شهرستان ادب
1.38K subscribers
4.5K photos
767 videos
15 files
2.1K links
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
ShahrestanAdab.com

ارتباط با مدیر کانال:
@ShahrestaneAdab

ایمیل شهرستان ادب:
[email protected]
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻در شهرستانِ ادب
شهروندِ ادبیاتِ امروز باشید

بهترین‌های
✔️ #شعر ،
✔️ #رمان ،
✔️ #ترانه و
✔️ #داستان_کوتاه امروزِ ایران و جهان را
با هم می‌خوانیم

☑️ @ShahrestanAdab
☑️ @ShahrestanAdab
حضور نشر #شهرستان_ادب در نمایشگاه #کتاب بوشهر
با بیش از صد و چهل عنوان کتب #شعر ، #داستان و #رمان

تا 28 آذر

نمایشگاه بین المللی #بوشهر-سالن z3- #انتشارات_شهرستان_ادب

@ShahrestanAdabPub
آیین رونمایی از کتاب #ویلای_کاکایی_ها
ده #داستان از برگزیدگان مسابقه داستان نویسی محیط زیستی باغ ملی

پنج شنبه 17 اسفند
ساعت 17/30
فرهنگسرای ارسباران

@ShahrestanAdabPub
شهرستان ادب
📚تازه‌ترین کتاب‌های شعر و داستان شهرستان ادب در سی‌ویکمین نمایشگاه کتاب: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/8989 ☑️ @ShahrestanAdab
📚 انتشارات شهرستان ادب امسال با 31 عنوان کتاب تازه در دوره سی و یکم نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران حضور دارد. این آثار شامل ده کتاب داستان، پانزده کتاب شعر و یک کتاب پژوهش است که همگی در زمره کتاب‌های تألیفی به شمار می‌روند. علاوه بر آن، پنج عنوان کتاب به قلم برخی نویسندگان و شاعران برجسته ایرانی که پیش از این در انتشارات‌های دیگر چاپ شده بودند، امسال از سوی شهرستان ادب در قالبی تازه مجدداً منتشر شده‌اند. در نمایشگاه کتاب امسال این انتشارات در شبستان اصلی، راهروی 19 ، غرفه 25 حضور دارد.

انتشارات شهرستان ادب که در زمینه ادبیات و با محوریت توجه به ادبیات تألیف نویسندگان و شاعران ایرانی فعالیت می‌کند، از زمان تأسیس در سال 1389 تاکنون، کتاب‌های متعددی را به بازار نشر عرضه کرده است که بسیاری از این آثار موفق به کسب معتبرترین جوایز این حوزه شده‌اند. این انتشارات که در سال 1393 مقارن با دوره بیست و هشتم نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، عنوان ناشر برگزیده سال را به دست آورد، امسال هم در سی‌ویکمین دوره نمایشگاه کتاب به عنوان ناشر برگزیده سال 1396 شناخته شد.
در ادامه به فهرست آثار تازه شهرستان ادب اشاره می‌کنیم:

🔻#داستان_ایرانی :
1. «روز داوری» نوشته سجاد خالقی (رمان)
2. «رمق» نوشته مجید استیری (رمان)
3. «نعلین‌های آلبالویی» نوشته مهدی نورمحمدزاده (رمان)
4. «برهنه در برهوت» نوشته هادی خورشاهیان (رمان)
5. «سایه‌های باغ ملی» نوشته محسن هجری (رمان)
6. «خواب پلنگ» نوشته هادی حکیمیان (رمان نوجوان)
7. «چشم‌های سبز هی هو هاما» نوشته ریحانه جعفری (رمان نوجوان)
8. «گودال اسماعیلی» نوشته زنده‌یاد علی شاه‌علی (مجموعه داستان)
9. «حوای سرگردان» نوشته محمدقائم خانی (مجموعه داستان)
10. «قرار مهنا» نوشته مهدی کفاش (داستان بلند)

