکینهخاتون دوخت
گرچه آرام بود و سخت و صبور، سینهای داشت شعلهور اما
قاصدکهای خسته بعد از آن همه دلواپس خبر بودند
روستا رنگ و بوی ماتم داشت، روستا بود و چشم تر...اما-
چمدانهای بسته برگشتند، از سفر زار و خسته برگشتند
خسته و دلشکسته برگشتند، با نگاهی پر از "اگر"، "اما"...
#علی_اصغر_شیری
از مجموعه شعر #به_زبان_مادری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
دختری محو جادهها شده است، دختری راهی سفر؛ اما-
مادرش بعد او چه خواهد کرد؟! گیسوانش سفید خواهد شد
در و همسایه طعنه خواهد زد، آه!یک روز این خبر... اما-
روستا از نگاهش افتاده است، شهر در امتداد این جاده است
جاده در پیشروی او دارد، اتفاقات تازهتر اما
مانده در مِه اتاق کودکیاش، خاطرات شب عروسکیاش
خاطراتی که غیر حسرت نیست، خاطراتی که پشت سر...اما-
صندلیهای خالی اتوبوس، جادهها را یکی یکی پیچید
خط ممتد جاده میلرزید، در سرازیری خطر اما
جاده یعنی همیشه دربهدری، دوری از مهر خانهی پدری
همهشب انتظار و بیخبری، کاش میشد که تا سحر...اما...
□
پدرش در هجوم خاطرهها، با خودش حرف میزند گاهی
مثل یک قاب خالی غمگین، مانده چشمش به سوی در؛ اما...
مادرش هر سحر نگاهش را، به ضریح سکینهخاتون دوخت
گرچه آرام بود و سخت و صبور، سینهای داشت شعلهور اما
قاصدکهای خسته بعد از آن همه دلواپس خبر بودند
روستا رنگ و بوی ماتم داشت، روستا بود و چشم تر...اما-
چمدانهای بسته برگشتند، از سفر زار و خسته برگشتند
خسته و دلشکسته برگشتند، با نگاهی پر از "اگر"، "اما"...
#علی_اصغر_شیری
از مجموعه شعر #به_زبان_مادری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
بعد از تو دگر گل و بهاری ناید
غم آید و چون تو غمگساری ناید
در ماتم تو روح بباریم نه اشک
کز اشک در این واقعه کاری ناید
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
از کتاب #چاره_ها
گزینه #رباعی_معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
غم آید و چون تو غمگساری ناید
در ماتم تو روح بباریم نه اشک
کز اشک در این واقعه کاری ناید
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
از کتاب #چاره_ها
گزینه #رباعی_معاصر
به انتخاب #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها
یکی دستم بگیرد ، مست مست مستم این شب ها
غزل میخوانم و سجاده ام پر می کشد با من
نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شب ها
خدا را شکر ، سوزی هست ، آهی هست ، اشکی هست
همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شب ها
به جای خون به رگ هایم کبوتر می پرد تا صبح
تشهـّدنامه می بندد به بال دستم این شب ها
دلی برداشتم با تکّه ابری از نگاه خود
به پابوس قیامت ، بار خود را بستم این شب ها
#علیرضا_قزوه
از کتاب ِ #چمدانهای_قدیمی
گزیده ی #غزل
به انتخابِ:
#علی_محمد_مودب و #محمد_حسین_نعمتی
نشر:
#شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
یکی دستم بگیرد ، مست مست مستم این شب ها
غزل میخوانم و سجاده ام پر می کشد با من
نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شب ها
خدا را شکر ، سوزی هست ، آهی هست ، اشکی هست
همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شب ها
به جای خون به رگ هایم کبوتر می پرد تا صبح
تشهـّدنامه می بندد به بال دستم این شب ها
دلی برداشتم با تکّه ابری از نگاه خود
به پابوس قیامت ، بار خود را بستم این شب ها
#علیرضا_قزوه
از کتاب ِ #چمدانهای_قدیمی
گزیده ی #غزل
به انتخابِ:
#علی_محمد_مودب و #محمد_حسین_نعمتی
نشر:
#شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
نکند فکر کردی اینجا منتظر آدم ها میشوند تا دیوانه شوند،هان؟نخیرجانم؛همچین که اراده کنند ظرف یک هفته دیوانه ای!اصلا انقدر آب و غذا بهت نمیدهند و پاجفتش هم تو سرت میزنند تا دیوانه شوی. حالا حرف مارا گوش نکن،حالا هی بشین سرت را بکن توی این کتاب دفترها.
رمان #برج_قحطی
#هادی_حکیمیان
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
رمان #برج_قحطی
#هادی_حکیمیان
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A