🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_سیزدهم

مبارزه‌اش عليه گروه تكفيري و نگاه او به گروه داعش ؛

💢در #تحليل‌ها وسخنانش هرگز هيچ نشاني از اينكه #داعش از ديدگاه او يك #قدرت محسوب شود وجود نداشت. او براي #داعش هيچ #جايگاهي متصور نبود و اصلا آنها را #در_حدي نمي‌دانست كه ويژگي‌هاي مردانگي، شجاعت يا حتي تهور را در آنها ببيند.

💢از #نگاه سردار تقوي #تكفيري‌ها كوتوله‌هايي هستند كه هرگز نبايد از آنها #هراسي به دل راه داد. به‌طور مثال بايد بگويم در صحنه جنگ زماني كه مبارزان مجبور مي‌شدند در چارچوب تاكتيك‌هاي جنگ #سينه‌خيز رفته يا در مقابل سيل #گلوله‌ها در جايي پناه بگيرند او همچنان #سر خود را #بالا نگه مي‌داشت و #لبخند به لب #پيشاپيش همه #حركت مي‌كرد.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊
#شهیدمدافع_حرم_سردار_سیدحمیدتقوی_فر
#قسمت_سی_ویکم
#خاطرات

🔸راوی همسر شهید:
آن زمان در اهواز بودیم ، چند روز بعد از #ترور نا فرجام حاج حمید در پذیرایی نشسته بود و تلوزیون نگاه می کرد که از شدت خستگی خوابش برد .#ساعت حدود ۱۲ شب #نارنجکی داخل پذیرایی انداختند همراه با دختر هایم در اتاق خواب بودیم با شنیدن #صدای_مهیب از اتاق خارج شدیم و او هم به سمت هال دوید .
در آن #حادثه پتو سوخت ولی حاج حمید #صدمه ای ندید .تکه های #نارنجک به سقف و دیوار اتاق ها پخش شده بود . همسایه سپاهی مان حادثه را به حفاظت #سپاه اطلاع داد. حفاظت احتمال می داد که بخاطر #ترورصدام که #نقشه_حاج_حمید بود این ترور از طرف #منافقین یا نفوذی ها انجام شده است .
حاج حمید نقشه ترور صدام را کشیده بود در آن ترور فرزند صدام ۱۳ تیر خورد و خود صدام زنده ماند .
فردای ان روز هوا بسیار سرد بود . از طرف #حفاظت سپاه هم یک سرباز را برای #نگهبانی به درب منزلمان فرستادند .حاج حمید گفت" #نیازی_به_نگهبانی_نیست،برو" آن سرباز رفت و مجدد سرباز دیگری آمد . حاج حمید با دیدن سرباز عصبانی شد و گفت"در این هوای سرد نیاز به نگهبانی نیست اتفاقی نمی افتد . بروید" با سپاه تماس گرفت که سربازی نفرستد .
پس از #ترور نافرجام حاج حمید برخی اقوام تماس گرفتند و خبر دادند که #صدام برای #سر حاج حمید #جایزه گذاشته است .اقوام از من می خواستند که مانع فعالیت هایش شوم اما هر بار که بر سر این موضوع بحث می کردیم حاج حمید به من اطمینان می داد که نگران نباشم و چیز مهمی نیست .

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_بیست_ویکم
#خاطرات

🍁خاطره ای از زبان برادر شهید؛

معمولا توی اتاق #پذیرایی درس می‌خواندیم. پذیرایی‌مان، اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و مواقعی که می‌خواستیم درس بخوانیم اجازه ورود به آن را داشتیم! #یک_شب بعد از #نصفه_شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم #محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمی‌خواند. به #نماز ایستاده بود. آن موقع #دوازده_سیزده سال بیشتر نداشت. 😳جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ محمودرضا بعد از #نیمه_شب بلند می‌شد می‌آمد توی اتاق پذیرایی و به نماز می‌ایستاد. هر شب هم که می‌گذشت #نمازش_طولانی‌تر از شب قبل بود. یک شب حدود #دو ساعت طول کشید. صبح به او گفتم نماز شب‌ خواندن برای تو #ضرورتی ندارد؛ هم کسر خواب پیدا می‌کنی و صبح توی مدرسه چرت می‌زنی و هم اینکه تو هنوز به #تکلیف_نرسیده‌ای و نماز واجب نداری چه برسد به نماز شب، آنهم اینجوری! صحبت که کردیم، فهمیدم #طلبه‌ای در مورد #فضیلت_نماز_شب برای محمودرضا صحبت کرده و محمودرضا چنان از حرفهای آن طلبه تأثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه داد. بخاطر مدرسه‌اش، نهایتا مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند! ولی محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال می‌خواند. هنوز #چهره و #حالت ایستادنش #سر_نماز یادم هست…

