شهرستان ادب
Photo
🔻وادی ایمن
(شعری از زندهیاد استاد #حمید_سبزواری در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکابِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حال ره را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خورد، از آرام بردار!
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چارهساز است
گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راه آشنایان، ره به مقصد میسپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم
امید را رهتوشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش
هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آنگه به رفتن باره بندم
رهْتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهْتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد
سینا و طور و عزّه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانۀ افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت امل راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نه
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجدالاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار...
#این_بانگ_آزادی
☑️ @ShahrestanAdab
(شعری از زندهیاد استاد #حمید_سبزواری در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکابِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حال ره را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خورد، از آرام بردار!
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چارهساز است
گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راه آشنایان، ره به مقصد میسپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم
امید را رهتوشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش
هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آنگه به رفتن باره بندم
رهْتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهْتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد
سینا و طور و عزّه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانۀ افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت امل راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نه
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجدالاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار...
#این_بانگ_آزادی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻طلوع امید
(شعری از #ندا_هدایتی_فرد در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️همیشه قافیه قرمز، ردیف، سبز و سفید
سلام كشور من! ای وطن! طلوع امید!
قدم قدم غزلم را ستاره میبندم
مسیر آمدنت را سپیدهای كه دمید
چگونه بین غزلها تو را بگنجانم
به حجم تنگ غزل جا نمیشود خورشید
غروب، رفتن تو، اشکهای ما، قرآن
سحر و آمدنت نور شد، به دل تابید
به خون پاک شهیدان تا ابد آباد
اگرچه سخت ولی سر رسید این تبعید
تو آمدی و دوباره زلالی از باران
به خاكی در و دیوار كوچهها بارید
تو پیر میكده مسلمین تاریخی
و حكم بعد خدایی همیشه جاوید
☑️ @ShahrestanAdab
(شعری از #ندا_هدایتی_فرد در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️همیشه قافیه قرمز، ردیف، سبز و سفید
سلام كشور من! ای وطن! طلوع امید!
قدم قدم غزلم را ستاره میبندم
مسیر آمدنت را سپیدهای كه دمید
چگونه بین غزلها تو را بگنجانم
به حجم تنگ غزل جا نمیشود خورشید
غروب، رفتن تو، اشکهای ما، قرآن
سحر و آمدنت نور شد، به دل تابید
به خون پاک شهیدان تا ابد آباد
اگرچه سخت ولی سر رسید این تبعید
تو آمدی و دوباره زلالی از باران
به خاكی در و دیوار كوچهها بارید
تو پیر میكده مسلمین تاریخی
و حكم بعد خدایی همیشه جاوید
☑️ @ShahrestanAdab
🔻جدایی آه از شین
(نقد و بررسی رمان #آه_با_شین نوشتۀ #محمدکاظم_مزینانی به قلم #ملیکا_آلیک در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«...هر هنرمند مطرحی با یک جهش ژنتیکی به دنیا میآید. مثلاً نویسندهها مانند ششانگشتیها با یک گوش و چشم اضافه متولد میشوند و یا شاید مثل گربهها هفت جان دارند که هریک را برای جاسوسی به گوشهای میفرستند و هربار که میمیرند با جان دیگر زنده میشوند و دوباره زندگی را تجربه میکنند. آنها فلسفه و ایده دارند و فلسفهشان را میبینند و میشنوند و میتوانند چیزها را به زبانی غیرفلسفی بنویسند. وضعیت شاعران هم بهتر نیست. آنها هم با احساسات گیج و درهمی به دنیا میآیند و انگار هیچکدام از حسها نمیخواهند فقط سر کار خود باشند و شاعر را در هزیان و سرگردانی همیشگی نگه میدارند. خوشبختانه "محمدکاظم مزینانی" یک شاعر و نویسنده است...»
