Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_سی_ویکم
📔#خاطرات
💥#آن_گریه_شگفت
✍پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
🔷گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
🔷رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
🔷بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا #مهدی همین طوری روی #سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان😳 متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!⁉️
🔷شاید کسانی که درک نمی کردند😒، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
💥خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن #اشکها و #گریه_ها و « #الهی_العفو » گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.😔
🔷شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. #شبنم_اشکها بر #نورانیت_چهره_اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان.
🔷در دلم گفتم: « #خدایا! این چه #ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر #خانه و #مسجد و #مهمانخانه #نمی_شناسد!»
🔷غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب #سوپ_ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
🔷از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
🔷بهترین فرصت #استراحتش_توی_ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
🌹#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
💠#قسمت_سی_ویکم
📔#خاطرات
💥#آن_گریه_شگفت
✍پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
🔷گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
🔷رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
🔷بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا #مهدی همین طوری روی #سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان😳 متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!⁉️
🔷شاید کسانی که درک نمی کردند😒، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
💥خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن #اشکها و #گریه_ها و « #الهی_العفو » گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.😔
🔷شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. #شبنم_اشکها بر #نورانیت_چهره_اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان.
🔷در دلم گفتم: « #خدایا! این چه #ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر #خانه و #مسجد و #مهمانخانه #نمی_شناسد!»
🔷غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب #سوپ_ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
🔷از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
🔷بهترین فرصت #استراحتش_توی_ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.
🔶محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .
هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.
🔶دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : "ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند.
🔶چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.
آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست!!!
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
#قسمت_سی_وچهارم
#خاطرات
🍁خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
✍تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.
🔶محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .
هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.
🔶دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : "ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند.
🔶چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.
آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست!!!
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
💥 #تجملات
✍یک روز #محمدجواد تعدادی از افراد #پولدار و با نفوذ در شهر را به خانه دعوت کرده بود. در #خانه ما فقط یک تقار برای ساییدن کشک، یک ماهیتابه برای پختن غذای گرم، یک کتری سیاه و دو عدد قاشق نیکل وجود داشت. وقتی #میهانها آمدند محمد جواد مقداری #املت درست کرد و جلوی میهمانها گذاشت و گفت: #خداوند بهترین قاشق و چنگال را به ما داده است که ارزش زیاد دارد و لقمه را باید با این سه انگشت بردارید.
#شهید_محمدجواد_آخوندی
#تولد : 1338/02/02
#شهادت 1362/12/16
#محل_شهادت : مجنون
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
💥 #تجملات
✍یک روز #محمدجواد تعدادی از افراد #پولدار و با نفوذ در شهر را به خانه دعوت کرده بود. در #خانه ما فقط یک تقار برای ساییدن کشک، یک ماهیتابه برای پختن غذای گرم، یک کتری سیاه و دو عدد قاشق نیکل وجود داشت. وقتی #میهانها آمدند محمد جواد مقداری #املت درست کرد و جلوی میهمانها گذاشت و گفت: #خداوند بهترین قاشق و چنگال را به ما داده است که ارزش زیاد دارد و لقمه را باید با این سه انگشت بردارید.
#شهید_محمدجواد_آخوندی
#تولد : 1338/02/02
#شهادت 1362/12/16
#محل_شهادت : مجنون
#خاطره
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وششم
#خاطرات
⚜خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
⚛ #شناسایی_مناطق
✍یکی از #رزمندههای_مدافع_حرم، چند روز بعد از #شهادت محمودرضا برایم #تعریف کرد که محمودرضا در #مناطق مختلف با مردم #سوریه ارتباط میگرفت. یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه #چهار_زن شدیم که مقابل یک #خانه روی زمین نشسته بودند. یکی از رزمندههای سوری که همراه ما بود گفت: «اینها #مشکوکند و شاید #انتحاری باشند.» #محمودرضا گفت: «شاید هم نباشند. بگذارید با آنها صحبت کنیم.» بعد رفت جلو و شروع کرد به #زبان_عربی با آنها صحبت کردن. خودش را معرفی کرد و به آنها گفت: «نترسید، ما #شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستیم و شما در #پناه مایید.» وقتی این را گفت #آرام شدند. بعد با آنها حرف زد و #اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به #همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از #تکفیریها را هم در یک خانه نشان ما دادند. همان رزمنده مدافع حرم گفت: «محمودرضا حتی برای #شناسایی از مردم منطقه استفاده میکرد. یکبار یکی از #اهالی منطقه را که #اهل_سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد. محمودرضا جوری با مردم رفتار میکرد که آنها را #جذب میکرد و بعد با همانها کار میکرد.»
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وششم
#خاطرات
⚜خاطره ای از زبان همرزم شهید؛
⚛ #شناسایی_مناطق
✍یکی از #رزمندههای_مدافع_حرم، چند روز بعد از #شهادت محمودرضا برایم #تعریف کرد که محمودرضا در #مناطق مختلف با مردم #سوریه ارتباط میگرفت. یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه #چهار_زن شدیم که مقابل یک #خانه روی زمین نشسته بودند. یکی از رزمندههای سوری که همراه ما بود گفت: «اینها #مشکوکند و شاید #انتحاری باشند.» #محمودرضا گفت: «شاید هم نباشند. بگذارید با آنها صحبت کنیم.» بعد رفت جلو و شروع کرد به #زبان_عربی با آنها صحبت کردن. خودش را معرفی کرد و به آنها گفت: «نترسید، ما #شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستیم و شما در #پناه مایید.» وقتی این را گفت #آرام شدند. بعد با آنها حرف زد و #اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به #همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از #تکفیریها را هم در یک خانه نشان ما دادند. همان رزمنده مدافع حرم گفت: «محمودرضا حتی برای #شناسایی از مردم منطقه استفاده میکرد. یکبار یکی از #اهالی منطقه را که #اهل_سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد. محمودرضا جوری با مردم رفتار میکرد که آنها را #جذب میکرد و بعد با همانها کار میکرد.»
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهفتم
#خاطرات
🍃خاطره ای از زبان برادر شهید؛
🔷#سخت_کوش
✍انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با #پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع #روبوسی دیدم #چشمهایش_خون است و #سر و ریشش پر از #خاک.
از زور #خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا #اینطوری هستی؟ گفت #چهار روز است #خانه نرفتهام.
گفتم #بیابان بودی؟ گفت #آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند #آموزش،
خیلی #مستضعفند؛ یکیشان #کاپشنش را #فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی #فهمیدام؛ خدا #شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار #سختکوش بودهاند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهفتم
#خاطرات
🍃خاطره ای از زبان برادر شهید؛
🔷#سخت_کوش
✍انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با #پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع #روبوسی دیدم #چشمهایش_خون است و #سر و ریشش پر از #خاک.
از زور #خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا #اینطوری هستی؟ گفت #چهار روز است #خانه نرفتهام.
گفتم #بیابان بودی؟ گفت #آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند #آموزش،
خیلی #مستضعفند؛ یکیشان #کاپشنش را #فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی #فهمیدام؛ خدا #شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار #سختکوش بودهاند.
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
می گفت:🍂
شبی به #خانه برمی گردد
با #سبزترین نشانه برمی گردد 🍃
می گفت:🍂
ولی دلم #گواهی میداد
یک روز به روی #شانه برمی گردد.🥀
#شهید_سیدحمید_طباطبایی_مهر 🕊
#همسرانه🍃🌹
🍃🌸•°ID @Shahidegomnamm
شبی به #خانه برمی گردد
با #سبزترین نشانه برمی گردد 🍃
می گفت:🍂
ولی دلم #گواهی میداد
یک روز به روی #شانه برمی گردد.🥀
#شهید_سیدحمید_طباطبایی_مهر 🕊
#همسرانه🍃🌹
🍃🌸•°ID @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
•┄═══❁🍃🌸🍃❁═══┄•
#خانه_شهید_چیذر...
#سلام بر آنهایی ڪه #رفتند تا #بمانند
و #نماندند تا #بمیرند!
و تا ابد به آنانڪه #پلاڪشان را
از #گردن خویش در آوردند
تا مانند #مادرشان گمـ💚ـنام
و #بی_مزار بمانند #مدیونیم...
#شهید_چیذر💐
#موزه_شهدا🕊
#امامزاده🕌
#شهادت🥀
#تلنگر🍂
•┄═══❁🍃🌸🍃❁═══┄•
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm🕊
#خانه_شهید_چیذر...
#سلام بر آنهایی ڪه #رفتند تا #بمانند
و #نماندند تا #بمیرند!
و تا ابد به آنانڪه #پلاڪشان را
از #گردن خویش در آوردند
تا مانند #مادرشان گمـ💚ـنام
و #بی_مزار بمانند #مدیونیم...
#شهید_چیذر💐
#موزه_شهدا🕊
#امامزاده🕌
#شهادت🥀
#تلنگر🍂
•┄═══❁🍃🌸🍃❁═══┄•
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm🕊
#ڪوچه هایمان را به #نامشان ڪردیم
ڪه هرگاه آدرس #منزلمان رامیدهیم
بدانیم از #گذرگاه ڪدام #شهید
با #آرامش به #خانه میرسیم...
#شهدا_گاهی_نگاهی🥀
#دلنوشته💌
#شبتون_شهدایی 🦋
❥• @Shahidegomnamm
ڪه هرگاه آدرس #منزلمان رامیدهیم
بدانیم از #گذرگاه ڪدام #شهید
با #آرامش به #خانه میرسیم...
#شهدا_گاهی_نگاهی🥀
#دلنوشته💌
#شبتون_شهدایی 🦋
❥• @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• دستت را به سمتم دراز میکنی دستت را میگیرم #یاعلی میگویم و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• شب از نیمه گذشته و خیابان ها خلوت اند زمین #خیس است #آسمان هم دلش #غصه دارد . به ورودی
#کهف_الشهدا میرسیم ،داخل کهف میشویم کنار #قبر شهدا می نشینیم #چفیه بر سر میکشی و کمی بعد شانه هایت میلرزند ،مرد من عجیب #بهانه سفر میگیری #چفیه را روی زمین پهن میکنی و از جیبت دو تا مهر در میاوری یکی را به من میدهی می ایستیم به
#نماز_شب عاشقانه نماز میخوانی گویی #آخرین نمازت است، نماز تمام میشود همه جا #ساکت است این #سکوت مرا خواهد #کشت،این سکوت مراا #دیوانه خواهد کرد.
❥• من از الان باید #نبودنت را تمرین کنم .میگویم : راستی #حسام بلاخره تصمیم نگرفتی اسم پسرمونو چی بذاریم؟؟؟ هرچی بذاری قشنگه به شرطی که توش #علی داشته باشه
چرا میگویی "بذاری"؟ چرا نمیگویی "بذاریم" ؟
میبینی؟ #واژه هایت هم دم از رفتن میزند ؟ صدای #اذان میآید #باران ، رحمت الهی ،با اذان ، #نوای الهی
آمیخته شده موقع #استجابت دعاست دستانت را رو به آسمان میبری
والتماس گونه میگویی :
#الهی_بحق_نبیک
#اللهم_العجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_علی
#الهم_اعجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_فاطمه
#الهم_العجل_لولیک_الفرج ...
❥• دیدگان دریاییت را میبندی انگار #توان حرف زدن نداری اذان و اقامه میگویی به تو اقتدا میکنم نماز صبحمان را میخوانیم قرار است ساعت شش بیایند دنبالت از #کهف بیرون می آییم
و پیاده میرویم #باران بند آمده است.