🔻#شعر_ایرانی:
1. «هیس گل‌ها خواب‌اند» سروده مرتضی امیری اسفندقه
2. «از پیله تا پروانگی» سروده محمدرضا روزبه
3. «روح اندوهگین یک شاعر» سروده سیدرضا محمدی
4. «ملاحظات» سروده امید مهدی‌نژاد
5. «یادآوری» سروده محمدمهدی سیار
6. «تماشایی» سروده میلاد عرفان‌پور
7. «بعد از بنفشه‌ای که نیامد» سروده عباس باقری
8. «چاپ بیروت» سروده علی داودی
9. «کابوس شاخه‌های شکسته» سروده مهدی زارعی
10. «بی‌نقابی» سروده حمید درویشی
11. «پیشواز» سروده محمدرضا وحیدزاده
12. «لحظه‌های بی‌ملاحظه» سروده مبین اردستانی
13. «مرا صدا کردی» سروده لیلا حسین‌نیا
14. «تا همین غزل» سروده غلامرضا مهدی‌خانی
15. «حاشا» سروده امیررضا یزدانی

🔻#پژوهش:
«نوشتن در سایه جنگ» به قلم دکتر محمد حنیف

🔻چاپ اول شهرستان ادب:
1. «آتش‌گردان» سروده امید مهدی‌نژاد (شعر)
2. «پیاده‌ها» سروده امید مهدی‌نژاد (شعر)
3. «رجزمویه» سروده امید مهدی‌نژاد (شعر)
4. «جمجمه‌ات را قرض بده برادر!» نوشته مرتضی کربلایی‌لو (رمان)
5. «موهای تو خانه ماهی‌هاست» نوشته محمدرضا شرفی خبوشان (رمان نوجوان)


🔻گفتنی‌ست کتاب‌های زیر نیز نخستین حضور خود را در نمایشگاه تجربه می‌کنند:

1.«آوازهای روسی» نوشته احمد مدقق (رمان)
2. «به نام یونس» نوشته علی آرمین (رمان)
3. «ابدی» نوشته مهدی صفری (رمان)
4. «خانه مغایرت» نوشته محمدعلی جعفری (رمان)
5. «شاخ‌دماغی‌ها» نوشته سیده عذرا موسوی (رمان نوجوان)
6. «خط مرزی» نوشته سید حسین موسوی‌نیا (مجموعه داستان)
7. «ویلای کاکائی‌ها» نوشته جمعی از نویسندگان (مجموعه داستان)

☑️ @ShahrestanAdab
☑️@ShahrestanAdabPub
شهرستان ادب
Photo
🔻 جمالزاده و تجدد ایرانیزه
(روز گذشته، زادروز پدر #داستان_کوتاه فارسی بود؛ #محمدعلی_جمالزاده. نویسنده‌ای که بنیان داستان کوتاه فارسی را نهاد و داستان فارسی تا ابد مدیون قلم اوست. #علیرضا_سمیعی، منتقد و پژوهشگر، در یادداشتی به بررسی این موضوع پرداخته است که جمالزاده چگونه با مددگیری از سنت‌های ادبیات گذشتۀ فارسی،‌ اقدامی در جهت تجدد ادبیات انجام داد. این یادداشت خوب را با یکدیگر می‌خوانیم.)

▪️ «... مثلاً در سیر‌الموک بحث و خطابه، طولانی‌تر است و کمتر از قصه استفاده شده، در عوض گلستان بر مدار قصه و اشعاری می‌گردد که سعدی نوشته و سروده است. ولی کتب قدیم، درکل بر همین منوال نوشته می‌شد. باب‌بندی که میراث طبقه‌بندی ارسطویی بود، می‌توانست معقول بودن سخن را ضمانت کند. استناد به مآثر دینی به منظور نشان دادن حقیقت متعالی می‌آمد و ‌وظیفۀ شعر و قصه، نفوذ بخشیدن به حقیقت، در قلب مخاطب بود. به این ترتیب ما جشنواره‌ای از نمایندگان حقیقت داشتیم که به نحو قانع‌کننده‌ای دور هم جمع شده بودند.

