Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
🌹#شهید_محمدرضا_حقیقی
📔#خاطرات
🍀 (قسمت هجدهم )
🍀مـــادر شهیــد :
همه مے پرسیدند 🤔چرا شهید خندید؟ چند روز بعد از مراسم، عكس های قبل از خاكسپاری و لحظه خاكسپاری به دست ما رسید. آنها را كه كنار هم می گذاشتیم، همه نشان از واقعیت این قضیه می داد.
اما آنچه باعث #یقین بیشتر شد این بود كه سه روز پس از خاكسپاری محمــدرضا را در #خواب دیدم؛ گفتم: محمـــدرضا، مگر تو شهید نشدی؟
گفت:«بله» گفتم: پس #چرا_خندیدی؟
👈گفت: «من هر چیزی را كه در آن دنیا و این دنیا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگ تر از آن نیست، دیدم به همین دلیل خندیدم.» 👉
این جمله را كه گفت از خواب بیدار شدم.
🌿📘🌿📘🌿📘🌿📘🌿📘
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
@shahidegomnamm
🌹#شهید_محمدرضا_حقیقی
📔#خاطرات
🍀 (قسمت هجدهم )
🍀مـــادر شهیــد :
همه مے پرسیدند 🤔چرا شهید خندید؟ چند روز بعد از مراسم، عكس های قبل از خاكسپاری و لحظه خاكسپاری به دست ما رسید. آنها را كه كنار هم می گذاشتیم، همه نشان از واقعیت این قضیه می داد.
اما آنچه باعث #یقین بیشتر شد این بود كه سه روز پس از خاكسپاری محمــدرضا را در #خواب دیدم؛ گفتم: محمـــدرضا، مگر تو شهید نشدی؟
گفت:«بله» گفتم: پس #چرا_خندیدی؟
👈گفت: «من هر چیزی را كه در آن دنیا و این دنیا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگ تر از آن نیست، دیدم به همین دلیل خندیدم.» 👉
این جمله را كه گفت از خواب بیدار شدم.
🌿📘🌿📘🌿📘🌿📘🌿📘
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
📕 #خاطرات
🔴 #لاڪ_جیـغ_قـرمـز..
#مانتوی جلو باز آلبالویی..
#ڪفشای خوشرنگ ده سانتی..
#موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفـت قلـم #آرایـش!
🌸تولد شیدا بود؛حسابی شیڪ و پیڪ ڪرده بودم!
ڪفشا اذیتم میڪرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
💢توی مسیر برگشت از #پسرای سیڪس پڪ دار خیابون ونڪ ڪلی #تعریف و تمجید شنیدم و ذوق ڪردم!
🔴خستگی از سروکولم بالامیرفت
ڪلید درو چرخوندم؛وارد ڪه شدم
جلوی در ورودی یه جفـت #پـوتیـن_خاڪی دیدم..
قطـره های خـون روش خودنمایی میڪرد..
💢بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یڪم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم ڪه پرت کنم روی مبل؛
یهو با #صدای_سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو ڪه معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
🌼سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
🌼مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
#حتی_یه_لحظه_نگاهمم_نڪرد!
#نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط #عرق_شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعڪس اون؛ در ریلڪس ترین حالت ممڪن بودم!
💢با چشم غره ی وحید خودمو جمع ڪردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از #ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو #فڪر..
[ #چرا خجالت ڪشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو #برانداز نڪرد!]
💢صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظے..
رفتم براے بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا #خونی بود!خونے ڪه خشڪ شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون #زخمای دوستمه...
تو بغل خودم #شهیـد شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نڪردم لباسامو عوض کنم..
🍀[مادر جون]
#خیر از جوونیت ببینی پسرم... #جونتو گذاشتی ڪف دستت..
🍀[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
#هر_قطره_ی_خون_من_فدای_تار_موی_ناموسم..
💢تا اینو گفت سنگینی #نگاه مادر جونو رو خودم حس ڪردم
ڪمی موهامو زدم زیر #شال...
🔴آقا محسن برای حفظ #حریم من و امثال من مے جنگید...
اونوقت من ندای #آزادی سر داده بودم!
#آزادی_پوچ!
🌼یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توے ذهنم!
#پـوتیـن و #خـاڪ و #خون..
#ناموس و #تار–مو...
#مانتوی جلو باز و #حیا...
#کفش جیغ و #لاک جیغ..!
#حجاب و #حجاب و #حجاب!
#یه_شهید و #یه_پلاک!
#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
📕 #خاطرات
🔴 #لاڪ_جیـغ_قـرمـز..
#مانتوی جلو باز آلبالویی..
#ڪفشای خوشرنگ ده سانتی..
#موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفـت قلـم #آرایـش!
