🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
رب العشق #قسمت_شصت #علمدار_عشق😍# ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم جانمازمون گذاشتم سر جاشون نشستم روبروی مرتضی - مرتضی + جانم - چیزی شده ؟ + نه چطور مگه ؟ - احساس میکنم میخای…
رب العشق
#قسمت_شصت_یکم
#علمدار_عشق😍#
# راوی مرتضی #
دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع
دیدم از حال رفته
نشستم کنارش
+ نرگس
ساداتم
مجتبی داداش
مجتبی
~~ بله داداش
ای وای زن داداش چی شده
+فکرکنم فشارش افتاده
بدو زنگ بزن به زهرا بگو
مرتضی داره نرگس میبره بیمارستان
تندی خودش برسونه
~~ باشه
داداش زهرا سر کوچست
من برم ماشین بیارم شما و زهرا
نرگس خانم بیارید تو ماشین
+ بدو مجتبی
اصلا فکر نکردم عمق ناراحتیش انقدر باشه
اومدم بلندش کنم
که زهرا وارد شد
•• خاک توسرم داداش
چی شده
+ فعلا کمک کن ببرمیش بیمارستان
بعدا برات میگم
فقط مراقب حجابش باش زهرا
رسیدیم بیمارستان
به نرگس سرم زدن
دکتر از اتاق اومد بیرون
رو به من و مجتبی گفت :
کدومتون همسرش هستید
+ من خانم دکتر
دکتر : لطفا بامن بیاید
+ بله بفرمایید خانم دکتر
خانمم چیزیش شده ؟
مشکلی داره؟
دکتر : چقدر هولی پسرم
بشین بهت میگم
چیزی جدی نیست
ببین پسرم نورون های عصبی خانمت خیلی حساسه
شوک عصبی براش ضرر داره
باید مراقبش باشی
+ بله ممنونم خانم دکتر
دکتر خواهش میکنم
الانم سرمش تموم شد میتونی ببرش
بهش یه آرامش بخش قوی میزنم
کهفعلا استراحت کنه
+ ممنونم خانم دکتر
دکتر خواهش میکنم پسرم
از اتاق دکتر اومدم بیرون
زهرا اومد سمتم : داداش نرگس بهوش اومده
برو پیشش
+ باشه
رفتم تواتاق
داشت گریه میکرد
اشکاش پاک کردم گفتم : چرا خودتو اذیتت میکنی
- دست خودم نیست مرتضی
نمیتونم بذارم بری
رسیدیم خونه
به زهرا گفتم
زهراجان کمک کن نرگس استراحت کنه
~~ چشم داداش
زهرا کمک کرد نرگس بخوابه
مادر: مرتضی مادر
حال نرگس چرا بد شده بود
+ مادر ماجرای سوریه بهش گفتم
مادر: صبر میکردی پسرم
+ مادر ۲۵ روز دیگه اعزامه
من نمیدونم چرا نرگس اینطوری کرد؟
مگه همین زهرا نمیخاد شوهرش بره
تازه علی تازه دامادم میشه
مادر: هر کس اختیار زندگی خودش داره مرتضی
اگه راضی نشد حق نداری بری
+ متوسل میشم به آقا امام حسین
آقا خودش دلش نرم میکنه
من برم پایگاه
کلاس دارم
مادر : برو پسرم
نویسنده : بانو .....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ادامه داره #
#قسمت_شصت_یکم
#علمدار_عشق😍#
# راوی مرتضی #
دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع
دیدم از حال رفته
نشستم کنارش
+ نرگس
ساداتم
مجتبی داداش
مجتبی
~~ بله داداش
ای وای زن داداش چی شده
+فکرکنم فشارش افتاده
بدو زنگ بزن به زهرا بگو
مرتضی داره نرگس میبره بیمارستان
تندی خودش برسونه
~~ باشه
داداش زهرا سر کوچست
من برم ماشین بیارم شما و زهرا
