🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🍃🌸🍃🌸
#حـدیثــ

امام علی(؏)

هر ڪہ از عادتـــ ها پیروے ڪند بہ درجات عالیہ نرســـد
♡♡♡

💟 @shahidegomnamm
📣مراسم تشییع آتش‌نشان‌های شهید #پلاسکو

📅پنجشنبه 7 بهمن
ساعت ۸ صبح
🗺از دانشگاه #تهران ...🌹

#همه_می_آییم
#بدرقه_ققنوسها

🌹ڪانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌹

💟 @shahidegomnamm
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 163
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 96 الی 104

🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 163
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 96 الی 104

🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوپانزدهم بعد از تموم شدن حرف هاش رفت تو آشپزخونه همه ساکت بودند ، حسام سرشو پایین انداخته بود... چند دقیقه بعد رو به من گفت : فاطمه جان بریم ؟  نیم نگاهی به چهره ی گرفته ی بابا و محمد انداختم و گفتم : بریم ... از جا بلند شدم ...…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوشانزدهم

نگاهی به عکسی که ازش انداخته بودم کردمو گفتم: تو این رزم جامه بیشتر عاشقت شدم... لبخند دندون نمایی زد و فقط نگاهم کرد چشماش خوشحال بودن لباش میخندیدن...
اشک تو چشمام حلقه زد بغضمو قورت دادمو گفتم : خیلی بهت میادا فرمانده... به سمتم اومد و دقیقا توچند سانتی متریم وایستاد سربندشو از سرش باز کرد و بست دور سرم.
_به تو بیشتر میاد خاتون!
رو به اینه ایستادمو دست کشیدم رو نوشته ی سربند...با ادم حرف میزد...ته دلم لرزید قلبم مثل گنجشکی که ترسیده باشه می تپید به حسام غبطه میخوردم.
چقدر پیش خدا عزیز بود چقدر همه دوستش داشتن
" حسام " انگار فقط ماله من نبود اونقدر تو افکارم غرق بودم که متوجه نشدم حسام داره ازم عکس میندازه با نور فلش دوربین به سمتش برگشتم...
قبل از اینکه چیزی بگم صدای تلفن متوقفم کرد صدا از 12شب گذشته بود...با تعجب گفتم ا: یعنی کی میتونه باشه؟
حسام شونه هاشو بالا انداختو و گفت: نمیدونم!
صبر کن من جواب میدم گوشیو برداشت از لابه لای صحبتاش فهمیدمم مامانشه!
مشتاقانه به چهرش خیره شدم با دقت داشت به حرفای مامانش گوش میداد حالش دگرگون شد...
چشاش سرخ شد با ناراحتی حسام ناخوداگاه گریم گرفته بود تلفنو که قطع کرد سراسیمه دوید تو حیاط...
با بهت روسری انداختم سرمو دنبالش دویدم . بارون به شدت می بارید . وزش باد آبان ماه شاخه های درختا رو لخت کرده بود .
حسام زیر بارون ایستاد دیده های پر آبش رو به سمت آسمون گرفت . دستاشو رو به آسمون بالا گرفت و گفت : خدایا شکرت !
لباسش آستین کوتاه بود و سراپا خیس شده بود ... با عجز و درماندگی دوییدم پیشش و گفتم : حسام چرا با اون لباسا رفتی زیر بارون ؟ سرما میخوری دیوونه ! چی میگفتتتت؟
نگاهم کرد . انگار تو چشاش عروسی بود . با تبسم شیرینی گفت : رضایت داد .
از ته دل خندید و گفت : رضایت دادددد!!!! لبخند زدمو سکوت کردم . میخندید و گریه میکرد . با عجله دویدم تو خونه و حولشو آوردم . حسام که اومد تو خونه ، حوله رو انداختم دورش تا موهاشو خشک کنه... کنار بخاری نشستیم حسام دستشو گذاشته بود زیر چونشو تو افکارش غوطه ور بود . به سمتم برگشت و گفت : فک کنم دیگه همه راضی شدن .نه ؟
_ نمی دونم !
یاد بابایینا افتادم . حدودا یه هفته بود خونشون نرفته بودم .
دلم واسشون تنگ شده بود، رو به حسام کردمو گفتم : مامان و بابای من میدونن ؟
حسام با مهربونی جواب داد : اونا که رو سر من جا دارن ... اولین نفری که باهاش درمیون گذاشتم بابای شما بود !
صبح باید دانشگاه میرفتم و دیر وقت بود .از جا بلند شدم و رفتم سمت تخت خواب، خیلی زود چشام گرم شد و خوابم برد ...
از دانشگاه اومدم بیرون.سپیده توی ماشین نشسته بود و منتظرم بود...در ماشینو باز کردم و سوار شدم.با خوشرویی گفتم:سلام علیکم!صباح الخیر!چطوری؟
الحمدالله...!میگذرونیم...
ماشینو روشن کردو راه افتاد!قرار بود یه سری خرید برای حسام و اشکان کنیم سپیده صدای مداحی رو نسبتا زیاد کرده بود...دستمو دراز کردمو صداشو کم کردم.
رو به سپیده گفتم:الان دقیقا چی میخواییم بخریم؟؟!
چه بدونم!واسه یه کوالا و رفیقش چی میتونه مناسب باشه؟...عه !سپیده!منظورم اینه لباس بخریم؟؟خوراکی بخریم؟؟؟
تو ترشی نخوری یه چیزی میشی با این هوشت!!خب مومن لباس که خودشون میدن!!!خوراکی هم خودشون میدن!!!
اصلا ما واسه خرید نیومدیم که بیرون!!اومدیم مثل دوتا کبوتره عاشق...نه...دوتا کبوتر صمیمی بریم یه گوشه ی کافی شاپ یه چیزی نوش جان کنیم!!!
نگاهم کرد و یه لبخند عریض زد... از طرز صحبتش خندم گرفت و گفتم: اخه من میخواستم چند بسته كیك و تنقلات بخرم بزارم تو ساك حسام!
_وای فاطمه!مگه میخوان برن شهربازی؟
_ نه ولی بالاخره اذوقه میخوان دیگه!...
_ خب تو میخوای قحطی غذای مصرو تو ساك حسام جاكنی؟د نمیشه كه خواهرم
پوفی كشیدمو چیزی نگفتم سپیده جلوی كافی شاپ نگه داشت و در حینی كه كمر بندشو باز میكرد گفت: اشكان ما كه یه دست لباسو به زور میبره! ما هم همین طوری میفرستیمش میره...شهید شه راحت شیم!

ادامه دارد. ...

💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
حــاج میثــــم مطیعــــی
@Channel_zakerin
#صوت
#حاج_میثم_مطیعی

سفر کرده ها رو سفید اومدن
جوونــــا دوبــاره شهیــــد اومدن


🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🍂من در خاڪ تو را میجویم
اما تو،
☁️بر بامے از ابرها
خیره بہ من
بہ سرگردانے ام
بہ جستجوے بیهوده ام مینگرے....

#دلنوشته

🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_سی_چهارم #علمدار_عشق😍# آخرای تابستان بود همه جمع شده بودن خونه ما پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات و خانواده همسرسیدهادی جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه عروسی نرجس سادات عید غدیر بدون مولودی…
بسم رب العشق
#قسمت_سی_پنجم
#علمــــــدار_عشــــــق 😍


#راوی مرتضــــی #

نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه
نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی
اگه الان کارت عروسی خودش بود
چیکار میخاستی بکنی برادرمن

دستم بردم وسط موهام
با ناراحتی گفتم :
چیکارکنم آخه زهرا

زهرا : چیکارکنی ؟
هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره

+ نگو خدانکنه
زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم
میترسم
نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی انتخاب کنه

زهرا: استاد مرعشی؟🤔🤔

+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی

زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟

+ آره من مطمئنم 😔😔😔

زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات
استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه

انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه

+چیکارکنم آخه خواهرمن

زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت

نویسنده بانــــــــو.... ش

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
واقعه 6 بهمن 60 آمل حماسه‌ای که نه قبل از آن رخ داد و نه بعد از آن تکرار شد
وقتی سایه‌های شوم کمونیست‌ها شهر را فرا گرفت،شجاعت مثال‌زدنی مردم آمل افکار توهم‌آمیز دشمنان را خاکستر کرد

@shahidegomnamm
🍀معرفی بخش سوم از شهید این هفته
لطفا با ما همراه باشید.

باتشکر🙏

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷🍃🍀🌷🍃🍀🌷🍃
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_سیزدهم

💥از 7 اسفند ماه از تماس هایش خبری نشد

از بیست و چهارم بهمن تا 30 اردیبهشت مدام #منتظر_تماس او بودم😔
تا قبل از شش اسفند دو یا سه باز زنگ می‌زد، #آخرین روز که تماس گرفت #پنجشنبه_6_اسفند 94 بود اصلا فکرش را نمی‌کردم آخرین بار است که #صدایش را می‌شنوم.
🔶او همیشه خبر سلامتی اش را تلفنی به من می داد، یادم هست قبل از رفتن به #عملیات آخر طی تماس تلفنی گفت که خرابی خطوط و سیم های تلفنی زیاد است و حتی اگر تا ده روز هم نتوانست تماس بگیرد نگران نباشم. او همیشه به من امیدواری برگشتنش را می داد و من نمی توانستم یک لحظه فکر کنم که دیگر هاشم برنمی گردد تا اینکه 7 اسفند #تماس_نگرفت و ما همچنان #منتظر آمدنش بودیم.


🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_چهاردهم
#شهادت

7اسفند ۹۴ #عملیاتی برای باز پس گیری یکی از روستاها ازچنگال کفار که این روستا خیلی حساس وحیاتی بود شروع شد #هاشم #فرمانده یکی از دسته ها بود راهی نبرد شدند #درگیری سنگینی بود زخمی هم زیاد دادند ️بالاخره بعد از باز پس گیری روستا #تکفیری ها پاتک زدن و با تمام قوا به بچه ها #حمله کردند و‌ نیرو ها هم باتمام توان مقابله کردند ازهر #سلاحی که بود استفاده میکردند هاشم تا اخرین قطره خونش مبارزه کرد اما بر اثر #اصابت_تیر و‌قطع نخاع شدن دیگر توان هیچ‌حرکتی نداشت و روستا به دست کفار افتاد و‌ هاشم هم در آن منطقه موند و آسمونی شد.🕊

همرزمان شهید: هاشم غیرتمندانه مبارزه میکرد #جانش رادرخطرانداخت جان چند نفرازماهارانجات دادخستگی ناپذیر رزم میکرد و در آخر غیرتمندانه و #مظلومانه به شهادت رسید واقعا شهادت #لیاقت هاشم بود و #لقب #شهیدغیرت برازنده این شهید هستش

🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_پانزدهم

💥آمدن #پیکر هاشم در #خواب الهام شده بود

نسیم سلطانی #همسر_شهید از آمدن پیکر شهید می گوید: من خودم #خواب دیدم دارم #کربلا حرم شش گوشه ابا عبدالله حسین (ع) را زیارت می کنم وزیر گنبد حضرت ابولفضل (ع) ایستاده بودم که دیدم از بالایی گنبد آب سرازیر می شود و من توسط ایستادن زیر این آب سر تا پام خیس شده است و خیلی خوشحالی می کردم.

#برادرهاشم هم شب 30 اردیبهشت #خواب دیده بود یک چیپ آمد و چهار نفر نشسته بودند هاشم و سه نفر دیگر که، برادر هاشم می رود جلو و با ناراحتی می گوید چرا این دو ماهه #زنگ نزدید؟ همه ما نگرانت بودیم. #هاشم_میگوید خواستم تو بروی این خبر را به زنم بگویی! #صبح همان روز به برادرشوهرم زنگ می زنند که #چهار_پیکر از #سوریه آمده است برای #شناسایی خودتان را به تهران برسانید

من و برادر شوهرم و همچنین دایی خودم در مورد آمدن پیکر هاشم مثل یکدیگر خواب دیده بودیم که به #واقعیت هم پیوست و #پیکر_هاشم روز #پنجشنبه 30 اردیبهشت ماه به کشور #بازگشت.

🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_شانزدهم

💥پیکر هاشم از #دید_تروریست ها در امان ماند

برادربزرگ شهید از چگونگی #نحوه به #شهادت رسیدن برادر خود می گوید: #منطقه ای که هاشم شهید شده بود #جبهه_النصره بوده است که به طور #معجزه وار پیکر شهید از چشم ترویست ها #در_امان مانده است تا اینکه بعد از #دو_ماه و 23 روز پیکرش به صورت 70 درصد سالم به دست رزمندگان نیروی مقاومت بازگردانده می شود .

در آن روزهایی که از #شهادت هاشم اطلاعات دقیقی نداشتیم جز دعا کردن و نذر کاری از دستمان بر نمی امد، #مادرم نذر کرده بود که اگر هاشم سالم برگردد دوتا قربانی می کنم و اگر پیکرش هم بیاید یک #قربانی در جلویش انجام می دهیم که این کار نیز انجام شد.

🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هفدهم

او #اولین شهید مدافع حرم استان اردبیل شد.
#پیکر پاک شهید هاشم دهقانی نیا در میان استقبال گسترده مردم وارد #اردبیل شد و ظهر ۳۱ اردیبهشت ۹۵ پس از برگزاری نماز جمعه بر دوش همرزمان و شهروندان تشییع و در #گلزار_شهدای_غریبان_اردبیل به خاک سپرده شد.

🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا

💢کلیپی که دوستان وهمکاران شهید در#سپاه_اردبیل زحمت ان راکشیدن حتما ببینید

💢از آموزش در ایران تا جنگ در سوریه

🕊کانال عهدباشهدا🕊
@shahidegomnamm 👈