اما نویسندۀ داستان کوتاه، درست مانند رمان‌نویس، ماجراها را از منظر خود می‌بیند؛ نویسندۀ رمان نمی‌خواهد داستان‌های گران‌بار از حقیقت را که پیشاپیش وجود دارند، تذکر دهد؛ بلکه می‌خواهد داستان را همان‌گونه که در ضمیرش تجربه کرده، بیان کند تا مخاطب در احساسش شریک شود... »

ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9987

☑️ @ShahrestanAdab
🔻پرتیراژترین کتاب جهان
(امروز، سالگرد درگذشت نویسندۀ مطرح انگلیسی، #چارلز_دیکنز است. به این بهانه، #پرستو_علی_عسگرنجاد به سراغ کتاب #داستان_دو_شهر» از این رمان‌نویس برجسته رفته است. کتابی که رهبر انقلاب نیز در نمایشگاه کتاب از آن بازدید کردند. شما را به خواندن این یادداشت جذاب دعوت می‌کنیم.)

▪️«...داستان دوشهر اما کمی متفاوت از دیگرآثار این‌نویسندۀ شهیر انگلیسی است. اولین‌تفاوت این است که این‌رمان به انگلستان محدود نمی‌شود و بخش اعظمی از آن، در فرانسه می‌گذرد و این تنوع جغرافیایی اتفاق مرسومی در آثار دیکنز نیست. نکتۀ مهم دیگر، توجۀ ویژۀ این‌کتاب به یک‌بازۀ زمانی حساس در اروپاست؛ تصرف زندان باستیل. این‌زندان که در حقیقت یک‌قلعه بود («باستیل» در زبان فرانسوی به معنای «قلعه» است)، در سال 1789میلادی به دست انقلابیون فرانسه فتح شد و این‌اتفاق، سرآغازی بود بر انقلاب کبیر فرانسه. بنابراین فضای سیاسی شدیدی بر تمام کتاب سایه انداخته و نویسنده هرجا که فرصت داشته، هنرمندانه به نقل تنش‌های سیاسی آن‌زمان پرداخته است...»

🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

☑️ @ShahrestanAdab
🔻کارگاه آموزشی «دربارۀ داستان کودک» با تدریس کلر ژوبرت

▪️مدرسۀ رمان شهرستان ادب در ادامۀ برگزاری دوره‌های آموزشی برای عموم علاقمندان، امسال پس از آغاز به کار اولین دورۀ «مدرسه رمان کودک»، اقدام به برگزاری یک دورۀ آموزش #داستان_کودک با تدریس #کلر_ژوبرت نموده است. این دوره از ابتدای شهریور ماه شروع به کار می‌کند و مهلت ثبت نام آن تا پایان مرداد ماه خواهد بود.
لازم به ذکر است که این دوره در سه جلسه به صورت هفتگی و در روز چهارشنبه ساعت 16:30 الی 19 در محل دفتر مؤسسه شهرستان ادب برگزار خواهد شد.
برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید با شماره 77517830 داخلی 146 تماس بگیرید.

🔗 لینک ثبت‌نام دورۀ آموزشی «دربارۀ داستان کودک» از طریق سایت مدرسه رمان

🔗 لینک ثبت‌نام دورۀ آموزشی «دربارۀ داستان کودک» از طریق سایت ادب‌بوک

☑️ @ShahrestanAdab
🔻«از لندن به پاریس» به روایت #چارلز_دیکنز | از کتاب #داستان_دو_شهر
(چهل‌ودومین صفحه از #یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب)

