🔻پروندۀ #رمان_معناگرا آغاز به کار کرد
▪️در ادامه پرونده های موضوعی بخش داستان، سایت شهرستان ادب این بار سراغ موضوع مغفول مانده و بسیار مهم «رمان معناگرا» و «معنویت در رمان» رفته است. جای خالی وجود چنین متونی باعث شده است تا بتوان از منظرهای گوناگون و با رویکردهای متنوع به سراغ این موضوع رفت.
روش ما در این پرونده پرداخت کوتاه تحلیلی در ابتدا به کلیت موضوع، و سپس مروری بر تعدادی از رمان های مطرح جهانی با این رویکرد بوده است.
goo.gl/7QtPZg
«خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر، «مسخ» نوشته فرانتس کافکا، «زمانی که یک اثر هنری بودم» نوشته اریک امانوئل اشمیت، «آناکارنینا» اثر تولستوی، «ابله» نوشته فئودور داستایوسکی، «مرشد و مارگریتا» نوشته بولگاکف، «بار هستی» نوشته میلان کوندرا و رمان هایی دیگر در نوشته های این پرونده مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
🔗 shahrestanadab.com/رمان-معناگرا
☑️ @ShahrestanAdab
▪️در ادامه پرونده های موضوعی بخش داستان، سایت شهرستان ادب این بار سراغ موضوع مغفول مانده و بسیار مهم «رمان معناگرا» و «معنویت در رمان» رفته است. جای خالی وجود چنین متونی باعث شده است تا بتوان از منظرهای گوناگون و با رویکردهای متنوع به سراغ این موضوع رفت.
روش ما در این پرونده پرداخت کوتاه تحلیلی در ابتدا به کلیت موضوع، و سپس مروری بر تعدادی از رمان های مطرح جهانی با این رویکرد بوده است.
goo.gl/7QtPZg
«خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر، «مسخ» نوشته فرانتس کافکا، «زمانی که یک اثر هنری بودم» نوشته اریک امانوئل اشمیت، «آناکارنینا» اثر تولستوی، «ابله» نوشته فئودور داستایوسکی، «مرشد و مارگریتا» نوشته بولگاکف، «بار هستی» نوشته میلان کوندرا و رمان هایی دیگر در نوشته های این پرونده مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
🔗 shahrestanadab.com/رمان-معناگرا
☑️ @ShahrestanAdab
Telegram
attach 📎
شهرستان ادب
Photo
🔻ادبیات و مشکل معنای زندگی
(یادداشتی از محمدقائم خانی)
▪️«پرسش از معنای زندگی نقل محافل بسیاری از رشتههای دانشگاهی و شاخههای فکری و هنری در قرن بیستم شده بود و حالا در قرن بیست و یکم به یکی از پرسشهای بنیادین فلسفی تبدیل گشته است. اما تا قبل از جنگ جهانی این دغدغه، همهجایی و همهگیر نشده بود؛ هرچند نخبگان زیادی نسبت به آن هشدار داده بودند. در دورۀ روشنگری، خوشبینی بر اروپا سایه انداخته بود و بهویژه تا قبل از نظریۀ تکامل داروینی در قرن نوزده، اکثر بزرگان و مردم بدون احساس خلأ خاصی در زندگی، به آیندۀ روشن و درخشان اروپا امید داشتند. اکثر طبقات و صنوف درصدد برپایی بهشت زمینی بیکن بودند و هرکاری از دستشان برمیآمد، برای پیشرفت کاروان بشری دریغ نمیکردند. حتی افرادی چنان به پزشکی مدرن اعتقاد داشتند که اعلام میکردند به زودی، معضل مرگ بر طرف خواهد شد و نسلی از بشر به همراه همۀ فرزندان آیندهاش تا ابد زنده خواهد ماند. اما این رویای شیرین در قرن بیستم با انتشار تصاویر جنگ جهانی کنار رفت و سیاهی پیش چشم همه نمودار گشت. از آن پس، آهستهآهسته لبها به زمزمه باز شد که «ما اصلاً چرا زندهایم و زندگی میکنیم؟» و معنیداری از قاموس زندگی بشری رخت بربست. امروز سؤال پرتکرار بسیاری در قرن بیست و یکم همان است که کامو تنها پرسش واقعاً فلسفی میخواند؛ "چرا باید به زندگی ادامه دهیم و با خودکشی، خودمان را از دست این پوچی فراگیر نجات ندهیم؟" ...»
متن کامل یادداشت #محمدقائم_خانی در پرونده #رمان_معناگرا را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9170
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از محمدقائم خانی)
▪️«پرسش از معنای زندگی نقل محافل بسیاری از رشتههای دانشگاهی و شاخههای فکری و هنری در قرن بیستم شده بود و حالا در قرن بیست و یکم به یکی از پرسشهای بنیادین فلسفی تبدیل گشته است. اما تا قبل از جنگ جهانی این دغدغه، همهجایی و همهگیر نشده بود؛ هرچند نخبگان زیادی نسبت به آن هشدار داده بودند. در دورۀ روشنگری، خوشبینی بر اروپا سایه انداخته بود و بهویژه تا قبل از نظریۀ تکامل داروینی در قرن نوزده، اکثر بزرگان و مردم بدون احساس خلأ خاصی در زندگی، به آیندۀ روشن و درخشان اروپا امید داشتند. اکثر طبقات و صنوف درصدد برپایی بهشت زمینی بیکن بودند و هرکاری از دستشان برمیآمد، برای پیشرفت کاروان بشری دریغ نمیکردند. حتی افرادی چنان به پزشکی مدرن اعتقاد داشتند که اعلام میکردند به زودی، معضل مرگ بر طرف خواهد شد و نسلی از بشر به همراه همۀ فرزندان آیندهاش تا ابد زنده خواهد ماند. اما این رویای شیرین در قرن بیستم با انتشار تصاویر جنگ جهانی کنار رفت و سیاهی پیش چشم همه نمودار گشت. از آن پس، آهستهآهسته لبها به زمزمه باز شد که «ما اصلاً چرا زندهایم و زندگی میکنیم؟» و معنیداری از قاموس زندگی بشری رخت بربست. امروز سؤال پرتکرار بسیاری در قرن بیست و یکم همان است که کامو تنها پرسش واقعاً فلسفی میخواند؛ "چرا باید به زندگی ادامه دهیم و با خودکشی، خودمان را از دست این پوچی فراگیر نجات ندهیم؟" ...»
متن کامل یادداشت #محمدقائم_خانی در پرونده #رمان_معناگرا را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9170
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻ادبیات و مشکل معنای زندگی
(یادداشتی از مریمسادات حسینی)
▪️«آناکارنینا قصۀ عشق است و نیست. اواخر قرن نوزده است و قصه بین مسکو و پترزبورگ رفتوآمد میکند. روسیۀ قرن نوزده با غرب و مدرنیته آشنا شده ولی آن را دربست نپذیرفته است. رویارویی و گاه جدال بین نو و کهنه در قصه، به شکلهای مختلف و در سطوح متفاوت ظاهر میشود. گاه میان بحثها و مجادلات فلسفی و نیمهفلسفی شخصیتهای رمان، گاه به شکل تفاوت فرهنگی بین پترزبورگ و مسکو و گاه در قالب درگیری شخصیِ زمینداری که میخواهد کشاورزیاش را مدرن کند و درعینحال روس باقی بماند. شاید بارزترین جلوۀ این رویارویی را در قالب دو قصۀ عشق رمان بشود دید.
تولستوی در آناکارنینا دو قصۀ عشق را در موازات هم پیش میبرد. یکی پر شر و شور و نامتعارف و خارج از عرف و چارچوب و بدفرجام است، دیگری معقول و سنتی و اهلی و خوشفرجام. در همان فصلهای نخست کتاب، وقتی هنوز ماجراها چندان بسط نیافتند، تولستوی اشارهای گذرا به این دو نوع عشق دارد. جایی که لوین و استیوا در رستوران نشستهاند و دربارۀ عشق، زن و اخلاق گپ میزنند. تولستوی این دوگانه را از رسالۀ ضیافت افلاطون گرفته است و از زبان لوین به نام افلاطون هم اشاره میکند. استیوا از تراژدیِ گیرکردن بین دو زن میگوید. وقتی اخلاق، ایجاب میکند پیش زنی بمانی که دوستش نداری و دل، ایجاب میکند سمت زنی بروی که بودن با او اخلاقی نیست...»
