🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#روزگاریست...🍂 ڪه #سودای تُ در #سر دارم اگرم سر برود #نمیرود سودایت #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_شش 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• گوشی همراهمو از روی میز برداشتم شماره #حسامو گرفتم صدای
"مشترڪ موردنظر در دسترس نمیباشد"
باعث شد اخم غلیظی رو پیشونیم بشینه دوباره شمارشو گرفتم بازم همون صدا...
عصبی گوشیو پرت ڪردم محڪم به #دیوار خورد و افتاد روی زمین خورد شده بود و تیڪه هاش روی زمین پخش شده بودن دستمو رو صورتم گذاشتم آروم #اشڪ ریختم... آقا حسام؟ هیچ میدونی چه حالیم؟
اصلا میدونی تو دلم چی میگذره؟
نمیدونم دست نوشته ی ڪدوم #شهید مدافع حرم بود اما سوال من اینه تو هم ازین دفترچه ها نوشتی؟

❥• نڪنه امشب #آخرین خطشو نوشته باشی؟
نڪنه #امضای خوشگلتو پاش زده باشی؟
نڪنه یه وقت بدی به #همسنگرت؟
آقا #حسام
تو اون دفترچتون حرفی ازین زدید ڪه ڪجا دل شڪسته میخرن؟ آخه بندبند دلم #ترڪ خورده اقا حسام رفتی اونور خواستم باهات حرف بزنم نگن مشترڪ موردنظر در دسترس نیست؟
قلبم باشدت به قفسه سینم میڪوبید
آب دهنمو قورت دادمو گفتم: ولی حالا زوده نه؟ آخه #امیرعلی قول داده وقتی اومدی اون لباس چریڪی شو بپوشه،آره زوده آقا ... من رو #قولت حساب ڪردما
باپشت دست #اشڪامو پاڪ ڪردم برق اتاقو خاموش ڪردم و رو تخت دراز ڪشیدم...

❥• خودمو تو آینه قدی ڪه روبروم بود برانداز ڪردم #لباس عروسم تنم بود همون لباسی ڪه به انتخاب #حسام خریده بودیم به دامن ڪار شدش دست ڪشیدم و چرخی زدم همین ڪه برگشتم مردمڪ #چشمام ثابت موند رو یه جفت چشم #مشڪی ، حسام با قدمای محڪم به سمتم قدم برمیداشت #لرزه عجیبی به تنم افتاده بود #پاهام قدرت حرڪت نداشت انگار منتظر بودم تا بهم برسه چهرش تو #هاله ای از نور فرو رفته بود
لبخند عجیبی ڪنج لبش بود،محاسنش مرتب بود...

❥• چشم ازصورتش گرفتم تازه متوجه شدم لباس #چریڪی تنشه تعجبم بیشترشد لب باز ڪردمو گفتم: اقا حسام
چرا ڪت و شلوارتو نپوشیدی؟
سرمو انداختم پایین ڪه چشمم به پوتینای #خاڪیش افتاد چهرم رنگ #تعجب به خودش گرفت و گفتم:
اینا دیگه چرا پاته؟
آروم خندیدو گفت:عروس خانم مدل جدیده، ناخودآگاه لبخند ملیحی زدم
هیچ خبر داری خنده هات یه شهرو بهم ریخته؟
لپام #گل انداخت سرمو انداختم زیر و به دامن لباسم خیره شدم #حسام با دستای مردونش دستای ظریفمو گرفت،دست ڪشید رو #انگشتر فیروزه ایمو گفت:یادته؟...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
تشنه ام... #چای نداری بدی #لیوانی؟ لرزش #سینی و #چشمان تُ دیدن دارد... #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_هفت 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• مگه میشه یادم بره؟ #حسام بدنبال حرفم ادامه داد:هیچی نمیتونه منو تو رو از هم #جدا ڪنه حتی #مرگ آروم دستمو نزدیڪ لبش برد و روش بوسه زد
من همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه من زودتر مردم تڪلیف #انگشترم چی میشه؟
اینجور وقتا لپامو میگرفت و میڪشید و نگه میداشت تا دیگه حرف نزنم باز میگفت: یه بار دیگه بگو چی گفتی؟ بعدش من #تسلیم میشدمو حرفی نمیزدم...