▪️«کالسکه با سر و صدای بسیار و با بی‌اعتنایی غیرعادی، که امروزه درک آن آسان نیست، به سرعت از خیابان‌ها می‌گذشت و پیچ‌ها را در می‌نوردید، در حالی که زنان در برابر آن شیون می‌کردند و مردان یکدیگر و کودکان را از سر راه آن به کنار می‌کشیدند. سرانجام، هنگامی که در برابر فواره‌ای، پیچی را چون تندبادی پشت سر گذاشت، یکی از چرخ‌های آن به گونه‌ای چندش‌آور با چیزی تصادم کرد. فریادی بلند از گلوی چند برخاست و اسبها بر دو پا بلند شدند و از حرکت افتادند.
اگر دردسر اخیر پیش نیامده بود، شاید کالسکه باز نمی‌ایستاد. اغلب کالسکه مصدومین خویش را به‌جای می‌گذاشت و به راه خود ادامه می‌داد. در این مورد، اما، خدمت‌گذار مخصوص که وحشت کرده بود، تند از کالسکه به زیر آمد و اکنون چندین و چند دست در لگام اسبان آویخته بود.

مسیو، در حالی که با خونسردی تمام از کالسکه به بیرون نظر می‌انداخت گفت: چه شده است؟...»

🔗 متن کامل این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

☑️ @ShahrestanAdab
🔻تیرباران
(داستانی چندکلمه‌ای از #ارنست_همینگوی، با ترجمۀ #الهه_هدایتی)

▪️شش وزیر کابینه را شش‌و‌نیم صبح، جلوی دیوار بیمارستان تیرباران کردند. در حیاط بیمارستان چاله‌ها پر از آب شده‌بودند.
کف حیاط پرشده بود از برگ‌های ریخته شده سبز. باران شلاقی می‌بارید. جلوی همه پنجره‌ها را با میخ کوبیده بودند. یکی از وزیرها حصبه داشت. دوسرباز او را پایین آوردند و زیر باران حملش کردند. سربازها تلاش می‌کردند جلوی دیوار او را سرپا نگهدارند، اما نشست توی چاله آب. پنج وزیر دیگر، ساکت ایستاده بودند جلوی دیوار.
آخرسر افسر به سربازها گفت که برای سرپا نگهداشتنش تلاش نکنند. اولین تیر را که شلیک کردند، وزیر ششم نشسته بود توی چاله آب و سرش را گذاشته بود روی زانوهاش.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻کجای مجلس نشسته‌اند
(داستانی کوتاه از #اعظم_ایرانشاهی، در پروندۀ #ادبیات_عاشورایی از کتاب #کآشوب)

▪️«"بی‌سعادت‌ها کجای مجلس نشسته‌اند؟" این را هیچ روضه‌خوانی نمی‌گفت اما من توی روضه‌ها همان‌جایی می‌نشستم که آن‌ها می‌نشینند و جای این که دلم را بدهم به صدای خش‌دار روضه‌خوان رابطۀ میان آدم‌ها و کلمه‌ها را رصد می‌کردم. رصد می‌کردم که چه کلمه‌هایی دل چه جنس آدم‌هایی را می‌برند. کدام کلمه به گریه‌ها اوج می‌دهد؟ اعجاز از کلمات است یا از دل آدم‌ها؟ اشک را چطور قسمت کرده‌اند؟ چرا آن خانمی که آن گوشه ردیف چهارم نشسته این‌جور از هق‌هق شانه‌هایش می‌لرزد ولی بغل‌دستی‌ام هنوز منتظر باران است؟ بعضی آدم‌ها اشک‌شان توی مشت‌شان است. همان‌ها که مثل خط‌شکن‌های جنگ، اول از همه سکوت مجلس را می‌شکنند.
دوستم می‌گفت این فلسفه‌بافی‌ها مثل این است که به قول شریعتی گل سرخ را به اتاق تشریح برده باشی. برای دوستم یک #یاحسین محزون شنیدن کافی بود. به کلمه‌های بیشتر نیاز نداشت...»

🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

🔗 «کاشوب» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻سپتامبر خشک
(داستانی کوتاه از #ویلیام_فاکنر به مناسبت زادروز خالق #خشم_و_هیاهو)

▪️«چو، یا خبر، یا هر چه بود، در آن غروب خونین ماه سپتامبر، که از پی شصت و دو روز بی‌باران می‌آمد، مانند آتشی که به علف خشك بیفتد در شهر پیچیده بود. صحبت از میس مینی‌کوپر و يك نفر سیاه پوست بود. حمله کرده، اهانت کرده، تهدید کرده: هیچ کدامشان درست نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است؛ همه‌شان در آن شب يكشنبه در آن مغازۀ سلمانی جمع بودند و بادبزن سقفی کار می‌کرد، بدون آن که هوا را خنك كند، و هوای کثیف را، در امواج مکرر بوی ماندۀ پماد صورت و روغن سر و نفس و عرق تن خود آن‌ها، روی سر آن‌ها برمی‌گرداند.

سلمانی گفت: "منتها ویل‌میز نبوده." مرد میانه سالی بود، لاغر، به رنگ ماسۀ صحرا، با چهره‌ای ملایم، که داشت صورت يك مشت را می‌تراشید. "ویل‌میز رو من می‌شناسم. سیاه خوبیه. میس مینی‌کوپر رم من می‌شناسم"...»

🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻موکب مارمولکی
(داستانی کوتاه از #مریم_مطهری_راد به مناسبت #اربعین حسینی در پروندۀ #ادبیات_عاشورایی)

▪️«ساعت یک ظهر روز چهارم، عمود ۱۷۰ را رد کرده بودیم که سرگروه اعلان استراحت داد. از خدا خواسته چپیدیم تو یکی از موکب‌ها که هر چی از بیرون آرام به نظر می‌رسید داخل شلوغ و ملتهبی داشت. خانم‌ها با اسباب و اثاثیه و بچه هر کدام جایی گرفته بودند و انگار سیم خاردار دورشان کشیده باشند با احتیاط از کنارشان رد می‌شدیم. اگر کمی زودتر بود یا اگر اینقدر خسته و کوفته نرسیده بودیم اینجا نمی‌ماندیم و می‌رفتیم دنبال موکب خلوت‌تری! ولی تصمیم گرفته بودیم هرطور شده همینجا گوشه‌ای هرچند دنج نباشد پیدا کنیم و حتی نشسته کمی بخوابیم. دوستان، هرکدام برای خودشان جایی باز کردند. من، هدف را گوشۀ بالای اتاق، سمت راست قرار دادم و با ببخشید، عذرخواهی می‌کنم و شرمندگی از روی سر و کلۀ مردم رد شدم. تا پا گذاشتم تو مکان مورد نظر، زنی که پوشش عربی داشت با خشونتی غیرعادی، انگار از مرز و ناموسش دفاع می‌کرد به زبان خودشان سرم داد کشید...»

🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻سرجوخه
(داستانی کوتاه از #ریچارد براتیگان با ترجمۀ #اسدالله_امرایی)

▪️«روزگاری‌ دلم‌ می‌خواست‌ ژنرال‌ شوم. سال‌های‌ اول‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ که‌ در تاکوما به‌ مدرسه‌ ابتدایی‌ می‌رفتم، بسیج‌ عمومی ‌بازیافت کاغذ راه‌ انداخته‌ بودند که‌ همه‌چیزش‌ به‌ ارتش‌ شباهت‌ داشت.
خیلی‌ جالب‌ بود و کارها را این‌طور تقسیم‌ کرده‌ بودند: اگر بیست‌‌و‌پنج‌کیلو کاغذ تحویل‌ می‌دادی‌ سرباز می‌شدی، با حدود سی‌‌و‌پنج‌کیلو کاغذ سرجوخه. پنجاه‌‌کیلو کاغذ به‌ نوار سرگروهبانی‌ ختم‌ می‌شد. هرچه‌ وزن‌ کاغذ بالا می‌رفت‌ درجه‌ اعطایی‌ ارتقاء می‌‌یافت، تا آن‌که‌ به‌ ژنرالی‌ می‌رسید. گمانم‌ برای‌ ژنرال‌ شدن‌ یک‌تن‌ کاغذ لازم‌ بود، نمی‌‌دانم‌ شاید هم‌ نیم‌‌تن. مقدارش‌ را دقیقاً‌ نمی‌‌دانم‌ اما اول‌ کار جمع‌ کردن‌ کاغذ لازم‌ برای‌ ژنرال‌ شدن‌ سخت‌ به‌ نظر نمی‌‌رسید.
از کاغذهای‌ ولوی‌ زیر دست‌وپا شروع‌ کردم. همه‌‌اش‌ شد یکی‌‌دوکیلو. راستش‌ ناامید شدم. نمی‌‌دانم‌ از کجا به‌ سرم‌ زده‌ بود که‌ خانه‌ پر از کاغذ است...»

🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻قطار لرزان
(داستانی کوتاه از کتاب #قم_رو_بیشتر_دوست_داری_یا_نیویورک؟ اثر #راضیه_مهدی_زاده در پروندۀ #ادبیات_ضدآمریکایی)

▪️«با خودم می‌گویم امکان ندارد در آمریکا بروم دکتر. این فکر را باید از کله‌ام خارج کنم. سرم را از زیر پتو بیرون می‌آورم تا خنکای نسیم ماه مارس به صورتم بخورد. لرزم می‌گیرد و دوباره می‌روم زیر پتو تا لابه‌لای رطوبت و بخار دستگاه بخور نفس بکشم. چند بار سرفه می‌کنم و با خودم می‌گویم حتی اگر یک درصد هم قرار باشد دکتر بروم کجا را بلدم؟ شش‌ماه بیشتر نیست که این‌جا آمده‌ام.

سعی می‌کنم حواسم را از سرماخوردگی و گلودرد پرت کنم و خودم را با عکس‌های اینستاگرام مشغول کنم. دخترخاله‌ها و دخترعمه‌ها و دوست‌های قدیمی‌ام را می‌بینم و عکس‌های دورهمی و میهمانی‌ها و جشن تولدهایشان را. وقتی دقت می‌کنم می‌بینم همگی بینی‌های ظریف و بقاعده دارند، که در بعضی‌هایشان اگر دقیق شوی جای عمل جراحی مشخص است و در بعضی دیگر بسیار دقیق و بی‌عیب در آمده...»

🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻ارمُولای و زن آسیابان
(داستانی کوتاه از #ایوان_تورگینف با ترجمۀ #حسن_افشار)

▪️«هنگام غروب، ارمولای شکارچی و من رهسپار یک «کمین شبانه» شدیم... ولی بسیار محتمل است که همه خوانندگان من ندانند کمین شبانه چیست. پس گوش فرا دهید، بزرگواران.
ربع ساعتی پیش از غروب آفتاب در فصل بهار، با یک تفنگ اما بدون سگ وارد بیشه می‌شوید، مکانی در نزدیکی کناره جنگل برای خود می‌جویید، به اطراف می‌نگرید، ساچمه تفنگتان را وارسی می‌کنید و با همراهتان چشمکی رد و بدل می‌کنید. یک ربع ساعت گذشته است. آفتاب غروب کرده اما جنگل هنوز روشن است. هوا پاک و آسمان صاف است. پرندگان با شتاب چهچه می‌زنند. علف نورس با برق فرح‌انگیز یک قطعه زمرد می‌درخشد، شما انتظار می‌کشید. اعماق عمیق‌تر جنگل اندک‌اندک تاریک می‌شود. نور یاقوتی آفتاب غروب آهسته بر ریشه‌ها و تنۀ درختان می‌لغزد و بالا می‌رود و از شاخه‌های پایین‌تر، که هنوز بیش و کم برهنه‌اند، به ستیغ ساکن درختان می‌رسد که کم‌کم به خواب می‌روند. بنگرید، اکنون حتى ستيغ درختان نیز تاریک است...»

🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔸اندوه
(داستانی کوتاه از #آنتون_چخوف به مناسبت سالروز تولدش با ترجمۀ #سروژ_استپانیان)

🔹«غروب است. برف‌دانه‌های درشت آبدار به گرد فانوس‌‌هایی که دمی‌پیش روشنشان کرده‌اند، با تأنی می‌‌چرخند و همچون پوششی نازک و نرم، روی شیروانی‌ها و پشت اسب‌ها و بر شانه‌ها و کلاه‌های رهگذران می‌نشیند. ایونا پتاپف سورچی سراپا سفید گشته و به شبح می‌ماند. تا جایی که یک آدم زنده بتواند تا شود، پشت خم کرده و بی‌حرکت درجای خود نشسته است. چنین به نظر می‌رسد که اگر تلی از برف هم روی او بیفتد باز لازم نخواهد دید تکانی بخورد و برف را از روی خود بتکاند. اسب لاغرمردنی‌اش هم سفیدپوش و بی‌حرکت است. حیوان بی‌نوا با آرامش و سکون خود و با استخوان‌های برآمده و با پاهای کشیده چون چوب خرد، از نزدیک به اسب قندی صناری می‌ماند. به احتمال بسیار زیاد، او هم به فکر فرو رفته است. اسبی را که از گاوآهن و از مناظر خاکستری رنگ مالوفش جدا کنند و در این گرداب آکنده از آتش‌های دهشت‌انگیز و وتق‌ وتق بی‌امان و درآمد و شدهای شتابان انبوه جمعیت رها کنند، محال است به فکر فرو نرود...»

💠 این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔸گیله مرد
(داستانی کوتاه از #بزرگ_علوی به مناسبت زادروز ایشان)

🔹«باران هنگامه کرده بود. باد چنگ مى‌انداخت و مى‌خواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یک‌دیگر افتاده بودند. از جنگل صداى شیون زنى که زجر مى‌کشید، مى‌آمد. غرش باد آوازهاى خاموشى را افسار گسیخته کرده بود. رشته‌هاى باران آسمان تیره را به زمین گل‌آلود مى‌دوخت. نهرها طغیان کرده و آب‌ها از هر طرف جارى بود.
دو مأمور تفنگ به دست، گیله مرد را به فومن مى‌بردند. او پتوى خاکسترى رنگى به گردنش پیچیده و بسته‌اى که از پشتش آویزان بود، در دست داشت. بى‌اعتنا به باد و بوران و مامور و جنگل و درختان تهدید کننده و تفنگ و مرگ، پاهاى لختش را به آب مى‌زد و قدم‌هاى آهسته و کوتاه برمى‌داشت. بازوى چپش آویزان بود، گویى سنگینى مى کرد. زیر چشمى به مأمورى که کنار او راه مى‌رفت و سرنیزه‌اى که به اندازهٔ یک کف دست از آرنج بازوى راست او فاصله داشت و از آن چکه چکه آب مى‌آمد، تماشا مى‌کرد. آستین نیم تنه‌اش کوتاه بود و آبى که از پتو جارى مى‌شد به آسانى در آن فرو مى‌رفت...»

💠 این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
گزارش جلسۀ داستان چهارم دی ماه را می‌توانید از پیوند زیر بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/۱۲۳۴۳/
جلسات داستان شهرستان ادب، هر یکشنبه در محل مؤسسه (شریعتی، روبه‌روی سینما صحرا، پلاک ۱۶۸، طبقۀ ۴) و با ادارۀ مجید قیصری برگزار می‌شود.

#داستان
#مجید_قیصری
#جلسات_یکشنبه‌ها
@shahrestanadab
گزارش جلسات دو دورۀ «یکشنبه‌های داستان» را با عناوین «داستان طنز در فرهنگ ایران و ملل» و «چگونه داستان بخوانیم» از دو پیوند زیر بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/12457/
https://shahrestanadab.com/Content/ID/12458/

#یکشنبه‌های_داستان
#داستان_طنز
#چگونه_داستان_بخوانیم
#مجید_قیصری
@shahrestanadab