متن کامل یادداشت خانم #مریم_سادات_حسینی را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9192
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از مریمسادات حسینی)
▪️«آناکارنینا قصۀ عشق است و نیست. اواخر قرن نوزده است و قصه بین مسکو و پترزبورگ رفتوآمد میکند. روسیۀ قرن نوزده با غرب و مدرنیته آشنا شده ولی آن را دربست نپذیرفته است. رویارویی و گاه جدال بین نو و کهنه در قصه، به شکلهای مختلف و در سطوح متفاوت ظاهر میشود. گاه میان بحثها و مجادلات فلسفی و نیمهفلسفی شخصیتهای رمان، گاه به شکل تفاوت فرهنگی بین پترزبورگ و مسکو و گاه در قالب درگیری شخصیِ زمینداری که میخواهد کشاورزیاش را مدرن کند و درعینحال روس باقی بماند. شاید بارزترین جلوۀ این رویارویی را در قالب دو قصۀ عشق رمان بشود دید.
تولستوی در آناکارنینا دو قصۀ عشق را در موازات هم پیش میبرد. یکی پر شر و شور و نامتعارف و خارج از عرف و چارچوب و بدفرجام است، دیگری معقول و سنتی و اهلی و خوشفرجام. در همان فصلهای نخست کتاب، وقتی هنوز ماجراها چندان بسط نیافتند، تولستوی اشارهای گذرا به این دو نوع عشق دارد. جایی که لوین و استیوا در رستوران نشستهاند و دربارۀ عشق، زن و اخلاق گپ میزنند. تولستوی این دوگانه را از رسالۀ ضیافت افلاطون گرفته است و از زبان لوین به نام افلاطون هم اشاره میکند. استیوا از تراژدیِ گیرکردن بین دو زن میگوید. وقتی اخلاق، ایجاب میکند پیش زنی بمانی که دوستش نداری و دل، ایجاب میکند سمت زنی بروی که بودن با او اخلاقی نیست...»
متن کامل یادداشت خانم #مریم_سادات_حسینی را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9192
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻«زمانیکه یک اثر هنری بودم؛ هجویهای بر انسان مدرن»
(یادداشتی از مهدی کفاش)
▪️«اریک امانوئل اشمیت مشخصات دنیای مدرن و انسانی که در آن میزید را میشناسد. او حتی ناامیدی و انتخاب مرگ را پایان انسان نمیداند. دنیای مدرن، قانونگذاری و تبعیت از قوانین را چارۀ بهرهمندی یکسان انسانها از آزادی میداند. اریک امانوئل اشمیت چشماندازی از آینده در پیش چشم انسان میگشاید که در آن، همین قانون که برای جلوگیری ازعصیانگری و تضییع آزادی آمده بود، خود تبدیل به بزرگترین مانع بر سر راه آزادی فردی خواهد شد. «زمانیکه یک اثر هنری بودم» اعتراضی به دنیای مدرنیته و دستاوردهای آن است. نگاه اومانیستی اشمیت در این اثر، برجسته و مشهود است. اشمیت به موقعیت انسان در دنیای معاصر اعتراض میکند. انسانی که اندکاندک تا حد یک شیء تنزل مییابد. او به تعریف آزادی انسان در دنیایی که داعیۀ آزادی انسان دارد هم اعتراض دارد.
او تفاوت هنر ناب و اصیل آنیبال که محاکاتی از نظام خلقت و آفرینش دقیق خداوند است را با هنر تصنعی و طغیانگر بر نظام خلقت زئوس پترلاما مینمایاند، هنری که سرکشی در مقابل خالق هستی است...»