نرگس خانم بیارید تو ماشین
+ بدو مجتبی
اصلا فکر نکردم عمق ناراحتیش انقدر باشه
اومدم بلندش کنم
که زهرا وارد شد
•• خاک توسرم داداش
چی شده
+ فعلا کمک کن ببرمیش بیمارستان
بعدا برات میگم
فقط مراقب حجابش باش زهرا
رسیدیم بیمارستان
به نرگس سرم زدن
دکتر از اتاق اومد بیرون
رو به من و مجتبی گفت :
کدومتون همسرش هستید
+ من خانم دکتر
دکتر : لطفا بامن بیاید
+ بله بفرمایید خانم دکتر
خانمم چیزیش شده ؟
مشکلی داره؟
دکتر : چقدر هولی پسرم
بشین بهت میگم
چیزی جدی نیست
ببین پسرم نورون های عصبی خانمت خیلی حساسه
شوک عصبی براش ضرر داره
باید مراقبش باشی
+ بله ممنونم خانم دکتر
دکتر خواهش میکنم
الانم سرمش تموم شد میتونی ببرش
بهش یه آرامش بخش قوی میزنم
کهفعلا استراحت کنه
+ ممنونم خانم دکتر
دکتر خواهش میکنم پسرم
از اتاق دکتر اومدم بیرون
زهرا اومد سمتم : داداش نرگس بهوش اومده
برو پیشش
+ باشه
رفتم تواتاق
داشت گریه میکرد
اشکاش پاک کردم گفتم : چرا خودتو اذیتت میکنی
- دست خودم نیست مرتضی
نمیتونم بذارم بری
رسیدیم خونه
به زهرا گفتم
زهراجان کمک کن نرگس استراحت کنه
~~ چشم داداش
زهرا کمک کرد نرگس بخوابه
مادر: مرتضی مادر
حال نرگس چرا بد شده بود
+ مادر ماجرای سوریه بهش گفتم
مادر: صبر میکردی پسرم
+ مادر ۲۵ روز دیگه اعزامه
من نمیدونم چرا نرگس اینطوری کرد؟
مگه همین زهرا نمیخاد شوهرش بره
تازه علی تازه دامادم میشه
مادر: هر کس اختیار زندگی خودش داره مرتضی
اگه راضی نشد حق نداری بری
+ متوسل میشم به آقا امام حسین
آقا خودش دلش نرم میکنه
من برم پایگاه
کلاس دارم
مادر : برو پسرم
نویسنده : بانو .....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ادامه داره #
✨ #حدیث✨
🔰پیامبر اکرم(ص)
❖کسی که محافظت و مداومت بر نماز جماعت کند،مانند برق سریع و درخشان همراه نخستین گروه بهشتیان ازروی صراط میگذرد.
📚ثواب الاعمال
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
🔰پیامبر اکرم(ص)
❖کسی که محافظت و مداومت بر نماز جماعت کند،مانند برق سریع و درخشان همراه نخستین گروه بهشتیان ازروی صراط میگذرد.
📚ثواب الاعمال
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
📜 #پیام_شهید
🔶اصل فلسفی دنیا اینه که بندگان صالح خدا ، راه صداقت ، راه نیکی ، راه خوشبختی را طی بکنند و به دیگران یاد بدهند
#شهید_احمد_کاظمی
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🔶اصل فلسفی دنیا اینه که بندگان صالح خدا ، راه صداقت ، راه نیکی ، راه خوشبختی را طی بکنند و به دیگران یاد بدهند
#شهید_احمد_کاظمی
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
📃 فرازی از #وصیتنامه
✍آشنايي كامل با #قرآن كريم كه عزتبخش شما در اين دنياي سر تا پا گناه خواهد بود داشته و در آيات آن #تفكر زياد بنمائيد و با صوت خواندن قرآن را فرا گيريد.