🔗 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(نقد و بررسی رمان #آه_با_شین نوشتۀ #محمدکاظم_مزینانی به قلم #ملیکا_آلیک در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«...هر هنرمند مطرحی با یک جهش ژنتیکی به دنیا میآید. مثلاً نویسندهها مانند ششانگشتیها با یک گوش و چشم اضافه متولد میشوند و یا شاید مثل گربهها هفت جان دارند که هریک را برای جاسوسی به گوشهای میفرستند و هربار که میمیرند با جان دیگر زنده میشوند و دوباره زندگی را تجربه میکنند. آنها فلسفه و ایده دارند و فلسفهشان را میبینند و میشنوند و میتوانند چیزها را به زبانی غیرفلسفی بنویسند. وضعیت شاعران هم بهتر نیست. آنها هم با احساسات گیج و درهمی به دنیا میآیند و انگار هیچکدام از حسها نمیخواهند فقط سر کار خود باشند و شاعر را در هزیان و سرگردانی همیشگی نگه میدارند. خوشبختانه "محمدکاظم مزینانی" یک شاعر و نویسنده است...»
🔗 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻کجا میری ننه امرو؟
(بازخوانی داستانی کوتاه از #احمد_محمود ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«ئوشب چه به سرت ئومد ننه امرو.
ننه امرالله خیال میکند که - انگار- بار دیگر، در گذشتهای دور، همین هول و تکان را داشته است.
- گریه هم کردی ننه امرو؟
خیال میکند که در همین گذشتۀ دور، پای امرالله، به وقت فرار تیر خورده است و از نردبان چوبی سقوط کرده است.
شب خیس زمستان، سرمای نمور، ثلث اول بعد از نیمه شب، ترس و لرز خودش و بهت همسایه ها – "یا قمر بنی هاشم!"
- ئیقدر بیتابی نکن ننه امرو، خدا بزرگه.
امرالله را کلبچه میزنند. پای چپش میلنگد و از بالای زانو خون میجوشد – "ای کس بی کسان". پیرزن تنها میماند...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(بازخوانی داستانی کوتاه از #احمد_محمود ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«ئوشب چه به سرت ئومد ننه امرو.
ننه امرالله خیال میکند که - انگار- بار دیگر، در گذشتهای دور، همین هول و تکان را داشته است.
- گریه هم کردی ننه امرو؟
خیال میکند که در همین گذشتۀ دور، پای امرالله، به وقت فرار تیر خورده است و از نردبان چوبی سقوط کرده است.
شب خیس زمستان، سرمای نمور، ثلث اول بعد از نیمه شب، ترس و لرز خودش و بهت همسایه ها – "یا قمر بنی هاشم!"
- ئیقدر بیتابی نکن ننه امرو، خدا بزرگه.
امرالله را کلبچه میزنند. پای چپش میلنگد و از بالای زانو خون میجوشد – "ای کس بی کسان". پیرزن تنها میماند...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻زندهباد انقلاب
(شعری از #پروانه_نجاتی در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️بچههای عطر و نور، بچههای انقلاب!
فصلفصل عمرتان پُر ز لحظههای ناب!
یادتان هنوز هست موجموج تیرگی
خواب تلخ زندگی زیر سایۀ حباب
نه غرور و عزّتی، نه بهار رغبتی
میگذشت سال و ماه، روزهای پر شتاب
این طرف حضور فقر، آن طرف بلور قصر
این سیاه، آن سفید؛ سخت بود انتخاب
دستهای فتنهخیز، در بسیط خاک بود
داس یا تب هراس یا عقوبت و عذاب
شعله میزد از گلو بغضهای سرکشی:
«ما کجای عالمیم؟» یک سوال بیجواب!
ناگهان پیام عشق، بین ما ظهور کرد
گفت: خستگان شب، تشنگان آفتاب!
رخت صبر بر کنید وقت سرفرازی است
تیغ صبح برکشید! تیغ سرخ انقلاب
گرچه حس نمیکنند دوستان ناسپاس
راز صبح آرزو، درد شام التهاب
روی کوچه میکشید طرح سبز عشق را
دستهای گرم عشق، لرزههای اضطراب
زندگی جوانه زد روی شاخۀ امید
رنگ تازهای گرفت درس و دفتر و کتاب
گوشهگوشۀ زمین از گلوی لالهها
بانگ میزند وطن: زندهباد انقلاب!
☑️ @ShahrestanAdab
(شعری از #پروانه_نجاتی در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️بچههای عطر و نور، بچههای انقلاب!
فصلفصل عمرتان پُر ز لحظههای ناب!