❥• اما وقتی خودش این حرفو میزد میگفت: هرموقع خواستم برم زودتر میام این #انگشترو بهت تحویل میدم اخه برام #مقدسه و از طرف #آقاست... خانمم حواست هست؟
جانم؟
جانت بی بلا... جانان چشاتو ببند،
چرا ببندم؟ شما ببند
آروم چشامو بستم اما یڪی از چشمامو از رو #ڪنجڪاوی باز گذاشتم نگاهش ڪه بهم افتاد یه لبخند ملیح زد از همون
لبخندهایی ڪه #دلبرو دیوونه میڪرد
دلم طاقت نیاوردو چشمامو باز ڪردم تا به صورتش #خیره بشن این بار اخم خفیفی رو #پیشونیش نشوند و گفت:
چشاتو ببند دیگه،محڪم چشامو رو گذاشتم خیلی ڪنجڪاو بودم ببینم چیڪار میخواد بڪنه دست راستمو گرفت تو دستش و چیزی گذاشت توش

❥• بعد با احتیاط انگشتامو هدایتشون ڪرد تا بسته بشن صدای #قدماشو میشنیدم ڪه پشت سرم ایستاده وچیزیو دور سرم گره زد صدای #مردونشو شنیدم ڪه زیر گوشم میگفت:
همیشه دوست داشتم اینڪارو تو روز #عروسیم انجام بدم فڪر ڪنم به آرزوم رسیدم دوباره از صدای #پوتیناش تشخیص دادم ڪه روبروم ایستاده تو
حال خودم بودم یه بوسه آرومی رو پیشونیم نشوند هجوم #خونو تو صورتم حس ڪردم گر گرفتم حس میڪردم این بوسه هاش فرق داره بوی #وداع میداد
دیگه طاقت نداشتم چشمامو باز ڪردم ازم دورترو دورتر میشد صداش زدم اما
نمی شنید به نفس نفس افتاده بودم رو زمین #زانو زدم دستمو باز ڪردم چشم به همون #انگشتر فیروزه ایش افتاد

❥• اشڪام سرازیر شدن بی وفا تو ڪه گفتی هیچی نمی تونه منو تورو ازهم جدا ڪنه دست ڪشیدم رو سرم و چیزیو ڪه دور سرم بسته بود و باز ڪردم #سربند_لبیڪ_یازینب بود
هق هقم اوج گرفت سربندشو بو ڪشیدم بوی همون موقعی رو میداد ڪه لباساشو برای اولین بار وقتی از سوریه برگشته بود پنهانی میشستم فڪر ڪنم بوی #حرمه بی بی رو میداد اشڪام بی محابا می ریخت همه نامرد بودن این اشڪا، این لباس عروس، پوتینای خاڪیش ، لباسای نظامیش...
هیچ ڪی به فڪر من نبود من #دلتنگ فاطمه گفتناش بودم
#دلتنگ پوتینای همیشه خاڪیش..

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#عشـــق جـــان اســت عشـــــق #تُ جـــان تـر #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_هشت 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• دلتنگ لبخندای ملیحش ڪه لیلی رو
دیوونه میڪرد با #بغض ادامه دادم من دلتنگ بودم...
از #خواب بر می خیزم و با خاطره ی #پریشان دستانم را روی شقیقه هایم میگذارم در این هوای بی یار نفس ڪم
آورده ام میخواهم با دستانم روی صورتم را بپوشانم و های های گریه ڪنم اما #عطر شامه نواز #حسام از میان انگشتانم می آید و روی چشم هایم
بوسه میڪارد، صدایش ... عطرش...
حرڪاتش در ذهنم تداعی میشود من
بی او #مرده ترین زنده روی زمینم دستم را روی شڪمم می ڪشم و #امیرعلی ڪوچڪم را نوازش می ڪنم...

❥• لب میزنم:امیرم؟ پس ڪی میای تسڪینم بدی؟ قشنگم،آرام آرام #نوازشش می ڪنم،جان دلم این رسمش
نیست پسرو بابا دوتایی منو #تنها بذارید
با بی حالی از جا بر می خیزم ڪمرم #تیر می ڪشد بدنم مانند شناگری ڪه
مدتها با لباسهای تنش شنا ڪرده وحالا از آب بیرون آمده سنگین و خسته و دردناڪ است ساعت ُه است اما هنوز سروڪله #مامان پیدا نشده وارد حمام میشوم با دیدن تشت پراز لباس نفس
#عمیقی میڪشم صبورانه خم میشوم
تشت را بر میدارم و به #حیاط میروم

❥• میخواهم لباسهای #حسام را بشویم
اما #دلم نمی آید لباسهایش را ڪنار میگذارم و مابقی لباسها را میشویم از
جا بلند می شوم لباسها را یڪی یڪی روی بند می اندازم هر بار ڪه خم
می شوم #درد ناحیه از ڪمرم را فرا
می گیرد و به دلم می رسد برای برداشتن آخرین لباسها #جانی برایم نمانده سراپا دردم میخواهم خودم را #دلداری بدم ڪه چیزی نیست...

