🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🌹💫🕊🌹💫🕊🌹💫🕊 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زنـدگینـامه 🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری 🔻 #قسمـت 2⃣3⃣ 🍁 #خاطرات داشـت #ظـرفهـا رو مے شسـت ، وقتـے نیـروهـایے ڪه در آسـایشـگاه خـوابیده بـودند مطلـع شـدنـد، همـه سـراسیمـه و با عجـله دویـدنـد…
بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زنـدگینـامه
🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری
🔻 #قسمـت 3⃣3⃣

🍁 #خاطرات

🔸خاطره از یدالله شاه عابدینی( همرزم شهید )

قرار بود مسئولیـن بسیج ڪشور در #سمیناری در تهـران شرڪت ڪنند.

🍂معمولا در چنین مواقعے با وسیله های سـوارے می روند امـا ایشان گفت:با #اتـوبـوس میرویم

🍂تا سـوار شدیم حـاج مهدے گفت : برادران از همان جلو هـرڪس #حـدیثے بلد است بگوید.
بعد درخواست #مداحے ڪرد.

🍂چنان حال و هوایے داشت ڪه فکر مے ڪردی در #مسجـد نشسته ای.

🍂ساعت یڪ #شب بود ڪه رسیدیم قم.
بـرادرها گفتند اینجـا بمانیم و فـردا حرڪت کنیم.حاج آقا قبـول ڪرد.

🍂بخـاری ماشین را روشن ڪردیم و پتـوها را برداشتیم تا #استـراحت ڪنیم.

🍂من در صندلے جلو بودم.یڪ لحظـه متوجه #تـکان_ماشیـن شدم.نگاه ڪردم دیدم حـاج آقا #غفورے در آن #هــوای_ســرد از اتوبوس بیـرون رفت.با چشـم #تعقیبش ڪردم.

🍂رفـت در #دورتـرین محل برای اقامـه #نمـاز_شـب.خـوابم برد و قبل از اذان بود ڪه با صداے ایشان از خـواب بیدار شدم.از خودم شـرم ڪردم.😔

🍂در سمینار تهـران بحث و گفتگو شد ڪه #امـام فرموده اند بـایـد به #جبهـه بروید.

🍂از سمینار ڪه برگشتیم حـاج آقا اصــرار داشت:ڪه ما باید #تکلیـف خود را انجام دهیم.مے گفت:وقتے امـام مے فرمایند: #راه_قـدس_از_ڪربلا🚩 می گذرد،بـایـد همین شود.

🍂ایشـان از زمانے ڪه به #بسیـج آمدند هیچ وقت ندیدم نمـاز بے جمـاعـت برگزار شود هر جا ڪه #وقـت نمـاز می رسید،می ایستـاد و #اذان مے داد.

💠ادامــه دارد.....🖊

🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm

•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🌹💫🕊🌹💫🕊🌹💫🕊 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زنـدگینـامه 🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری 🔻 #قسمـت 4⃣3⃣ 🍁 #خاطرات عبدالمهـدے 👌حتی خـواب و خوراکش را هم بر اساس تکلیـف انجام مے‌داد. 🌼همه می‌دانستند ڪه این بزرگوار در #اشتیـاق پیوستن به خطـوط…
بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زنـدگینـامه
🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری
🔻 #قسمـت 5⃣3⃣

🍁 #خاطرات


یادم هست یڪ شـب نزدیڪ ساعت دو بعد از #نیمـه_شـب آمد.

♦️گفتم:شام مے خوری؟

♦️گفت:آنقدر #خستـه ام ڪه نمی توانم چیزی بخورم،اگر هم بخـوابم برای نمـاز بیدار نمی شوم.

♦️گفتم:نـاراحت نباش هر ساعتی ڪه بخواهید #بیـدارتان مے ڪنم.

♦️گفت:من #یڪ_ساعـت مے خوابم.بی آنڪه بیـدارش ڪنم از جـا بلنـد شد.

♦️وقتے دید #مشغول ڪارهای منزل هستم،تبسمی ڪرد وگفت ڪه #به_فکـر_کارهای_دنیـا_نبـاش.

