این را بدانند
اسرائیل
نابود خواهد شد!
#مشت های گره کرده
و #فریاد های مصمم مان
بخورد
در گوش
تمام #دشمنان رهبرمان ...
#القدس_لنا
#شهید_مدافع_حرم_حجت_اصغری
🌷کانال عهدباشهدا🌷
🍃 @shahidegomnamm 🍃
اسرائیل
نابود خواهد شد!
#مشت های گره کرده
و #فریاد های مصمم مان
بخورد
در گوش
تمام #دشمنان رهبرمان ...
#القدس_لنا
#شهید_مدافع_حرم_حجت_اصغری
🌷کانال عهدباشهدا🌷
🍃 @shahidegomnamm 🍃
🍃از وحشت همین #مُشت هاست...
که این روزها
هیچ نگاهی جراتِ تهدیدِ
مرزهای #ایران را ندارد ...🍃
#دلنوشته
🌷 @shahidegomnamm 🌷
که این روزها
هیچ نگاهی جراتِ تهدیدِ
مرزهای #ایران را ندارد ...🍃
#دلنوشته
🌷 @shahidegomnamm 🌷
#سخنان_بزرگان
امروز هم #بسیجی برای #ڪشور
دل می سوزاند
و اگر احساس ڪند #دشمن
میخواهد به داخل ڪشور #نفوذ
ڪند
در مقابل او می ایستد و با
#مشت بصورتش میڪوبد.
#مقام_معظم_رهبری
🍃🌸•°ID @Shahidegomnamm
امروز هم #بسیجی برای #ڪشور
دل می سوزاند
و اگر احساس ڪند #دشمن
میخواهد به داخل ڪشور #نفوذ
ڪند
در مقابل او می ایستد و با
#مشت بصورتش میڪوبد.
#مقام_معظم_رهبری
🍃🌸•°ID @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتاد📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از این همه #خوب بودنش لجم گرفته بود رو مو برگردوندم اونور توی دلم #خوشحال بودم که امروز از ناراحتیش کاسته شده بود حالش خیلی بهتر بود دوباره نگاش کردمو و کنجکاوانه گفتم : #حسام ؟ یه چیزی…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_یڪ📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• بازهم #مشت تو گرمای تابستون
می چسبیداز جا بلند شدمو به سمت
#اتاق اصلی رفتم . همه سر #سفره منتظر من بودن #حسام لباس مشکیشو عوض کرده بود اما دستی به ریشاش که یکم بلند شده بودن نزده بود #مامان رعنا صدام کرد و گفت : دخترم بیا بشین !
#لبخندی زدمو کنار #پدرجون نشستم حسام نگام کرد و سرشو انداخت پایین خب ! ناشی بودم !بلد نبودم کسیو که #عاشقشمو دوست نداشته باشم بعد از خوردن صبحانه از مامان و بابا و داداش حسام #خداحافظی کردیم و از خونه خارج شدیم،
❥• حسام ماشین نیاورده بود توهوای #مطبوع شهریورماه پیاده روی
می کردیم پیاده رو سایه بود حسام #دستمو گرفت و مسیرو بدون هیچ حرفی طی کردیم وارد ساختمون شدیم طبقه ی دوم #سونوگرافی بود روی صندلیای اتاق انتظار نشستیم حسام نوبت گرفت و بعد اومد کنارم نشست،
نفس #عمیقی کشیدم و سرمو انداختم پایین حسام از جیبش گوشیشو درآورد
و مشغول شد با بی حوصلگی خانومای باردارو که از جلوم رد می شدن نگاه
می کردم خانم مسنی کنارم نشسته بود.
