#درد_نامه_عاشقی
درد یعنی اون بره و تو بمونی😔💔
اون وقت بشی #شهیده😍
شهیده ی دنیایی😔💔
ولی می دونی سختی اش کجاست ؟💔
اون جاست که تا پایان عمرت باید صبر کنی ....
صبور باشی 🙏🏻
تا دوباره ببینی اش ❤️
این بار تو بهشت 😍
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
درد یعنی اون بره و تو بمونی😔💔
اون وقت بشی #شهیده😍
شهیده ی دنیایی😔💔
ولی می دونی سختی اش کجاست ؟💔
اون جاست که تا پایان عمرت باید صبر کنی ....
صبور باشی 🙏🏻
تا دوباره ببینی اش ❤️
این بار تو بهشت 😍
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💥#شهادت
🍂#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن...
که دویدن ما #درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
.
#شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به عکس چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
💠#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت می دهند به #برای_خدا_شدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های #حاج_حسین_یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!👇
.
🌹در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...
در شمال تهران هم باشی، #شهید_صیاد_شیرازی میری...
.
🌹در وسط #بازار هم باشی، #شهید_لاجوردی_میری...
🌹وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی، #سید_شهیدان_اهل_قلم میری...
.
🌹#مصطفی_احمدی_روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
🌹زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهید_حجت_الله_رحیمی میری...
.
🌹خادمه الشهدا در فضای مجازی،در #حله_عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده_توران_اسکندری میری...
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💥#شهادت
🍂#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن...
که دویدن ما #درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
.
#شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به عکس چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
عکس و #دلنوشته_شهدایی که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
💠#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم شهادت می دهند به #برای_خدا_شدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های #حاج_حسین_یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!👇
.
🌹در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...
در شمال تهران هم باشی، #شهید_صیاد_شیرازی میری...
.
🌹در وسط #بازار هم باشی، #شهید_لاجوردی_میری...
🌹وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی، #سید_شهیدان_اهل_قلم میری...
.
🌹#مصطفی_احمدی_روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
🌹زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهید_حجت_الله_رحیمی میری...
.
🌹خادمه الشهدا در فضای مجازی،در #حله_عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده_توران_اسکندری میری...
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_هفتاد_وهفت بعد از اینکه ماشین حسام کاملا ازم دور شد ، برگشتم سمت حیاط و درو بستم .😢 به خونه نگاه کردم برقا خاموش بود فقط نور کمرنگی از اتاقم سوسو میزد، وارد خونه شدم و آروم در اتاقو باز کردمو بعدش هم با احتیاط بستمش تا سر و صدایی…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_هفتاد_وهشت
سرمو به علامت مثبت تکون دادم پشت بندش بابا گفت :چرا صبحونتو نخوردی باباجان ؟ 🙁
_ میل ندارم ،وارد اتاقم شدم .🚶🏻 گوشیمو برداشتم و رو صندلیم نشستم .رفتم تو گالریمو به عکسمون نگاه کردم رو لبخند دلبرانه حسام زوم کردمو با حسرت نگاهش کردم .😍
بی هدف تو برنامه های گوشیم گشت میزدم تابالاخره یه فکری به ذهنم خطور کرد . شماره سپیده رو گرفتم.
با صدای خواب الودش گفت:
_الو؟😫
از زنگ زدنم پشیمون شدم ، با صدای تحلیل رفته گفتم : ببخشید . خواب بودی؟؟؟😢
بعد این حرفم انگار که تازه منو شناخته باشه لحنش عوض شد و با صدای جیغ جیغوش گفت : وای فاطی تویی؟ دلم اندازه مژه کوچیکه چشم راست شپش واست تنگ شده بود .😍
از لحن حرف زدنش خندم گرفت .
_راستی سلاااام . زیارت قبول
_ سلام ... جات خالی بود . ممنون💚
_ چرا صدات گرفته ؟ اشکال نداره اشکان ما ام رفت ... ☹️
چشم رو هم بذاری برمیگردن . بعد با شیطنت خاصی گفت : نذار کسی اشکتو ببینه #گل_من😁
اصلا دل و دماغ خندیدن نداشتم با این حال گفتم : سپیده تو نمیدونی کی برمیگردن ؟؟؟😓
_ راستش به ما همیشه میگه ۴۸ ساعته ، دو سال بعد میاد ...😣
قلبم به تپش افتاد ، با صدای لرزون گفتم : بگو به جان من؟😰
_وای چت شد خواهرم، نگران نباش سقفش یه ماهه دیگه ...حالا ازینا که بگذریم سوغاتی موغاتی که یادت نرفته ؟🤔
_ نه خیالت راحت . میگم امروز میای بریم عکاسی؟🤔
_اوهوم منکه پایه ام حالا کجا بریم ؟
_نمیدونم یه جا که خارج از شهر باشه ... یکم ازتهران دور باشه ☹️
#آخر_بدون_تو
#با_غم_انگیزترین_حالت_تهران_چه_کنم؟😭
_اوم ... باشه ... ساعت چند؟🤔
_ من ساعت چهار جلوی درتونم . فقط نشونیتونو واسم بفرس ...☺️
_باشد خواهر . کاری نداری؟
_نه ، قربانت ، خداحافظ✋🏻
_فدات،یاعلی 💚
تلفونو قطع کردم . با کلافگی به موهام چنگی زدمو رفتم پست پنجره ایستادم . هعی ! با اینکه کمتر از ۲۴ ساعت از رفتن حسام میگذشت ولی عجیب حال بدی داشتم انگار ۲۴ سال ازش دور بودم .😭 شاید عکاسی می تونست حالمو بهتر کنه ...
شال آبی کاربنیمو رو سرم مرتب کردمو چادرمو انداختم رو سرم . کیف دوربینمو برداشتم و بعد خداحافظی از مامان و بابا از خونه خارج و سوار ماشین شدم . تو خیابونا طبق آدرسی که سپیده فرستاده بود میرفتم تا بالاخره با چهره سپیده مواجه شدم که جلوی یه ساختمون وایستاده بود و داشت به ساعتش نگاه میکرد .😐
ماشینو جلوش نگه داشتم . از صدای جیغ لاستیکای ماشین سپیده سرشو بالا آورد و لبخند رو لباش نشست ...🙂
از ماشین پیاده شدمو تو آغوش کشیدمش ، از هم که جدا شدیم سپیده قبل از گفتن زیارت قبول و سلام و اینا گفت : جوووون چ ماشینی😍
خندیدمو گفتم: سلامتو خوردی ...
درحالیکه با دقت دور ماشین چرخ میزد و نگاش میکرد گفت : راس میگیا، هلو مای فرند، اهلا و سهلا ، هارا گدک!؟؟؟؟
(این جمله آخر ترکیه یعنی کجا بریم ؟؟؟؟)
_ اولا سلام دوما فارسی را پاس بداریم. سوما هر جا تو بگی ...😋
_ خیلی خب، سوار شو بریم یه جای توپ .
به مقصد که رسیدیم یه نگاه تحسین آمیز به اطرافم انداختمو پیاده شدم .... چ جای قشنگی ... رو به سپیده که جلوتر از من پیاده شده بود گفتم : اینجا رو از کجا پیدا کردی؟ 😍
جای خلوت و دنجی بود و البته سرسبزی و صفاشو نمیشد نادیده گرفت .
_ دیگه دیگه ... تو عکستو بنداز
خم شد و گلبرگای گلی رو نوازش کرد . روبه روش نشستمو گفتم : من واسه عکاسیم سوژه میخوام ...😌
_ در خدمتیم .ازمن بهتر هیچ جا پیدا نمیکنی
به دور و برش نگاهی کردو گفت : میخوای درختا رو نگاه کنم شاید کوالا پیدا کردم واسه سوژت. ها؟😁
خندیدمو پشت سرش حرکت کردم .
_ میدونستی اگه یه کوالا تو شبانه روز کمتر از ۱۸ ساعت بخوابه میمیره ؟😂
_ احتمالا از این نظر باهاشون نسبت داری ...
_ ههه اره ... به یه درخت اشاره کردو گفت : فاطی بیا از همینجا شروع کن عکساتو بنداز دیگه ...🙄
دوربینو گرفتم سمتش و رو چهرش تنظیم کردم
_ یک ، دو ، سه
به عکس نگاه کردم و گفتم : عالی شد👌🏻
#دلتنگ
#عاشق
#فراق
#درد_جدایی
#هعی_روزگار
#فاطمه_دلتنگ_است
#ادامه_دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_هفتاد_وهشت
سرمو به علامت مثبت تکون دادم پشت بندش بابا گفت :چرا صبحونتو نخوردی باباجان ؟ 🙁
_ میل ندارم ،وارد اتاقم شدم .🚶🏻 گوشیمو برداشتم و رو صندلیم نشستم .رفتم تو گالریمو به عکسمون نگاه کردم رو لبخند دلبرانه حسام زوم کردمو با حسرت نگاهش کردم .😍
بی هدف تو برنامه های گوشیم گشت میزدم تابالاخره یه فکری به ذهنم خطور کرد . شماره سپیده رو گرفتم.