♦️خلاصه رفت وضـو گرفت و تا نزدیک #اذان صبـح ڪه من از خـواب بیدار شدم دعـا مےکرد و اشـک مے ریخت.😭

♦️گاهی اوقات مے گفتم: #فلانی فلان چیز را گفته یا این ڪار را کرده.

⚠️💥مے گفت:👌این قدر #جـوش_دنیـا را نـزن.اگر ڪارهای #واجبـت تـرڪ شد نـاراحت باش.حـرف و کار دنیـا همیشه هست💥

♦️شهیـد مغفورے به ما توصیـه مے ڪرد ڪه #خـوب نگاه ڪنیم👀 و ببینیـم چه اعمـالے جز #واجبـات و مستحبـات موجب #رضـای خـداست ڪه هر چه موجب رضـای خـدا باشد برای خلـق هم خوب است.

♦️وقتے خبـر #اسـارت برادرم را به ما دادند،ایشان گفت:
⚠️ #رضـای_خـدا در این بوده و نبـاید از خود #ضعـف نشان دهیم،امروز #دشمـن ممڪن است دست به هر ڪاری بزند ما باید با #ایمـان و مقاومت توطئه او را خنثے ڪنیم.

🔸راوی همسر شهید


💠ادامــه دارد.....🖊

🕊ڪانال عهـدبا شهـدا
💠 @Shahidegomnamm

┄┅🍃✿❀🌺🍃✿┅┄
🌹 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری


💫در دوران دبیرستان یڪ مـوتـور گازے داشت. مـوقـع اذان هرجا ڪه بود می‌رفت #بالای_مـوتـور و #اذان مے‌گفت.

🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm

⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🌹💫🕊🌹💫🕊🌹💫🕊 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زنـدگینـامه 🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری 🔻 #قسمـت 7⃣3⃣ 🍁 #خاطرات «حسیـن انجـم شعـاع»از شهـداے استان ڪرمان در دوران دفاع مقدس است و آنچه در زیرمے‌خوانید خاطره‌اے از زبان #مـادر این شهید است. 🌼براے…
بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زنـدگینـامه
🌷 #سردارشهید_عبدالمهدی_مغفوری
🔻 #قسمـت 8⃣3⃣


🍁 #خاطرات

💫مے‌رفت بـالاے مـوتـور و اذان مے‌گفت💫

در دوران دبیرستان یڪ مـوتـور گازے داشت. مـوقـع اذان هرجا ڪه بود می‌رفت #بالای_مـوتـور و #اذان مے‌گفت.

💫اگر در خانه بود می‌رفت #پشـت_بـام، همین عملش شور و شـوق در بچه‌هاے محله انداخته بود.

💫حتی موقعے ڪه مشغول #فـوتبـال بودیم، دست از بازے مے‌کشید و #اذان مے‌گفت بعضے وقت‌ها هم، بچـه‌ها همراهی مے‌ڪردند و صحنۀ جالبے بوجود مے‌آمد.

💫یکی از کرامات شهید این بود که هنگامے ڪه شهید رو دفـن مےڪردند موقع ظهر بود و داشـت اذان میگفت شهیـد نیز در #قبـر اذان گفـت...

💫🍃🌼🍃💫

💫 #جلسـه مهم استاندارے هنوز ادامه داشت ، آقاے استاندار در حال صحبـت بود ڪه حاج مهدے از پشـت میـز بلند شد

💫و #جـانمـازش رو همانجا پهـن ڪرد و بدون اینڪه خجـالـت بڪشد با #قامت رعنا به #نمـاز ایستاد ،
الله اڪبر .......

💠ادامــه دارد.....🖊


🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm

┄┅🍃✿❀🌺🍃✿┅┄
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🚩 #هر_روز_باقافله_ی_حسینی

🚩 #كاروان امام پس از #حركت و طي مسيري كوتاه به منطقه‌اي رملي ‏كه با 🌴نخلستان و تپه ماهوري احاطه شده بود رسيد.

💢 وقتي به آن جا رسيدند، حضرت ‏فرمود: نام اين #زمين چيست؟ عرض شد: #كربلا.