متن کامل یادداشت آقای #مهدی_کفاش را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9193
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از مهدی کفاش)
▪️«اریک امانوئل اشمیت مشخصات دنیای مدرن و انسانی که در آن میزید را میشناسد. او حتی ناامیدی و انتخاب مرگ را پایان انسان نمیداند. دنیای مدرن، قانونگذاری و تبعیت از قوانین را چارۀ بهرهمندی یکسان انسانها از آزادی میداند. اریک امانوئل اشمیت چشماندازی از آینده در پیش چشم انسان میگشاید که در آن، همین قانون که برای جلوگیری ازعصیانگری و تضییع آزادی آمده بود، خود تبدیل به بزرگترین مانع بر سر راه آزادی فردی خواهد شد. «زمانیکه یک اثر هنری بودم» اعتراضی به دنیای مدرنیته و دستاوردهای آن است. نگاه اومانیستی اشمیت در این اثر، برجسته و مشهود است. اشمیت به موقعیت انسان در دنیای معاصر اعتراض میکند. انسانی که اندکاندک تا حد یک شیء تنزل مییابد. او به تعریف آزادی انسان در دنیایی که داعیۀ آزادی انسان دارد هم اعتراض دارد.
او تفاوت هنر ناب و اصیل آنیبال که محاکاتی از نظام خلقت و آفرینش دقیق خداوند است را با هنر تصنعی و طغیانگر بر نظام خلقت زئوس پترلاما مینمایاند، هنری که سرکشی در مقابل خالق هستی است...»
متن کامل یادداشت آقای #مهدی_کفاش را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9193
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻آنگزیفر سامسا، منجی ممسوخ انسان مدرن
(یادداشتی از محمد شمسالدینی)
▪️«جهان مدرن، جهان انکار غیب است؛ جهانی که در آن، دین الهی و معنا و مینا و حقایق و بواطن معنوی و مینوی، انکار شده است؛ جهان اصالت ظاهر و تظاهر، برای تحقق امکان هرگونه تصرف در خلقت. در چنین جهانی است که امکان انکار فردیت باطنی انسان، فراهم میگردد و میشود که همۀ انسانها را در صورتی واحد و در قالب یونیفرمهای سازمانی و شغلی یکریخت، به بردگی واداشت. شبهرُمان مسخ کافکا، باطن این جهان را برملاء کرده است. جملۀ ناگهانی نخست فرانتس کافکا در مسخ، همۀ آن چیزی است که او میخواهد به ما بگوید: «یکروز صبح، وقتی که گرگور سامسا، از خوابهای مضطرب، بیدار شد؛ خودش را در تختخوابش، مبدَّل به یک حشرۀ وحشتناک یافت». گویی گرگور سامسا، مرده است و خود را در برزخ، بهصورت یک سوسک عظیم ترسناک مییابد. این هیولای حشرهگون، صورت باطنی همان سامسایی است که در جهان مدرن، ذیل یک عنوان شغلی و یا یونیفرم سازمانی، بهعنوان بازاریاب، زندگی میکرده است. بههرحال، سامسای کافکا، اگرچه همچون باقی ساکنان وضع جدید جهان، احتمالاً مسخ شده باشد اما فرقش این است که یک روز صبح، در همین جهان جدید، بر باطن ممسوخ خودش، چشم باز کرده است اما هنوز همچون یک انسان میاندیشد و زبان انسانها را میفهمد...»
متن کامل یادداشت آقای #محمد_شمس_الدینی را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9205
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از محمد شمسالدینی)
▪️«جهان مدرن، جهان انکار غیب است؛ جهانی که در آن، دین الهی و معنا و مینا و حقایق و بواطن معنوی و مینوی، انکار شده است؛ جهان اصالت ظاهر و تظاهر، برای تحقق امکان هرگونه تصرف در خلقت. در چنین جهانی است که امکان انکار فردیت باطنی انسان، فراهم میگردد و میشود که همۀ انسانها را در صورتی واحد و در قالب یونیفرمهای سازمانی و شغلی یکریخت، به بردگی واداشت. شبهرُمان مسخ کافکا، باطن این جهان را برملاء کرده است. جملۀ ناگهانی نخست فرانتس کافکا در مسخ، همۀ آن چیزی است که او میخواهد به ما بگوید: «یکروز صبح، وقتی که گرگور سامسا، از خوابهای مضطرب، بیدار شد؛ خودش را در تختخوابش، مبدَّل به یک حشرۀ وحشتناک یافت». گویی گرگور سامسا، مرده است و خود را در برزخ، بهصورت یک سوسک عظیم ترسناک مییابد. این هیولای حشرهگون، صورت باطنی همان سامسایی است که در جهان مدرن، ذیل یک عنوان شغلی و یا یونیفرم سازمانی، بهعنوان بازاریاب، زندگی میکرده است. بههرحال، سامسای کافکا، اگرچه همچون باقی ساکنان وضع جدید جهان، احتمالاً مسخ شده باشد اما فرقش این است که یک روز صبح، در همین جهان جدید، بر باطن ممسوخ خودش، چشم باز کرده است اما هنوز همچون یک انسان میاندیشد و زبان انسانها را میفهمد...»
