شهرستان ادب
1.38K subscribers
4.5K photos
767 videos
15 files
2.1K links
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
ShahrestanAdab.com

ارتباط با مدیر کانال:
@ShahrestaneAdab

ایمیل شهرستان ادب:
[email protected]
Download Telegram
🔻زمستان پیرزاد
بازخوانی داستان #زمستان
از مجموعه‌داستان #مثل_هم_عصرها اثر #زویا_پیرزاد


▪️«...برف می‌بارد. دو طرف کوچۀ باریک و دراز ردیف خانه‌ها انگار برای گرم‌شدن تنگ دل هم چسبیده‌اند.

پشت پنجره‌ای، زنی پرده را کنار می‌زند و بیرون را نگاه می‌کند. گربه‌ای خاکستری روی درگاهی پنجره می‌پرد و موهای سفید زن با سفیدی پردۀ تور، یکی می‌شود. آن‌طرف کوچه جلوی خانۀ روبه‌رو، آمبولانسی از لابه‌لای دانه‌های برف پیداست. گربه خمیازه می‌کشد و تن می‌لرزاند. دست زن پرده را چنگ می‌زند و دست دیگرش با رگ‌های کبود در جیب دامن سیاهش گم می‌شود.

از خانۀ روبه‌رو، دو مرد جوان هیکل نحیف زنی را روی برانکار بیرون می‌آورند. دانه‌های برف روی موهای نقره‌ای زن می‌ریزد. درهای عقب آمبولانس باز می‌شود.

پشت پنجره، چشم‌های سبز گربه، دانۀ برفی را دنبال می‌کند و چروک‌های دور چشم‌های زن در هم می‌رود. روی برانکار سر زنی می‌چرخد و به پنجرۀ روبه‌رو نگاه می‌کند. پشت پنجره، زن با دو دست دهان نیمه‌بازش را می‌پوشاند. از لابه‌لای نخ‌ریز برف، دو نگاه راه باز می‌کنند و پیش می‌روند و به هم می‌رسند.

*

برف می‌بارد. در کوچۀ تنگ و دراز، دو دختربچه بازی می‌کنند. یکی موهای صاف و بلند دارد و روبانی نارنجی بر نوک گیس بافتۀ دومی، پروانه‌ای ساخته. دختربچه‌ها می‌خندند و می‌دوند و به هم برف پرت می‌کنند.

*

برف می‌بارد. دو دختر جوان وسط کوچه ایستاده‌اند. یکی از دخترها دستش را پیش می‌آورد. دانۀ برفی روی حلقۀ طلای انگشتش می‌نشیند و درجا آب می‌شود. گلولۀ برفی به سر دختر دیگر می‌خورد و موهای صاف و بلندش را درهم می‌ریزد. دختربچه‌ها خنده‌کنان دور می‌شوند. دخترهای جوان می‌خندند. یکی از آن‌ها خم می‌شود و از روی برف‌ها، روبان نارنجی‌رنگی را برمی‌دارد دور انگشت می‌پیچاند.‌...»

goo.gl/Li2UJ5

متن کامل داستان زمستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/7773/

☑️ @ShahrestanAdab