💢تعجب از این است که چرا #حجاب من
جای #تعجب دارد
📌اما کسی نسبت به #بی_حجابی ها، #بی_عفتی ها،اموزه های #ماهواره تعجب نمیکند!
#بخشی_از_سخنان_همسر_شهید
#شهیدمسلم_خیزاب
#حجاب
↪️ @shahidegomnamm ↩️
جای #تعجب دارد
📌اما کسی نسبت به #بی_حجابی ها، #بی_عفتی ها،اموزه های #ماهواره تعجب نمیکند!
#بخشی_از_سخنان_همسر_شهید
#شهیدمسلم_خیزاب
#حجاب
↪️ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_هشتم
✍همرزم شهید محمودرضا بیضائی؛
یادم میآید در مرحله سوم #عملیات آزادسازی مناطق غرب #حرم مطهر عملیات تا شب ادامه پیدا کرد، #مدافعین_حرم با مشکل #کمبود_نیرو برای ادامه عملیات مواجه شده بودند، #محمودرضا به آنها گفته بود:
🔸من بههمراه پنج نفر دیگر داوطلبان #حاضرم کار #دفاع از منطقه همجوار نیروها را تا صبح بهعهده بگیرم تا امنیت منطقه جدید متصرفی تأمین شده و عملیات متوقف نشود.🔸
این در حالی بود که محمودرضا و همرزمان عراقیاش از #صبح مشغول عملیات و بسیار #خسته بودند. کاری بود که باور قبول انجام آن ناشدنی بود. #فرمانده منطقه از این پیشنهاد بسیار #تعجب کرد😳 و با حالتی خاص گفت: مگر میشود؟!🤔 مترجم به او گفت: #حسین_ایرانی است! یعنی اینکه ایرانیها با بقیه #فرق داشته و #شجاعت فوقالعادهای دارند. فرمانده عرب سرش را بهعلامت رضایت تکان داد و گفته او را #تصدیق نمود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_هشتم
✍همرزم شهید محمودرضا بیضائی؛
یادم میآید در مرحله سوم #عملیات آزادسازی مناطق غرب #حرم مطهر عملیات تا شب ادامه پیدا کرد، #مدافعین_حرم با مشکل #کمبود_نیرو برای ادامه عملیات مواجه شده بودند، #محمودرضا به آنها گفته بود:
🔸من بههمراه پنج نفر دیگر داوطلبان #حاضرم کار #دفاع از منطقه همجوار نیروها را تا صبح بهعهده بگیرم تا امنیت منطقه جدید متصرفی تأمین شده و عملیات متوقف نشود.🔸
این در حالی بود که محمودرضا و همرزمان عراقیاش از #صبح مشغول عملیات و بسیار #خسته بودند. کاری بود که باور قبول انجام آن ناشدنی بود. #فرمانده منطقه از این پیشنهاد بسیار #تعجب کرد😳 و با حالتی خاص گفت: مگر میشود؟!🤔 مترجم به او گفت: #حسین_ایرانی است! یعنی اینکه ایرانیها با بقیه #فرق داشته و #شجاعت فوقالعادهای دارند. فرمانده عرب سرش را بهعلامت رضایت تکان داد و گفته او را #تصدیق نمود.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from اتچ بات
🕊✨🕊✨🕊✨
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
#صوت 🎵
#روایتگری🎙
#راوی،حاج عبدالله گرزین👇👇
💥 #روایت_شهیدی_که_کفترباز_بود..
💢حاج آقا قرائتی میگفت یادم میاد زمان جنگ خیلی شهید میاوردن دم اکثر خونه ها #حجله ی شهدا بود
یه بار دیدم اطراف یه حجله رو #کبوترهایی هستن که هی #دورش میچرخن و پرواز میکنن...
برام خیلی #تعجب_آور بود رفتم از مادر شهید پرسیدم #مادرشهید گفت پسرم کفتر باز بود خیلی هم کبوتراشو دوست داشت قبل رفتن همه ی کبوتراشو پرواز داد یه کبوتر هم بود که خیلی دوسش داشت اونم پروازش داد..حاج آقا همین چند روز پیش دم ظهر همین کبوتره که خیلی #دوسش داشت دیدم یدفعه اومد دم #پنجرمون و هی داره #سرشو به شیشه میکوبه...👇
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
#صوت 🎵
#روایتگری🎙
#راوی،حاج عبدالله گرزین👇👇
💥 #روایت_شهیدی_که_کفترباز_بود..