متن کامل یادداشت آقای #محمد_شمس_الدینی را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9205
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻اعماق یک شکاف
(یادداشتی از علی ششتمدی)
▪️«"ابله" کتابی است آینۀ روزگار جامعۀ انسانی و بهصورت خاص روزگار جامعۀ روسیه در روزگار خاصی از تاریخ! هرچند این آینه از آن جنسی است که دهها سال بعد در کشوری و جامعهای دیگر هم، باز اگر خوانده شود، بخشهای مهمی از انسان و جامعه را بازمینمایاند. کنشهای داستانی در بستری از دوگانگی طرح میشوند. پرنس وارد یک جهان ساکن و آرام میشود که ظاهراٌ همهچیز آن در وضعیتی پایدار قرار دارد. ورود پرنس با تمام ویژگیهای شخصیتی که در بخشهای بعد توضیح داده خواهد شد؛ باعث میشود این تعادل بههمبخورد و ناپایداری لازم برای داستان شکل بگیرد. البته این ناپایداری، زمینۀ مهم دیگری هم دارد: دختری بدنام ولی زیبا که در تناقضی آشکار، جامعۀ ظاهرساز را در چالشی دیگر غرق کرده بود؛ اما گویا این خرمن خشک، به جرقۀ حضور پرنس محتاج بود تا آتش بگیرد. «آن چیست که این «ابله» را تا بدین حد در جهان دیگر آدمیان تحملناپذیر میکند؟ چرا هیچکس او را درک نمیکند؟... چرا اوضاع و احوال بر او چنان میگذرد که بر مسیح گذشت، همان که عاقبت نه فقط از سوی تمام دنیا بلکه از سوی همۀ حواریونش نیز به حال خود رها شد؟ راه ورود داستان به مقولۀ «مذهب» از همین راه میگذرد: شخصیت پرنس!...»
متن کامل یادداشت آقای #علی_ششتمدی را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9231
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از علی ششتمدی)
▪️«"ابله" کتابی است آینۀ روزگار جامعۀ انسانی و بهصورت خاص روزگار جامعۀ روسیه در روزگار خاصی از تاریخ! هرچند این آینه از آن جنسی است که دهها سال بعد در کشوری و جامعهای دیگر هم، باز اگر خوانده شود، بخشهای مهمی از انسان و جامعه را بازمینمایاند. کنشهای داستانی در بستری از دوگانگی طرح میشوند. پرنس وارد یک جهان ساکن و آرام میشود که ظاهراٌ همهچیز آن در وضعیتی پایدار قرار دارد. ورود پرنس با تمام ویژگیهای شخصیتی که در بخشهای بعد توضیح داده خواهد شد؛ باعث میشود این تعادل بههمبخورد و ناپایداری لازم برای داستان شکل بگیرد. البته این ناپایداری، زمینۀ مهم دیگری هم دارد: دختری بدنام ولی زیبا که در تناقضی آشکار، جامعۀ ظاهرساز را در چالشی دیگر غرق کرده بود؛ اما گویا این خرمن خشک، به جرقۀ حضور پرنس محتاج بود تا آتش بگیرد. «آن چیست که این «ابله» را تا بدین حد در جهان دیگر آدمیان تحملناپذیر میکند؟ چرا هیچکس او را درک نمیکند؟... چرا اوضاع و احوال بر او چنان میگذرد که بر مسیح گذشت، همان که عاقبت نه فقط از سوی تمام دنیا بلکه از سوی همۀ حواریونش نیز به حال خود رها شد؟ راه ورود داستان به مقولۀ «مذهب» از همین راه میگذرد: شخصیت پرنس!...»