با صدای خواب الودش گفت:
_الو؟😫
از زنگ زدنم پشیمون شدم ، با صدای تحلیل رفته گفتم : ببخشید . خواب بودی؟؟؟😢
بعد این حرفم انگار که تازه منو شناخته باشه لحنش عوض شد و با صدای جیغ جیغوش گفت : وای فاطی تویی؟ دلم اندازه مژه کوچیکه چشم راست شپش واست تنگ شده بود .😍
از لحن حرف زدنش خندم گرفت .
_راستی سلاااام . زیارت قبول
_ سلام ... جات خالی بود . ممنون💚
_ چرا صدات گرفته ؟ اشکال نداره اشکان ما ام رفت ... ☹️
چشم رو هم بذاری برمیگردن . بعد با شیطنت خاصی گفت : نذار کسی اشکتو ببینه #گل_من😁
اصلا دل و دماغ خندیدن نداشتم با این حال گفتم : سپیده تو نمیدونی کی برمیگردن ؟؟؟😓
_ راستش به ما همیشه میگه ۴۸ ساعته ، دو سال بعد میاد ...😣
قلبم به تپش افتاد ، با صدای لرزون گفتم : بگو به جان من؟😰
_وای چت شد خواهرم، نگران نباش سقفش یه ماهه دیگه ...حالا ازینا که بگذریم سوغاتی موغاتی که یادت نرفته ؟🤔
_ نه خیالت راحت . میگم امروز میای بریم عکاسی؟🤔
_اوهوم منکه پایه ام حالا کجا بریم ؟
_نمیدونم یه جا که خارج از شهر باشه ... یکم ازتهران دور باشه ☹️
#آخر_بدون_تو
#با_غم_انگیزترین_حالت_تهران_چه_کنم؟😭
_اوم ... باشه ... ساعت چند؟🤔
_ من ساعت چهار جلوی درتونم . فقط نشونیتونو واسم بفرس ...☺️
_باشد خواهر . کاری نداری؟
_نه ، قربانت ، خداحافظ✋🏻
_فدات،یاعلی 💚
تلفونو قطع کردم . با کلافگی به موهام چنگی زدمو رفتم پست پنجره ایستادم . هعی ! با اینکه کمتر از ۲۴ ساعت از رفتن حسام میگذشت ولی عجیب حال بدی داشتم انگار ۲۴ سال ازش دور بودم .😭 شاید عکاسی می تونست حالمو بهتر کنه ...
شال آبی کاربنیمو رو سرم مرتب کردمو چادرمو انداختم رو سرم . کیف دوربینمو برداشتم و بعد خداحافظی از مامان و بابا از خونه خارج و سوار ماشین شدم . تو خیابونا طبق آدرسی که سپیده فرستاده بود میرفتم تا بالاخره با چهره سپیده مواجه شدم که جلوی یه ساختمون وایستاده بود و داشت به ساعتش نگاه میکرد .😐
ماشینو جلوش نگه داشتم . از صدای جیغ لاستیکای ماشین سپیده سرشو بالا آورد و لبخند رو لباش نشست ...🙂
از ماشین پیاده شدمو تو آغوش کشیدمش ، از هم که جدا شدیم سپیده قبل از گفتن زیارت قبول و سلام و اینا گفت : جوووون چ ماشینی😍
خندیدمو گفتم: سلامتو خوردی ...
درحالیکه با دقت دور ماشین چرخ میزد و نگاش میکرد گفت : راس میگیا، هلو مای فرند، اهلا و سهلا ، هارا گدک!؟؟؟؟
(این جمله آخر ترکیه یعنی کجا بریم ؟؟؟؟)
_ اولا سلام دوما فارسی را پاس بداریم. سوما هر جا تو بگی ...😋
_ خیلی خب، سوار شو بریم یه جای توپ .
به مقصد که رسیدیم یه نگاه تحسین آمیز به اطرافم انداختمو پیاده شدم .... چ جای قشنگی ... رو به سپیده که جلوتر از من پیاده شده بود گفتم : اینجا رو از کجا پیدا کردی؟ 😍
جای خلوت و دنجی بود و البته سرسبزی و صفاشو نمیشد نادیده گرفت .
_ دیگه دیگه ... تو عکستو بنداز
خم شد و گلبرگای گلی رو نوازش کرد . روبه روش نشستمو گفتم : من واسه عکاسیم سوژه میخوام ...😌
_ در خدمتیم .ازمن بهتر هیچ جا پیدا نمیکنی
به دور و برش نگاهی کردو گفت : میخوای درختا رو نگاه کنم شاید کوالا پیدا کردم واسه سوژت. ها؟😁
خندیدمو پشت سرش حرکت کردم .
_ میدونستی اگه یه کوالا تو شبانه روز کمتر از ۱۸ ساعت بخوابه میمیره ؟😂
_ احتمالا از این نظر باهاشون نسبت داری ...
_ ههه اره ... به یه درخت اشاره کردو گفت : فاطی بیا از همینجا شروع کن عکساتو بنداز دیگه ...🙄
دوربینو گرفتم سمتش و رو چهرش تنظیم کردم
_ یک ، دو ، سه
به عکس نگاه کردم و گفتم : عالی شد👌🏻
#دلتنگ
#عاشق
#فراق
#درد_جدایی
#هعی_روزگار
#فاطمه_دلتنگ_است
#ادامه_دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #تلنگر💥
#درد_دل_یڪ_رزمنده
#ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺩﺭﻭﺻﻴﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻡ
ﻣﻲﻧﻮﺷﺘﻢ:
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ #ﺣﺠﺎﺏ ﺗﻮ ﻋﻠﻴﻪ
ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺯ #ﺧﻮﻥ ﻣﻦ #ﻣﻮﺛﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺣﺘﻲ ﺩﺭ #ﭘﺮﻭﻓﺎﻳﻞ ﺷﺎﻥ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪ:
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﺴﺘﻢ،
ﺩﻭﺭﻩ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ #ﻣﺪﮔﺮﺍﻳﻲ ﻭﺗﻘﻠﻴﺪ ﺍﺯ #ﻏﺮﺑﻲ ﻫﺎﺳﺖ !
#ﭼﺎﺩﺭ ﺭﺍﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻡ، ﻗﺪﻳﻤﻲ ﺍﺳﺖ!
#ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ
ﺩﺭ #ﺑﻴﺴﻴﻢ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ #ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻥ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ
ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻢ ﺑﺮﺍﻱ #ﺩﺷﻤﻦ ﻧﺨﻮﺩ ( ﺁﺗﺶ) ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ،
#ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺎﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ:
ﺑﺮﺍﻳﻢ #ﺷﺎﺭﮊ ﺑﻔﺮﺳﺖ!
ﻣﻦ #ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻣﺸﺎﻣﻢ ﺍﺯ ﺑﻮﻱ #ﺩﻭﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﻭﺕ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﺪﻓﻢ،
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﻣﻲ ﺑﺮﺩﻡ،
ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺑﻮﻱ #ﺍﻟﮑﻞ
ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ #ﺍﺩﮐﻠﻦ ﻫﺎﻱ ﺧﺎﺭﺟﻲ!
ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ #ﺧﺸﺎﺏ ﻭﺍﺳﻠﺤﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺎﺑﻮﺩﻱ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ
ﻭ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ
#سگهای_ﻧﺠﺲ ﺗﺰﺋﻴﻨﻲ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﻴﻤﺖ ﺭﺍ!
ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺩﺭ #ﺟﺒﻬﻪ،
ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ #ﭼﺎﻟﻪ ﻫﺎﻳﻲ،
#ﻗﺮﺁﻥ ﻭ #ﺩﻋﺎ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ،
ﺍستغفارﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺬﺕ ﻣﻲ ﺑﺮﺩﻡ،
ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺩﺭ #ﭼﺖ ﺭﻭﻡ ﻫﺎ
بدنبال #ﻋﺸﻖ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ #ﺑﻄﺎﻟﺖ،
ﭘﺮﺳﻪ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺭﻭﻡ ﻋﻮﺽ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ #ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ،
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻲ ﺑﻴﺴﻴﻢ،
#ﻳﺎﺯﻫﺮﺍ(ﺱ) ﻭ #ﻳﺎﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ
ﻭ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻲ ﺧﻮﺩ،
ﺍﺯ #ﻧﻔﺲ، #ﻋﺸﻖ، #ﻧﺎﺯ ﻭ #ﻓﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻡ
ﺑﻪ #ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻭ #ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ!
💥تنها شهدا شرمنده ایم کافی نیست
شهدا #رهرو میخواهند
#رهرو......👉
#برادرم
#خواهرم
بیا امشب #عهدی_با_شهدا ببند و پیرو راهشان باش...
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
💥 #تلنگر💥
#درد_دل_یڪ_رزمنده
#ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺩﺭﻭﺻﻴﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻡ
ﻣﻲﻧﻮﺷﺘﻢ:
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ #ﺣﺠﺎﺏ ﺗﻮ ﻋﻠﻴﻪ
ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺯ #ﺧﻮﻥ ﻣﻦ #ﻣﻮﺛﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺣﺘﻲ ﺩﺭ #ﭘﺮﻭﻓﺎﻳﻞ ﺷﺎﻥ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪ:
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﺴﺘﻢ،
ﺩﻭﺭﻩ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ #ﻣﺪﮔﺮﺍﻳﻲ ﻭﺗﻘﻠﻴﺪ ﺍﺯ #ﻏﺮﺑﻲ ﻫﺎﺳﺖ !
#ﭼﺎﺩﺭ ﺭﺍﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻡ، ﻗﺪﻳﻤﻲ ﺍﺳﺖ!
#ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ
ﺩﺭ #ﺑﻴﺴﻴﻢ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ #ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻥ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ
ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻢ ﺑﺮﺍﻱ #ﺩﺷﻤﻦ ﻧﺨﻮﺩ ( ﺁﺗﺶ) ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ،
#ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺎﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ:
ﺑﺮﺍﻳﻢ #ﺷﺎﺭﮊ ﺑﻔﺮﺳﺖ!
ﻣﻦ #ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻣﺸﺎﻣﻢ ﺍﺯ ﺑﻮﻱ #ﺩﻭﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﻭﺕ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﺪﻓﻢ،
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﻣﻲ ﺑﺮﺩﻡ،
ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺑﻮﻱ #ﺍﻟﮑﻞ
ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ #ﺍﺩﮐﻠﻦ ﻫﺎﻱ ﺧﺎﺭﺟﻲ!
ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ #ﺧﺸﺎﺏ ﻭﺍﺳﻠﺤﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺎﺑﻮﺩﻱ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ
ﻭ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ
#سگهای_ﻧﺠﺲ ﺗﺰﺋﻴﻨﻲ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﻴﻤﺖ ﺭﺍ!
ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺩﺭ #ﺟﺒﻬﻪ،
ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ #ﭼﺎﻟﻪ ﻫﺎﻳﻲ،
#ﻗﺮﺁﻥ ﻭ #ﺩﻋﺎ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ،
ﺍستغفارﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺬﺕ ﻣﻲ ﺑﺮﺩﻡ،
ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺩﺭ #ﭼﺖ ﺭﻭﻡ ﻫﺎ
بدنبال #ﻋﺸﻖ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ #ﺑﻄﺎﻟﺖ،
ﭘﺮﺳﻪ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺭﻭﻡ ﻋﻮﺽ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻣﻦ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ #ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ،
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻲ ﺑﻴﺴﻴﻢ،
#ﻳﺎﺯﻫﺮﺍ(ﺱ) ﻭ #ﻳﺎﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ
ﻭ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻲ ﺧﻮﺩ،
ﺍﺯ #ﻧﻔﺲ، #ﻋﺸﻖ، #ﻧﺎﺯ ﻭ #ﻓﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻡ
ﺑﻪ #ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻭ #ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ!
💥تنها شهدا شرمنده ایم کافی نیست
شهدا #رهرو میخواهند
#رهرو......👉
#برادرم
#خواهرم
بیا امشب #عهدی_با_شهدا ببند و پیرو راهشان باش...
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
💥سه چیز را هر روز تلاوت کنید
1- زیارت عاشورا
2- نافله
3- زیارت جامعه کبیره
🍂اگر #درد_و_دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید #سر_مزارم، به لطف خداوند #حاضر هستم.
🍂من منتظر همه شما هستم. #دعا می کنم تا هرکسی #لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.
🍂همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.
#شهیدمدافع_حرم_سجادزبرجدی💐
فرازی از #وصيتنامه
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
💥سه چیز را هر روز تلاوت کنید
1- زیارت عاشورا
2- نافله
3- زیارت جامعه کبیره
🍂اگر #درد_و_دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید #سر_مزارم، به لطف خداوند #حاضر هستم.
🍂من منتظر همه شما هستم. #دعا می کنم تا هرکسی #لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.
🍂همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.
#شهیدمدافع_حرم_سجادزبرجدی💐
فرازی از #وصيتنامه
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
💠دوکـــوهه و غـــربــت شهـــدا💠
✍بـارها که بر قبـور آسمـانی شهـــدا🌷 قـدم می گذارم ، زمـزمه ای شیرین با بی نشــانی تو، از زبان من جاری می شود.
🍂نمی دانم که در #نجـوای صـادقانه خود
با #خـــاک چه زمـزمـه کردی که این چنین
آغـوش محبـتش را برایـت گشود و اکنون
با گذشت سالـها میل بر پس دادن تـو ندارد !😔
🍂نمی دانم که #دل پـــاک❤️ و آسمـانی ات چگونه به #عـرش اعلی پیـوند خورد که چنین تجـلی نور حق تعـالی✨ حتی جسـم تو را از نشـانه ها به دور ساخت .
🍂نمی دانـم چه بر جـان چشـاندی که چنین #مسـت شـراب الهـی گشتی که حتی برای #پیکــر_پاکـت مـأوایی بهتـر از #گمـنامی و بی نشـانی نیافتـی .
🍂نمی دانـم که در دامان #نیـایـش شـب هایت چه #ذکـری سـر دادی که حتی عشــق عـالم امکان ، #عـاشـقت گشـت و تـو را با تمـام وجـود از آن خـود سـاخـت .
🍂شـاید با دردِ مـاندن #سـوخـته بودی که چنین پـاداشی نصـیب رفتـنت شد ،تصورم این است تو آنـقدر با #درد مـاندن سـاخته بودی که تمـام #افلاکـیان بـرای پـــرواز عــروج آسمـانیت🕊 شرافـت خود را نـزد پـروردگار عالـمیان به ضمـانت نهادند و این را خـودم از زبان مـأوایت که #خـاک_کـــربلای ایـران بود شنیدم.
🍂 #دو_کـوهـه با مـن سـخن گفت :از غـربت شهـدا ء ، از اشـک شـوقشان 😭،
از طاعـت مسـتانه شان ،از نـاله های سـوزناکشـان😢 .
گفـت و شنیـدم ،گفـت و بـاریـدم 😢.
#دلـنوشـته📝
#راهیان_نور
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
💠دوکـــوهه و غـــربــت شهـــدا💠
✍بـارها که بر قبـور آسمـانی شهـــدا🌷 قـدم می گذارم ، زمـزمه ای شیرین با بی نشــانی تو، از زبان من جاری می شود.
🍂نمی دانم که در #نجـوای صـادقانه خود
با #خـــاک چه زمـزمـه کردی که این چنین
آغـوش محبـتش را برایـت گشود و اکنون
با گذشت سالـها میل بر پس دادن تـو ندارد !😔
🍂نمی دانم که #دل پـــاک❤️ و آسمـانی ات چگونه به #عـرش اعلی پیـوند خورد که چنین تجـلی نور حق تعـالی✨ حتی جسـم تو را از نشـانه ها به دور ساخت .
🍂نمی دانـم چه بر جـان چشـاندی که چنین #مسـت شـراب الهـی گشتی که حتی برای #پیکــر_پاکـت مـأوایی بهتـر از #گمـنامی و بی نشـانی نیافتـی .
🍂نمی دانـم که در دامان #نیـایـش شـب هایت چه #ذکـری سـر دادی که حتی عشــق عـالم امکان ، #عـاشـقت گشـت و تـو را با تمـام وجـود از آن خـود سـاخـت .
🍂شـاید با دردِ مـاندن #سـوخـته بودی که چنین پـاداشی نصـیب رفتـنت شد ،تصورم این است تو آنـقدر با #درد مـاندن سـاخته بودی که تمـام #افلاکـیان بـرای پـــرواز عــروج آسمـانیت🕊 شرافـت خود را نـزد پـروردگار عالـمیان به ضمـانت نهادند و این را خـودم از زبان مـأوایت که #خـاک_کـــربلای ایـران بود شنیدم.
🍂 #دو_کـوهـه با مـن سـخن گفت :از غـربت شهـدا ء ، از اشـک شـوقشان 😭،
از طاعـت مسـتانه شان ،از نـاله های سـوزناکشـان😢 .
گفـت و شنیـدم ،گفـت و بـاریـدم 😢.
#دلـنوشـته📝
#راهیان_نور
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_پنجا_پنجم #علمدار_عشق 😍# - مرتضی + جانم - چرا باید یه دختر با بی حجابیش باعث شهادت یه جوان مذهبی بشه + نرگس تو اینو میگی علی آقا شهید شده از مقام اخروی برخود دار شده اما من تو رفقام دیدم یه دختر با بی حجابش باعث شده اون پسر…
بسم رب العشق
#قسمت_پنجاه_ششم
#علمدار_عشق😍#
به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم
+ نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمیدونی
- اوهوم تقریباهیچی نمیدونم
+ شهید ابراهیم هادی
به
علمدار کمیل
شهرت داره
گمنام هستش
یه بار یکی از راویان جنگ تعریف میکرد
درمورد مرام ورزشکاری شهید هادی
صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند.
ابراهیم هادی با دوبنده ی ... .
محمود.ک با دوبنده ی ... .
از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم.
همه ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد.
ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد.
در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود.
با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت.
با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون.
بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند.
حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟
با اعصبانیت گفتم : فرمایش .
گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش . مادر و برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن.
حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم ... .
سرم رو پائین انداختم و رفتم .
یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت.
عجب آدمیه ابراهیم... . این کلمه مرتضی برابر شد با رسیدنمون به یادمان شهید هادی
بازهم من گلاب ریختم و مرتضی شروع کرد به زمزمه این شعر
تنها کسانی شهید می شوند!
که #شهید باشند...
.
باید قتلگاهی رقم زد؛
باید کشت!!
#منیت را
#تکبر را
#دلبستگی را
#غرور را
#غفلت را
#آرزوهای دراز را
#حسد را
#حرص را
#ترس را
#هوس را
#شهوت را
#حب_دنیا را...
.
باید از #خود گذشت!
باید کشت #نفس را...
.
شهادت #درد دارد!
دردش کشتن #لذت هاست...
.
به یاد #قتلگاه کربلا...
به یاد قتلگاه #شلمچه و #طلاییه و #فکه...
الهی،#قتلگاهی...
باید #کشته شویم،تا #شهید شویم!!
بايد اقتدا كرد به #ابراهيم_هادی #
نویسنده بانو...ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🚫کپی بدون ذکر نام و آیدی نویسنده حرام است🚫
#قسمت_پنجاه_ششم
#علمدار_عشق😍#
به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم
+ نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمیدونی
- اوهوم تقریباهیچی نمیدونم
+ شهید ابراهیم هادی
به
علمدار کمیل
شهرت داره
گمنام هستش
یه بار یکی از راویان جنگ تعریف میکرد
درمورد مرام ورزشکاری شهید هادی
صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند.
ابراهیم هادی با دوبنده ی ... .
محمود.ک با دوبنده ی ... .
از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم.
همه ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد.
ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد.
در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود.
با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت.
با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون.
بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند.
حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟
با اعصبانیت گفتم : فرمایش .
گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش . مادر و برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن.
حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم ... .
سرم رو پائین انداختم و رفتم .
یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت.
عجب آدمیه ابراهیم... . این کلمه مرتضی برابر شد با رسیدنمون به یادمان شهید هادی
بازهم من گلاب ریختم و مرتضی شروع کرد به زمزمه این شعر
تنها کسانی شهید می شوند!
که #شهید باشند...
.
باید قتلگاهی رقم زد؛
باید کشت!!
#منیت را
#تکبر را
#دلبستگی را
#غرور را
#غفلت را
#آرزوهای دراز را
#حسد را
#حرص را
#ترس را
#هوس را
#شهوت را
#حب_دنیا را...
.
باید از #خود گذشت!
باید کشت #نفس را...
.
شهادت #درد دارد!
دردش کشتن #لذت هاست...
.
به یاد #قتلگاه کربلا...
به یاد قتلگاه #شلمچه و #طلاییه و #فکه...
الهی،#قتلگاهی...
باید #کشته شویم،تا #شهید شویم!!
بايد اقتدا كرد به #ابراهيم_هادی #
نویسنده بانو...ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🚫کپی بدون ذکر نام و آیدی نویسنده حرام است🚫
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ ✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨ 📔 #زندگینامه 🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی ◀️ #قسمت_سوم ✍با آغاز جنگ تحميلي💥 عراق بر عليه ايران علي بسطامي از طريق سپاه، با هدف اطاعت از #فرمان امام خميني و بيرون راندن دشمن از ميهن اسلامي به #جبهه رفت. …
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی
◀️ #قسمت_چهارم
👈خصوصيات اخلاقي:
✍او از دلسوزان واقعي بسيجيان بود و براي
تخليه #پيكرهاي پاك آنان بعد از شهادت دل به
دريا مي زد و در يك مورد براي آوردن #پيكر
شهيدان در شاخ شميران مدت 12 ساعت در
#محاصره قرار گرفت.♻️
🌼همراه هميشگي رزمندگان بود و #خواب راحت
را بر خود #حرام كرده بود.در شب هاي سرد،
سنگر گرم خويش را ترك مي كرد و همچون
بسيجيان و نگهبانان راه خدا در #سرما مي خوابيد
براي اينكه #درد و رنج آنها را بهتر #بفهمد.
🌼در مقابل #زورگويي_ها علي وار مي ايستاد و
براي ياري #مظلومان پيش قدم بود بطوري كه
هميشه مظلومان براي گرفتن #حق خود به ايشان
مراجعه مي كردند. مقيد به مسائل ديني بود. اكثر
اوقات #روزه_مستحبي مي گرفت و در مراسم
#دعاي كميل و #زيارت عاشورا شركت مي كرد.
💠ادامه دارد.....
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
✨بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین✨
📔 #زندگینامه
🌷 #سردارشهید_علی_بسطامی
◀️ #قسمت_چهارم
👈خصوصيات اخلاقي:
✍او از دلسوزان واقعي بسيجيان بود و براي
تخليه #پيكرهاي پاك آنان بعد از شهادت دل به
دريا مي زد و در يك مورد براي آوردن #پيكر
شهيدان در شاخ شميران مدت 12 ساعت در
#محاصره قرار گرفت.♻️
🌼همراه هميشگي رزمندگان بود و #خواب راحت
را بر خود #حرام كرده بود.در شب هاي سرد،
سنگر گرم خويش را ترك مي كرد و همچون
بسيجيان و نگهبانان راه خدا در #سرما مي خوابيد
براي اينكه #درد و رنج آنها را بهتر #بفهمد.
🌼در مقابل #زورگويي_ها علي وار مي ايستاد و
براي ياري #مظلومان پيش قدم بود بطوري كه
هميشه مظلومان براي گرفتن #حق خود به ايشان
مراجعه مي كردند. مقيد به مسائل ديني بود. اكثر
اوقات #روزه_مستحبي مي گرفت و در مراسم
#دعاي كميل و #زيارت عاشورا شركت مي كرد.
💠ادامه دارد.....
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
ـ°•🍃•°
│✍ #وصیتنامه│👆
روزگاری #جبهه که می رفتند
#دست پر👌برمی گشتند
وچه #درد🥀 داشت
#سوغاتی که
بوی #باروت💣
بوی #خون💉
و شهــ🍃🌹ــادت می داد
#شهید_سید_علی_برمو
🍃🌸| @Shahidegomnamm
°•🍃•°
│✍ #وصیتنامه│👆
روزگاری #جبهه که می رفتند
#دست پر👌برمی گشتند
وچه #درد🥀 داشت
#سوغاتی که
بوی #باروت💣
بوی #خون💉
و شهــ🍃🌹ــادت می داد
#شهید_سید_علی_برمو
🍃🌸| @Shahidegomnamm
°•🍃•°
قـصـه ی #عشـــق
عجبـــــ قصــــه ی #درد
آلودیـستـــــ ...🍂
عشـــــق آن #یــار سفــر ڪرده
مــرا #پـــیـــرم ڪـرد ...🥀
#رزمندگان_لشڪر_25ڪربلا🕊
#صبحتون_شهدایی🌤
♥️🍃| @Shahidegomnamm🕊
عجبـــــ قصــــه ی #درد
آلودیـستـــــ ...🍂
عشـــــق آن #یــار سفــر ڪرده
مــرا #پـــیـــرم ڪـرد ...🥀
#رزمندگان_لشڪر_25ڪربلا🕊
#صبحتون_شهدایی🌤
♥️🍃| @Shahidegomnamm🕊