💢حاج آقا قرائتی میگفت یادم میاد زمان جنگ خیلی شهید میاوردن دم اکثر خونه ها #حجله ی شهدا بود
یه بار دیدم اطراف یه حجله رو #کبوترهایی هستن که هی #دورش میچرخن و پرواز میکنن...
برام خیلی #تعجب_آور بود رفتم از مادر شهید پرسیدم #مادرشهید گفت پسرم کفتر باز بود خیلی هم کبوتراشو دوست داشت قبل رفتن همه ی کبوتراشو پرواز داد یه کبوتر هم بود که خیلی دوسش داشت اونم پروازش داد..حاج آقا همین چند روز پیش دم ظهر همین کبوتره که خیلی #دوسش داشت دیدم یدفعه اومد دم #پنجرمون و هی داره #سرشو به شیشه میکوبه...👇
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #کلیپ حجاب
همسر بزرگوار
#شهید_مسلم_خیزاب ،
😭چراااااا از رو بند من #تعجب می کنند....
📌اما کسی برای #حجاب و #بی_حیایی ها تعجب نمیکنه...!؟⁉️
🌷کانال عهدبا شهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
همسر بزرگوار
#شهید_مسلم_خیزاب ،
😭چراااااا از رو بند من #تعجب می کنند....
📌اما کسی برای #حجاب و #بی_حیایی ها تعجب نمیکنه...!؟⁉️
🌷کانال عهدبا شهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🍁 #خاطره
🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان💐
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🍂رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍂گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
🍂از #تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم
با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
🍁 #راوی: مادر شهید
🥀 #شهید_حسین_فهمیده
✨ #یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان💐
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🍂رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍂گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
🍂از #تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم
با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
🍁 #راوی: مادر شهید
🥀 #شهید_حسین_فهمیده
✨ #یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🍁 #خاطره
✍هر وقت حمیـد آقا از #هیئت برمےگشت من و مادرش مےگفتیم ڪمتر #سیـــــنه_بزن...سیـــــنه ات درد میگیره...
🍁ولی به مامانش لبخند میزد و مےگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خـوبـه...
🍁بعد ڪه مےرفتیم منزل به من مےگفتن شمـا نگـو سینــه نـــــزن!!!من بهـت #قــول میدم این سینه ڪه براے اباعبدالله سینه زده روی #آتیش_جهنم رو نمیبینه.
🍁بعد شهـادت وقتی رفتم #معــراج_شهـدا... #تعجب ڪردم..
🍁آقا حمید #دسـت ها و #پـاهـاش و #شکمـش و سمت چپ #صـورتـش پر بود از #ترکـــــش های ریز و درشت ڪه باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع...
🍁ولی تنهـا جایی که #سالم بود #سینـــه_اش بود!!!!وقتی دیدم یـاد حـرفـش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،،،ولی💔
🍁قفسه سینه اش #سالم سالم بود در حالی ڪه ڪل بدنش دچار جـراحـت هاے شدید بود...اربـا اربـا بود
#شهیدمدافع_حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی💐
#سالروز_شهادت🕊
#یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
✍هر وقت حمیـد آقا از #هیئت برمےگشت من و مادرش مےگفتیم ڪمتر #سیـــــنه_بزن...سیـــــنه ات درد میگیره...
🍁ولی به مامانش لبخند میزد و مےگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خـوبـه...
🍁بعد ڪه مےرفتیم منزل به من مےگفتن شمـا نگـو سینــه نـــــزن!!!من بهـت #قــول میدم این سینه ڪه براے اباعبدالله سینه زده روی #آتیش_جهنم رو نمیبینه.
🍁بعد شهـادت وقتی رفتم #معــراج_شهـدا... #تعجب ڪردم..
🍁آقا حمید #دسـت ها و #پـاهـاش و #شکمـش و سمت چپ #صـورتـش پر بود از #ترکـــــش های ریز و درشت ڪه باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع...
🍁ولی تنهـا جایی که #سالم بود #سینـــه_اش بود!!!!وقتی دیدم یـاد حـرفـش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،،،ولی💔
🍁قفسه سینه اش #سالم سالم بود در حالی ڪه ڪل بدنش دچار جـراحـت هاے شدید بود...اربـا اربـا بود
#شهیدمدافع_حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی💐
#سالروز_شهادت🕊
#یادش_با_صلوات
🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#روزگاریست...🍂 ڪه #سودای تُ در #سر دارم اگرم سر برود #نمیرود سودایت #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_شش 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• گوشی همراهمو از روی میز برداشتم شماره #حسامو گرفتم صدای
"مشترڪ موردنظر در دسترس نمیباشد"
باعث شد اخم غلیظی رو پیشونیم بشینه دوباره شمارشو گرفتم بازم همون صدا...
عصبی گوشیو پرت ڪردم محڪم به #دیوار خورد و افتاد روی زمین خورد شده بود و تیڪه هاش روی زمین پخش شده بودن دستمو رو صورتم گذاشتم آروم #اشڪ ریختم... آقا حسام؟ هیچ میدونی چه حالیم؟
اصلا میدونی تو دلم چی میگذره؟
نمیدونم دست نوشته ی ڪدوم #شهید مدافع حرم بود اما سوال من اینه تو هم ازین دفترچه ها نوشتی؟
❥• نڪنه امشب #آخرین خطشو نوشته باشی؟
نڪنه #امضای خوشگلتو پاش زده باشی؟
نڪنه یه وقت بدی به #همسنگرت؟
آقا #حسام
تو اون دفترچتون حرفی ازین زدید ڪه ڪجا دل شڪسته میخرن؟ آخه بندبند دلم #ترڪ خورده اقا حسام رفتی اونور خواستم باهات حرف بزنم نگن مشترڪ موردنظر در دسترس نیست؟
قلبم باشدت به قفسه سینم میڪوبید
آب دهنمو قورت دادمو گفتم: ولی حالا زوده نه؟ آخه #امیرعلی قول داده وقتی اومدی اون لباس چریڪی شو بپوشه،آره زوده آقا ... من رو #قولت حساب ڪردما
باپشت دست #اشڪامو پاڪ ڪردم برق اتاقو خاموش ڪردم و رو تخت دراز ڪشیدم...
❥• خودمو تو آینه قدی ڪه روبروم بود برانداز ڪردم #لباس عروسم تنم بود همون لباسی ڪه به انتخاب #حسام خریده بودیم به دامن ڪار شدش دست ڪشیدم و چرخی زدم همین ڪه برگشتم مردمڪ #چشمام ثابت موند رو یه جفت چشم #مشڪی ، حسام با قدمای محڪم به سمتم قدم برمیداشت #لرزه عجیبی به تنم افتاده بود #پاهام قدرت حرڪت نداشت انگار منتظر بودم تا بهم برسه چهرش تو #هاله ای از نور فرو رفته بود
لبخند عجیبی ڪنج لبش بود،محاسنش مرتب بود...
❥• چشم ازصورتش گرفتم تازه متوجه شدم لباس #چریڪی تنشه تعجبم بیشترشد لب باز ڪردمو گفتم: اقا حسام
چرا ڪت و شلوارتو نپوشیدی؟
سرمو انداختم پایین ڪه چشمم به پوتینای #خاڪیش افتاد چهرم رنگ #تعجب به خودش گرفت و گفتم:
اینا دیگه چرا پاته؟
آروم خندیدو گفت:عروس خانم مدل جدیده، ناخودآگاه لبخند ملیحی زدم
هیچ خبر داری خنده هات یه شهرو بهم ریخته؟
لپام #گل انداخت سرمو انداختم زیر و به دامن لباسم خیره شدم #حسام با دستای مردونش دستای ظریفمو گرفت،دست ڪشید رو #انگشتر فیروزه ایمو گفت:یادته؟...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_شش 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• گوشی همراهمو از روی میز برداشتم شماره #حسامو گرفتم صدای
"مشترڪ موردنظر در دسترس نمیباشد"
باعث شد اخم غلیظی رو پیشونیم بشینه دوباره شمارشو گرفتم بازم همون صدا...