🌸تولد شیدا بود؛حسابی شیڪ و پیڪ ڪرده بودم!
ڪفشا اذیتم میڪرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
💢توی مسیر برگشت از #پسرای سیڪس پڪ دار خیابون ونڪ ڪلی #تعریف و تمجید شنیدم و ذوق ڪردم!
🔴خستگی از سروکولم بالامیرفت
ڪلید درو چرخوندم؛وارد ڪه شدم
جلوی در ورودی یه جفـت #پـوتیـن_خاڪی دیدم..
قطـره های خـون روش خودنمایی میڪرد..
💢بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یڪم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم ڪه پرت کنم روی مبل؛
یهو با #صدای_سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو ڪه معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
🌼سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
🌼مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
#حتی_یه_لحظه_نگاهمم_نڪرد!
#نیشش تا بناگوش باز نشد..!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..
فقط #عرق_شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعڪس اون؛ در ریلڪس ترین حالت ممڪن بودم!
💢با چشم غره ی وحید خودمو جمع ڪردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از #ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو #فڪر..
[ #چرا خجالت ڪشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو #برانداز نڪرد!]
💢صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظے..
رفتم براے بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا #خونی بود!خونے ڪه خشڪ شده...
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..!
خون #زخمای دوستمه...
تو بغل خودم #شهیـد شد؛امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نڪردم لباسامو عوض کنم..
🍀[مادر جون]
#خیر از جوونیت ببینی پسرم... #جونتو گذاشتی ڪف دستت..
🍀[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
#هر_قطره_ی_خون_من_فدای_تار_موی_ناموسم..
💢تا اینو گفت سنگینی #نگاه مادر جونو رو خودم حس ڪردم
ڪمی موهامو زدم زیر #شال...
🔴آقا محسن برای حفظ #حریم من و امثال من مے جنگید...
اونوقت من ندای #آزادی سر داده بودم!
#آزادی_پوچ!
🌼یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توے ذهنم!
#پـوتیـن و #خـاڪ و #خون..
#ناموس و #تار–مو...
#مانتوی جلو باز و #حیا...
#کفش جیغ و #لاک جیغ..!
#حجاب و #حجاب و #حجاب!
#یه_شهید و #یه_پلاک!
#فاطمه_قاف
#لاک_جیغ
#حجاب_حیا
#پوتین_خاکی
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
Forwarded from عکس نگار
•●❥ 🖤 ❥●•
🍁 #خاطرات
✍با بروبچ #دانشـگاه رفته بودیم #مسافرت..
مسیرو گم کردیم،ماشین خراب شد..
ڪوله هامونو برداشتیم و 4 تایی پای
پیاده گز ڪردیم سمت نوری که از دور نمایان بود..
🌾رسیدیم به یه #روستـا..
خسته بودیم؛ گوشی ها آنتن نمیداد!
به ناچار به یڪی از خونه ها #پناه بردیم
لاے در باز بود،به رسم ادب در زدیم..
#صداے نحیفی به گوش رسید..
#اومــدی_عــزیــز_مـــادر..❣
🍂همو نگاه ڪردیم..!!
بیژن جواب داد؛ببخشید ما #مسافریم
جایی رو نداریم ڪه شب بمونیم
میشه یه #اتاق به ما بدید؟
گفت:بفرمایید! #مهمان حبیب خداست پسرم!
🍂وارد حیاط شدیم؛یه خونه #ڪاهگلی ساده اما دوست داشتنی..
#سـر و #وضـع ما رو ڪه دید ڪمی #جـا_خـورد انـگار..😳
#موهاے افشون و #شلوار جین کوتاه و پاره..
#پسرها هم #ابـروی برداشته و #خالڪوبی
روی دست و شلوار فاق ڪوتاه!
🍂رفتیم توی یڪی از اتاقڪ ها..
_از #تهران میاید؟
بله.
_خب دخترا اسمتون چیه؟
فاطمه و نرجس
_به به چه اسمهای قشنگی..اسم #شوهراتون چیه؟
خنده ای ڪردم و #گفتـم_شـوهـر⁉️
_ #مـگـه اینایی ڪه تو حیاط اند #شوهرتون_نیستن❓
🍂گفتم:بیژن #نامزد فاطمه ست
من و داریوش با هم #دوستیم..
حرفی نزد..❗️❗️
🍂انگار #واژه دوست براش #بیگانه بود!
مثل یڪ ڪدبانوی تمام عیار
یه سفره ی قشنگ برامون باز ڪرد با
ظروف سفالی،دوغ وپنیر؛ڪره و غذای محلے..
🍂چشمم افتاد به #پـوتینـی ڪه گوشه خونه بود
گفتم مادر این پوتینا #چرا اینجاست!؟
گفت پوتینای #پسـرمـه..
شما ڪه ڪلون درو زدید #فڪر_ڪردم_برگشته..
مگه #ڪجا رفته؟
_ #جبـهـه دخترم
جبهه⁉️
🍂_آره،سالها پیش هم سن و سال شما ها بود ڪه رفت..
مثل داریوش رشید..
مثل بیژن چشم و ابرو مشکی..
رفت ڪه به #نامـوسـش؛به #خاڪ_وطنش تجاوز نشه!
🍂این #پوتینا رو با یه #پلاڪ برام آوردن
میگن #شهید شده...
اما من #باور_نمےڪنم؛خودش بهم گفت #برمیگرده..
🍂پوتیناش رو گذاشتم آماده..
آخه گفته بود با همین #پوتینا سر سفره #عقد میشنه..
یڪی رو براش نشون ڪرده بودم
مثل فاطمه چشم قهوه ای..
مثل نرجس چارشونه..
مـن #چشـامـو دوختـم به #در..
#هنـــوزم_منـتــظـــرم..
مـنـتـظــر...😔
🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #حجاب_حیا
💔 #مادران_چشم_براه
👌 #تا_ابد_مدیون_خون_شهدا_هستیم
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🍁 #خاطرات
✍با بروبچ #دانشـگاه رفته بودیم #مسافرت..
مسیرو گم کردیم،ماشین خراب شد..
ڪوله هامونو برداشتیم و 4 تایی پای
پیاده گز ڪردیم سمت نوری که از دور نمایان بود..
🌾رسیدیم به یه #روستـا..
خسته بودیم؛ گوشی ها آنتن نمیداد!
به ناچار به یڪی از خونه ها #پناه بردیم
لاے در باز بود،به رسم ادب در زدیم..
#صداے نحیفی به گوش رسید..
#اومــدی_عــزیــز_مـــادر..❣
🍂همو نگاه ڪردیم..!!
بیژن جواب داد؛ببخشید ما #مسافریم
جایی رو نداریم ڪه شب بمونیم
میشه یه #اتاق به ما بدید؟
گفت:بفرمایید! #مهمان حبیب خداست پسرم!
🍂وارد حیاط شدیم؛یه خونه #ڪاهگلی ساده اما دوست داشتنی..
#سـر و #وضـع ما رو ڪه دید ڪمی #جـا_خـورد انـگار..😳
#موهاے افشون و #شلوار جین کوتاه و پاره..
#پسرها هم #ابـروی برداشته و #خالڪوبی
روی دست و شلوار فاق ڪوتاه!
🍂رفتیم توی یڪی از اتاقڪ ها..
_از #تهران میاید؟
بله.
_خب دخترا اسمتون چیه؟
فاطمه و نرجس
_به به چه اسمهای قشنگی..اسم #شوهراتون چیه؟
خنده ای ڪردم و #گفتـم_شـوهـر⁉️
_ #مـگـه اینایی ڪه تو حیاط اند #شوهرتون_نیستن❓
🍂گفتم:بیژن #نامزد فاطمه ست
من و داریوش با هم #دوستیم..
حرفی نزد..❗️❗️
🍂انگار #واژه دوست براش #بیگانه بود!
مثل یڪ ڪدبانوی تمام عیار
یه سفره ی قشنگ برامون باز ڪرد با
ظروف سفالی،دوغ وپنیر؛ڪره و غذای محلے..
🍂چشمم افتاد به #پـوتینـی ڪه گوشه خونه بود
گفتم مادر این پوتینا #چرا اینجاست!؟
گفت پوتینای #پسـرمـه..
شما ڪه ڪلون درو زدید #فڪر_ڪردم_برگشته..
مگه #ڪجا رفته؟
_ #جبـهـه دخترم
جبهه⁉️
🍂_آره،سالها پیش هم سن و سال شما ها بود ڪه رفت..
مثل داریوش رشید..
مثل بیژن چشم و ابرو مشکی..
رفت ڪه به #نامـوسـش؛به #خاڪ_وطنش تجاوز نشه!
🍂این #پوتینا رو با یه #پلاڪ برام آوردن
میگن #شهید شده...
اما من #باور_نمےڪنم؛خودش بهم گفت #برمیگرده..
🍂پوتیناش رو گذاشتم آماده..
آخه گفته بود با همین #پوتینا سر سفره #عقد میشنه..
یڪی رو براش نشون ڪرده بودم
مثل فاطمه چشم قهوه ای..
مثل نرجس چارشونه..
مـن #چشـامـو دوختـم به #در..
#هنـــوزم_منـتــظـــرم..
مـنـتـظــر...😔
🍀 #فاطمه_قاف
🌸 #حجاب_حیا
💔 #مادران_چشم_براه
👌 #تا_ابد_مدیون_خون_شهدا_هستیم
🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm