🔻آیینه
(ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب تازهمنتشرشدۀ #مرور_پنجره_ها سرودۀ #سیدوحید_سمنانی بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️حرف من و آیینه یک تصویر درهم بود
تا بینهایت گرچه روشن بود، مبهم بود
«من» در خودم تکرار میشد، خسته از تکرار
تکرار من در بهت این شفاف ماتم بود
لبخند را در تکیهای از اشک گم میکرد
تقویم چشمانم که هر فصلش محرم بود
میخواستم تا ماه را لبخند بنویسم
شوقی شبیه قرص نان در سفرهام کم بود
تقدیر گاه از پهلوی سهراب میجوشد
گاهی از آن چاهی که در فردای رستم بود
مثل تمام نخلها در زیر بارغم
گلپونههای شعر من آوازشان بم بود
میخواستم تا آیهآیه جاودان باشم
ماناترین تصویر در آیینه، آهم بود
☑️ @ShahrestanAdab
(ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب تازهمنتشرشدۀ #مرور_پنجره_ها سرودۀ #سیدوحید_سمنانی بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️حرف من و آیینه یک تصویر درهم بود
تا بینهایت گرچه روشن بود، مبهم بود
«من» در خودم تکرار میشد، خسته از تکرار
تکرار من در بهت این شفاف ماتم بود
لبخند را در تکیهای از اشک گم میکرد
تقویم چشمانم که هر فصلش محرم بود
میخواستم تا ماه را لبخند بنویسم
شوقی شبیه قرص نان در سفرهام کم بود
تقدیر گاه از پهلوی سهراب میجوشد
گاهی از آن چاهی که در فردای رستم بود
مثل تمام نخلها در زیر بارغم
گلپونههای شعر من آوازشان بم بود
میخواستم تا آیهآیه جاودان باشم
ماناترین تصویر در آیینه، آهم بود
☑️ @ShahrestanAdab
🔻من... کار... مترو...
(ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب #مرور_پنجره_ها سرودۀ #سیدوحید_سمنانی بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️در برزخم، آری میان خواب و بیداری
مثل كما مابین مرگ و زندگی جاری
در برزخی سربی دلم پرواز میخواهد
یک آبیِ دلکنده از این چاردیواری
من... کار... مترو... کار... مترو... کار... مترو... کار...
دلگیرم از این روزگار تلخِ تکراری
این کارمندی – خدمت بیمزد و بیمنت –
این نسخه زیبا و امروزین بیگاری
یادش بهخیر آن روزها بیآرزو بودم
بیآرزو یعنی زمانی که تو سرشاری –
از عشق، از آیینه، از لبخند، از خورشید
امروز من دلتنگم و آیینه زنگاری
با این همه جز عاشقی راهی نخواهد رفت
فرهاد اگرچه پیش پایش کوه بگذاری
☑️ @ShahrestanAdab
(ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از کتاب #مرور_پنجره_ها سرودۀ #سیدوحید_سمنانی بهروز میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است)
▪️در برزخم، آری میان خواب و بیداری
مثل كما مابین مرگ و زندگی جاری
در برزخی سربی دلم پرواز میخواهد
یک آبیِ دلکنده از این چاردیواری
من... کار... مترو... کار... مترو... کار... مترو... کار...
دلگیرم از این روزگار تلخِ تکراری
این کارمندی – خدمت بیمزد و بیمنت –
این نسخه زیبا و امروزین بیگاری
یادش بهخیر آن روزها بیآرزو بودم
بیآرزو یعنی زمانی که تو سرشاری –
از عشق، از آیینه، از لبخند، از خورشید
امروز من دلتنگم و آیینه زنگاری
با این همه جز عاشقی راهی نخواهد رفت
فرهاد اگرچه پیش پایش کوه بگذاری
☑️ @ShahrestanAdab
🔸مجموعه شعر #مرور_پنجره_ها سرودهٔ #سیدوحید_سمنانی در پانزدهمین دورۀ جشنواره «شعر فجر» برگزیده شد. گفتنیست این مجموعه شعر توسط #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است.
🔹مؤسسۀ شهرستان ادب و همۀ هنرمندان همراه با این مجموعه این موفقیت را به آقای سمنانی تبریک گفته و برای این شاعر خوب کشورمان آرزوی توفیقات روزافزون دارد.
💠 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔹مؤسسۀ شهرستان ادب و همۀ هنرمندان همراه با این مجموعه این موفقیت را به آقای سمنانی تبریک گفته و برای این شاعر خوب کشورمان آرزوی توفیقات روزافزون دارد.
💠 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #شعر_و_تماشا
🔸شعرخوانی #علی_داودی
از کتاب #مرور_پنجره_ها سرودهٔ #سیدوحید_سمنانی
🔹نگاه کن به ستاره، غروب، دریا، من
به شروهخوانی امواج و آسمان با من
نگاه کن که چگونه دوبیتی اشکم
غزلغزل نفسم را نوشته بر دامن
تو از قبیلۀ ابری، شکوفه میبخشی
رواج میدهم اما تب عطش را من
همیشه قاب تماشا کشید افکارم
که بهت آینه را دید و حرف زد با من
کسی نگاه مرا در سکوت خانه نخواند
کسی ندید دلم را، ندید... حتی «من»
و بغض سد صدا شد، بیا مسافر نور!
از این سکوت - از این پل - عبور کن تا من
دو بال سبز خودم را به شانهات دادم
تو از تمام قفسها پریدی اما من...
💠 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸شعرخوانی #علی_داودی
از کتاب #مرور_پنجره_ها سرودهٔ #سیدوحید_سمنانی
🔹نگاه کن به ستاره، غروب، دریا، من
به شروهخوانی امواج و آسمان با من
نگاه کن که چگونه دوبیتی اشکم
غزلغزل نفسم را نوشته بر دامن
تو از قبیلۀ ابری، شکوفه میبخشی
رواج میدهم اما تب عطش را من
همیشه قاب تماشا کشید افکارم
که بهت آینه را دید و حرف زد با من
کسی نگاه مرا در سکوت خانه نخواند
کسی ندید دلم را، ندید... حتی «من»
و بغض سد صدا شد، بیا مسافر نور!
از این سکوت - از این پل - عبور کن تا من
دو بال سبز خودم را به شانهات دادم
تو از تمام قفسها پریدی اما من...
💠 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید.
☑️ @ShahrestanAdab