به ماشین که میرسیم هوا روشن تر شده و گرگ میش #صبح است .سوار میشویم و به سمت #خانه حرکت میکنیم . میگویی : هر کسی #شب"قدری داره ، دیشب شب قدر من و تو بود ...
من بی توجه به حرفت میگویم : چقدر #نورانی شدی ...
❥• نگاهم میکنی و لبخند میزنی در ژرفای #چشمانت غرق میشوم شاید برای آخرین بار به در خانه میرسیم وارد خانه میشویم میروی توی اتاق لباس های چریکی ات را می پوشی به سمتم
می آیی .تا دکمه هایت را ببندم،انگار #عادتمان شدهتمام و فکر ذکرم #انگشتر فیروزه ایت است هنوز توی دستت است از پایین ترین دکمه شروع میکنم تا به اولینشان میرسم #چشمانم را میبندم #سرم را روی #سینه ات میگذارم، صدای #قلبت را به جان می سپارم به چشم هایت #نگاه نمیکنم آخر #اعتیاد اورند از تو #جدا میشوم مراقب
#اشک هایم هستند تا نریزند صدای
بوق ماشین میآید،انگار لحظه ای #قلبم می ایستد ساکت را برمیداری و به سمت در میروی میدوم توی آشپزخانه و کاسه را پر از آب میکنم ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_نه📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• شب از نیمه گذشته و خیابان ها خلوت اند زمین #خیس است #آسمان هم دلش #غصه دارد . به ورودی
#کهف_الشهدا میرسیم ،داخل کهف میشویم کنار #قبر شهدا می نشینیم #چفیه بر سر میکشی و کمی بعد شانه هایت میلرزند ،مرد من عجیب #بهانه سفر میگیری #چفیه را روی زمین پهن میکنی و از جیبت دو تا مهر در میاوری یکی را به من میدهی می ایستیم به
#نماز_شب عاشقانه نماز میخوانی گویی #آخرین نمازت است، نماز تمام میشود همه جا #ساکت است این #سکوت مرا خواهد #کشت،این سکوت مراا #دیوانه خواهد کرد.
❥• من از الان باید #نبودنت را تمرین کنم .میگویم : راستی #حسام بلاخره تصمیم نگرفتی اسم پسرمونو چی بذاریم؟؟؟ هرچی بذاری قشنگه به شرطی که توش #علی داشته باشه
چرا میگویی "بذاری"؟ چرا نمیگویی "بذاریم" ؟
میبینی؟ #واژه هایت هم دم از رفتن میزند ؟ صدای #اذان میآید #باران ، رحمت الهی ،با اذان ، #نوای الهی
آمیخته شده موقع #استجابت دعاست دستانت را رو به آسمان میبری
والتماس گونه میگویی :
#الهی_بحق_نبیک
#اللهم_العجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_علی
#الهم_اعجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_فاطمه
#الهم_العجل_لولیک_الفرج ...
❥• دیدگان دریاییت را میبندی انگار #توان حرف زدن نداری اذان و اقامه میگویی به تو اقتدا میکنم نماز صبحمان را میخوانیم قرار است ساعت شش بیایند دنبالت از #کهف بیرون می آییم
و پیاده میرویم #باران بند آمده است.
به ماشین که میرسیم هوا روشن تر شده و گرگ میش #صبح است .سوار میشویم و به سمت #خانه حرکت میکنیم . میگویی : هر کسی #شب"قدری داره ، دیشب شب قدر من و تو بود ...
من بی توجه به حرفت میگویم : چقدر #نورانی شدی ...
