Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_یازدهم
✍دیگر معلوم است که اواخر این جلسهی دو ساعته نزدیک است:
🌼خانوادهی گرامی #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر؛ #پدر_شهید، آقای عبدالرضای مُمبِنی.
آقا از #پدر میپرسد «چرا فامیلها فرق داره؟» پدر میگوید بچهها عوض کردند و من تنها کسی هستم که فامیلیام هنوز مُمبِنی هست و شاید هم عوض کنم. آقا میگوید: «نه، چرا عوض کنید؟ بگذارید باشه.» و پدر میگوید که این نام یک قوم است. در حین همین گفتوگو، #کودکی جلو میآید و #روبهروی آقا میایستد:
- میشه یه چی بهت بگم؟
-بگو!
- میشه یه #یادگاری بهم بدی؟
- «چشم! یه یادگاری هم به ایشون بدین!
جمعیت میخندند؛ وقتی #آقا به #کودکان انگشتر میدهد، همیشه به مسئولان جلسه تأکید میکند که دقت کنند #انگشتر، اندازهی دست بچهها باشد؛ اینبار هم با همان دقت پیگیر بودند.
🌼 #شهید_اطهر در سن 37سالگی به #شهادت رسیده؛ #مادر_!شهید عنوان میکند:
- حمیدرضا خیلی #دوست داشت از نزدیک #شما رو #زیارت کنه ولی نتونست.
- خدا انشاءالله نصیب ما کنه که از نزدیک #شهید شما رو در قیامت زیارت کنیم.
🌼پس از احوالپرسی با #همسر_شهید اطهر، نوبت به اهدای قرآنها و یادگاریها میرسد؛ #فاطمه، #دختر_نوجوان_شهید جلو میآید و به آقا میگوید:
- میشه یه #انگشتر از توی #جیبتون بدین؟!
- «از کجا #فهمیدین که توی جیبم انگشتر هست؟»
- دیدم از دور که داشتین میدادین به بقیه!
-این انگشتر هم خدمت شما! دیگه هم تو جیبم انگشتر نیست، تموم شد!
آقا و دختر و جمعیت با هم میخندند.
🌼 #پسر_کوچکتر_شهید اطهر هم جلو میآید؛ میگویند #مداح است و کلاس ششمی؛ از آقا میپرسد:
- اگر #امام_خمینی بود، #شما ازش چی میخواستین؟
آقا #دست_پسر را میگیرد و به #دیوار روبهرویش نگاه میکند؛ همگی گوشهایشان را تیز میکنند که آقا چه جوابی میخواهد بدهد. آقا بعد از کمی تأمّل میگوید:
- «فرق میکنه؛ اگر در سنّ شما بودم یه چیز میخواستم؛ اگر حالا بودم یه چیز دیگه میخواستم.
- حالا فکر کنین تو سنّ من بودین!
- «بهترین چیز #دعاست؛ ازش میخواستم که برام دعا کنه که بتونم #مثل امام خمینی حرکت کنم. این بهترین چیزه.»
🌼پسر که گویا انتظار چنین جوابی را نداشته، کمی سرش را پایین میاندازد! آقا با خنده ادامه میدهد: «حالا اگه انگشتر هم بخوای میدیم بهتون، حرفی نداریم!» و دوباره همه میخندند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب اسلامی
#بخش_یازدهم
✍دیگر معلوم است که اواخر این جلسهی دو ساعته نزدیک است:
🌼خانوادهی گرامی #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر؛ #پدر_شهید، آقای عبدالرضای مُمبِنی.
آقا از #پدر میپرسد «چرا فامیلها فرق داره؟» پدر میگوید بچهها عوض کردند و من تنها کسی هستم که فامیلیام هنوز مُمبِنی هست و شاید هم عوض کنم. آقا میگوید: «نه، چرا عوض کنید؟ بگذارید باشه.» و پدر میگوید که این نام یک قوم است. در حین همین گفتوگو، #کودکی جلو میآید و #روبهروی آقا میایستد:
- میشه یه چی بهت بگم؟
-بگو!
- میشه یه #یادگاری بهم بدی؟
- «چشم! یه یادگاری هم به ایشون بدین!
جمعیت میخندند؛ وقتی #آقا به #کودکان انگشتر میدهد، همیشه به مسئولان جلسه تأکید میکند که دقت کنند #انگشتر، اندازهی دست بچهها باشد؛ اینبار هم با همان دقت پیگیر بودند.
🌼 #شهید_اطهر در سن 37سالگی به #شهادت رسیده؛ #مادر_!شهید عنوان میکند:
- حمیدرضا خیلی #دوست داشت از نزدیک #شما رو #زیارت کنه ولی نتونست.
- خدا انشاءالله نصیب ما کنه که از نزدیک #شهید شما رو در قیامت زیارت کنیم.
🌼پس از احوالپرسی با #همسر_شهید اطهر، نوبت به اهدای قرآنها و یادگاریها میرسد؛ #فاطمه، #دختر_نوجوان_شهید جلو میآید و به آقا میگوید:
- میشه یه #انگشتر از توی #جیبتون بدین؟!
