🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👨‍✈️ #قسمت_صدو_شصتو_پنج📖 _البته همش #تقصیر من نیستا😔 میدونی مامانی؟ خدا بعضی وقتا بنده هاشو #امتحان میکنه😭 آدما باید #قوی باشن و از این امتحان #سربلند✌️ بیرون بیان،میگن خدا بعضی وقتا #دوس داره بندش هی #صداش بزنه😍من مطمئنم🙏 که #خدا کمکمون…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👨‍✈️
#قسمت_صدو_شصتو_شش📖

❖ گفتم:مامان؟ حالت خوبه؟
یه حرکتی کن جانم #گلوم تیر کشید
به زور آب دهنمو قورت دادم اشکام😭 راهشونو پیدا کردن و #سرازیر شدن رو زمین #زانو زدم و بلند #مامانمو صدا زدم،😔

#هق هقم اوج گرفت گلوم به
خس خس 🍂افتاده بود درست روزی
که قرار بود #حسام بیاد👣 مامان
و بابام سریع وارد #آشپزخونه👩‍🍳 شدن،
مامان یه یا #امام_رضایی گفت و بلند گفت: #حاجی برو ماشینو 🚘
روشن کن،فک کنم وقتشه فندق حرکت نمیکرد توانایی شو نداشتم بگم چیشده،بریده بریده همراه با اشک 😭سعی کردم حرف بزنم ...

❖ مامان گرفتتم تو #آغوششو گفت:
#نترس مامان جان تموم میشه آروم آروم گفتم: مامان!
با صدایی که توش #ذوق😍 موج
میزد گفت:
جانم؟ #گریم شدید تر😭 شد سعی کردم #اشکامو که بی محابا میریختنو کنترل کنم،😔

❖ بریده بریده ادامه دادم : مامان
#لگد👣 نمیزنه #حرکت نمی کنه #مامان👩‍💼 از جنب و جوش ایستاد
فقط صدای تپش #قلبش❤️ تو
گوشم👂 نواخته میشد، #دستشو
جلو آورد و #صورتمو قاب کرد و
گفت:
نگاه #فاطمه چیزی نیست حتما #فشارت افتاده #استرست زیاد بوده امروز😔

#ذکر 📿میگفت زیر لبش کمک کرد
از رو #زمین بلند شم زیر بغلمو محکم نگه داشت و به طرف #حیاط رفتیم #تسلطی رو راه رفتنم 👣نداشتم
سوار ماشین 🚘 شدیم بابا 🙍‍♂با #سرعت نور😱 حرکت میکرد، مامان دستشو رو #داشبورت گذاشته بود و #رنگش مثه گچ #سفید شده بود جلوی بیمارستان👩‍⚕ نگه داشت با کمک مامان از ماشین پیاده شدم و وارد #بیمارستان شدیم...

#این_داستان_ادامه_دارد...✒️

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌿
🌾
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌾🌿
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_هفت 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• قلبم با شدت توی سینم کوبید نگاهم کرد روشو ازم برگردوند چشماشو بست خودمو به اون راه زدم با مهربونی گفتم : #حسام جان ؟ برات شام آوردم، جوابی نداد از جا بلند شدم و رفتم سمت چپش…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_هشت📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• خوابم برد وقتی بیدار شدم خواستم شام درست کنم که #اذان شد ، رفتم مسجد و بعدشم پدرجون اومد دنبالم مشغول بازی با انگشتم بودم سرمو بالا آوردم دوباره مثل همیشه داشت نگام
می کرد از همون نگاه هایی ک #قند تو دلم اب میکردن بی اختیار گفتم : ببخشید غلط کردمو واسه همین وقتا گذاشتن چیزی نگفت ،ادامه دادم
بعدشم تو از نقطه #ضعف من خبر داری وقتی باهات #حرف میزنم نگام نمی کنی حق ندارم قهر کنم؟ چرا چشمای #آسمونیتو ازم میگیری؟نگاهش به دستم بود دستمو گرفت و آورد بالا با دیدن سوختگی ، #اخم خفیفی رو چهرش نشست و گفت : دستت چی شده؟

❥• هیچی ، خورد به ماهیتابه #سوخت
به اون یکی دستم اشاره کرد و گفت : این یکی چی؟ اینم با #چاقو بریدم
دیگه #بلا نبود سر خودت بیاری؟
دست #بسوزه یا #زخم شه یا اصلا #بشکنه مهم نیس التیام پیدا می کنه
#دل بشکنه درست بشو نیست ،توی معراج دلم شکست خودمو با یه بچه بدون تو تصور کردم #پوزخندی زدمو گفتم : تو دیر یا زود #شهید میشی با #تقدیر آدما که نمیشه جنگید.