یادتان هنوز هست موجموج تیرگی
خواب تلخ زندگی زیر سایۀ حباب
نه غرور و عزّتی، نه بهار رغبتی
میگذشت سال و ماه، روزهای پر شتاب
این طرف حضور فقر، آن طرف بلور قصر
این سیاه، آن سفید؛ سخت بود انتخاب
دستهای فتنهخیز، در بسیط خاک بود
داس یا تب هراس یا عقوبت و عذاب
شعله میزد از گلو بغضهای سرکشی:
«ما کجای عالمیم؟» یک سوال بیجواب!
ناگهان پیام عشق، بین ما ظهور کرد
گفت: خستگان شب، تشنگان آفتاب!
رخت صبر بر کنید وقت سرفرازی است
تیغ صبح برکشید! تیغ سرخ انقلاب
گرچه حس نمیکنند دوستان ناسپاس
راز صبح آرزو، درد شام التهاب
روی کوچه میکشید طرح سبز عشق را
دستهای گرم عشق، لرزههای اضطراب
زندگی جوانه زد روی شاخۀ امید
رنگ تازهای گرفت درس و دفتر و کتاب
گوشهگوشۀ زمین از گلوی لالهها
بانگ میزند وطن: زندهباد انقلاب!
☑️ @ShahrestanAdab
🔻نمونه خوب رمان انقلاب اسلامی
(یادداشتی بر رمان #لحظه_ها_جا_می_مانند نوشتۀ #یوسف_قوجق به قلم دکتر #محمد_حنیف در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«...در تعریف "داستان انقلاب" پرسشهایی مطرح میشود که برای رسیدن به تعریفی جامع، پاسخ به آن پرسشها لازم مینماید، پرسشهایی از قبیل: آیا برای تعریف ادبیات یک انقلاب، باید به تعریف خود آن انقلاب، رجوع کرد؟ اگر چنین است، تکلیف آن دسته از آثاری که در پس زمینه انقلاب خلق شدهاند یا آنهایی که در حاشیه یا در نقد انقلاب یا حتی در اختلاف زاویه با آن شکل گرفتهاند، چه میشود؟ آیا ادبیات یک انقلاب، تنها به آثاری محدود میشود که در مورد آن انقلاب سخن گفتهاند یا نوشتههای دیگری در همان راستا و با همان موضوع را نیز شامل میشود؟ در این میان تکلیف آثار سیاسی دیگر کشورها چه میشود؟ آیا باید گفت ادبیات انقلاب، ادبیاتی است که فقط در حوزه انقلاب اسلامی نوشته شده است یا میتوان تعریف عامتر و گستردهتری ارایه کرد؟...»
🔗 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی بر رمان #لحظه_ها_جا_می_مانند نوشتۀ #یوسف_قوجق به قلم دکتر #محمد_حنیف در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«...در تعریف "داستان انقلاب" پرسشهایی مطرح میشود که برای رسیدن به تعریفی جامع، پاسخ به آن پرسشها لازم مینماید، پرسشهایی از قبیل: آیا برای تعریف ادبیات یک انقلاب، باید به تعریف خود آن انقلاب، رجوع کرد؟ اگر چنین است، تکلیف آن دسته از آثاری که در پس زمینه انقلاب خلق شدهاند یا آنهایی که در حاشیه یا در نقد انقلاب یا حتی در اختلاف زاویه با آن شکل گرفتهاند، چه میشود؟ آیا ادبیات یک انقلاب، تنها به آثاری محدود میشود که در مورد آن انقلاب سخن گفتهاند یا نوشتههای دیگری در همان راستا و با همان موضوع را نیز شامل میشود؟ در این میان تکلیف آثار سیاسی دیگر کشورها چه میشود؟ آیا باید گفت ادبیات انقلاب، ادبیاتی است که فقط در حوزه انقلاب اسلامی نوشته شده است یا میتوان تعریف عامتر و گستردهتری ارایه کرد؟...»