🍂يقين بدانيد تنها #اعمال شما كه مورد رضايت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالي است كه تحت ولايت الهي و رسولش و امامش باشد بنابراين در هر زمان و هر موقعيت همت به اعمالي بگماريد كه مورد تائيد رهبري و امامت باشد
🍂رساله امام را دقيق خوانده و مو به مو عمل نمائيد
🍂در زندگيتان همواره آزاده باشيد و هيچ چيز غير از خدا و آنچه خدائي است دل نبنديد و بدانيد كه دنيا #زودگذر و فاني است ، فريب زرق و برق دنيا را نخوريد.
🍂برحذر باشيد از وسوسه هاي نفس و مدام به ياد خدا باشيد تا از شر نفس و #شيطان در امان باشيد.
#شهیدسردارحمــیدباکری
#سالروزشهادت🕊
🔸آخرین سمت:قائم مقام فرماندهی لشگر۳۱عاشورا
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
📃 فرازی از #وصیتنامه
✍آشنايي كامل با #قرآن كريم كه عزتبخش شما در اين دنياي سر تا پا گناه خواهد بود داشته و در آيات آن #تفكر زياد بنمائيد و با صوت خواندن قرآن را فرا گيريد.
🍂يقين بدانيد تنها #اعمال شما كه مورد رضايت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالي است كه تحت ولايت الهي و رسولش و امامش باشد بنابراين در هر زمان و هر موقعيت همت به اعمالي بگماريد كه مورد تائيد رهبري و امامت باشد
🍂رساله امام را دقيق خوانده و مو به مو عمل نمائيد
🍂در زندگيتان همواره آزاده باشيد و هيچ چيز غير از خدا و آنچه خدائي است دل نبنديد و بدانيد كه دنيا #زودگذر و فاني است ، فريب زرق و برق دنيا را نخوريد.
🍂برحذر باشيد از وسوسه هاي نفس و مدام به ياد خدا باشيد تا از شر نفس و #شيطان در امان باشيد.
#شهیدسردارحمــیدباکری
#سالروزشهادت🕊
🔸آخرین سمت:قائم مقام فرماندهی لشگر۳۱عاشورا
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
#یک_شهید_در_یک_نگاه
#شهید_محمد_آتش_دهقان
⚜محل شهادت:حین آموزش نظامی در منطقه کوه البرز ساری
⚜تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۰۶/۱۶
✳️شادی روحش صلوات✳️
💠کانال عهدباشهدا💠
@shahidegomnamm
#شهید_محمد_آتش_دهقان
⚜محل شهادت:حین آموزش نظامی در منطقه کوه البرز ساری
⚜تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۰۶/۱۶
✳️شادی روحش صلوات✳️
💠کانال عهدباشهدا💠
@shahidegomnamm
میگویند
برای ڪلبه کوچڪ همسایهات
چراغ آرزو ڪن
حوالے خانه تو نیز
روشن خواهد شد
امشب ماه🌙 را
براے خانه دلتان آرزو میکنم
تا قلبتان سرشار شود ازروشنایے
✨شبتون نورانے دعاهاتون مستجاب🙏
🔮 @shahidegomnamm
برای ڪلبه کوچڪ همسایهات
چراغ آرزو ڪن
حوالے خانه تو نیز
روشن خواهد شد
امشب ماه🌙 را
براے خانه دلتان آرزو میکنم
تا قلبتان سرشار شود ازروشنایے
✨شبتون نورانے دعاهاتون مستجاب🙏
🔮 @shahidegomnamm
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 194
🔹جزء 10
🔸سوره توبه
🔹آیه 41 الی 47
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 194
🔹جزء 10
🔸سوره توبه
🔹آیه 41 الی 47
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 194
🔹جزء 10
🔸سوره توبه
🔹آیه 41 الی 47
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 194
🔹جزء 10
🔸سوره توبه
🔹آیه 41 الی 47
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
آقا ..
بہ جان پهـلوےِ زهـرا ..
ظهـور ڪن
دردِ مدینہ بی تو مداوا نمے شود
آقا ..
شنیدہ ایم ..
ڪہ بهـارِ ظهــورِ تـو
بی انتقامِ حضرتِ زهـرا نمے شود
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
بہ جان پهـلوےِ زهـرا ..
ظهـور ڪن
دردِ مدینہ بی تو مداوا نمے شود
آقا ..
شنیدہ ایم ..
ڪہ بهـارِ ظهــورِ تـو
بی انتقامِ حضرتِ زهـرا نمے شود
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
🌤صبـح یعنے
لبخند بزنید
در شعرهایـم ...
💚و من آغازڪنم
دوباره جستجویم را
بہ دنبال رد پایتان...
#صبحتون_منور_به_لبخند_شهدا✨
#دلنوشته
🕊 @Shahidegomnamm 👈
لبخند بزنید
در شعرهایـم ...
💚و من آغازڪنم
دوباره جستجویم را
بہ دنبال رد پایتان...
#صبحتون_منور_به_لبخند_شهدا✨
#دلنوشته
🕊 @Shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوسی_وسوم دسته گلو تو دستم جابه جا كردم و وارد ساختمون شدم...از پله ها بالا رفتم...سپیده جلوی در با لبخند وایستاده بود...نزدیكش رفتم...وبا هاش روبوسی كردم...كفشامو دراوردم و وارد خونه شدم...دسته گلو سمت مامانش گرفتم وبا هم احوالپرسی…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوسی_وچهارم
با لطافت لباس عروسمو خارج كردم...گرفتمش..جلوی تنمو خودمو تو ایینه نگاه كردم می ترسیدم بغضم مثل زخم های عمیق تن یه فرمانده ی مغرور سر باز كنه و عاجزم كنه لباسو پوشیدم دست به گلای روش كشیدم دور خودم چرخیدم اشكام بدون اراده ی من بی وقفه شروع به باریدن كرد و كمی به هق هق تبدیل شد...پرده رو كنار زدم بارش برف قطع شده بود و صدای گوش نواز اذان فضارو پر كرده بود...با نوای "حی علی الفلاح" چنان ارامشی تمام قلبمو فرا گرفت كه اكنده از بوی خوش خدا شد مطمئن بودم خدا تو هیچ شرایطی رهام نمیكنه و حالا هم داشت صدام میكرد...خودمو برای نماز اماده كردم قامت بستم... " چشمم باران...دهانم باران...دستم باران...كفش های ماه را به پا كردهام...دوباره عازم توام و خدا تنها اغوش بازی بود كه دوای درد های خسته ی قلبم بود...اونقدر گناه داشتم كه نتونم سرمو بالا بگیرم...ذكر می گفتم و از عظمت معبودم سجده میكردم... و حس میكردم كه پروردگارم بارانی از رحمت الهی شو روی سرم فرود می اورد...بعد از گفتن تشهد سرمو به طرفین چرخوندم ...
موهای لختم روی شونه هام رها كردم انگار از ناراحتی هام كاسته شده بود...وارد حیاط شدم...هوا سرد بود ولی میشد تحمل كرد...دامنمو جمع كردمو پوتین پوشیدم روپوش مخملی اسمون سرخ بود!
برف رو زمین نشسته بود..اروم رو نخت حساط نشستم وصورتمو با دستام پوشوندم موهای بلندم رو دستام سرازیر شدن...لباس عروسم بوی حسامو میداد صدای باز شدن درو شنیدم سرمو گرفتم بالا واز جا بلند شدم پشت شاخه های درخت قایم شدم...قلبم تو سینم می كوبید...از شدت ترس قدرت انجام هیچ كاری نداشتم...اگر دزد بود و ....در حیاط باز شد وسایه ی مردی نمایان شد..اروم درو بست و جلو اومد.. تو اون تاریكی وروردی هیچی معلوم نبود...درحالیكه سعی داشتم چهرشو ببینم ذكر میگفتم...