- «از کجا #فهمیدین که توی جیبم انگشتر هست؟»
- دیدم از دور که داشتین میدادین به بقیه!
-این انگشتر هم خدمت شما! دیگه هم تو جیبم انگشتر نیست، تموم شد!
آقا و دختر و جمعیت با هم میخندند.
🌼 #پسر_کوچکتر_شهید اطهر هم جلو میآید؛ میگویند #مداح است و کلاس ششمی؛ از آقا میپرسد:
- اگر #امام_خمینی بود، #شما ازش چی میخواستین؟
آقا #دست_پسر را میگیرد و به #دیوار روبهرویش نگاه میکند؛ همگی گوشهایشان را تیز میکنند که آقا چه جوابی میخواهد بدهد. آقا بعد از کمی تأمّل میگوید:
- «فرق میکنه؛ اگر در سنّ شما بودم یه چیز میخواستم؛ اگر حالا بودم یه چیز دیگه میخواستم.
- حالا فکر کنین تو سنّ من بودین!
- «بهترین چیز #دعاست؛ ازش میخواستم که برام دعا کنه که بتونم #مثل امام خمینی حرکت کنم. این بهترین چیزه.»
🌼پسر که گویا انتظار چنین جوابی را نداشته، کمی سرش را پایین میاندازد! آقا با خنده ادامه میدهد: «حالا اگه انگشتر هم بخوای میدیم بهتون، حرفی نداریم!» و دوباره همه میخندند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#هیجدهم_دی
#اشغال_هويزه توسط مزدوران بعثي عراق(1359ش)
✍پس از #محاصره هويزه توسط دشمن بعث، تعدادي از بسيجيان به فرماندهي سيدمحمدحسين علمالهدي به دفاع برخاسته و به نبردي سخت پرداختند. اما اين مقاومت به شهادت اين پاسداران جان بر كف منتهي شد. در پي اين حادثه، #نيروهاي دشمن در18 دي 1359ش #وارد هويزه شده و آن را #اشغال كردند. پس از آن، #فرمانده نيروهاي عراقي #دستور داد تعدادي از #مردم_بي_گناه را #دست_بسته در يك #گودال قرار داده و به #شهادت برسانند. سپس #عراقيها تمام شهر را با ديناميت و بلدوزر نابود كرده و #هويزه را به #تلي_خاك تبديل نمودند.
جنایات فجیع بعثی ها در این شهر بیداد میکرد
آتش زدن دختر جوان همراه مادرش
آتش زدن پیر زن و انداختن پیرمرد با دستهای بسته داخل رودخانه و صدها جنایات دیگر...
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#هیجدهم_دی
#اشغال_هويزه توسط مزدوران بعثي عراق(1359ش)
✍پس از #محاصره هويزه توسط دشمن بعث، تعدادي از بسيجيان به فرماندهي سيدمحمدحسين علمالهدي به دفاع برخاسته و به نبردي سخت پرداختند. اما اين مقاومت به شهادت اين پاسداران جان بر كف منتهي شد. در پي اين حادثه، #نيروهاي دشمن در18 دي 1359ش #وارد هويزه شده و آن را #اشغال كردند. پس از آن، #فرمانده نيروهاي عراقي #دستور داد تعدادي از #مردم_بي_گناه را #دست_بسته در يك #گودال قرار داده و به #شهادت برسانند. سپس #عراقيها تمام شهر را با ديناميت و بلدوزر نابود كرده و #هويزه را به #تلي_خاك تبديل نمودند.
جنایات فجیع بعثی ها در این شهر بیداد میکرد
آتش زدن دختر جوان همراه مادرش
آتش زدن پیر زن و انداختن پیرمرد با دستهای بسته داخل رودخانه و صدها جنایات دیگر...
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیست_ونهم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان برادر شهید؛
💥میگفت #شهادتِ شهید فقط #دست خودش است
✍من یکبار #خوابی دیده بودم که آنرا برای #محمودرضا تعریف کردم. من خواب دیده بودم که با #حاج_همت دست دادم و همدیگر را #بغل کردیم و به او گفتم حاجی #دست ما را هم بگیر. #منظورم هم از این حرف این بود که #باب_شهادت را به روی ما هم باز کنید که حاج همت دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعریف کنم، روی این خواب زیاد فکر کرده و برای دوستانی هم تعریف کرده بودم. با خودم میگفتم مگر میشود؟ همه چیز دست #شهداست و شهدا دستشان باز است. این #معما برای من حل نمیشد🤔 و همیشه فکر میکردم که #تعبیرش چیست؟ برای #محمودرضا که تعریف کردم به راحتی برایم #حلش کرد.