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_سی_وهفتم
#خاطرات

🍃خاطره ای از زبان برادر شهید؛

🔷#سخت_کوش

انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با #پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع #روبوسی دیدم #چشمهایش_خون است و #سر و ریشش پر از #خاک.
از زور #خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا #اینطوری هستی؟ گفت #چهار روز است #خانه نرفته‌ام.
گفتم #بیابان بودی؟ گفت #آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمده‌اند #آموزش،
خیلی #مستضعفند؛ یکیشان #کاپشنش را #فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی #فهمید‌ام؛ خدا #شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار #سختکوش بوده‌اند.

🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊

💥 #دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
#که_ اتفاق_افتاد

بعد از #شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر #برگه ای نوشته بود:

1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )

2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )

3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.

#طلبه_شهیدمصطفی_آقاجانی
#آرزوهای_یک_شهید
#خاطره

🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

💥سه چیز را هر روز تلاوت کنید

1- زیارت عاشورا

2- نافله

3- زیارت جامعه کبیره

🍂اگر #درد_و_دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید #سر_مزارم، به لطف خداوند #حاضر هستم.

🍂من منتظر همه شما هستم. #دعا می کنم تا هرکسی #لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.

🍂همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.

#شهیدمدافع_حرم_سجادزبرجدی💐
فرازی از #وصيتنامه

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🥀زمانی معنای اِربا" اِربا را دانستم که مادرت
تکه استخوانهایت را
کنارهم میگـذاشت تا تورا درست کند

گاهی هم کم میآمد..
#سر
#دست
#پا

آرام زیر لب میخواند
#امان_ازدل_زینب

#دلنوشته

💠 @shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زندگینامه 🌷 #شهید_رضا_رضائیان #قسمت_پنجم افسر عراقي اشاره کرد آن دو را ببرند.مجددا با مقاومت آنها روبه رو شدند. خشم در چشمان افسر😡 عراقي موج ميزد.صداي تير اندازي ايراني ها نگرانش کرده بود. افسر…
🕊🌹🕊🌹🕊🌹

بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
#قسمت_ششم

افسر عراقي رضائيان را به پشت خواباند و
دستور داد #دستش_را_ببندند.

🥀ضربه اي ديگر به سرش زدند.رضائيان از
حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود.
#تيزي_کارد🔪 را پشت گردن خود حس
کرد.باورش نمي شد،اما سوزش و درد او را به
خود آورد .با فشار بعدي کارد در #گردنش فرو رفت
و #خون به بيرون فوران زد.

🥀افسر کمي تامل کرد.چشمانش همچون
دستش خون رنگ شده بود.سربازان عراقي گاه
#جلوي_چشمان خود را مي گرفتند که آن
منظره را نبينند . #دستان_خون_آلود افسر هر
لحظه بيشتر قوت مي گرفت اصرار داشت که
#سر_رضائيان را از بدن جدا کند.😔

🥀محسن #دست_و_پا_زدن_رضائيان را مي
ديد.گاه فکر مي کرد که در خواب است،اما
همين که پاي رضائيان به زمين کوبيده مي
شد،باورش مي شد که بيدار است.ديگر درد
پايش را فراموش کرده بود.هنوز بدن رضائيان
مقاومت مي کرد.

🥀 #دستان_بسته_اش سعي در آزاد شدن
داشت اما بي فايده بود.😔😭

💠ادامه دارد. ...

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زندگینامه 🌷 #شهید_رضا_رضائیان #قسمت_هفتم عرق از سر وصورت افسر عراقي جاري بود. #قطره_هاي_خون روي پيشاني اش شتک زده بود.گويي اختيار از کف اش خارج شده بود. #کارد_کمري_کند_بود🔪 و نمي توانست کارش …
🕊🌹🕊🌹🕊🌹

بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
#قسمت_هشتم

افسر عراقي #بدن_بي_سر رضائيان را
برگرداند.چشمش به #آرم_سپاه که به سينه
اش چسبيده بود،افتاد.خم شد و گوشه آرم
پارچه اي را گرفت و #آن_را_دريد.پارچه
کوچک را روي سر رضائيان گذاشت و گفت:
حالا پرونده ما تکميل شد و با خشم گفت:-
حرکت کنيد

💢گروهبان گفت:پس تکليف آن يکي چه
مي شود.

💢- با او کاري نداريم،فرصت نداريم بايد
حرکت کنيم!