می ترسیدم تكون بخورم و منو ببینه... جلوتر كه اومد چهرش معلوم شد...
حسام بود!...
شاید غیر قابل وصف ترین اتفاقی بود كه واسم افتاد...اصلا فكر نمی كردم این در باز بشه و من بتونم حسامو ببینم...!
موهاش،اشفته رو پیشونیش جا خوش كرده بود ساكشو رو دوشش انداخته بود اروم از پشت درختا كنار رفتم...نگاهش با نگاهم تلاقی كرد سرتاپامو برانداز كرد...لبخند دلبرانه ای زد سرجام میخكوب شده بودم قدم برداشت ونزدیكم شد روبروم ایستاد بدون اینكه حرفی بزنه پیشونیمو بوسید...اشكام سرازیر شدن...با صدایی كخ توش غم موج میزد گفت: چقدر رویایی شدی!❤
لب باز كردم و گفتم : عوضش تو چقدر نورانی شدی...
میون موهام بوسه كاشت..نسیم موهامو به بازی گرفته بود..سرمو بالا گرفتم و به چشمای مظلومش كه رنگ غم گرفته بود نگاه كردم با ناراحتی گفت: چقدر لاغر شدی
دستشوكشیدمو گفتم: می خوای همین جوری اینجا وایستی؟؟؟بیا بریم تو...
نذاشتم حرفشو بزنه میدونستم میخواد دعوام كنه تو این مدت ب فكر خودم نبودم...
در خونه رو باز كردم و با لبخند گفتم: خوش اومدی به خونه ی خودت فرمانده پوتیناشو در اورد چنگی به موهاش زد و مظلوم گفت: قرمه سبزی میپزی؟
دستامو به هم كوبیدم و گفتم: چشممم!!!!
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
#فرمانده_من
#قسمت_صدوسی_وچهارم
با لطافت لباس عروسمو خارج كردم...گرفتمش..جلوی تنمو خودمو تو ایینه نگاه كردم می ترسیدم بغضم مثل زخم های عمیق تن یه فرمانده ی مغرور سر باز كنه و عاجزم كنه لباسو پوشیدم دست به گلای روش كشیدم دور خودم چرخیدم اشكام بدون اراده ی من بی وقفه شروع به باریدن كرد و كمی به هق هق تبدیل شد...پرده رو كنار زدم بارش برف قطع شده بود و صدای گوش نواز اذان فضارو پر كرده بود...با نوای "حی علی الفلاح" چنان ارامشی تمام قلبمو فرا گرفت كه اكنده از بوی خوش خدا شد مطمئن بودم خدا تو هیچ شرایطی رهام نمیكنه و حالا هم داشت صدام میكرد...خودمو برای نماز اماده كردم قامت بستم... " چشمم باران...دهانم باران...دستم باران...كفش های ماه را به پا كردهام...دوباره عازم توام و خدا تنها اغوش بازی بود كه دوای درد های خسته ی قلبم بود...اونقدر گناه داشتم كه نتونم سرمو بالا بگیرم...ذكر می گفتم و از عظمت معبودم سجده میكردم... و حس میكردم كه پروردگارم بارانی از رحمت الهی شو روی سرم فرود می اورد...بعد از گفتن تشهد سرمو به طرفین چرخوندم ...
موهای لختم روی شونه هام رها كردم انگار از ناراحتی هام كاسته شده بود...وارد حیاط شدم...هوا سرد بود ولی میشد تحمل كرد...دامنمو جمع كردمو پوتین پوشیدم روپوش مخملی اسمون سرخ بود!
برف رو زمین نشسته بود..اروم رو نخت حساط نشستم وصورتمو با دستام پوشوندم موهای بلندم رو دستام سرازیر شدن...لباس عروسم بوی حسامو میداد صدای باز شدن درو شنیدم سرمو گرفتم بالا واز جا بلند شدم پشت شاخه های درخت قایم شدم...قلبم تو سینم می كوبید...از شدت ترس قدرت انجام هیچ كاری نداشتم...اگر دزد بود و ....در حیاط باز شد وسایه ی مردی نمایان شد..اروم درو بست و جلو اومد.. تو اون تاریكی وروردی هیچی معلوم نبود...درحالیكه سعی داشتم چهرشو ببینم ذكر میگفتم...
می ترسیدم تكون بخورم و منو ببینه... جلوتر كه اومد چهرش معلوم شد...
حسام بود!...
شاید غیر قابل وصف ترین اتفاقی بود كه واسم افتاد...اصلا فكر نمی كردم این در باز بشه و من بتونم حسامو ببینم...!
موهاش،اشفته رو پیشونیش جا خوش كرده بود ساكشو رو دوشش انداخته بود اروم از پشت درختا كنار رفتم...نگاهش با نگاهم تلاقی كرد سرتاپامو برانداز كرد...لبخند دلبرانه ای زد سرجام میخكوب شده بودم قدم برداشت ونزدیكم شد روبروم ایستاد بدون اینكه حرفی بزنه پیشونیمو بوسید...اشكام سرازیر شدن...با صدایی كخ توش غم موج میزد گفت: چقدر رویایی شدی!❤
لب باز كردم و گفتم : عوضش تو چقدر نورانی شدی...
میون موهام بوسه كاشت..نسیم موهامو به بازی گرفته بود..سرمو بالا گرفتم و به چشمای مظلومش كه رنگ غم گرفته بود نگاه كردم با ناراحتی گفت: چقدر لاغر شدی
دستشوكشیدمو گفتم: می خوای همین جوری اینجا وایستی؟؟؟بیا بریم تو...
نذاشتم حرفشو بزنه میدونستم میخواد دعوام كنه تو این مدت ب فكر خودم نبودم...
در خونه رو باز كردم و با لبخند گفتم: خوش اومدی به خونه ی خودت فرمانده پوتیناشو در اورد چنگی به موهاش زد و مظلوم گفت: قرمه سبزی میپزی؟
دستامو به هم كوبیدم و گفتم: چشممم!!!!
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
☀️ #حدیث_روز☀️
🔰امیرالمومنین( ع)
زندگی دو روز است؛
روزی به سود تو و روزی به زیان توست
پس هرگاه به کام تو شد، سرمست مشو،
و چون به زیان تو باشد،شکیبا باش.
📔نهج البلاغه،حکمت396
🆔 @shahidegomnamm
🔰امیرالمومنین( ع)
زندگی دو روز است؛
روزی به سود تو و روزی به زیان توست
پس هرگاه به کام تو شد، سرمست مشو،
و چون به زیان تو باشد،شکیبا باش.
📔نهج البلاغه،حکمت396
🆔 @shahidegomnamm
📔فالِ حافظ زدم،
آن رندِ غزلخوان می گفت:
زندگی بی تو محال است
تو باید باشی...
#شهیدمدافع_حرم_سردارطباطبایی_مهر
#به_یادهمسران_شهدا
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
آن رندِ غزلخوان می گفت:
زندگی بی تو محال است
تو باید باشی...
#شهیدمدافع_حرم_سردارطباطبایی_مهر
#به_یادهمسران_شهدا
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
📃 #وصيتنامه
✍چون #هدف بزرگ و مسئولیتی که به دوش امت ما افتاده و انتظاری که محرومان دنیا از انقلاب ما دارند، عظیم می باشد سختی، دوری، کمبود، نارسایی، و سایر عوامل طبیعی بود، ما باید #صبر و استقامت را از رسول الله (ص) و امامان معصوم (ع) آموخته، زیرا آنان به #وعده_خداوند ایمان و یقین کامل داشته اند، خداوندا انقلاب ما را تا پیوند آن با انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) مستدام بدار.