حضرت فرمود: پروردگارا! از #اندوه و #بلا به ‏تو پناه مي‌برم.

سپس حضرت فرمود:👇👇

💢توقف كنيد و رحل اقامت بيفكنيد🎪. به خدا اين جا ‏محل خوابيدن شتران ما و #جاي_ريخته_شدن_خون_ما و #قتلگاه و مدفن ماست و به خدا در ‏اين جا حريم حرمت ما شكسته مي‌شود😔 و جدم همين را به من خبر داده است...‏

💢سپس #اصحاب امام پياده شدند و #حر_و_لشكرش هم در ناحيه ديگري مقابل امام پياده ‏شدند.

💢حضرت در گوشه‌اي نشست و به اصلاح شمشير🗡 خود پرداخت در حالي كه اين ‏شعار را مي‌خواند:👇

💠اي روزگار! چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق #كشته گشته ‏و روزگار بدل نمي‌پذيرد و امور به خداي بزرگ بازمي‌گردد و هر موجود زنده‌اي اين راه را كه ‏من رفتم خواهد رفت.

🍂زنان #حرم ناله سردادند😢...
#ام_‏كلثوم صدا مي‌زد اي واي يا محمد، اي واي يا علي، اي وام مادرم، اي واي يا فاطمه، اي ‏واي يا حسن، اي واي يا حسين، اي واي از بيچارگي بعد از تو يا اباعبدالله!‏🍂

🚩هنگامي كه قافله كربلا به منزل رسيد و #لشكر_حر جلوي امام حسين (ع) و اصحابش را ‏گرفت و خبر مي‌رسيد📣 كه #از_كوفه_لشكر_آماده_آمدن_به_كربلاست، جريان واضح گشت و ‏معلوم شد كه #حسين (ع) و ياران همراهش #كشته مي‌شوند.😢

#ابي‌عبدالله يارانش را جمع ‏كرد و #خطبه‌اي خواند و پس از حمدوثناي الهي فرمود:
اما بعد اي اصحاب من، مي‌بينيد كه ‏چه پيش آمده است. يعني صحبت از كشته شدن است.
خيلي مختصر مي‌فرمايد: از #عمر ما به همين ‏اندازه باقي مانده است.

از آن جمله #فرمايشات_امام_حسين(ع) است كه مي‌فرمايد:👇👇

🔶آيا ‏نمي‌بينيد كه كار به جايي رسيده كه #حق_پايمال شده و به آن عمل نمي‌شود و باطل رواج ‏يافته است و #به_معروف_عمل_نمي‌شود و #از_منكر_نهي_نمي_گردد جا دارد كه مومن #آرزوي ‏مرگ كند اما من مرگ را جز سعادت نمي‌بينم و زندگي با اين ظالمها جز ذلت نيست.‏🔶

💢مقصود آن حضرت را اصحاب فهميدند و #اعلام_جان_نثاري كردند.

💢خورشيد🌝 خود را به معركه ‏رسانده و گرماي طاقت‌فرسايش امان همه را ربوده بود و #تشنگي بر هر دو سپاه غلبه ‏كرده بود امام (ع) دستور داد كه به همه سپاه حر و اسبهاي آنان #آب بدهند و آنان را ‏#سيراب كنند و امام (ع) و ياران هم آب نوشيدند.‏

💠همچنين در اين روز #امام_حسين_(ع) #اولين_خطبه خود براي سپاه حر را خواندند.

🌝 آفتاب به ‏وسط آسمان رسيده بود هنگام #نماز_ظهر📿 بود.

💢امام به حجاج بن مسروق جعفر امر كرد ‏#اذان بگويد: سپس امام (ع) با عبا، ردا و نعلين بعد از حمد و سپاس خداوند چنين فرمود:👇👇 

💠اي مردم، من از خداي شما و شما #پوزش مي‌طلبم من پيش شما نيامدم مگر وقتی‌که ‏#نامه‌هایتان✉️ رسيد قبل از اينكه من شما را بيابم، نامه‌هاي شما به من رسيد كه ما را #‏امامي نيست، شايد خداوند ما را بر هدايت مجتمع كند اگر بر همان گفتار هستيد، من به‌سوی شما آمدم اگر شما به عهدها و پیمان‌های خود، آن‌گونه كه من اطمينان يابم، به من ‏قول مي‌دهيد به سرزمين شما وارد مي‌شوم. 