❥• نگاهم میکنی و لبخند میزنی در ژرفای #چشمانت غرق میشوم شاید برای آخرین بار به در خانه میرسیم وارد خانه میشویم میروی توی اتاق لباس های چریکی ات را می پوشی به سمتم
می آیی .تا دکمه هایت را ببندم،انگار #عادتمان شدهتمام و فکر ذکرم #انگشتر فیروزه ایت است هنوز توی دستت است از پایین ترین دکمه شروع میکنم تا به اولینشان میرسم #چشمانم را میبندم #سرم را روی #سینه ات میگذارم، صدای #قلبت را به جان می سپارم به چشم هایت #نگاه نمیکنم آخر #اعتیاد اورند از تو #جدا میشوم مراقب
#اشک هایم هستند تا نریزند صدای
بوق ماشین میآید،انگار لحظه ای #قلبم می ایستد ساکت را برمیداری و به سمت در میروی میدوم توی آشپزخانه و کاسه را پر از آب میکنم ...
#این_داستان_ادامه_دارد... ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#ڪوتاهترین_دعا_برای_بزرگترین_آرزو
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#خوشبختی یعنی تو زندگیت
#امام_حسین داری
#خوشبختی یعنی اینڪه
#خدا نگاهت ڪنه
#دلی_را_نشڪن_شاید_آن_دل
#خانه_خدا_باشد
🍃🌸ID @Shahidegomnamm
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#خوشبختی یعنی تو زندگیت
#امام_حسین داری
#خوشبختی یعنی اینڪه
#خدا نگاهت ڪنه
#دلی_را_نشڪن_شاید_آن_دل
#خانه_خدا_باشد
🍃🌸ID @Shahidegomnamm
💕🍃
🍃
خط مقدم دشمن #پشت_بام خانه شماست...
#جنگ از این نرم تر ...
دشمن خود به #خانه ما راه پیدا ڪرده
و هرچه را میخواهد #بدست گرفته است
#ماهواره_عامل_فساد❌
#تلنگر⚠️
🍃 @Shahidegomnamm
💕🍃
🍃
خط مقدم دشمن #پشت_بام خانه شماست...
#جنگ از این نرم تر ...
دشمن خود به #خانه ما راه پیدا ڪرده
و هرچه را میخواهد #بدست گرفته است
#ماهواره_عامل_فساد❌
#تلنگر⚠️
🍃 @Shahidegomnamm
💕🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صوت🎙
دارم #آرزو میڪنم...
#تـو دل💔م
#تُ گفتی فقط از تُ باید
#بخوام
#لیلة_الرغایب🕊
#خانه_خدا🍃
#سعادت💚
#آرزو💐
🍃🌸 JOiN👇🏻
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
دارم #آرزو میڪنم...
#تـو دل💔م
#تُ گفتی فقط از تُ باید
#بخوام
#لیلة_الرغایب🕊
#خانه_خدا🍃
#سعادت💚
#آرزو💐
🍃🌸 JOiN👇🏻
°•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
🔔🍃
🍃
#خداوندا...
#خودت_گفتی_ڪه_در_قلب_شڪسته
#خانه_داری_شڪسته_قلب_من_جانا
#به_عهد_خود_وفا_ڪن
هنگامی ڪه با قدرت خدا سروڪار
داری باید خود را به او بسپاری و ذهن استدلالی را خاموش ڪنی او راه را
می داند،
و تنها نقش آدمی وجد و سرور است
و شڪرگزاری و ایمان،همیشه بگو
خدایا شڪرت برای همه چیز
#اندڪی_تٵمل🙏
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
➣ @Shahidegomnamm ✍
🍃
#خداوندا...
#خودت_گفتی_ڪه_در_قلب_شڪسته
#خانه_داری_شڪسته_قلب_من_جانا
#به_عهد_خود_وفا_ڪن
هنگامی ڪه با قدرت خدا سروڪار
داری باید خود را به او بسپاری و ذهن استدلالی را خاموش ڪنی او راه را
می داند،
و تنها نقش آدمی وجد و سرور است
و شڪرگزاری و ایمان،همیشه بگو
خدایا شڪرت برای همه چیز
#اندڪی_تٵمل🙏
🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹
➣ @Shahidegomnamm ✍