💢افسر عراقي #سر_رضائيان را گرفت و به
سمت خاک ريز #عراق حرکت کرد. گشتي هاي خودي رسيدند عراقي ها آنجا را ترک کرده
بودند.بچه ها با بدن بي سر رضائيان که مواجه
شدند،کمي اطراف را جستجو کردند.صداي
محسن آن ها را متوجه خود کرد.

💢محسن که هنوز نفس مي کشيد به سختي
گفت: #سرش_را_بردند.😭

💠ادامه دارد. ...

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈

🌾🥀🌾🥀🌾🥀🌾
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹 بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین 📔 #زندگینامه 🌷 #شهید_رضا_رضائیان #قسمت_هشتم افسر عراقي #بدن_بي_سر رضائيان را برگرداند.چشمش به #آرم_سپاه که به سينه اش چسبيده بود،افتاد.خم شد و گوشه آرم پارچه اي را گرفت و #آن_را_دريد.پارچه کوچک…
🕊🌹🕊🌹🕊🌹

بـسم ربـــــ الشـــــهدا و الصـــــدیقـین

📔 #زندگینامه
🌷 #شهید_رضا_رضائیان
#قسمت_نهم


شهید رضائیان می گفت ما #باید از امام
حسین علیه السلام پیروی کنیم و دیدیم که چه
خوب پیروی کرد.

🥀و در تاریخ 1359/10/02 در کربلای
خوزستان جبهۀ دارخوئین (قتلگاه پیروان حسین
علیه السلام ) در حالی که با همرزمانش
ماموریت #شناسائی کافران متجاوز را داشتند
در درگیری با دشمن مورد #محاصره قرار
گرفت و سرهنگ عراقی از خدا بی خبر #سر
این فرزند اسلام را از بدن #جدا کرد و پیش
#یزید زمان برد و بدین طریق #پیروی خالصانۀ
او از معلم شهادت حسین بن علی علیه السلام
#اثبات شد.

💥وقتي #پدر_شهيد رضاييان خم ميشه
#رگ_هاي_بريده_ي پسرش رو #ببوسه ،
#شهيد_با_دستاش_سر_بابا_رو_به_سينه_اش مي چسباند . . .

💥اون زمان كه #راه_كربلا بسته بود مادر
شهيدي #خواب مي بينه خانم حضرت زهرا
بهش ميگن اگه مي خواهين #كربلا برين #برين_سر_قبر_رضائيان در گلستان شهداي
#اصفهان...

🙏حالا هر كي آرزوي كربلا داره مياد پايين
مزارش #زيارت_عاشورا مي خونه ..

💠ادامه دارد. ...

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🆔 @shahidegomnamm 👈

🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍ ‍🚩 #هر_روز_باقافله_ی_حسینی 🚩

👺#عمر_بن_سعد يك روز بعد از ورود امام به #كربلا يعني روز #سوم_محرم با ‏چهار هزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد.‏

📝برخي نوشته‌اند كه قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به ‏خدا سوگند می‌دهیم كه از اين كار ( #مقابله با امام حسين (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ ‏با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بني‌هاشم مي‌شود.

💢عمر بن سعد نزد ‏عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او را نپذيرفت و او تسليم شد.😞

🍁برخي از ‏تاريخ نويسان نوشته‌اند📝 #عمر_بن_سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ‏ترغيب به رفتن مي‌كرد تا با امام (ع) مقاتله كند ولي فرزند ديگرش او را به‌شدت از اقدام ‏به چنين كاري بر حذر مي‌داشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.‏

💢از #وقايعي كه در روز #سوم_محرم‌الحرام ذکرشده اين است كه👇👇

#امام(ع)#قسمتي_از_زمين_كربلا_را_كه_قبرش_در_آن_واقع است از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم #خريداري ‏كرد و با آن‌ها شرط كرد كه مردم را براي #زيارت_قبرش راهنمايي نموده و زوار او را تا سه روز ‏ميهماني كنند.‏

🍀سان بن فائد مي‌گويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه ‏چنين آمده بود👇👇

📜 چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم قاصدي نزد او ‏فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه📨 ‏نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده‌اند. 

📩عبيدالله چون #نامه ‏عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنون‌که در چنگ ما گرفتارشده اميد نجات دارد! ولي حالا ‏وقت فرار نيست.‏

🍀عبيدالله به عمر بن سعد نوشت؛
نامه📨 تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از #حسين_بن _علي بخواه تا او و تمام يارانش #با_يزيد_بيعت كنند، اگر چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم ‏نوشت!