💥گفت: « #شهادتِ شهید دست هیچکس نیست؛ فقط #دست_خودش است. شهید تا نخواهد شهید شود، شهید نمیشود.» و در حرفهایش به من فهماند که خودش هم بخاطر #تعلقاتش شهید نمیشود.💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیست_ونهم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان برادر شهید؛
💥میگفت #شهادتِ شهید فقط #دست خودش است
✍من یکبار #خوابی دیده بودم که آنرا برای #محمودرضا تعریف کردم. من خواب دیده بودم که با #حاج_همت دست دادم و همدیگر را #بغل کردیم و به او گفتم حاجی #دست ما را هم بگیر. #منظورم هم از این حرف این بود که #باب_شهادت را به روی ما هم باز کنید که حاج همت دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعریف کنم، روی این خواب زیاد فکر کرده و برای دوستانی هم تعریف کرده بودم. با خودم میگفتم مگر میشود؟ همه چیز دست #شهداست و شهدا دستشان باز است. این #معما برای من حل نمیشد🤔 و همیشه فکر میکردم که #تعبیرش چیست؟ برای #محمودرضا که تعریف کردم به راحتی برایم #حلش کرد.
💥گفت: « #شهادتِ شهید دست هیچکس نیست؛ فقط #دست_خودش است. شهید تا نخواهد شهید شود، شهید نمیشود.» و در حرفهایش به من فهماند که خودش هم بخاطر #تعلقاتش شهید نمیشود.💥
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
💥 #دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
#که_ اتفاق_افتاد
✍بعد از #شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر #برگه ای نوشته بود:
1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )
3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.
#طلبه_شهیدمصطفی_آقاجانی
#آرزوهای_یک_شهید
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💥 #دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
#که_ اتفاق_افتاد
✍بعد از #شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر #برگه ای نوشته بود:
1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )
3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.
#طلبه_شهیدمصطفی_آقاجانی
#آرزوهای_یک_شهید
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#دست_خط به یادگار مانده از
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
داوطلب شدن برای #اعزام به سوریه
عاشقانه این راه را انتخاب کرد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
داوطلب شدن برای #اعزام به سوریه
عاشقانه این راه را انتخاب کرد.
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm 👈
🥀زمانی معنای اِربا" اِربا را دانستم که مادرت
تکه استخوانهایت را
کنارهم میگـذاشت تا تورا درست کند
گاهی هم کم میآمد..
#سر
#دست
#پا
آرام زیر لب میخواند
#امان_ازدل_زینب
#دلنوشته
💠 @shahidegomnamm
تکه استخوانهایت را
کنارهم میگـذاشت تا تورا درست کند
گاهی هم کم میآمد..
#سر
#دست
#پا
آرام زیر لب میخواند
#امان_ازدل_زینب
#دلنوشته
💠 @shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊✨🌹🕊✨🌹🕊✨🌹 ✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨ 📔 #زندگینامه 🌷 #شهید_رضا_رضائیان ◀ #قسمت_پنجم ✍افسر عراقي اشاره کرد آن دو را ببرند.مجددا با مقاومت آنها روبه رو شدند. خشم در چشمان افسر😡 عراقي موج ميزد.صداي تير اندازي ايراني ها نگرانش کرده بود. افسر…
🕊✨🌹🕊✨🌹🕊✨🌹
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
◀ #قسمت_ششم
✍افسر عراقي رضائيان را به پشت خواباند و
دستور داد #دستش_را_ببندند.
🥀ضربه اي ديگر به سرش زدند.رضائيان از
حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود.
#تيزي_کارد🔪 را پشت گردن خود حس
کرد.باورش نمي شد،اما سوزش و درد او را به
خود آورد .با فشار بعدي کارد در #گردنش فرو رفت
و #خون به بيرون فوران زد.
🥀افسر کمي تامل کرد.چشمانش همچون
دستش خون رنگ شده بود.سربازان عراقي گاه
#جلوي_چشمان خود را مي گرفتند که آن
منظره را نبينند . #دستان_خون_آلود افسر هر
لحظه بيشتر قوت مي گرفت اصرار داشت که
#سر_رضائيان را از بدن جدا کند.😔
🥀محسن #دست_و_پا_زدن_رضائيان را مي
ديد.گاه فکر مي کرد که در خواب است،اما
همين که پاي رضائيان به زمين کوبيده مي
شد،باورش مي شد که بيدار است.ديگر درد
پايش را فراموش کرده بود.هنوز بدن رضائيان
مقاومت مي کرد.
🥀 #دستان_بسته_اش سعي در آزاد شدن
داشت اما بي فايده بود.😔😭
💠ادامه دارد. ...
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
◀ #قسمت_ششم
✍افسر عراقي رضائيان را به پشت خواباند و
دستور داد #دستش_را_ببندند.
🥀ضربه اي ديگر به سرش زدند.رضائيان از
حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود.
#تيزي_کارد🔪 را پشت گردن خود حس
کرد.باورش نمي شد،اما سوزش و درد او را به
خود آورد .با فشار بعدي کارد در #گردنش فرو رفت
و #خون به بيرون فوران زد.
🥀افسر کمي تامل کرد.چشمانش همچون
دستش خون رنگ شده بود.سربازان عراقي گاه
#جلوي_چشمان خود را مي گرفتند که آن
منظره را نبينند . #دستان_خون_آلود افسر هر
لحظه بيشتر قوت مي گرفت اصرار داشت که
#سر_رضائيان را از بدن جدا کند.😔
🥀محسن #دست_و_پا_زدن_رضائيان را مي
ديد.گاه فکر مي کرد که در خواب است،اما
همين که پاي رضائيان به زمين کوبيده مي
شد،باورش مي شد که بيدار است.ديگر درد
پايش را فراموش کرده بود.هنوز بدن رضائيان
مقاومت مي کرد.
🥀 #دستان_بسته_اش سعي در آزاد شدن
داشت اما بي فايده بود.😔😭
💠ادامه دارد. ...
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊✨🌹🕊✨🌹🕊✨🌹 ✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨ 📔 #زندگینامه 🌷 #شهید_رضا_رضائیان ◀ #قسمت_ششم ✍افسر عراقي رضائيان را به پشت خواباند و دستور داد #دستش_را_ببندند. 🥀ضربه اي ديگر به سرش زدند.رضائيان از حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود. #تيزي_کارد🔪…
🕊✨🌹🕊✨🌹🕊✨🌹
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
◀ #قسمت_هفتم
✍عرق از سر وصورت افسر عراقي جاري
بود. #قطره_هاي_خون روي پيشاني اش شتک زده بود.گويي اختيار از کف اش خارج شده بود. #کارد_کمري_کند_بود🔪 و نمي توانست کارش
را به راحتي انجام دهد.
💢افسر عراقي اصرار داشت که گلوي
رضائيان را گوش تا گوش ببرد.😭ديگر
رضائيان دست و پا نمي زد. #خون زمين
اطرافش را رنگين کرده بود.کفش افسر در
ميان خون بود. خشم تمام وجود افسر را فرا گرفت.
بايد #خلاصش مي کرد.ديگر چاره اي
جز جدا کردن سر رضائيان نداشت.با يک فشار
ديگر کار را تمام کرد و #سرش را از بدن
#جدا نمود.کمر خم شده اش را بلند کرد و
نگاهي به اطراف انداخت.از نگاه وحشت زده
عراقي ها نگران شد.نگاهي به
#دست_خون_آلود خود انداخت وصداي
قهقهه اش بلند شد.
💢مست بود و خون رضائيان سر مسترش کرده بود.مجددا به سمت رضائيان رفت.سرش را بلند کرد وهمراه با خنده اي کريه گفت:
-هديه ي خوبي است براي فرمانده #اين_پاسدارها_دار_خويئن_را_فلج_کرده_اند.
💠ادامه دارد. ...
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
◀ #قسمت_هفتم
✍عرق از سر وصورت افسر عراقي جاري
بود. #قطره_هاي_خون روي پيشاني اش شتک زده بود.گويي اختيار از کف اش خارج شده بود. #کارد_کمري_کند_بود🔪 و نمي توانست کارش
را به راحتي انجام دهد.
💢افسر عراقي اصرار داشت که گلوي
رضائيان را گوش تا گوش ببرد.😭ديگر
رضائيان دست و پا نمي زد. #خون زمين
اطرافش را رنگين کرده بود.کفش افسر در
ميان خون بود. خشم تمام وجود افسر را فرا گرفت.
بايد #خلاصش مي کرد.ديگر چاره اي
جز جدا کردن سر رضائيان نداشت.با يک فشار
ديگر کار را تمام کرد و #سرش را از بدن
#جدا نمود.کمر خم شده اش را بلند کرد و
نگاهي به اطراف انداخت.از نگاه وحشت زده
عراقي ها نگران شد.نگاهي به
#دست_خون_آلود خود انداخت وصداي
قهقهه اش بلند شد.
💢مست بود و خون رضائيان سر مسترش کرده بود.مجددا به سمت رضائيان رفت.سرش را بلند کرد وهمراه با خنده اي کريه گفت:
-هديه ي خوبي است براي فرمانده #اين_پاسدارها_دار_خويئن_را_فلج_کرده_اند.
💠ادامه دارد. ...
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🌹🕊✨🌹🕊✨🌹
🥀بسم رب الشهداء🥀
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🌷بیست و نهمین/۲۹ سالگرد شهادت بسیجی #شهید_محمدحسین_هراتی گرامی باد🌷
🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴
🔹نام : محمدحسین
🔹نام خانوادگی: هراتی
🔹نام پدر :علی کرم
🔹تاریخ تولد ۱۳۴۷
🔹محل تولد: بروجرد(استان لرستان)
🔹تاریخ شهادت:۱۳۶۷/۴/۱
🔹محل شهادت: سردشت
🔹محل مزار مطهر:گلزار شهدای بروجرد_ردیف ۲۶_شماره ۱۵.
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
💠 #زندگینامه شهید:
🔹محمدحسین در سال ۱۳۴۷
در خانواده ای مذهبی در شهر بروجرد به دنیا آمد.
محمدحسین اولین فرزند از خانواده ای پرجمعیت بود(۷برادر و ۳خواهر) و بخاطر همین با سن کمی که داشت همیشه به پدرش در کارهای مغازه کمک میکرد و در کنار پدر بود.
🌼از همان سنین نوجوانی علاقه زیادی به مسجد و پایگاه داشت و اکثر اوقات خود را در مسجد باب الحوائج(خیابان سیروس سابق)بروجرد میگذراند.
🌼محمدحسین بخاطر حضور سه تن از دایی هایش در سپاه پاسداران و شهادت یکی از دایی ها در سال ۱۳۶۰(🌷سردار شهید علی منصوری🌷)خیلی بیشتر از قبل علاقمند و مصمم حضور در جبهه شد.
🌼درسال ۶۴_۶۳ علی رغم #سن_کمی که داشت با #دست_کاری_شناسنامه اش توانست از طرف پایگاه بسیج به جبهه برود و مدت ۲۴ ماه بعنوان بسیجی در مناطق مختلف عملیاتی به دفاع از کیان اسلام و سرزمینش پرداخت.
🌼در سال ۱۳۶۶ به خدمت مقدس سربازی رفت و با لباس مقدس سربازی در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت.
🌼تااینکه در اولین روز تابستان سال ۱۳۶۷ در منطقه #سردشت با #اصابت مستقیم گلوله خمپاره به فیض شهادت نائل شد و به همرزمان و دایی شهیدش پیوست.
🔸🔹🔶🔷🔶🔷🔸🔹
🌹روحش شاد و یادش گرامی🌹
🌻شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌻
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
🆔 @Shahidegomnamm
🥀بسم رب الشهداء🥀
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🌷بیست و نهمین/۲۹ سالگرد شهادت بسیجی #شهید_محمدحسین_هراتی گرامی باد🌷
🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴
🔹نام : محمدحسین
🔹نام خانوادگی: هراتی
🔹نام پدر :علی کرم
🔹تاریخ تولد ۱۳۴۷
🔹محل تولد: بروجرد(استان لرستان)
🔹تاریخ شهادت:۱۳۶۷/۴/۱
🔹محل شهادت: سردشت
🔹محل مزار مطهر:گلزار شهدای بروجرد_ردیف ۲۶_شماره ۱۵.
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
💠 #زندگینامه شهید:
🔹محمدحسین در سال ۱۳۴۷
در خانواده ای مذهبی در شهر بروجرد به دنیا آمد.
محمدحسین اولین فرزند از خانواده ای پرجمعیت بود(۷برادر و ۳خواهر) و بخاطر همین با سن کمی که داشت همیشه به پدرش در کارهای مغازه کمک میکرد و در کنار پدر بود.
🌼از همان سنین نوجوانی علاقه زیادی به مسجد و پایگاه داشت و اکثر اوقات خود را در مسجد باب الحوائج(خیابان سیروس سابق)بروجرد میگذراند.
🌼محمدحسین بخاطر حضور سه تن از دایی هایش در سپاه پاسداران و شهادت یکی از دایی ها در سال ۱۳۶۰(🌷سردار شهید علی منصوری🌷)خیلی بیشتر از قبل علاقمند و مصمم حضور در جبهه شد.
🌼درسال ۶۴_۶۳ علی رغم #سن_کمی که داشت با #دست_کاری_شناسنامه اش توانست از طرف پایگاه بسیج به جبهه برود و مدت ۲۴ ماه بعنوان بسیجی در مناطق مختلف عملیاتی به دفاع از کیان اسلام و سرزمینش پرداخت.
🌼در سال ۱۳۶۶ به خدمت مقدس سربازی رفت و با لباس مقدس سربازی در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت.
🌼تااینکه در اولین روز تابستان سال ۱۳۶۷ در منطقه #سردشت با #اصابت مستقیم گلوله خمپاره به فیض شهادت نائل شد و به همرزمان و دایی شهیدش پیوست.
🔸🔹🔶🔷🔶🔷🔸🔹
🌹روحش شاد و یادش گرامی🌹
🌻شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌻
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
🆔 @Shahidegomnamm
ـ°•🍃•°
│✍ #وصیتنامه│👆
روزگاری #جبهه که می رفتند
#دست پر👌برمی گشتند
وچه #درد🥀 داشت
#سوغاتی که
بوی #باروت💣
بوی #خون💉
و شهــ🍃🌹ــادت می داد
#شهید_سید_علی_برمو
🍃🌸| @Shahidegomnamm
°•🍃•°
│✍ #وصیتنامه│👆
روزگاری #جبهه که می رفتند
#دست پر👌برمی گشتند
وچه #درد🥀 داشت
#سوغاتی که
بوی #باروت💣
بوی #خون💉
و شهــ🍃🌹ــادت می داد
#شهید_سید_علی_برمو
🍃🌸| @Shahidegomnamm
°•🍃•°
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨ 📔 #زنـدگینـامه 🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری 🔻 #قسمـت 7⃣1⃣ ☘ #خصوصیات_اخلاقی_شهید(8) ✍ #قـرآن را با صـدایے بسیار خـوش و زیبـا #تــلاوت مے ڪرد. 📿در هنگام شـروع #نمـاز با صدایے رسـا و ملکـوتے #اذان سر مے داد.…
🌹💫🕊🌹💫🕊🌹💫🕊
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زنـدگینـامه
🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری
🔻 #قسمـت 8⃣1⃣
☘ #خصوصیات_اخلاقی_شهید«عــرفــان»(9)
✍خـدایش را #خـوب مے شنـاخت و با تمـام وجودش به #قیـامـت و روز جـزا اعتقـادداشت.