💢آن‌ها ساكت بودند به #مؤذن گفته شد #اذان را ‏بگويد امام (ع) به #حر گفت تو با يارانت نماز بگزار، حر گفت: نه شما بخوان ما نيز به همراه ‏تو نماز مي‌خوانيم سپس امام با آن‌ها نماز خواند.

#کاروان_عشق
#دوم_ماه_محرم‌الحرام
#یا_حسین🚩

🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ •●❥ 🖤 ❥●•


🍁 #خاطرات
💕 #به_یادهمسران_شهدا

شب بود خاطرات به جانم افتاده بود
یاد خاطرات #تلخ و #شیرین گذشته رهایم نمیکرد...

💞هر #خواستگاری می آمد
می پرسیدم #رهبری را قبول دارید؟!
یکی از مهمترین #سوالاتم بود..

💞روزی که قرار شد با #محمد حرف بزنیم
میخواستم بپرسم که او #پیش_دستی کرد
با کلی شوق و #ذوق گفتم بعلههههه..!

💞لبخندی زد
با صدای پخته و بم مردانه اش گفت #بله رو دادید دیگه؟!
تا چند دقیقه هر دو #خندیدیم
و من مانده بودم چه بله بلند بالایی گفته بودم..!

💞 #عشقم_آقا_بود..
مگر میشد با کسی زیر یک #سقف رفت که قبولش نداشته باشد!

💞 #مراسم ازدواجمان در #کهف_شهدا برگزار شد
آخ که چقدر #لذت بخش بود
#کنار_شهدا بله بگویی به دلبرت..💗

💞بعد ازدواجمان مدام سر به سرم میگذاشت
میگفت تو #هول کردی و #جواب_بله را زودتر گفتی و کل کل مان شروع میشد!

💞 #دلم برایش #تنگ شده بود..
کاش الان #کنارم بود و سر به سرم میگذاشت بابت همان بعله!
من اما #اینبار فقط میخندیدم..
متکا را به سویش پرتاب نمیکردم که او هم، جا خالی بدهد!
اصلا هر چه او بگوید هرچه او بخواهد
#فقط باشد #جانم به جانش بند بود
#زندگی_ام بود..

💞صدای #اذان به گوش می رسید و من همچنان #بیدار بودم
نماز را خواندم با #معبود که حرف زدم کمی #آرامتر شدم

💞اما باز #دلتنگی_ام سرجایش بود
نه! دیگر تاب ندارم باید به #دیدار معشوق بروم
عزم رفتن کردم سر راه برایش #گل نرگس خریدم
#عاشق گل نرگس بود..و من عاشق سلیقه اش..

💞هر قدمی که #نزدیکتر میشدم،تپش قلبم💓 بیشتر میشد
انگار نه انگار 3سال از ازدواجمان میگذشت
مثل روز اول #استرس به جانم افتاده بود

💞 #انتظار به پایان رسید
منتظرم بود..
کمی #اخم در چهره اش پنهان بود
من فقط یک دقیقه دیر کرده بودم و #محمدم حساس به قرار!
سلام محمدم..
سلام زندگی فاطمه..💚
خندید! دیوانه خنده های مردانه اش بودم..
#چشمم به چشمش افتاد
اشکهایم سرازیر شد..😭
باز اخمی کرد.. #یاد جمله اش افتادم!
#اشکت دم مشکت است،قوی باش دختر جان!
خندیدم تا #دلبرم ناراحت نشود..

💞کلی #حرف برای گفتن بود..
نمیتوانستم به این راحتی ها از او #جدا شوم
به #اجبار عزم رفتن کردم..

💞با چشمان بارانی😢 گفتم محمدم سلام مرا به #بانوی_صبر برسان

💞قدم زنان راه را پیش گرفتم
#صدایی در قطعه ای از #بهشت پیچید
#منم_باید_برم؛ #آره_برم_سرم_بره....
آری #محمدم_سرش_رفته_بود!😔

🍀 #فاطمه_قاف
🚩 #مدافعان_حرم
📚 #داستانک


🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
#خرمشهر را با #مقاومت آزاد
ڪردیم،

و ای #قدس شریف✌️
منتظر باش ڪه مردان
مقاومت،

در کنارت #اذان_عشق
بگویند🍃🌹

#خرمشهرها_درپیش_است💐
#قـدس🕊

❥• @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨‍✈️ #قسمت_صدو_هفتادو_دو📖 ‍ ✾ وارد #معراج الشهدا شدم،با دیدن سیل جمعیت #سیاه پوش چشمام سیاهی رفت آروم به سمت #دیوار رفتم و تکیه دادم دستمو روی شکمم گذاشتم بانگاه #اشک آلودم دنبال #حسام می گشتم ، ✾ دستی روی #دستم حس کردم سرمو بالا اوردم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_سه📖

❖ خودمو سرزنش😔کردم که ای کاش به حسام می گفتم میرم خونه اما حال بدم مجال هیچ کاریو بهم نداد چند بار #وسوسه شدم پیاده شم و برگردم به #معراج_الشهدا🕊 ولی هر بار یه حسی منصرفم کرد ،کرایه ی ماشینو پرداخت کردمو پیاده شدم #سرگیجم هنوز ادامه داشت این #شهادت🥀 که میگفتن اینقدر #شیرینه ، شیرینیش فقط واسه خود شهید بود ! نمی دونم حتما من زیادی بی طاقت بودم.

❖ کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم #چادرمو از سرم در اوردم و اویزون کردم رو بند هوا گرم😓 بود ، وارد خونه شدم اینقد میون راه بی اختیار اشک😭 ریخته بودم که چشمام می سوخت، پرده ی اشک جلوی دیدمو میگرفت لباسامو با بی حوصلگی پرت کردم رو تخت گوشه ی اتاق🚪 نشستم ، خواستم #زانوهامو بغل بگیرم ولی حضور نی نی👶 مانع می شد همونجا دراز کشیدم و چشمامو بستم.

❖ نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم ، #گیج بودم پهلوهام درد
می کرد . خورشید 🌞غروب کرده بود ، صدای تیک تاک ساعت سکوتو شکست، ساعت #هفت بود حسام باید تا الان
بر میگشت 🤔

❖ فکر کردم : حتما از دستم ناراحته
با خیال اینکه تا شب🌙 برمیگرده
رفتم آشپزخونه از یخچال قارچ و گوجه درآوردم🥗 مشغول خورد کردن بودم که دستمو بریدم 😩
چسب زخم زدم ودوباره مشغول #کارم شدم ،قارچا رو رو حرارت🔥 قرار دادم خواستم گوجه ها رو بهش اضافه کنم که دستم خورد به ماهیتابه و به شدت سوخت 😱 با #عصبانیت گازو خاموش کردم صدای #اذان😍 از مسجد محل تو گوشم زنگ زد انگار #خدا با صدای
#حی_الافلاح منو به سمت خودش
می کشید🕊 بی اراده و با حالتی رونده شده از همه ی دنیا #وضو گرفتم
و لباسامو پوشیدم، از خونه بیرون اومدم و راهی 👣مسجد شدم تا #مسجد خیلی راه نبود #گنبد طلایی🕌 مسجدو که دیدم حس کردم خدا #عجیب هوامو داره،

❖ مثل #عاشقی که از معشوقش😍 اذن #دخول گرفته ، با #قدمای لرزون وارد حریم #ملکوتیش شدم قامت بستم و #بغضم ترکید 😭
#تسلیم شدن دربرابرش ، #عابدانه ترین
و عاشقانه ترین💚 حس بود.