❥• ناگهان دسته ای از #ڪبوترهای سفید میان حیاط می نشینند بهت زده نگاهشان می ڪنم قدمی به عقب بر میدارم از شدت #درد ناله ای می ڪنم و بی اختیار روی زمین می افتم چشمانم تار می بیند #ڪبوترها دوباره اوج میگیرند این ڪبوترها ڪار خودشان راڪردند ای ڪاش نمی آمدندو نمی دیدمشان درد گویی جانم را میگیرد #چشمانم را
می بندم دیگر چیزی نمی فهمم...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#تــرســـــم ... نڪشـــــد بــی #تُ #فـــــردا د💔ل مـــــن #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_نه 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند #اصحاب_ڪهف است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا #عقب مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به #خاطر دارم
نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده َرم را به سمت راست
می چرخانم #قطره های بی رنگ سُرم
درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی #بچه نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از #درد صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به #بخیه ها گره می خورد

❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم #فشرده می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ
می چرخم همه #اعضای خانواده ام هستند بجز #حسام به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه #نگاه می ڪنم
می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی #خون است
بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و #ملتمسانه مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان #بغضش
می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند

❥• #آرامشی عجیب در وجودم
می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم:
#حسام_شهید_شده، مگه نه؟
مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ #مادرش...
مبارڪ #پسرش...
مگه گریه داره!
#پرستاری بی مقدمه وارد اتاق می شود
و با #جدیت همه را بیرون می راند
#بهت زده ام
چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق
می شود #قلبم دیوانه می ڪوبد
#مادرانه میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با #احتیاط
بر می دارد و در آغوشم میگذارد

❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان #حسام می مانند همان #معجون عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو
می خورند #لب های ڪوچڪش را ڪه #غنچه ڪرده می گشاید و #گریه
می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به #امیرعلی شیر بدهم دقایقی بعد
می رود آرام #گونه های ڪودڪم را
می بوسم از طرف #خودم از طرف #حسامم با صدای آرام با جگر گوشه ام #نجوا می ڪنم...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊بــہ نفــس هـــاے #تـــــو #بنـــد اســٺ #مــــرا... هــــــر #نفسـی🍃 #ادامه_داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 °•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_ده 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• لالا لالا یڪم دیگه دووم بیار
لالا لالا لالا یڪم دیگه دندون روی
جیگر بذار #چشمانم را می بندم و پیشانی ام را روی پیشانی اش میگذارم
انگار #منتظر ڪسی ام توی #قلبم التماس می ڪنم بیاید طفل #معصومش را ببیند من همه ی #قدم ها را رفته ام
#قدم آخر با اوست عطر #نرگس به مشامم می رسد

❥• چشمانم را می گشایم #حسام را
می بینم ڪه با لباس های #نظامی اش لبه تخت نشسته و با صورتی ڪه از همیشه #نورانی تر است مرا نگاه
می ڪند ترسان نگاهش می ڪنم و
بی اختیار می گویم:
#شهید_نشده_بودی_حسام؟
نگاهم را از #حسام می گیرم و به #امیرعلی می دوزم... می خواهم بگویم ببین #پسرڪمان چقدر شبیه توست
اما با جای خالی حسام مواجه می شوم...
#بغض می ڪنم یعنی این حسام #خیالی بود؟

❥• از ماشین پیاده می شوم #مامان امیرعلی را در آغوش گرفته به سمتش می روم امیرعلی را به دستم می دهد نگاهی به #صورت سفیدش می اندازم
گونه های لطیفش را ڪه #سرخ شده اند
نوازش میڪنم به سمت #معراج_الشهدا قدم بر میدارم چیزی به شڪستنم نمانده است صدای #گریه و همهمه فضا را پر ڪرده است وارد #محوطه می شوم همڪاران حسام با #لباس نظامی ایستاده اند یڪی شان را می بینم ڪه سر بر #شانه رفیقش گذاشته و شانه هایش تڪان می خورد زانوانم #سست میشود