❥• فقط نگاهم کرد #چشماش یه دنیا حرف داشت،لبخندی زد و گفت : کوفته بخوریم ؟لبخندی زدمو گفتم باشه
کمکش کردم دو تا بالشت گذاشتم پشتش تکیه داد باهم کوفته خوردیم خیلی #خوشمزه بود ظرفا رو گذاشتم تو
مجمه #یاعلی گفتم و با هر سختی بود برش داشتم تا جلوی در سلانه سلانه رفتم #نفسم بالا نمیومد گذاشتمش زمین همون جا نشستم #حسام پتو ها رو کنار زد و بلند شد با عجله اومد سمتم پیشم #زانو زد و گفت : خوبی؟

❥• سرمو به نشونه ی #مثبت تکون دادم ، مجمه رو برداشت و از اتاق رفت چند دقیقه بعد برگشت #دستمو گرفت
و بلندم کرد کنار خودش یه پتو برای
من انداخت یه #بالش هم گذاشت با #شرمندگی نگاش کردم حالش خوب نبود ولی اینطور داشت برام رخت خواب پهن می کرد با #مهربونی گفت: خانومم بیایکم استراحت کن!
درو بستم روسریمو دراوردم و موهای بافته مو باز کردم رفتم توی جام و دراز کشیدم به پهلوم خوابیدم تا بتونم #حسامو ببینم صورتامون نزدیک هم بود.

❥• #حسام شب چشماشو نثار نگاهم کرد دستشو کشید رو گونم #دلم غنج می رفت از نگاهاش مثل کسی که بعد
از سال ها به #معشوقش رسیده نگاش می کردم عشقی که #الهی بود هیچ وقت از شدتش کم نمی شد#حسام با صدای #آرومی گفت : #فاطمه؟
اروم جوابشو داد : #جانم؟...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_شش📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• بغض همانیست که #علمدار پیش حسین داشت همانیست که حسین پیش نعش #اصغرش داشت. همانیست که #علی پیش بستر #فاطمه اش داشت همانیست که #ارباب از گناهانم دارد همانیست که من از #فراق تو خواهم…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_هفت📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• به سمتم برمیگردی صورتهایمان چند سانتی متر فاصله دارند #پیشانیت را روی پیشانیم میگذاری و #چشمانت را می بندی روی چشمان بسته ات دست میکشم مژگانت #خیس خیسند آرام زمزمه میکنی:
#آسمان_قصه_ی_پرواز_بلندیست
ولی، #قصه_اینست_چه_اندازه_کبوتر #باشی

❥• از تو جدا میشوم داریم از هم #دل میکنیم چادرم را روی سرت میکشم دوباره رویت را به #شهدا میکنی و
سرت پایین است #آه میخواهم از اشک هایم سیلی درست کنم اما می ترسم تو در آن غرق شوی انگار #قطره ای از دریای بغضت رفع شده به چهره ی
گرفته ات می نگرم دستی به ریشت میکشی #یاعلی گفته و چادر را کنار میزنی برمیخیزی سراتا پایمان گلی شده است #نفس عمیقی میکشم، نای بلند شدن ندارم رو به رویم #زانو ،میزنی
و میگویی :
#فاطمه حرفهامو بذار بپای ناراحتی جدی نگیر، مکث میکنی و چند ثانیه بعد ادامه میدهی ،
میای بریم #کهف_الشهدا...؟