❖ اصلا #قانونش این بود که از همه ببری تا پیداش کنی به قول #امام_حسین (ع):💚
#چه #یافته_آنکه_تو_را_گم_کرده
#و_چه_گم_کرده_آنکه_تو_را_یافته؟

❖ حالم #دگرگون بود بعد از نمـ🌺ـاز #زیارت_عاشورا خوندم،درحال بیرون اومدن از #مسجد بودم که گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به #شمارش نگاه کنم جواب دادم :
_بله؟
_سلام بابا جان ، کجایی؟
هرچی زنگتونو زدم جواب ندادی.😕
بابای👴 #حسام بود ...

#این_داستان_ادامه_دارد...‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌷
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🍃🌸🌷🍃🌼
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_هفت 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• قلبم با شدت توی سینم کوبید نگاهم کرد روشو ازم برگردوند چشماشو بست خودمو به اون راه زدم با مهربونی گفتم : #حسام جان ؟ برات شام آوردم، جوابی نداد از جا بلند شدم و رفتم سمت چپش…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_هشت📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• خوابم برد وقتی بیدار شدم خواستم شام درست کنم که #اذان شد ، رفتم مسجد و بعدشم پدرجون اومد دنبالم مشغول بازی با انگشتم بودم سرمو بالا آوردم دوباره مثل همیشه داشت نگام
می کرد از همون نگاه هایی ک #قند تو دلم اب میکردن بی اختیار گفتم : ببخشید غلط کردمو واسه همین وقتا گذاشتن چیزی نگفت ،ادامه دادم
بعدشم تو از نقطه #ضعف من خبر داری وقتی باهات #حرف میزنم نگام نمی کنی حق ندارم قهر کنم؟ چرا چشمای #آسمونیتو ازم میگیری؟نگاهش به دستم بود دستمو گرفت و آورد بالا با دیدن سوختگی ، #اخم خفیفی رو چهرش نشست و گفت : دستت چی شده؟

❥• هیچی ، خورد به ماهیتابه #سوخت
به اون یکی دستم اشاره کرد و گفت : این یکی چی؟ اینم با #چاقو بریدم
دیگه #بلا نبود سر خودت بیاری؟
دست #بسوزه یا #زخم شه یا اصلا #بشکنه مهم نیس التیام پیدا می کنه
#دل بشکنه درست بشو نیست ،توی معراج دلم شکست خودمو با یه بچه بدون تو تصور کردم #پوزخندی زدمو گفتم : تو دیر یا زود #شهید میشی با #تقدیر آدما که نمیشه جنگید.

❥• فقط نگاهم کرد #چشماش یه دنیا حرف داشت،لبخندی زد و گفت : کوفته بخوریم ؟لبخندی زدمو گفتم باشه
کمکش کردم دو تا بالشت گذاشتم پشتش تکیه داد باهم کوفته خوردیم خیلی #خوشمزه بود ظرفا رو گذاشتم تو
مجمه #یاعلی گفتم و با هر سختی بود برش داشتم تا جلوی در سلانه سلانه رفتم #نفسم بالا نمیومد گذاشتمش زمین همون جا نشستم #حسام پتو ها رو کنار زد و بلند شد با عجله اومد سمتم پیشم #زانو زد و گفت : خوبی؟

❥• سرمو به نشونه ی #مثبت تکون دادم ، مجمه رو برداشت و از اتاق رفت چند دقیقه بعد برگشت #دستمو گرفت
و بلندم کرد کنار خودش یه پتو برای
من انداخت یه #بالش هم گذاشت با #شرمندگی نگاش کردم حالش خوب نبود ولی اینطور داشت برام رخت خواب پهن می کرد با #مهربونی گفت: خانومم بیایکم استراحت کن!
درو بستم روسریمو دراوردم و موهای بافته مو باز کردم رفتم توی جام و دراز کشیدم به پهلوم خوابیدم تا بتونم #حسامو ببینم صورتامون نزدیک هم بود.