🔗 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻«مرد زندانی» به روایت #جواد_افهمی | از کتاب #سال_گرگ
(سیوهشتمین صفحه از #یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«پرتو نوری نیست. هوا دم دارد. تا دمیدن صبح، هنوز زمان باقیست؛ شاید بیشتر از یکی، دوساعت. نگهبان شب ایستگاه راهآهن محلی، خمیازه میکشد و همزمان، چراغ فانوسی را مقابل چشمان خیسش به چپ و راست تکان میدهد. دیزل کهنه، چرخ به روی ریل میساباند و تن لُهُرش را میان سایۀ تاریک درختان نارون و سپیدار حاشیۀ ایستگاه میکشاند و دور میشود. واگنهای کهنه و تاریک هم به دنبالش ایستگاه را ترک میکنند.
دو مأمور یونیفرمپوش، تفنگهای سازمانی ام.یکشام را حمایل کردهاند و کمی دورتر از سکوی قطار، دوطرف زندانی بلندقامتی ایستادهاند. نگهبان پیر، بیاعتنا به سهتازهواردی که بهتازگی از قطار پیاده شدهاند، از کنارشان میگذرد و وارد اتاقک نگهبانی میشود...»
🔗 متن کامل این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(سیوهشتمین صفحه از #یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«پرتو نوری نیست. هوا دم دارد. تا دمیدن صبح، هنوز زمان باقیست؛ شاید بیشتر از یکی، دوساعت. نگهبان شب ایستگاه راهآهن محلی، خمیازه میکشد و همزمان، چراغ فانوسی را مقابل چشمان خیسش به چپ و راست تکان میدهد. دیزل کهنه، چرخ به روی ریل میساباند و تن لُهُرش را میان سایۀ تاریک درختان نارون و سپیدار حاشیۀ ایستگاه میکشاند و دور میشود. واگنهای کهنه و تاریک هم به دنبالش ایستگاه را ترک میکنند.
دو مأمور یونیفرمپوش، تفنگهای سازمانی ام.یکشام را حمایل کردهاند و کمی دورتر از سکوی قطار، دوطرف زندانی بلندقامتی ایستادهاند. نگهبان پیر، بیاعتنا به سهتازهواردی که بهتازگی از قطار پیاده شدهاند، از کنارشان میگذرد و وارد اتاقک نگهبانی میشود...»
🔗 متن کامل این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻چرک در خون
(بازخوانی داستانی از #نادر_ابراهیمی ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«لای در را که باز کردم و مهری را وسط تالارک خانه ایستاده دیدم، دانستم که باز، حرفی برای زدن دارد و شاید مدتها خودش را با پسوپیشکردن گلهای گلدان کوچک روی تلویزیون و مرتبکردن صندلیهای دور میز ناهارخوری مشغول کرده بود تا نه در آشپزخانه و اتاق نشیمن، که همانجا، وسط تالارک، وقتی کتم را درمیآوردم تا به جالباسی نزدیک در آویزان کنم، خبرش را با شتابی ظاهراً صبورانه و خونسردانه به اطلاعم برساند.
از اینگذشته، آشپزخانه را- با بوی خوش غذاهایی که میپخت- هرگز با طعم خبرهای بد مخلوط نمیکرد و اتاق نشیمن را بخشیده بود به چرخ خیاطی و تقسیم رختهای شسته و آرایش و آنقدر چیزهای دیگر که در آنجا جایی برای خبر –حتی از نوع بسیار خوبش- باقی نمانده بود.
از اینهم گذشته، مهری، در ارسال خبر کمصبر بود و شتابش برای تحویل یکاطلاع، گاهی مرا سخت وحشت میانداخت...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(بازخوانی داستانی از #نادر_ابراهیمی ویژۀ پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️«لای در را که باز کردم و مهری را وسط تالارک خانه ایستاده دیدم، دانستم که باز، حرفی برای زدن دارد و شاید مدتها خودش را با پسوپیشکردن گلهای گلدان کوچک روی تلویزیون و مرتبکردن صندلیهای دور میز ناهارخوری مشغول کرده بود تا نه در آشپزخانه و اتاق نشیمن، که همانجا، وسط تالارک، وقتی کتم را درمیآوردم تا به جالباسی نزدیک در آویزان کنم، خبرش را با شتابی ظاهراً صبورانه و خونسردانه به اطلاعم برساند.
از اینگذشته، آشپزخانه را- با بوی خوش غذاهایی که میپخت- هرگز با طعم خبرهای بد مخلوط نمیکرد و اتاق نشیمن را بخشیده بود به چرخ خیاطی و تقسیم رختهای شسته و آرایش و آنقدر چیزهای دیگر که در آنجا جایی برای خبر –حتی از نوع بسیار خوبش- باقی نمانده بود.
از اینهم گذشته، مهری، در ارسال خبر کمصبر بود و شتابش برای تحویل یکاطلاع، گاهی مرا سخت وحشت میانداخت...»
🔗 ادامه این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
🔸سرو تنومند
(شعری از #هادی_قاسمی)
🔹چهلسال است میگریم، چهلسال است میخندم
کتاب خاطرات تلخ و شیرین پر از پندم
من از آغاز دلبستم به استقلال و آزادی
ز هرچه زرق و برق آورد شرق و غرب دل کندم
من آن باغم که دستانی خدایی کاشت بذرم را
سپس ساقه به ساقه زد به ساق عرش پیوندم
نهال کوچکی بودم که از طوفان گذر کردم
تعجب میکند عالم، اگر سروی تنومندم
مرا فکه، طلائیه، شلمچه، فاو میفهمد
چنانکه لحظههای داغ سرخاخونِ اروندم
در این عالم که دنیا از زر و سیم آبرومند است
من از خون جوانان برومند آبرومندم
کبوترهای خونینپر ز دوشم میپرند و من
به پای بال و پرهاشان هزاران بوسه میبندم
شعار «می روم تا انتقام سیلی زهرا_
بگیرم» را زدم با سربلندی روی سربندم
زمین مات ثباتم شد، زمان حیران جریانم
سرود رود کارونم، شکوه کوه الوندم
درون پیکرم روح جوانی میدود امروز
که پر شور است چشمانم، که پر شوق است لبخندم
جهان زیباتر از این روزگاران میشود روزی
و من چشم انتظار وعدۀ حق خداوندم
بهارا! بیتو فروردین فقط تکرار تقویم است
از این تکرار میسوزد همیشه جان اسفندم
#ادبیات_انقلاب
☑️ @ShahrestanAdab
(شعری از #هادی_قاسمی)
🔹چهلسال است میگریم، چهلسال است میخندم
کتاب خاطرات تلخ و شیرین پر از پندم
من از آغاز دلبستم به استقلال و آزادی
ز هرچه زرق و برق آورد شرق و غرب دل کندم
من آن باغم که دستانی خدایی کاشت بذرم را
سپس ساقه به ساقه زد به ساق عرش پیوندم
نهال کوچکی بودم که از طوفان گذر کردم
تعجب میکند عالم، اگر سروی تنومندم
مرا فکه، طلائیه، شلمچه، فاو میفهمد
چنانکه لحظههای داغ سرخاخونِ اروندم
در این عالم که دنیا از زر و سیم آبرومند است
من از خون جوانان برومند آبرومندم
کبوترهای خونینپر ز دوشم میپرند و من
به پای بال و پرهاشان هزاران بوسه میبندم
شعار «می روم تا انتقام سیلی زهرا_
بگیرم» را زدم با سربلندی روی سربندم
زمین مات ثباتم شد، زمان حیران جریانم
سرود رود کارونم، شکوه کوه الوندم
درون پیکرم روح جوانی میدود امروز
که پر شور است چشمانم، که پر شوق است لبخندم
جهان زیباتر از این روزگاران میشود روزی
و من چشم انتظار وعدۀ حق خداوندم
بهارا! بیتو فروردین فقط تکرار تقویم است
از این تکرار میسوزد همیشه جان اسفندم
#ادبیات_انقلاب
☑️ @ShahrestanAdab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 انقلاب در کلمات
🔹معرفی بستهٔ پیشنهادی رمان انقلاب #انتشارات_شهرستان_ادب
(با اجرای #علیرضا_سمیعی و #محمدقائم_خانی)
#ادبیات_انقلاب
#معرفی_کتاب
☑️ @ShahrestanAdab
🔹معرفی بستهٔ پیشنهادی رمان انقلاب #انتشارات_شهرستان_ادب
(با اجرای #علیرضا_سمیعی و #محمدقائم_خانی)
#ادبیات_انقلاب
#معرفی_کتاب
☑️ @ShahrestanAdab