❥• چه سوالیست که میپرسی مگر میشود جوابم #منفی باشد من با تو حاضرم به #بدترین جای جهان سفر کنم اینجا که بهشتیست برای خودش سرم را به علامت #مثبت تکان میدهم و
می گویم :
به شرطی که تا #صبح بمونیم
#عشق_میدان_جنون_است،
#نه_پس_کوچه_عقل،
#دل_دیوانه_مهیاست
اگر میخواهی لب از لب باز میکنی تا #مخالفت کنی اما #حرفت را میخوانم
و میگویم : جان #فاطمه نه نگو...
اخم خفیف میکنی و میگویی : به جونت قسم نخور جانانم، هیچ نمیگویم...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
تشنه ام... #چای نداری بدی #لیوانی؟ لرزش #سینی و #چشمان تُ دیدن دارد... #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 ➣ID @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_هفت 📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• مگه میشه یادم بره؟ #حسام بدنبال حرفم ادامه داد:هیچی نمیتونه منو تو رو از هم #جدا ڪنه حتی #مرگ آروم دستمو نزدیڪ لبش برد و روش بوسه زد
من همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه من زودتر مردم تڪلیف #انگشترم چی میشه؟
اینجور وقتا لپامو میگرفت و میڪشید و نگه میداشت تا دیگه حرف نزنم باز میگفت: یه بار دیگه بگو چی گفتی؟ بعدش من #تسلیم میشدمو حرفی نمیزدم...

❥• اما وقتی خودش این حرفو میزد میگفت: هرموقع خواستم برم زودتر میام این #انگشترو بهت تحویل میدم اخه برام #مقدسه و از طرف #آقاست... خانمم حواست هست؟
جانم؟
جانت بی بلا... جانان چشاتو ببند،
چرا ببندم؟ شما ببند
آروم چشامو بستم اما یڪی از چشمامو از رو #ڪنجڪاوی باز گذاشتم نگاهش ڪه بهم افتاد یه لبخند ملیح زد از همون
لبخندهایی ڪه #دلبرو دیوونه میڪرد
دلم طاقت نیاوردو چشمامو باز ڪردم تا به صورتش #خیره بشن این بار اخم خفیفی رو #پیشونیش نشوند و گفت:
چشاتو ببند دیگه،محڪم چشامو رو گذاشتم خیلی ڪنجڪاو بودم ببینم چیڪار میخواد بڪنه دست راستمو گرفت تو دستش و چیزی گذاشت توش

❥• بعد با احتیاط انگشتامو هدایتشون ڪرد تا بسته بشن صدای #قدماشو میشنیدم ڪه پشت سرم ایستاده وچیزیو دور سرم گره زد صدای #مردونشو شنیدم ڪه زیر گوشم میگفت:
همیشه دوست داشتم اینڪارو تو روز #عروسیم انجام بدم فڪر ڪنم به آرزوم رسیدم دوباره از صدای #پوتیناش تشخیص دادم ڪه روبروم ایستاده تو
حال خودم بودم یه بوسه آرومی رو پیشونیم نشوند هجوم #خونو تو صورتم حس ڪردم گر گرفتم حس میڪردم این بوسه هاش فرق داره بوی #وداع میداد
دیگه طاقت نداشتم چشمامو باز ڪردم ازم دورترو دورتر میشد صداش زدم اما
نمی شنید به نفس نفس افتاده بودم رو زمین #زانو زدم دستمو باز ڪردم چشم به همون #انگشتر فیروزه ایش افتاد

❥• اشڪام سرازیر شدن بی وفا تو ڪه گفتی هیچی نمی تونه منو تورو ازهم جدا ڪنه دست ڪشیدم رو سرم و چیزیو ڪه دور سرم بسته بود و باز ڪردم #سربند_لبیڪ_یازینب بود
هق هقم اوج گرفت سربندشو بو ڪشیدم بوی همون موقعی رو میداد ڪه لباساشو برای اولین بار وقتی از سوریه برگشته بود پنهانی میشستم فڪر ڪنم بوی #حرمه بی بی رو میداد اشڪام بی محابا می ریخت همه نامرد بودن این اشڪا، این لباس عروس، پوتینای خاڪیش ، لباسای نظامیش...
هیچ ڪی به فڪر من نبود من #دلتنگ فاطمه گفتناش بودم
#دلتنگ پوتینای همیشه خاڪیش..

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#کلام_شهید📩

#انقلاب ما #حق است، به #دشمن #امان ندهید؛ #دنیا ما را #محاصره_اقتصادی کرده تا #انقلاب ما را به #زانو درآورد، می‌خواهد #جنگ را #فرسایشی کند.

#سردار_شهید_علی_بینا_
۳۲سال پیش

🍃🌹ڪانال عهدبا شهدا🍃🌹
❥• @Shahidegomnamm🕊