#سردار_شهید_حبیب_الله_شمایلی
#سالروز_شهـادت 🕊
🔸ولادت : ۱۳۳۳ بهبهان
🔸شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۷ شلمچه
🔸عملیات کربلای پنج
🔸جانشین فرماندهےلشکر۷ولیعصر(عج)
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
📃 #وصيتنامه
✍چون #هدف بزرگ و مسئولیتی که به دوش امت ما افتاده و انتظاری که محرومان دنیا از انقلاب ما دارند، عظیم می باشد سختی، دوری، کمبود، نارسایی، و سایر عوامل طبیعی بود، ما باید #صبر و استقامت را از رسول الله (ص) و امامان معصوم (ع) آموخته، زیرا آنان به #وعده_خداوند ایمان و یقین کامل داشته اند، خداوندا انقلاب ما را تا پیوند آن با انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) مستدام بدار.
#سردار_شهید_حبیب_الله_شمایلی
#سالروز_شهـادت 🕊
🔸ولادت : ۱۳۳۳ بهبهان
🔸شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۷ شلمچه
🔸عملیات کربلای پنج
🔸جانشین فرماندهےلشکر۷ولیعصر(عج)
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
شما سبکبال و رها
با کوله باری سرشار ازبزرگی
بار سفر بستيد🕊
و ماييم با كوله باری از حيرانيها
و دنیا طلبی ها
رها شده دركوير تنهايی
برايمان دعا كنيد🍂
#شهداگاهےنگاهے
#دلنوشته
🆔 @shahidegomnamm 👈
با کوله باری سرشار ازبزرگی
بار سفر بستيد🕊
و ماييم با كوله باری از حيرانيها
و دنیا طلبی ها
رها شده دركوير تنهايی
برايمان دعا كنيد🍂
#شهداگاهےنگاهے
#دلنوشته
🆔 @shahidegomnamm 👈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥🎞🎥🎞🎥🎞🎥
#کلیپ
#امام_خامنه_ای :
✌️راهکار #شهادت 👈اَشک👉 است
#سخنان_بزرگان
🌸کانال عهدباشهدا🌸
🍀 @shahidegomnamm 🍀
#کلیپ
#امام_خامنه_ای :
✌️راهکار #شهادت 👈اَشک👉 است
#سخنان_بزرگان
🌸کانال عهدباشهدا🌸
🍀 @shahidegomnamm 🍀
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
رب العشق #قسمت_شصت_یکم #علمدار_عشق😍# # راوی مرتضی # دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع دیدم از حال رفته نشستم کنارش + نرگس ساداتم مجتبی داداش مجتبی ~~ بله داداش ای وای زن داداش چی شده +فکرکنم فشارش افتاده بدو زنگ بزن به زهرا بگو مرتضی داره…
بسم رب العشق
#قسمت_شصت_دوم
#علمدار_عشق😍#
تو راهرو داشتم کفشام میپوشدم
+ زهراجان خواهر
~~ جانم داداش
+ نرگس بیدارشد
زنگ بزن سریع خودم میرسونم
~~ چشم داداش
وارد حیاط حوزه شدم
پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود
از دور سیدهادی دیدم
بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین
اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود
سیدهادی : سلام شوهرعمه 😂😂
+ سلام
هادی حوصله شوخی ندارما
سیدهادی: چی شده مرتضی
+ امروز به عمت جریان اعزام گفتم
خیلی بهم ریخت
گفت یا من یا سوریه
سیدهادی : نرگس سادات چنین حرفی زد؟
+ آره
سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه
+ تو چیکارکردی؟
سیدهادی: هیچی بابا
فنقل ما تا اعزام دنیا اومده
اجازه گرفتم
إه علی هم اومد
سیدهادی : علی خیلی شادیا
علی: آره بابا
۵ روز دیگه عروسیمه
۲۰ روز دیگه هم که اعزامم
مرتضی توچی
به نرگس خانم گفتی ؟
+ آره
فقط خود امام حسین کمک کنه
نرگس راضی بشه
علی: نگران نباش داداش
ان شاالله اجازه میده
+ من برم کلاس الان شروع میشه
برای دعای کمیل میام
بریم مزارشهدا
تو پایگاه من مربی جودو بودم
تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود
از خود آقا امام حسین خاستم
لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده
به سمت خونه رفتم
+ زهراجان نرگس بیدارنشده
زهرا : نه داداش
+ پس من برم استراحت کنم
مادر: شام نمیخوری مرتضی
+ نه میل ندارم
مادر: خودت ناراحت نکن
توکل کن به خود خانم حضرت زینب
+ باشه یاعلی
نویسنده بانو....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ادامه دارد#
#قسمت_شصت_دوم
#علمدار_عشق😍#
تو راهرو داشتم کفشام میپوشدم
+ زهراجان خواهر
~~ جانم داداش
+ نرگس بیدارشد
زنگ بزن سریع خودم میرسونم
~~ چشم داداش
وارد حیاط حوزه شدم
پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود
از دور سیدهادی دیدم
بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین
اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود
سیدهادی : سلام شوهرعمه 😂😂
+ سلام
هادی حوصله شوخی ندارما
سیدهادی: چی شده مرتضی
+ امروز به عمت جریان اعزام گفتم
خیلی بهم ریخت
گفت یا من یا سوریه
سیدهادی : نرگس سادات چنین حرفی زد؟
+ آره
سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه
+ تو چیکارکردی؟
سیدهادی: هیچی بابا
فنقل ما تا اعزام دنیا اومده
اجازه گرفتم
إه علی هم اومد
سیدهادی : علی خیلی شادیا
علی: آره بابا
۵ روز دیگه عروسیمه
۲۰ روز دیگه هم که اعزامم
مرتضی توچی
به نرگس خانم گفتی ؟
+ آره
فقط خود امام حسین کمک کنه
نرگس راضی بشه
علی: نگران نباش داداش
ان شاالله اجازه میده
+ من برم کلاس الان شروع میشه
برای دعای کمیل میام
بریم مزارشهدا
تو پایگاه من مربی جودو بودم
تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود
از خود آقا امام حسین خاستم
لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده
به سمت خونه رفتم
+ زهراجان نرگس بیدارنشده
زهرا : نه داداش
+ پس من برم استراحت کنم
مادر: شام نمیخوری مرتضی
+ نه میل ندارم
مادر: خودت ناراحت نکن
توکل کن به خود خانم حضرت زینب
+ باشه یاعلی
نویسنده بانو....ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#ادامه دارد#
🔰چگــونگے امــر بہ معــروف و نهے از منــڪر بہ روش
#شهیـد_ابراهیــم_هــادے 💐
👈 لطفأ عڪس بـاز شـود
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
#شهیـد_ابراهیــم_هــادے 💐
👈 لطفأ عڪس بـاز شـود
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
💠وصیت مےکنم
برسنگ قبرم نوشته شود:
عشـاق اگر لقاے تو را آرزو ڪنند
باید زخون خویشتن اول وضو ڪنند
#شهیدحمیدرضا_زرچینی
#سالروز_شهادت🕊
#شهادت ۱۳۶۲/۱۲/۷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈
برسنگ قبرم نوشته شود:
عشـاق اگر لقاے تو را آرزو ڪنند
باید زخون خویشتن اول وضو ڪنند
#شهیدحمیدرضا_زرچینی
#سالروز_شهادت🕊
#شهادت ۱۳۶۲/۱۲/۷
🕊🆔 @shahidegomnamm 👈