☘چه شبها ڪه #از_تـرس_خـدا گریه مے کرد.😭
☘ #آوای_قــرآن او #هنـوز به گوش مےرسد.
☘ #امــر به معــروف و #نهـی از منـکـر او هنوز زنـده است.
☘او هـرگـز آرام و قـرار نداشت، یا مشغـول #عبـادت بود یا مشغـول #خـواندن قـرآن یا در حال سخنـرانـے و طـرح و بـرنـامه ریزی بـرای پیشـرفت ڪارهای اداری بر و #رفع_مشکـلات بـرادران سپـاه بود.
☘همه چیـز او #الهـے بود و #تنهـا شکـل و شمـایلی انسانـے داشت و #روح او درملکـوت اعلـے پـرواز مے ڪرد. او در حقیـقت به #عالـم عـرفـان #راه پیدا ڪرده بود.
☘ #زنـدگے_سـاده_ی او را در این دنیـا #یڪ #پیراهـن و #شلـوار و #کفـش و تعدادے #ڪتاب تشکیـل داده بود
☘او #سبکبـار بود و در فکـر پـــرواز🕊 از همـه چیز دنیـا از زندگـے و خانـه و امـڪانـات #دست_کشیـده بود.
☘او #سعـادت را در آخـــرت مـے دید....
💠ادامــه دارد.....🖊
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
🍃🌺 @Shahidegomnamm
💫✨🕊💫✨🕊💫✨🕊💫
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زنـدگینـامه
🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری
🔻 #قسمـت 8⃣1⃣
☘ #خصوصیات_اخلاقی_شهید«عــرفــان»(9)
✍خـدایش را #خـوب مے شنـاخت و با تمـام وجودش به #قیـامـت و روز جـزا اعتقـادداشت.
☘چه شبها ڪه #از_تـرس_خـدا گریه مے کرد.😭
☘ #آوای_قــرآن او #هنـوز به گوش مےرسد.
☘ #امــر به معــروف و #نهـی از منـکـر او هنوز زنـده است.
☘او هـرگـز آرام و قـرار نداشت، یا مشغـول #عبـادت بود یا مشغـول #خـواندن قـرآن یا در حال سخنـرانـے و طـرح و بـرنـامه ریزی بـرای پیشـرفت ڪارهای اداری بر و #رفع_مشکـلات بـرادران سپـاه بود.
☘همه چیـز او #الهـے بود و #تنهـا شکـل و شمـایلی انسانـے داشت و #روح او درملکـوت اعلـے پـرواز مے ڪرد. او در حقیـقت به #عالـم عـرفـان #راه پیدا ڪرده بود.
☘ #زنـدگے_سـاده_ی او را در این دنیـا #یڪ #پیراهـن و #شلـوار و #کفـش و تعدادے #ڪتاب تشکیـل داده بود
☘او #سبکبـار بود و در فکـر پـــرواز🕊 از همـه چیز دنیـا از زندگـے و خانـه و امـڪانـات #دست_کشیـده بود.
☘او #سعـادت را در آخـــرت مـے دید....
💠ادامــه دارد.....🖊
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
🍃🌺 @Shahidegomnamm
💫✨🕊💫✨🕊💫✨🕊💫
📝 #دست_نوشته
#شهید_محسن_حججی
🦋الهی نه طمع بهشت را دارم ونه نعمت های آنرا
شهادت رافقط برای ملاقات باتو میخواهم
🍀شادی روحش صلوات🍀
🌹اینجامیعادگاه شهداست👇
❤️ @Shahidegomnamm ❤️
#شهید_محسن_حججی
🦋الهی نه طمع بهشت را دارم ونه نعمت های آنرا
شهادت رافقط برای ملاقات باتو میخواهم
🍀شادی روحش صلوات🍀
🌹اینجامیعادگاه شهداست👇
❤️ @Shahidegomnamm ❤️
#عاشقانه_های_شهدا💔
🥀 #شهیدی ڪه به #آرزویش
رسید
و ازتمام #پیڪرش🍂فقط
یڪ #دست به خانواده اش
رسید
وباقی بدنش تا ابد درڪنار
#حضرت_زینب💚ماند.
#شهید_علی_امرایی🕊
#مدافع_آل_الله🚩
🍃🌸 @Shahidegomnamm
🥀 #شهیدی ڪه به #آرزویش
رسید
و ازتمام #پیڪرش🍂فقط
یڪ #دست به خانواده اش
رسید
وباقی بدنش تا ابد درڪنار
#حضرت_زینب💚ماند.
#شهید_علی_امرایی🕊
#مدافع_آل_الله🚩
🍃🌸 @Shahidegomnamm
#دست_نوشته🍂
تُ چگونہ در #غیبتی🥀
ڪہ وقتےمیرفتے👣 نوبت
#آمدنت را دادے
وگفتے من وتُ💚در #مڪه(کربلا)
بہ هم میرسیم...
#شهیدحجت_الله_رحیمی🕊
#ازفراق_آقاصاحب_الزمان
#التماس_دعاےفرج
🍃💕 @Shahidegomnamm
تُ چگونہ در #غیبتی🥀
ڪہ وقتےمیرفتے👣 نوبت
#آمدنت را دادے
وگفتے من وتُ💚در #مڪه(کربلا)
بہ هم میرسیم...
#شهیدحجت_الله_رحیمی🕊
#ازفراق_آقاصاحب_الزمان
#التماس_دعاےفرج
🍃💕 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
💌 @Shahidegomnamm #رمان #داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوشصت_یکم چشمامو با دستام پاک کردم . از دستپاچگی یادم رفت بپرسم کیه و درو باز کردم . سپیده در حالیکه دسته گلای ...... گرفته بود سمتم لبخند شیرینی زد و گفت : سلام مامان کوچولو .! با خوشحالی اومد سمتم و…
💐🍃🌼🍃🌸🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃
🍂
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدو_شصتو_دو
قدم سوم: انفاق در راه خدا
❖ زیر دست نواز بود بعد #شهادتش فهمیدیم که #سرپرستی پنج شیش تا خانواده رو به عهده داشته...
❖ در پایگاه #شیراز معماری به نام #قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه مرده بود. جواد به #آشپز رستوران گفته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران میخورند به خانواده ی #قبادی هم بدهد و خودش #پولش را حساب میکرد...
❖ البته هیچ وقت ب من نمیگفت یک روز #خانم قبادی امد منزل ما و موضوع را به من گفت و #تاکید کرد که میخواهد من هم #راضی باشم...
❖ گفتم انچه #سرهنگ فکوری میکند مورد #رضایت و خواست من است...
❖ #شهید_جواد_فکوری
برای رسیدن به #خدا اصولا پنج تا قدم وجود دارد...
❖ که این پنج تا در #ایمان،
#عمل صالح، اینکه #شک نکنیم و به عقب برنگردیم، #جهاد با #جان و #جهاد با #مال خلاصه میشه...
❖ بعضیا برای #انفاق از نون بچه هاشون میزنن،حالا ما چقدر #حاضریم مثل اون بعضیا در راه #خدا خرج کنیم؟ چقد #حاضریم از یه سری از #خوشیای زندگیمون #دل بکنیم واسه #رضای خدا؟
❖ برای نزدیک تر شدن به #خدا باید یه سری از #صفاتمونو شبیه بزرگا کنیم،با دو تا #مثال ناب توضیح میدم مثلا #حضرت_زهرا شب #عروسیش لباس عروسشو ب یه نیازمند #انفاق کردن،
یا مثل #امام_حسن که چند تا #نیازمند رو تا اخر عمرشون #بی_نیاز کرد.
❖ اصلا اساس کار همین #الگو برداری
از این #بزرگوارانه، ما هر چقدر #صفاتمونو به #اهل_بیت نزدیک تر کنیم #قدم برداشتیم سمت #خدا،
❖ #خدا به مال کسی که #انفاق و #بخشش در کارش هست #برکت میبخشه، و براش #رزق بیشتری کنار میزاره، هم #فقر امتحان الهیه هم #ثروت مثلا اگر ما به #فقرا و #ایتام کمک کنیم بزرگترا هم #دست مبارکشونو میکشن رو سرمون یکیش اینه که راهه #شهادتو میتونی به روی #خودت باز کنی،
❖ خیلی ساده است فقط باید یکم دلتو خالی کنی از #دنیا،صدای #سپیده باعث شد سریع #کتابو ببندم و بگم: الان میام، کتاب #عجیبی بود هر قدر که میخوندمش دلم میخواست بیشتر باهاش #انس بگیرم،
❖ دستی رو جلدش کشیدم و #هدایتش کردم سمت #قفسه ی کتابا به همراه #سپیده از خونه زدیم بیرونو سوار ماشین #اشکان که حالا سپیده ازش استفاده می کرد شدیم، #شیشه ها رو کشیدم #پایین، نیم #نگاهی به سپیده انداختم و گفتم : به به چه #ژستی ...!
❖ سپیده از پشت شیشه های #عینک دودیش نگاهم کردو گفت : ما اینیم دیگه ...
خب کجا بریم مادمازل ؟
_ نمی دونم ، بریم #کافه ... اینورا یه کافه ی خوب هست ...
❖سپیده با #اخمی ساختگی گفت : چرا #پارسی را #پاس نمیداری ؟بی مروت !
خب مگه #فرهنگسرا واژه بجاش #تصویب کرده ؟ نه مگه حتما باید اونا تصویب کنن؟ خودم تصویب می کنم... قهوه و امثالهم خوری خوبه ؟
امثالهم عربیه داداچ ...
خب چهوهسنی
جاننن؟ این الان یعنی چی ؟
ترکیب قهوه و چای و بستنی بود.
❖ من #ترجیح میدم تا تصویب کل،از کلمه ی میان #وعده خوری استفاده کنم
زارت ... بد تر شد که ...
_عوضش با مفهومه ...
خیلی خب #پیاده شو رسیدیم به
میان وعده خوری یا همون چهوهستنی .
خندیدمو #کمربندمو باز کردمو پیاده شدم ... با هم وارد شدیم ... یه میز دو نفره اون وسط خالی بود ... صندلی رو عقب کشیدم و نشستم ... #گارسون اومد کنارمون گفت : چی میل دارید ؟
سپیده از #قول خودش و من گفت : دو تا آب #طالبی ...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃
🍂
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدو_شصتو_دو
قدم سوم: انفاق در راه خدا
❖ زیر دست نواز بود بعد #شهادتش فهمیدیم که #سرپرستی پنج شیش تا خانواده رو به عهده داشته...
❖ در پایگاه #شیراز معماری به نام #قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه مرده بود. جواد به #آشپز رستوران گفته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران میخورند به خانواده ی #قبادی هم بدهد و خودش #پولش را حساب میکرد...
❖ البته هیچ وقت ب من نمیگفت یک روز #خانم قبادی امد منزل ما و موضوع را به من گفت و #تاکید کرد که میخواهد من هم #راضی باشم...
❖ گفتم انچه #سرهنگ فکوری میکند مورد #رضایت و خواست من است...
❖ #شهید_جواد_فکوری
برای رسیدن به #خدا اصولا پنج تا قدم وجود دارد...
❖ که این پنج تا در #ایمان،
#عمل صالح، اینکه #شک نکنیم و به عقب برنگردیم، #جهاد با #جان و #جهاد با #مال خلاصه میشه...
❖ بعضیا برای #انفاق از نون بچه هاشون میزنن،حالا ما چقدر #حاضریم مثل اون بعضیا در راه #خدا خرج کنیم؟ چقد #حاضریم از یه سری از #خوشیای زندگیمون #دل بکنیم واسه #رضای خدا؟
❖ برای نزدیک تر شدن به #خدا باید یه سری از #صفاتمونو شبیه بزرگا کنیم،با دو تا #مثال ناب توضیح میدم مثلا #حضرت_زهرا شب #عروسیش لباس عروسشو ب یه نیازمند #انفاق کردن،
یا مثل #امام_حسن که چند تا #نیازمند رو تا اخر عمرشون #بی_نیاز کرد.
❖ اصلا اساس کار همین #الگو برداری
از این #بزرگوارانه، ما هر چقدر #صفاتمونو به #اهل_بیت نزدیک تر کنیم #قدم برداشتیم سمت #خدا،
❖ #خدا به مال کسی که #انفاق و #بخشش در کارش هست #برکت میبخشه، و براش #رزق بیشتری کنار میزاره، هم #فقر امتحان الهیه هم #ثروت مثلا اگر ما به #فقرا و #ایتام کمک کنیم بزرگترا هم #دست مبارکشونو میکشن رو سرمون یکیش اینه که راهه #شهادتو میتونی به روی #خودت باز کنی،
❖ خیلی ساده است فقط باید یکم دلتو خالی کنی از #دنیا،صدای #سپیده باعث شد سریع #کتابو ببندم و بگم: الان میام، کتاب #عجیبی بود هر قدر که میخوندمش دلم میخواست بیشتر باهاش #انس بگیرم،
❖ دستی رو جلدش کشیدم و #هدایتش کردم سمت #قفسه ی کتابا به همراه #سپیده از خونه زدیم بیرونو سوار ماشین #اشکان که حالا سپیده ازش استفاده می کرد شدیم، #شیشه ها رو کشیدم #پایین، نیم #نگاهی به سپیده انداختم و گفتم : به به چه #ژستی ...!
❖ سپیده از پشت شیشه های #عینک دودیش نگاهم کردو گفت : ما اینیم دیگه ...
خب کجا بریم مادمازل ؟
_ نمی دونم ، بریم #کافه ... اینورا یه کافه ی خوب هست ...
❖سپیده با #اخمی ساختگی گفت : چرا #پارسی را #پاس نمیداری ؟بی مروت !
خب مگه #فرهنگسرا واژه بجاش #تصویب کرده ؟ نه مگه حتما باید اونا تصویب کنن؟ خودم تصویب می کنم... قهوه و امثالهم خوری خوبه ؟
امثالهم عربیه داداچ ...
خب چهوهسنی
جاننن؟ این الان یعنی چی ؟
ترکیب قهوه و چای و بستنی بود.
❖ من #ترجیح میدم تا تصویب کل،از کلمه ی میان #وعده خوری استفاده کنم
زارت ... بد تر شد که ...
_عوضش با مفهومه ...
خیلی خب #پیاده شو رسیدیم به
میان وعده خوری یا همون چهوهستنی .
خندیدمو #کمربندمو باز کردمو پیاده شدم ... با هم وارد شدیم ... یه میز دو نفره اون وسط خالی بود ... صندلی رو عقب کشیدم و نشستم ... #گارسون اومد کنارمون گفت : چی میل دارید ؟
سپیده از #قول خودش و من گفت : دو تا آب #طالبی ...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