💢چون اين نامه📨 به دست عمر بن سعد رسيد گفت: مي‌پندارم كه عبيدالله بن زياد ‏خواهان عافيت و صلح نيست عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين ‏نرساند زيرامي‌دانست كه #آن_حضرت_با_يزيد_هرگز_بيعت_نخواهد_كرد.‏

🍀عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه #اعزام_سپاهي_انبوه را در سر ‏مي‌پروراند و بعضي نوشته‌اند كه #مردم_كوفه جنگ كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ‏مي‌داشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مي‌كردند بازمي‌گشت.

🍀عبيدالله بن زياد ‏شخصي را به نام سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مسئله (فرار از جنگ) تحقيق كند ‏و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر مهمي از لشکرگاه به ‏كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد #سر آن مرد شامي را از تنش جدا ‏نمايند😱 تا كسي جرئت سرپيچي از دستورات او را نكند!
نوشته‌اند كه آن مرد شامي براي ‏طلب ميراث به كوفه آمده بود.

🍀عبيدالله شخصاً از كوفه به‌طرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به ‏قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر ‏بن شهاب حارثي، محمد بن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و ‏گفت:

🔶 در شهر #كوفه گردش كنيد و مردم را به #طاعت و فرمان برداي از #يزيد و من فرمان ‏دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشکرگاه فراخوانید ‏پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آن‌ها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند ‏و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچه‌ها و گذرگاه‌ها مي‌گشت و #مردم را به #‏پيوستن به #لشكر_عبيدالله تشويق مي‌كرد و #آنان_را_از_ياري_امام_حسين_(ع) #بر_حذر_‏مي‌داشت.‏

🍀عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آن‌ها ‏استفاده شود و هنگامی‌که او در لشکرگاه نخيله بود شخصي به نام #عمار_بن_ابي_سلمه ‏تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و به‌طرف #كربلا حركت كرد و به امام ‏ملحق و #شهيد شد.‏

#کاروان_عشق
#سوم_ماه_محرم‌الحرام
#یا_حسین🚩


🏴ڪانال عهـدبا شهـدا🏴
💠 @Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ⚠️⚠️#تلنـــگــر

رفته بودند #مجازی برای ڪار فرهنگی..
چون ڪه #آقا فرموده بودند؛من اگر #رهبر_نبودم میشدم رئیس مجازے..

📱شروع ڪردند یڪ به یڪ #پستای مختلف
مذهبی،سیاسی،فرهنگی!
الحق و النصاف خوب پیش میرفتند و ڪارشان بود مورد #قبول رضاے الهی..

🍂مدتی گذشت..
نم نمڪ #ریزش داشت #پستهای_جهادے..
عده ای #سقوط ڪردن این وسط حسابے..

🍂یڪ در میان شد پستهایشان #سطحی و #آبڪی..
نیم بیشتر #پستها هم شد؛ #عڪس_با_ریش و #تسبیح و #یقه آخوندے..
عڪس در جوار ائمه و #مزار_شهدا !
دعا ڪنید برایم ڪه من هم بشوم لایق شهادت..

📩 #ڪامنتهای همیشه در صحنه بعضی #خواهران
چقدر به #چهرتان مے آید شهادت..
الهی ڪه روزیتان شود شربتش..
عجب نورانیست این چهره مردانه..
احسنت به شما #برادر..

🍂آرام آرام جدا شدند از #پستهای_تلنگـرے..
#اڪثر پستهایشان شد؛ته ریش و به دست تسبیح!📿
یادشان رفته بود انگار ڪه چیست #ڪار_اصلی..

📱براے چه آمده بودند اصلا به #مجازے؟!
#فراموش ڪرده بودند گویا
ڪه👌 #شهدا راهی سخت گرفته بودند در پیش..
👌از #نفـس و #جـان و #مـال گذشته بودند
👈نه اینڪه راه به راه پست از ریش و ته ریش!!!

🍂 #ڪار_فرهنگی شان رفته بود #برباد..!
ڪارشان #ایراد_شرعے نداشت گویا
اما #هــدف چه شد ڪجا رفت به یڪباره #روی_هـوا..!؟

💢عده اے هم لیز خوردن چو ماهی در #پی_وی و #دایرڪت ها..
شدند #عاشق_دلخسته و بے قرار یار!
#دخترڪان هم شدند #ڪشته مرده ریش و ژست، #لبخند_مردانه !
علـی باش؛فـاطمـه ات میشوم!
بود #شعارشان در این راه..

💢ڪجـای دنیـا از این راه #علوے و #فاطمے شدند ها ؟!
ڪارشان بود #غلــط انــدر غلــط ..