❥• نگاهم به مامان #رعنا می افتد شڪستنم نزدیڪ است رد #خون رد گونه هایش جا انداخته و چشمان #مشڪی اش رنگ خون دارد #علی_اڪبر از دست داده است پشت سرش مردی را دیدم ڪه نشناختمش حسامم #پدرت عصا داشت؟ ڪمرش #خمیده نبود... بود؟ قلبم تیر می ڪشد
حسامم؟نگاه #برادرت ڪجا ثابت مانده
به زور قدم بر میدارم صدای گریه امیرعلی باعث میشود توجه همه به سمت #من جلب شود همڪاران حسام منظم #احترام نظامی می گذارند سرم را به زیر می اندازم چقدر جای #حسام بین رفقایش خالیست هر چند الان باید در #گردان دیگری باشد ڪنار #اشڪان...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#وداع تلخ #من با #تُ #نگاهم ڪن ، #مرا بنگر #جنون از #چشم من پیداست #قسمت_پایانی✒️ #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 °•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_یازده 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• نگاه بی رمق #مامان رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل
میشوم #بوی گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود #قلبم دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد #تابوتی ڪه مزین به #پرچم ایران است...
بالاخره برگشتی #مرد؟
چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی #زندگی ست
اینگونه #خوابیدنت چهره ی معصومت با #سربند بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده
هنوز چند قدم تا #عشق مانده #طوفان دیگری در راه است...

❥• زمزمه میڪنم:
چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را
می گیرد #ابرویت شڪسته و #موهایت آشفته است...
زمزمه میڪنم: سلام #ڪربلای من!
#بوی خون، #باروت، #عطرنارنج در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام #سرم را به سینه ات
می چسبانم چرا #قلبت نمیزند؟
چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر #سردی؟
صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم
#پیشانی روی پیشانی ات می گذارم
و با #اشڪ های داغم رخ زمستانی ات را #غسل می دهم

❥• #امیرعلی ناله می ڪند و ناگهان
می زند زیر #گریه می دانم برای چه #بهانه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری #محتاطانه او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت...
خشڪم میزند دست هایت ڪجاست #علمدار من؟
برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند #خداوند به جایش به تو دو #بال داده
یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟

❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به #رسول_اڪرم با مادرمان #فاطمه، به بابایمان #علی، به مولایمان #حسن، به اربابمان #حسین،
به نازدانه حسین #سجاد، به عالممان #باقر، به راستین ترین #صادق، به #ڪاظممان، به ولی #نعمتمان، به #سخاوتمندمان #جواد، به هدایتگرمان #هادی، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی #عسگری...
#بغض می ڪنم برای #دوازدهمین شان
سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان
ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون #یار مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند #یارانش برسان...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#وداع تلخ #من با #تُ #نگاهم ڪن ، #مرا بنگر #جنون از #چشم من پیداست #قسمت_پایانی✒️ #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 °•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_دوازده 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• بگو ببخشید اگر به او سیلی زدن عادتمان شده، اگر مریضش ڪرده ایم،
اگر مثل #تعزیه خوان ظهر #عاشورا نماز ظهر را یادمان رفته و او را #مهم نمی دانیم بگو ببخشد اگر هنوز رخ #مادرش نیلی رنگ است و خمیده راه می رود اگر فرق #علی مداوا نشده و جنازه #حسن را تیر باران می ڪنند اگر سر جدش #حسین هنوز بر سر نیزه است و #سجاد هنوز دلشڪسته در #فراق بابا می گرید
هیچ ڪس هنوز قدر #باقر را نمی داند و #صادق را دروغگو می پندارد تقصیر ماست ڪه #ڪاظم هنوز در زندان است
هنوز به #رضا زهر می دهند و پیڪر #جواد زیر آفتاب مانده #هادی اُمتمان
را هر روز در جوانی به #شهادت
می رسانیم و #عسگری هنوز در زندان #شڪنجه می شود بگو حق دارد ڪه ظهور نڪند

❥• ما مدعیان پوچ اندیشیم ڪه #عشق را یادمان رفته و شما عاشقید ڪه #خدا خریداریتان ڪرد #حسام جانم می دانم برایت #همدم خوبی نبودم حق داری به من محل ندهی حق داری جواب سلامم را ندهی ولی بگذار برای بار #آخر با تو معاشقه ڪنم خم می شوم و پیشانی ات را می بوسم گلویت را ڪه رویش زخم های #عاشقی جا خوش ڪرده را نیز همین طور این گل های #نرگسی ڪه روی پیڪرت پر پر شده اند #مهریه ام را ڪامل می ڪند نه؟
#خداحافظ ای همه چیزم...
با دلی شڪسته #امیرعلی را بغل
می ڪنم و با سختی می ایستم رویم را ڪه برمی گردانم #صدای گوش نوازت را می شنوم ، #فاطمه خانم؟
سوگند به دست های #بریده ات
می دانستم رهایم نمی ڪنی قلبم از #نوای صدایت #جلا می یابد با تردید بر میگردم و به تو چشم میدوزم دست ادب ڪنار پیشانی ات می گذاری و با #وقار
میگویی:خوش آمدی
پاهایم #سست می شود اما چه جای نشستن است ڪنار #دلبر چشم هایم #بارانی شده است و تصویرت از پشت پرده ی #اشڪ هایم تار

❥• #پلڪ میزنی و قطره اشڪی با سرعت از گونه ام سر میخورد صدایت می شود #ترانه ی عاشقی ڪه بند بند وجودم را تسخیر می ڪند #فاطمه خانم معرفتتو ثابت ڪردی حتم دارم این صفتو تو مڪتب بی بی آموزش میبینی
سرتو بالا بگیر لب باز میڪنم و میان #حرفش پیش دستی میڪنم خدایا این #قربانی را از من بپذیر لبخند دلبرانه ای مهمان لبهایت می شود چه میدانی از دل من ڪه در پی لبخندت جان از سر میدهد! باور دارم یقین می ڪنم ڪه تو #زنده ای در ڪنار من و امیرعلی
حسام بزار دم آخری راحت تر ازت دل بڪنم آنقدر #خوب نباش، سرمو می اندازم زیر چقدر زجر آور است جاری ڪردن این حرفها بر زبانم صدای
#یاالله گفتن چند مرد از بیرون میاید و بدنبالش چند جوانی ڪه #لباس چریڪی به تن ڪرده اند به سمت حسام
میروند و #تابوت را میبندند #عطر شمیم #یاس و #نرگسِ اینجا را از خا‌طر نخواهم برد من سرم درد میڪند برای اینڪه تا آخرِ جان مُرید تو باشم!

❥• قول #مردانه می دهم ڪه پسرمان را همانند #تو مرد بار بیاورم #پیڪرت را میبرند بی تابی نمیڪنم #حضورت را ڪنارم حس میڪنم قدم بر میدارمو از #معراج_الشهدا خارج میشوم سرم را رو به #آسمان میگیرم هوای #باریدن دارد این شهر
با #قدم های آرام به سمتم می آیی
و ریه هایم پر از #عطر یاس تو میشود
سرت را خم میڪنی و بر #پیشانی امیرعلی بوسه میڪاری لبهایت را به
سمت لاله ی #گوشش سوق میدهی و
با #صوت دلنشینت #نجوا میڪنی: #الله_اڪبر.

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
با سلام خدمت سروران گرامی

داستان #فرمانده_من بالاخره به سرانجام رسید #تشڪر می ڪنیم از #مخاطبای خوبمون ڪه ما رو همراهی ڪردید #حلال بفرمایید و #التماس_دعا داریم از افرادی ڪه با خوندن این داستان چشمشون نمناڪ شده و افرادی ڪه داستان #شبیه زندگیشون بود و در پایان این داستان رو #پیشڪش ڪرده به تمامی #مدافعان_حرم
و #همسران شهدا...

دعا برای #فرج حضرت #ولی_عصر فراموش نشه...
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#یا_علی_مدد
حضور #رهبر معظم انقلاب
بر سر #مزار_شهدا
امروز صبح چهارشنبه(۹۶/۱۱/۱۱)

#فرمانده هیچگاه نیروهای مخلص و آسمانیش را فراموش نمیکند..

🦋کانال عهدباشهدا🦋
🍃 @Shahidegomnamm 🍃
دلنوشته

#معبرهای ما فرق میکند با معبرهای شما !!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...

#فرمـــانده !
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا،گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..

#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری
#صبحتون_شهدایی ☀️

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊
💢همیشه به بچه ها می گفت شما دو تا مثل دوطفلان مسلم هستید
عاشقانه و خالصانه بچه ها را دوست داشت
از وقتی بچه ها کوچکتر بودند حفظ حریم و غیرت را به بچه ها آموزش میداد و صحبتهای مردانه با آنها میکرد🔻

میگفت میخواهم تا وقتی که خودم هستم اینها را به فرزندانم آموزش دهم
به نماز بچه ها خیلی اهمیت میداد.✔️

#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#_مجتبی_ذوالفقارنسب

#شهید_ارتشی
#فرمانده_گردان_ادوات_در_سوریه


🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