عصبی گوشیو پرت ڪردم محڪم به #دیوار خورد و افتاد روی زمین خورد شده بود و تیڪه هاش روی زمین پخش شده بودن دستمو رو صورتم گذاشتم آروم #اشڪ ریختم... آقا حسام؟ هیچ میدونی چه حالیم؟
اصلا میدونی تو دلم چی میگذره؟
نمیدونم دست نوشته ی ڪدوم #شهید مدافع حرم بود اما سوال من اینه تو هم ازین دفترچه ها نوشتی؟
❥• نڪنه امشب #آخرین خطشو نوشته باشی؟
نڪنه #امضای خوشگلتو پاش زده باشی؟
نڪنه یه وقت بدی به #همسنگرت؟
آقا #حسام
تو اون دفترچتون حرفی ازین زدید ڪه ڪجا دل شڪسته میخرن؟ آخه بندبند دلم #ترڪ خورده اقا حسام رفتی اونور خواستم باهات حرف بزنم نگن مشترڪ موردنظر در دسترس نیست؟
قلبم باشدت به قفسه سینم میڪوبید
آب دهنمو قورت دادمو گفتم: ولی حالا زوده نه؟ آخه #امیرعلی قول داده وقتی اومدی اون لباس چریڪی شو بپوشه،آره زوده آقا ... من رو #قولت حساب ڪردما
باپشت دست #اشڪامو پاڪ ڪردم برق اتاقو خاموش ڪردم و رو تخت دراز ڪشیدم...
❥• خودمو تو آینه قدی ڪه روبروم بود برانداز ڪردم #لباس عروسم تنم بود همون لباسی ڪه به انتخاب #حسام خریده بودیم به دامن ڪار شدش دست ڪشیدم و چرخی زدم همین ڪه برگشتم مردمڪ #چشمام ثابت موند رو یه جفت چشم #مشڪی ، حسام با قدمای محڪم به سمتم قدم برمیداشت #لرزه عجیبی به تنم افتاده بود #پاهام قدرت حرڪت نداشت انگار منتظر بودم تا بهم برسه چهرش تو #هاله ای از نور فرو رفته بود
لبخند عجیبی ڪنج لبش بود،محاسنش مرتب بود...
❥• چشم ازصورتش گرفتم تازه متوجه شدم لباس #چریڪی تنشه تعجبم بیشترشد لب باز ڪردمو گفتم: اقا حسام
چرا ڪت و شلوارتو نپوشیدی؟
سرمو انداختم پایین ڪه چشمم به پوتینای #خاڪیش افتاد چهرم رنگ #تعجب به خودش گرفت و گفتم:
اینا دیگه چرا پاته؟
آروم خندیدو گفت:عروس خانم مدل جدیده، ناخودآگاه لبخند ملیحی زدم
هیچ خبر داری خنده هات یه شهرو بهم ریخته؟
لپام #گل انداخت سرمو انداختم زیر و به دامن لباسم خیره شدم #حسام با دستای مردونش دستای ظریفمو گرفت،دست ڪشید رو #انگشتر فیروزه ایمو گفت:یادته؟...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍ #خاطرات_شهداء📩
روز عقــد...🎂
زنهای فامیل...🧕🧕🧕
منتظر #رؤيت روی ماه آقا دوماد بودن...
وقتی اومد...
گفتم:
"بفرمايييد،اینم شادوماد...
داره میاد...
کت و شلوار پوشیده و...
همه با #تعجب نگاه میکردن...😳
مرتب بود و تر و تمیز...
با همون لباس #سپاه......😍
فقط پوتیناش یه ذره #خاکی بود..😕😢
💚همسر
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
روز عقــد...🎂
زنهای فامیل...🧕🧕🧕
منتظر #رؤيت روی ماه آقا دوماد بودن...
وقتی اومد...
گفتم:
"بفرمايييد،اینم شادوماد...
داره میاد...
کت و شلوار پوشیده و...
همه با #تعجب نگاه میکردن...😳
مرتب بود و تر و تمیز...
با همون لباس #سپاه......😍
فقط پوتیناش یه ذره #خاکی بود..😕😢
💚همسر
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