❥• #حسام شب چشماشو نثار نگاهم کرد دستشو کشید رو گونم #دلم غنج می رفت از نگاهاش مثل کسی که بعد
از سال ها به #معشوقش رسیده نگاش می کردم عشقی که #الهی بود هیچ وقت از شدتش کم نمی شد#حسام با صدای #آرومی گفت : #فاطمه؟
اروم جوابشو داد : #جانم؟...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_هشت 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• دستت را به سمتم دراز میکنی دستت را میگیرم #یاعلی میگویم و بلند میشوم حالم #دگرگون است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به #انگشتر…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_نه📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• شب از نیمه گذشته و خیابان ها خلوت اند زمین #خیس است #آسمان هم دلش #غصه دارد . به ورودی
#کهف_الشهدا میرسیم ،داخل کهف میشویم کنار #قبر شهدا می نشینیم #چفیه بر سر میکشی و کمی بعد شانه هایت میلرزند ،مرد من عجیب #بهانه سفر میگیری #چفیه را روی زمین پهن میکنی و از جیبت دو تا مهر در میاوری یکی را به من میدهی می ایستیم به
#نماز_شب عاشقانه نماز میخوانی گویی #آخرین نمازت است، نماز تمام میشود همه جا #ساکت است این #سکوت مرا خواهد #کشت،این سکوت مراا #دیوانه خواهد کرد.

❥• من از الان باید #نبودنت را تمرین کنم .میگویم : راستی #حسام بلاخره تصمیم نگرفتی اسم پسرمونو چی بذاریم؟؟؟ هرچی بذاری قشنگه به شرطی که توش #علی داشته باشه
چرا میگویی "بذاری"؟ چرا نمیگویی "بذاریم" ؟
میبینی؟ #واژه هایت هم دم از رفتن میزند ؟ صدای #اذان میآید #باران ، رحمت الهی ،با اذان ، #نوای الهی
آمیخته شده موقع #استجابت دعاست دستانت را رو به آسمان میبری
والتماس گونه میگویی :
#الهی_بحق_نبیک
#اللهم_العجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_علی
#الهم_اعجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_فاطمه
#الهم_العجل_لولیک_الفرج ...

❥• دیدگان دریاییت را میبندی انگار #توان حرف زدن نداری اذان و اقامه میگویی به تو اقتدا میکنم نماز صبحمان را میخوانیم قرار است ساعت شش بیایند دنبالت از #کهف بیرون می آییم
و پیاده میرویم #باران بند آمده است.
به ماشین که میرسیم هوا روشن تر شده و گرگ میش #صبح است .سوار میشویم و به سمت #خانه حرکت میکنیم . میگویی : هر کسی #شب"قدری داره ، دیشب شب قدر من و تو بود ...
من بی توجه به حرفت میگویم : چقدر #نورانی شدی ...

❥• نگاهم میکنی و لبخند میزنی در ژرفای #چشمانت غرق میشوم شاید برای آخرین بار به در خانه میرسیم وارد خانه میشویم میروی توی اتاق لباس های چریکی ات را می پوشی به سمتم
می آیی .تا دکمه هایت را ببندم،انگار #عادتمان شدهتمام و فکر ذکرم #انگشتر فیروزه ایت است هنوز توی دستت است از پایین ترین دکمه شروع میکنم تا به اولینشان میرسم #چشمانم را میبندم #سرم را روی #سینه ات میگذارم، صدای #قلبت را به جان می سپارم به چشم هایت #نگاه نمیکنم آخر #اعتیاد اورند از تو #جدا میشوم مراقب
#اشک هایم هستند تا نریزند صدای
بوق ماشین میآید،انگار لحظه ای #قلبم می ایستد ساکت را برمیداری و به سمت در میروی میدوم توی آشپزخانه و کاسه را پر از آب میکنم ...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍.

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#خاطرات_شهدا

صدای #اذان آمد از سر #سفره
بلند شد و شروع کرد به #وضو گرفتن

گفتیم غذا #سرد میشه
گفت:غذا را میشه #گرم کرد
ولی #نماز اول وقت نمیشود.

#شهیدحاج_حیدر_ابراهیم_خانی


🍃🌸•°ID @Shahidegomnamm
°•🌸🍃 #زندگی_به_سبک_شهدا

انقدر موقع #اذان توی #جاده نزن
ڪنار #نماز بخونی،چند دقیقه #دیرتر
چی میشه؟

#گفت:
تمام #ارزش نمازم توی #اول وقت خوندنشه!

#شهید_مهدی_زین_الدین🕊
___🌸🍃
@Shahidegomnamm
👌🏼یــ❗️ــڪ #تلنگر⚠️

به فڪر #نمازت باش مثل #شـارژ_موبایلت

باصدای #اذان بلند شو مثل
#آلارم_موبایلت

از #انگشتانت برای #ذڪر استفاده ڪن
مثل #صفحه_ڪلید_موبایلت

#قرآن را...

___🌸🍃
@Shahidegomnamm
🔴#دل_نوشته مادر #شهید_حمید_رضا_اسداللهی
به مناسبت سالروز تولد مدافع حریم ولایت شهید حمید رضا اسداللهی💐

🍃ولادت : ۱۳۶۳/۱۱/۱۵ - تهران
🍂شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ - خانطومان سوریه

🌸سلام پسرم
🍀سالروز تولدت مبارک
🌸امسال ولادت پسرم مصادف شده با #ایام_فاطمیه

🌺می دانم پسرم چقدر به بانوی دوعالم بی بی #حضرت_فاطمه_الزهرا (سلام الله علیها ) ارادت داشتی و داری

💠یادم می آید تولدت را که موقع #اذان_ظهر بود و چه سعادتی داشتی که شهادتت هم موقع #نماز_ظهر بود.

💠گفتم نماز
🔰دلم برای #نماز_شب خواندن هایت ،برای نماز اول وقتی که می خواندی تنگ شده😔

💠دلتنگی هایم خیلی زیاده ولی چه کنم که خجالت می کشم از خانم #حضرت_زینب سلام الله علیها که بخواهم بیتابی بکنم😔

💠آمده ام سر مزارت به یاد محبت های فراموش نشدنی ات
💠آمده ام تا کمی از محبت هایت را جبران کنم

🌸معمولا تولد خانوادت با گل و شیرینی می آمدی و به فکر همه بودی💐🎂

🌺پسرم تحسینت می کنم که به سخنان #رهبر عزیز لبیک گفتی و برای دفاع از حرم بی بی زینب کبری سلام الله علیها و دفاع از اسلام راهی #سوریه شدی

🌸شهادت گوارایت🌸

🌺برای ما هم دعا کن🌺

💠اَللهُمَ الرزُقنا توفیق الشَهادَتَ فی سَبیلِک

🔰جهت تعجیل در ظهور آقا صلوات

🌹کانال جهادی وبصیرتی عهدباشهدا
🆔 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
💖🍃عاشقان وقت #نماز است
📢 #اذان میگویند 🕌
اذان بہ افق #تهران

📿التمــــــــــاس دعا 🕊


🌟هنگام #اذان است
🌟 لحظه اجابت #دعاست
🌟 خدایا #ظهور حجتت را برسان
🌟 خدایا قلب مقدسش از #ما راضی وخشنود بگردان
🌟 #خدایا موانع #ظهورش برطرف بگردان
🌟خدایا #عاقبت همه مارو ختم به #خیر بگردان

🌟 خدایا ما را #آنی وکمتر از #آنی ب خودمان وامگذار
🌟 خدایا تا مارو #نبخشیدی از این دنیا نبر
🌟 #الهی آمین بحق #حضرت_زینب(س)
🌟اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم وأهْلِك أَعدَائَهُـم أجمَعین🌟

🍃🌹ڪانـال عَـھـدبـا شُـھـدا🌹🍃
🆔@Shahidegomnamm
🖇 #سیره_شهید

صداي #اذان بلند شد،
#حسين برخاست، #وضو گرفت
و به #نماز ايستاد،
#دوستم ڪنارم ايستاد و گفت:
اين #مرد براي تو ...

#شهید_حسین_دولتی🍃🌹
#نماز_اول_وقت📿
#قرار_بندگی🕊

❥• @Shahidegomnamm
#تلنگر
نیم ساعت قبل از #اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن #نمازاول وقت جابماند.

🌷 #شهید_سید_سجاد_طاهرنیا🌷
#حی_علی_الصلوة

🌿🌹ڪانال عهدبا شهدا🌹🌿
🕊 @shahidegomnamm