متن کامل یادداشت آقای #علی_ششتمدی را در پرونده #رمان_معناگرا ی سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9231
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻روایت بحران و انحطاط
(یادداشتی از محمدرضا وحیدزاده)
▪️«...اکنون میتوان درک کرد، انسان این عصر، بهویژه اگر هنرمند و دارای شاخکهایی تیزتر و حسّ غریزۀ قویتری نیز باشد، چه نسبتی با عقلمحوری و تجربهگرایی عصر پیشین برقرار خواهد ساخت. آری، بیگمان در ادامۀ این سیر، واقعیتگریزی و عقلستیزیِ متّکی بر غرایز مادّی و دور شدن از ساختار رئالیستی روایت و رواج سوررئالیسم و وهمگرایی و بازیهای ذهنی، طبیعیترین و بدیهیترین اتفاقی است که میتوانست در آثار هنرمندان هوشمند و زندۀ عصر مدرنیته ظهور و بروز یابد. همانطور که گفته شد، مسأله، مسألۀ شناخت بود. انسان مدرن در همهچیز، حتی در خودش شک کرده بود؛ چراکه راههای رسیدن به شناخت را در معرض ویرانی و فروپاشی میدید. قوای حسّی او خطاپذیر بود و دریافتهای عقلی او در معرض نقض و لغزش قرار داشت. روایتهای راویان مختلف با یکدیگر متفاوت بود و هیچیک بر دیگری برتری نداشت. در وقع امکان دستیابی به حقیقتی مطلق، شوخی کودکانهای بیش نمینمود. فراتر از آن، نه تنها راههای دستیابی به حقیقت مخدوش بود، بلکه اصل وجود آن نیز زیر سؤال بود...»
متن کامل یادداشت #محمدرضا_وحیدزاده را در پروندۀ #رمان_معناگرا در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗shahrestanadab.com/Content/ID/9273
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از محمدرضا وحیدزاده)
▪️«...اکنون میتوان درک کرد، انسان این عصر، بهویژه اگر هنرمند و دارای شاخکهایی تیزتر و حسّ غریزۀ قویتری نیز باشد، چه نسبتی با عقلمحوری و تجربهگرایی عصر پیشین برقرار خواهد ساخت. آری، بیگمان در ادامۀ این سیر، واقعیتگریزی و عقلستیزیِ متّکی بر غرایز مادّی و دور شدن از ساختار رئالیستی روایت و رواج سوررئالیسم و وهمگرایی و بازیهای ذهنی، طبیعیترین و بدیهیترین اتفاقی است که میتوانست در آثار هنرمندان هوشمند و زندۀ عصر مدرنیته ظهور و بروز یابد. همانطور که گفته شد، مسأله، مسألۀ شناخت بود. انسان مدرن در همهچیز، حتی در خودش شک کرده بود؛ چراکه راههای رسیدن به شناخت را در معرض ویرانی و فروپاشی میدید. قوای حسّی او خطاپذیر بود و دریافتهای عقلی او در معرض نقض و لغزش قرار داشت. روایتهای راویان مختلف با یکدیگر متفاوت بود و هیچیک بر دیگری برتری نداشت. در وقع امکان دستیابی به حقیقتی مطلق، شوخی کودکانهای بیش نمینمود. فراتر از آن، نه تنها راههای دستیابی به حقیقت مخدوش بود، بلکه اصل وجود آن نیز زیر سؤال بود...»
متن کامل یادداشت #محمدرضا_وحیدزاده را در پروندۀ #رمان_معناگرا در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗shahrestanadab.com/Content/ID/9273
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻نیهیلیسم، جنگ، عشق
(یادداشتی از محمدقائم خانی)
▪️«...جو بیدست و پا و گوش و چشم و زبان، نمایش فردی است که میتواند نزدیکترین مصداق به سوژۀ دکارتی باشد. جز اندکی از فیلسوفان و هنرمندان، بقیۀ مردم (و یا حداقل اکثریت مطلق ایشان) امکان فهم نهیلیسم سوژۀ دکارتی را ندارند؛ چرا که مشغول بودن آنها به محسوسات، آنها را از پی بردن به حقیقت ذهن ویرانگر انسان مدرن دور نگه میدارد؛ اما ترامبو با خلق شخصیت جو در این رمان، هر مخاطبی را به دنیای تاریک سوژۀ دکارتی نزدیک میکند. اگر نبود دریافتهای مستقیم حس لامسه در جو و نیز ادراکات بدنمندانۀ او از «فضا»، تاریکی مطلق سوژۀ دکارتی در جو نمایان میشد...»
متن کامل یادداشت #محمدقائم_خانی را در پروندۀ #رمان_معناگرا در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗shahrestanadab.com/Content/ID/9282
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از محمدقائم خانی)
▪️«...جو بیدست و پا و گوش و چشم و زبان، نمایش فردی است که میتواند نزدیکترین مصداق به سوژۀ دکارتی باشد. جز اندکی از فیلسوفان و هنرمندان، بقیۀ مردم (و یا حداقل اکثریت مطلق ایشان) امکان فهم نهیلیسم سوژۀ دکارتی را ندارند؛ چرا که مشغول بودن آنها به محسوسات، آنها را از پی بردن به حقیقت ذهن ویرانگر انسان مدرن دور نگه میدارد؛ اما ترامبو با خلق شخصیت جو در این رمان، هر مخاطبی را به دنیای تاریک سوژۀ دکارتی نزدیک میکند. اگر نبود دریافتهای مستقیم حس لامسه در جو و نیز ادراکات بدنمندانۀ او از «فضا»، تاریکی مطلق سوژۀ دکارتی در جو نمایان میشد...»
متن کامل یادداشت #محمدقائم_خانی را در پروندۀ #رمان_معناگرا در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗shahrestanadab.com/Content/ID/9282
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻 اهریمنی که عملش خیر است
(یادداشتی از #محمدامین_پورحسینقلی بر رمان #مرشد_و_مارگریتا نوشتهی #میخائیل_بولگاکف در پروندهی #رمان_معناگرا)
▪️ «...بسیاری از منتقدین ادبی، معتقدند بولگاکف با تأثیر پذیرفتن از تراژدی «فاوست» اثر گوته، دست به خلق مرشد و مارگاریتا زدهاست. حتّی خود بولگاکف هم در سرآغاز رمانش، با نقل جملهای از تراژدی فاوست، به این تأثیرپذیری اذعان میکند. در پیرنگ هر دو اثر، شیطان حضور دارد و نقشی کلیدی در برابر انسان ایفا میکند. حتّی صحنههایی وجود دارند که از نظر طرّاحی، بسیار شبیه به هم هستند.
با اینحال شیطانی که بولگاکف خلق میکند، تفاوتهای زیادی با مفیستوفلس دارد. حتّی مسیحی که او در اورشلیم میآفریند، با عیسای ناصری در سایر آثار ادبی و کلاسیک متفاوت است. مسیح بولگاکف، که اتّفاقاً «مسیح» هم نامیده نمیشود، بلکه «یسوعا» مینامدش، بیش از آنکه چهرهای ملکوتی و آسمانی داشته باشد، انسانی زمینی و ایندنیایی است. قدرتش برخلاف تصویرهای انجیلی، ماورائی نیست و بجای آنکه از پادشاهی خدا حرف بزند، سخن از ملکوت حقیقت دارد...»
ادامهی یادداشت محمدامین پورحسینقلی بر رمان مرشد و مارگریتا را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 https://shahrestanadab.com/Content/ID/9336
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از #محمدامین_پورحسینقلی بر رمان #مرشد_و_مارگریتا نوشتهی #میخائیل_بولگاکف در پروندهی #رمان_معناگرا)
▪️ «...بسیاری از منتقدین ادبی، معتقدند بولگاکف با تأثیر پذیرفتن از تراژدی «فاوست» اثر گوته، دست به خلق مرشد و مارگاریتا زدهاست. حتّی خود بولگاکف هم در سرآغاز رمانش، با نقل جملهای از تراژدی فاوست، به این تأثیرپذیری اذعان میکند. در پیرنگ هر دو اثر، شیطان حضور دارد و نقشی کلیدی در برابر انسان ایفا میکند. حتّی صحنههایی وجود دارند که از نظر طرّاحی، بسیار شبیه به هم هستند.
با اینحال شیطانی که بولگاکف خلق میکند، تفاوتهای زیادی با مفیستوفلس دارد. حتّی مسیحی که او در اورشلیم میآفریند، با عیسای ناصری در سایر آثار ادبی و کلاسیک متفاوت است. مسیح بولگاکف، که اتّفاقاً «مسیح» هم نامیده نمیشود، بلکه «یسوعا» مینامدش، بیش از آنکه چهرهای ملکوتی و آسمانی داشته باشد، انسانی زمینی و ایندنیایی است. قدرتش برخلاف تصویرهای انجیلی، ماورائی نیست و بجای آنکه از پادشاهی خدا حرف بزند، سخن از ملکوت حقیقت دارد...»
ادامهی یادداشت محمدامین پورحسینقلی بر رمان مرشد و مارگریتا را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 https://shahrestanadab.com/Content/ID/9336
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
Photo
🔻 معنایی که نیست
(یادداشتی از #ابوطالب_صفدری بر رمان #سبکی_تحمل_ناپذیر_هستی نوشتهی #میلان_کوندرا در پروندهی #رمان_معناگرا)
▪️ «... نکتۀ جالب آنجاست که کوندرا نمیپرسد آیا جهان بیمعناست یا خیر؟ (پرسشی توصیفی) بلکه میپرسد کدام یک از اینها بهتر است؟ (پرسشی هنجارین) گویی او معناداری یا بیمعنایی جهان را پیشاپیش مفروض گرفته است. و باتوجه به متن رمان، ظاهراً کوندرا رأی به بیمعنایی هستی داده است. چنانکه از عنوان رمان هم پیداست، هستی، از نظرِ کوندرا، سبک است.
اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. هستی، سبک است اما سبکی آن تحملناپذیر است؛ بهعبارت دیگر، سبکیِ هستی، یک ویژگی منفی محسوب میشود و باید در صدد رفع آن برآییم. کوندرا در رمان خود سعی میکند، اولاً نشان دهد که هستی، بیمعناست، دوم اینکه بیمعنایی و سبکی منفی است و باید راهحلی برای آن بیابیم تا جهان بیمعنا را تحملپذیر کنیم. سوم اینکه راه حل این بیمعنایی چیزی نیست جز زیبایی. در ادامۀ این نوشتار تلاش میکنم تا این سه وجه اصلی رمان را تحلیل کنم....»
ادامهی یادداشت ابوطالب صفدری بر رمان سبکی تحمل ناپذیر هستی را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9338/
☑️ @ShahrestanAdab
(یادداشتی از #ابوطالب_صفدری بر رمان #سبکی_تحمل_ناپذیر_هستی نوشتهی #میلان_کوندرا در پروندهی #رمان_معناگرا)
▪️ «... نکتۀ جالب آنجاست که کوندرا نمیپرسد آیا جهان بیمعناست یا خیر؟ (پرسشی توصیفی) بلکه میپرسد کدام یک از اینها بهتر است؟ (پرسشی هنجارین) گویی او معناداری یا بیمعنایی جهان را پیشاپیش مفروض گرفته است. و باتوجه به متن رمان، ظاهراً کوندرا رأی به بیمعنایی هستی داده است. چنانکه از عنوان رمان هم پیداست، هستی، از نظرِ کوندرا، سبک است.
اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. هستی، سبک است اما سبکی آن تحملناپذیر است؛ بهعبارت دیگر، سبکیِ هستی، یک ویژگی منفی محسوب میشود و باید در صدد رفع آن برآییم. کوندرا در رمان خود سعی میکند، اولاً نشان دهد که هستی، بیمعناست، دوم اینکه بیمعنایی و سبکی منفی است و باید راهحلی برای آن بیابیم تا جهان بیمعنا را تحملپذیر کنیم. سوم اینکه راه حل این بیمعنایی چیزی نیست جز زیبایی. در ادامۀ این نوشتار تلاش میکنم تا این سه وجه اصلی رمان را تحلیل کنم....»
ادامهی یادداشت ابوطالب صفدری بر رمان سبکی تحمل ناپذیر هستی را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9338/
☑️ @ShahrestanAdab