❥• با لحن بامزه ای گفت : چند وقتته مادر ؟ با لحن #احترام آمیزی گفتم : هفت ماه و یک هفته ،بچت دختره ؟
نمی دونم هنوز #جنسیتشو نپرسیدیم
خنده ی ریزی کرد و گفت : انگار دختره مادر ! هر چی خدا بخواد،منشی اعلام کرد : آقای #سعادت بفرمایید ، نوبت شماست
حسام نیم نگاهی بهم انداخت و بلند شد منم به دنبالش بلند شدمو وارد مطب شدیم خانوم دکتر از پشت شیشه های عینکش نگام کرد و منو شناخت با #مهربانی باهام احوال پرسی کرد و خواست رو #تخت دراز بکشم حسام #خجالت می کشید گوشه ی اتاق کنار پنجره ایستاده بودخانوم دکتر خندید
و گفت : فاطمه خانوم !؟ شما هنوز
نمی خوای بدونی #جنسیت نی نی ات چیه ؟...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_یڪ📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• بازهم #مشت تو گرمای تابستون
می چسبیداز جا بلند شدمو به سمت
#اتاق اصلی رفتم . همه سر #سفره منتظر من بودن #حسام لباس مشکیشو عوض کرده بود اما دستی به ریشاش که یکم بلند شده بودن نزده بود #مامان رعنا صدام کرد و گفت : دخترم بیا بشین !
#لبخندی زدمو کنار #پدرجون نشستم حسام نگام کرد و سرشو انداخت پایین خب ! ناشی بودم !بلد نبودم کسیو که #عاشقشمو دوست نداشته باشم بعد از خوردن صبحانه از مامان و بابا و داداش حسام #خداحافظی کردیم و از خونه خارج شدیم،
❥• حسام ماشین نیاورده بود توهوای #مطبوع شهریورماه پیاده روی
می کردیم پیاده رو سایه بود حسام #دستمو گرفت و مسیرو بدون هیچ حرفی طی کردیم وارد ساختمون شدیم طبقه ی دوم #سونوگرافی بود روی صندلیای اتاق انتظار نشستیم حسام نوبت گرفت و بعد اومد کنارم نشست،
نفس #عمیقی کشیدم و سرمو انداختم پایین حسام از جیبش گوشیشو درآورد
و مشغول شد با بی حوصلگی خانومای باردارو که از جلوم رد می شدن نگاه
می کردم خانم مسنی کنارم نشسته بود.
❥• با لحن بامزه ای گفت : چند وقتته مادر ؟ با لحن #احترام آمیزی گفتم : هفت ماه و یک هفته ،بچت دختره ؟
نمی دونم هنوز #جنسیتشو نپرسیدیم
خنده ی ریزی کرد و گفت : انگار دختره مادر ! هر چی خدا بخواد،منشی اعلام کرد : آقای #سعادت بفرمایید ، نوبت شماست
حسام نیم نگاهی بهم انداخت و بلند شد منم به دنبالش بلند شدمو وارد مطب شدیم خانوم دکتر از پشت شیشه های عینکش نگام کرد و منو شناخت با #مهربانی باهام احوال پرسی کرد و خواست رو #تخت دراز بکشم حسام #خجالت می کشید گوشه ی اتاق کنار پنجره ایستاده بودخانوم دکتر خندید
و گفت : فاطمه خانوم !؟ شما هنوز
نمی خوای بدونی #جنسیت نی نی ات چیه ؟...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🖇 #کلام_شهید
ای #مردم...
نڪند #قاسطین و #مارقین و
#ناڪثین تڪرار ڪنند #صحنه ها
را #مشت ها را آماده ڪنید.
#شهید_حمید_رسولی🌹🍃
#به_نیابت_از_شهدا_وعده_ما
#راهپیمایی_۲۲_بهمن🇮🇷
❥• @Shahidegomnamm🕊
ای #مردم...
نڪند #قاسطین و #مارقین و
#ناڪثین تڪرار ڪنند #صحنه ها
را #مشت ها را آماده ڪنید.
#شهید_حمید_رسولی🌹🍃
#به_نیابت_از_شهدا_وعده_ما
#راهپیمایی_۲۲_بهمن🇮🇷
❥• @Shahidegomnamm🕊
#خاطرات_شهدا
..... خم شد از زمین یک #مشت
خاک برداشت،اورد بالا گفت:
اینجا #خاک منه،تو بگو اینجا
چه کار میکنی؟
#شهید_رضا_عامری🌺
#التماس_دعای_شهادت 🤲
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm
..... خم شد از زمین یک #مشت
خاک برداشت،اورد بالا گفت:
اینجا #خاک منه،تو بگو اینجا
چه کار میکنی؟
#شهید_رضا_عامری🌺
#التماس_دعای_شهادت 🤲
🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm