🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
#داستان 📚

#فرمانده_من

#قسمت_یازدهم

قاطی جمعیتـــ شدم


_زندگی واقعی دوکوهه از سر شب به بعد آغاز میشد و وقتی شبا تو محوطه ی پادگان قدم میزدی میدیدی تو اون سوز و سرما تو هر گوشهه پادگان مخصوصا زمین میدان صبحگاه و حسینیه بچه ها در حال اقامه ی نماز شب و ادعیه ماثوره از حضرات معصومین هستند . اون دلاورا... اون بسیجیا... اون مردای مرد .... اونقدر تو آتیش عشق معبود و راز و نیاز با خداشون گداخته شده بودن که سوز و سرمای منجمد کننده ی شب رو اصلا حس نمیکردن .
نصف شب انگار بچه ها نماز جماعت میخوندن . همـه بیدار بودن. آدم تعجب میکرد اینا کی استراحت میکنن !البته فضای دوکوهه هم با این کار ها خیلی ی مناسب بود .
بعضی شبا اونقدر صاف و پر ستاره بود که شما نمیتونستی بی تفاوت بمونی . واقعا من این حالت های معنوی رو از بچه ها میدیدم از خودم خجالت می کشیدم .😢
اون آقا که " آقای حسینی " خطابش میکردن ، مکثی کرد و ادامه داد : ان شاء الله نیم ساعت دیگه اذانه و. بنده یه نکته ای رو عرض کنم و بعد ان شاء الله تو حسینیه نماز جماعت برقراره،خواهرا ، برادرا این ساختمونای گردانا ، روزای غمناک زیادی رو دیدن،بعد عملیات ها وقتی اتوبوس های استتار کننده سر میرسیدن همه دور تا دور گردان حلقه میزدن. اشک از چشم همه سرازیر بود . یکی از بسیجیا میگفت ، وقتی از عملیاتا بر میگشتیم از کنار هر اتاقی که میگذشتی جز صدای شیون و روز کنار هم بودیم حالا همه رفته بودن اون روزا دلگیر ترین روزای زندگیمون بود.
عزیزان ، قدر خودتون بدونید که شهدا طلبیدنتون از همتون التماس دعا داریم یاعلی
جمعیت آروم آروم پراکنده شد .
به حسینیه که رسیدم دیدم یه حوض کوچیک آبی رنگ جلوشه و بالاش کلی سربند آویزونه . توی حوض هم روی یه سری مربع های قرمز رنگ عبارات قشنگی مثل : سلام بر شهدای گمنام نوشته شده بود💚
وارد حسینیه شدم . باورم نمیشد یه روز شهدا اینجا رفت و آمد میکردن این حسینیه شاهد سجده های عارفانه ی شهدا بوده😭
فضای حسینیه خیلی بزرگ و البته معنوی بود. رو دیوارای حسینیه عکس شهدا به چشم میخورد که خیلی قشنگ بودن . ته حسینیه هم یه ماکت بزرگ از پادگان درست کرده بودن . توی صفوفی که تشکیل شده بود یه جا اختیار کردم چند لحظه بعد صدای ملکوتی و دلنشین اذان فضا رو پر کرد .
با صدای اذان انگار حسینیه زنده شدو با آدم حرف میزد ..#نور_علی_نور شده بود . آخه شاهد خیلی چیزا بود،خیلی چیزا.
از حسینیه که اومدم بیرون ساعت8:15 بود. یه ربع تا ساعت حرکت ماشین مونده بود.
نزدیکای ماشین که رسیدم بارون قطره قطره شروع کرد به باریدن،آسمونم مثه دله من غمگین بود. بوی اسپند تو هوا پیچیده بود برگشتم عقب تا همه چیو یبار دیگه توذهنم بسپارم اما با صدایی که از پشتم شنیدم با تعجب برگشتم . یه آقا که تو تاریکی چهره اش مشخص نبود گفت : خواهر ، شما واسه ماشین شماره یک هستید ،
به علامت مثبت سرمو تکون دادم
لطف کنید سوار ماشین بشید میخوایم حرکت کنیم .
برای بار آخر برگشتم و پادگان قشنگ دوکوهه رو نگاه کردم . انگار یکی تو دفترچه ی ذهنم نوشت :
#دوکوهه
#سکوت
#ساختمان_های_استوار
#خاک_های_بی_قرار
#قطره_های_باران
#آسمان_غرق_ستاره

#در_خماری_بمانید_اتفاقات_باحالی_در_راه_است😋

ڪپی بدون ذکر منبع ممنوع و پیگ‌رد الهی دارد⛔️

💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_بیست_وهفتم
#خاطرات

🍂خاطره ای از زبان دوست شهید؛

خیلی #خوش_قول بود و اگر به کسی قول می داد بعید بود بد قولی کند.

🍀دوستش می گوید ؛ یک روز چهار نفر از دوستان تصمیم گرفتیم برای #تفریح به روستا برویم قرار بر این شد تا هر کس مقداری از مایحتاج سفر را با خود بیاورد و ساعت هفت صبح از میدان امام حسین ( ع ) حرکت کنیم.
همگی #سر_قرار حاضر شدیم اما از #محمد #خبری_نبود همگی چون #نظامی بودیم و به نظم اهمیت می دادیم از تاخیر محمد تعجب کردیم🤔 و #نگران_شدیم که او هیچ وقت تا کنون #بدقولی نکرده شاید برایش اتفاقی افتاده باشد.محمد با ده دقیقه #تاخیر از راه رسید از این که #دیر آمده از دست خودش #عصبانی و #ناراحت بود. آن روز چندین بار از دوستانش #عذر_خواهی کرد و در بین صحبت هایش می گفت ؛ #مرد_باید_خوش_قول_باشه
و محمد با #شهادتش هم به قول و #تعهدش #وفا کرد تا برای #دفاع از حرم زینب (س) #سنگ_تموم_بذاره وبا تمام وجود از حریم اهل بیت دفاع کنه و چه #مردانه_دفاع_کرد و بر قولش استوار ماند که در این راه تا ریخته شدن آخرین #قطره_خونش پیش رفت.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زندگینامه 🌷 #شهید_رضا_رضائیان #قسمت_ششم افسر عراقي رضائيان را به پشت خواباند و دستور داد #دستش_را_ببندند. 🥀ضربه اي ديگر به سرش زدند.رضائيان از حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود. #تيزي_کارد🔪
🕊🌹🕊🌹🕊🌹

بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
#قسمت_هفتم

عرق از سر وصورت افسر عراقي جاري
بود. #قطره_هاي_خون روي پيشاني اش شتک زده بود.گويي اختيار از کف اش خارج شده بود. #کارد_کمري_کند_بود🔪 و نمي توانست کارش
را به راحتي انجام دهد.

💢افسر عراقي اصرار داشت که گلوي
رضائيان را گوش تا گوش ببرد.😭ديگر
رضائيان دست و پا نمي زد. #خون زمين
اطرافش را رنگين کرده بود.کفش افسر در
ميان خون بود. خشم تمام وجود افسر را فرا گرفت.
بايد #خلاصش مي کرد.ديگر چاره اي
جز جدا کردن سر رضائيان نداشت.با يک فشار
ديگر کار را تمام کرد و #سرش را از بدن
#جدا نمود.کمر خم شده اش را بلند کرد و
نگاهي به اطراف انداخت.از نگاه وحشت زده
عراقي ها نگران شد.نگاهي به
#دست_خون_آلود خود انداخت وصداي
قهقهه اش بلند شد.

💢مست بود و خون رضائيان سر مسترش کرده بود.مجددا به سمت رضائيان رفت.سرش را بلند کرد وهمراه با خنده اي کريه گفت:

-هديه ي خوبي است براي فرمانده #اين_پاسدارها_دار_خويئن_را_فلج_کرده_اند.

💠ادامه دارد. ...

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈

🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
🖇 #وصیت‌نامه

تاآخرین #قطره خونم در راه
حفظ وحراست از این #انقلاب
#الهی یڪ آن آرام وقرار نگیرم.

#شهیدمحمودرضا_بیضایی💐
#مدافع_آل_الله✌️
#یادش_باصلوات

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥ @Shahidegomnamm
سلام #شهید_گمنام

قسم به رنگ #قطره های پاڪ
خون تُ ڪه آرام آرام
ریختی بر #شاهرگهای
مرده ی🍂این خاڪ

وجان تازه بخشیدی🍃به ڪالبد
وجودش وخود آزاد و رها
پرڪشیدی🕊به #آسمان

#دلنوشته🌺🍃
❥• @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_چهار📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• گرفتمش رو به روم با #عشق نگاهش کردمو بعد همون نگاه عاشقانمو به حسام دوختم #حسام بهم نزدیک شد و گفت: از صبحه تو دلم یه شوری دارم تا اینو ببینی می دونستم #خوشت میاد بردمش یه خیاط…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_پنج📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• به مزار میرسیم #نگاه خسته ات را نثار چشمانم میکنی نگاهی که خستگی اش حاصل #جنگ و #کار و #جسم نیست نگاهت خسته است، این خستگی حاصل از #روح توست تو دلت گرفته ، #آسمان چشمانت هوای #باریدن دارد
میگویی : بانو ! بشین توی ماشین زود برمیگردم ،هیچ نمیگویم و فقط نگاهت میکنم نمی دانم #امشب چرا اینطور شده ام #ندایی در درونم میگوید : این آخرین نگاه هایم به توست،

❥• از این فکر #سخت آزرده میشوم دستت را جلوی صورتم تکان میدهی و میگویی : کجایی حاج خانوم ؟؟؟
(مکث) باشه؟؟؟
#تلخندی میزنم و میگویم : #اطاعت فرمانده، تو پیاده میشوی و #چفیه بر دوش آرام آرا م توی تاریکی گم میشوی اینجا هیچ #فانوسی روشن نیست از رفتنت حوصله ام سر میرود باورت میشود؟ توی همین چند دقیقه #دلم برایت تنگ شد کمی بعد روی شیشه ی ماشین #قطره های کوچکی میافت
# باران است که #نم_نم میبارد روی شیشه #بوسه میزند و بعد #سر میخورد، دستم را روی شکمم میگذارم نی نی #لگد میزند،انگار بازیش گرفته کاسه صبرم لبریز میشود هن هن کنان پیاده میشوم و در را قفل میکنم،

❥• یاد اصرار #مکررت برای آمدن به اینجا میافتم دلم ناگه #شور میزند سلانه سلانه از میان #قبور عبور میکنم تا به قطعه #نامداران بی نام میرسم اینجا گویی روز است این #فانوس ها اینجا را #بهشت میکنند،به دوستانم سلام میدهم صدای زوزه ی #باد مرا
به خود می آورد،چشمانم دور و بر را میکاود و دنبال تو میگردد دستم را به کمر میگیرم تا بتوانم راه بروم به شوق رویت گام برمیدارم امشب چقدر #خلوت است،

❥• امشب #منو_تو ، #مهتاب، #شهدا
و #خدا قشنگ ترین #مراعات النظیر میشوییم ،شهدا رفقایمان اند و مهتاب برق کوچکی از چشمان تو و خدا خالق این همه زیباییست اوشاعر شعریست مثل تو صدای ناله ای متوقفم میکند، #قلبم مرا به سمت صدا هدایت میکند چشم میگشایم اینجا مزار #شهدای مدافع حرم است تو را میبینم رو به رفقایت و پشت به من زانو زده ای و ضجه میزنی #گوش میسپارم به درد و دل هایت با دوستانت خلوت کرده ای

❥• میگویی :
اشکان ! #بی معرفت #رفیق کجا رفتی محمد رضا! تنها تنها #بهشتی شدی؟؟؟ #مصطفی کجایی؟؟؟ بخدا دلم واست #تنگ شده آهای #معراجیاااااا کجایید ؟؟؟؟ چرا نوبتم نمیرسه ؟ خستم از اینهمه #دلتنگی خدا منو بو کردی؟ بوی دنیا میدادم ؟؟؟ آره؟ من لیاقت ندارم ؟!!! گریه #امانت را میبرد زیر #باران خیس شده ایم بغضی گلویم را چنگ میزدو اشک هایم سرازیر میشود ... بغض #نامرد است...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_شش📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• بغض همانیست که #علمدار پیش حسین داشت همانیست که حسین پیش نعش #اصغرش داشت. همانیست که #علی پیش بستر #فاطمه اش داشت همانیست که #ارباب از گناهانم دارد همانیست که من از #فراق تو خواهم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_هفت📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• به سمتم برمیگردی صورتهایمان چند سانتی متر فاصله دارند #پیشانیت را روی پیشانیم میگذاری و #چشمانت را می بندی روی چشمان بسته ات دست میکشم مژگانت #خیس خیسند آرام زمزمه میکنی:
#آسمان_قصه_ی_پرواز_بلندیست
ولی، #قصه_اینست_چه_اندازه_کبوتر #باشی

❥• از تو جدا میشوم داریم از هم #دل میکنیم چادرم را روی سرت میکشم دوباره رویت را به #شهدا میکنی و
سرت پایین است #آه میخواهم از اشک هایم سیلی درست کنم اما می ترسم تو در آن غرق شوی انگار #قطره ای از دریای بغضت رفع شده به چهره ی
گرفته ات می نگرم دستی به ریشت میکشی #یاعلی گفته و چادر را کنار میزنی برمیخیزی سراتا پایمان گلی شده است #نفس عمیقی میکشم، نای بلند شدن ندارم رو به رویم #زانو ،میزنی
و میگویی :
#فاطمه حرفهامو بذار بپای ناراحتی جدی نگیر، مکث میکنی و چند ثانیه بعد ادامه میدهی ،
میای بریم #کهف_الشهدا...؟

❥• چه سوالیست که میپرسی مگر میشود جوابم #منفی باشد من با تو حاضرم به #بدترین جای جهان سفر کنم اینجا که بهشتیست برای خودش سرم را به علامت #مثبت تکان میدهم و
می گویم :
به شرطی که تا #صبح بمونیم
#عشق_میدان_جنون_است،
#نه_پس_کوچه_عقل،
#دل_دیوانه_مهیاست
اگر میخواهی لب از لب باز میکنی تا #مخالفت کنی اما #حرفت را میخوانم
و میگویم : جان #فاطمه نه نگو...
اخم خفیف میکنی و میگویی : به جونت قسم نخور جانانم، هیچ نمیگویم...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#تــرســـــم ... نڪشـــــد بــی #تُ #فـــــردا د💔ل مـــــن #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_نه 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند #اصحاب_ڪهف است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا #عقب مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به #خاطر دارم
نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده َرم را به سمت راست
می چرخانم #قطره های بی رنگ سُرم
درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی #بچه نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از #درد صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به #بخیه ها گره می خورد

❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم #فشرده می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ
می چرخم همه #اعضای خانواده ام هستند بجز #حسام به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه #نگاه می ڪنم
می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی #خون است
بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و #ملتمسانه مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان #بغضش
می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند

❥• #آرامشی عجیب در وجودم
می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم:
#حسام_شهید_شده، مگه نه؟
مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ #مادرش...
مبارڪ #پسرش...
مگه گریه داره!
#پرستاری بی مقدمه وارد اتاق می شود
و با #جدیت همه را بیرون می راند
#بهت زده ام
چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق
می شود #قلبم دیوانه می ڪوبد
#مادرانه میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با #احتیاط
بر می دارد و در آغوشم میگذارد

❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان #حسام می مانند همان #معجون عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو
می خورند #لب های ڪوچڪش را ڪه #غنچه ڪرده می گشاید و #گریه
می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به #امیرعلی شیر بدهم دقایقی بعد
می رود آرام #گونه های ڪودڪم را
می بوسم از طرف #خودم از طرف #حسامم با صدای آرام با جگر گوشه ام #نجوا می ڪنم...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