🥀#حججی_ڪه_شد_ابراهیم_این_زمانه..
#سر داد و #سلفی_نداد از ریش و انواع ژست مردانه..
بلڪه داد سلفی از #ابهت_مردانه ی بی مثال..

🌼 #ڪارهایش ڪه رو شد یڪ به یڪ..
#ڪارفرهنگی و #جهادسازندگی با #نیـت قربه الی الله..
آنوقت دانستند ڪه #او بوده گوش به #فرمان علی..

#فـرمـان_چه_بود؟
آرے همان #آتـش_بـه_اختیـاررهبـری..
در #حقیقت او بود مرد میدان..
آنچه را که میدانست ڪرد ِعمال..
آن زمان بود ڪه برادرها و خواهرها #فهمیدند ڪه اے دل #غافل چه راحت #باخته بودند خود را..
آمدند نرم نرمک به #خود انگار..

#فاطمه_قاف
#ڪار_فرهنگی
#آتش_به_اختیار
#شهید_حججی_ابراهیم_زمانه

🌹ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
•●❥ 🖤 ❥●•
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🥀ڪاش تقدیر #شهادت
بہ سرانجام شود وڪسے هست
ڪہ میلش شده #گمنام شود

🥀عشق یعنی #حرم بےبے
ومن مےدانم

🥀بایداین #سر برود
تادلم #آرام شود.

#شهید_محمودرضا_بیضایی🕊
#شبتون_شهدایی🌙

@Shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🍁 #خاطره

🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان💐

داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد

🍂رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد

🍂گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان

🍂از #تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!

🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...

🥀... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم
با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود

🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊

🍁 #راوی: مادر شهید
🥀 #شهید_حسین_فهمیده
#یادش_با_صلوات


🕊ڪانال عهـدبا شهـدا👇
💠 @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتادو_چهار📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• گرفتمش رو به روم با #عشق نگاهش کردمو بعد همون نگاه عاشقانمو به حسام دوختم #حسام بهم نزدیک شد و گفت: از صبحه تو دلم یه شوری دارم تا اینو ببینی می دونستم #خوشت میاد بردمش یه خیاط…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_پنج📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• به مزار میرسیم #نگاه خسته ات را نثار چشمانم میکنی نگاهی که خستگی اش حاصل #جنگ و #کار و #جسم نیست نگاهت خسته است، این خستگی حاصل از #روح توست تو دلت گرفته ، #آسمان چشمانت هوای #باریدن دارد
میگویی : بانو ! بشین توی ماشین زود برمیگردم ،هیچ نمیگویم و فقط نگاهت میکنم نمی دانم #امشب چرا اینطور شده ام #ندایی در درونم میگوید : این آخرین نگاه هایم به توست،

❥• از این فکر #سخت آزرده میشوم دستت را جلوی صورتم تکان میدهی و میگویی : کجایی حاج خانوم ؟؟؟
(مکث) باشه؟؟؟
#تلخندی میزنم و میگویم : #اطاعت فرمانده، تو پیاده میشوی و #چفیه بر دوش آرام آرا م توی تاریکی گم میشوی اینجا هیچ #فانوسی روشن نیست از رفتنت حوصله ام سر میرود باورت میشود؟ توی همین چند دقیقه #دلم برایت تنگ شد کمی بعد روی شیشه ی ماشین #قطره های کوچکی میافت
# باران است که #نم_نم میبارد روی شیشه #بوسه میزند و بعد #سر میخورد، دستم را روی شکمم میگذارم نی نی #لگد میزند،انگار بازیش گرفته کاسه صبرم لبریز میشود هن هن کنان پیاده میشوم و در را قفل میکنم،

❥• یاد اصرار #مکررت برای آمدن به اینجا میافتم دلم ناگه #شور میزند سلانه سلانه از میان #قبور عبور میکنم تا به قطعه #نامداران بی نام میرسم اینجا گویی روز است این #فانوس ها اینجا را #بهشت میکنند،به دوستانم سلام میدهم صدای زوزه ی #باد مرا
به خود می آورد،چشمانم دور و بر را میکاود و دنبال تو میگردد دستم را به کمر میگیرم تا بتوانم راه بروم به شوق رویت گام برمیدارم امشب چقدر #خلوت است،

❥• امشب #منو_تو ، #مهتاب، #شهدا
و #خدا قشنگ ترین #مراعات النظیر میشوییم ،شهدا رفقایمان اند و مهتاب برق کوچکی از چشمان تو و خدا خالق این همه زیباییست اوشاعر شعریست مثل تو صدای ناله ای متوقفم میکند، #قلبم مرا به سمت صدا هدایت میکند چشم میگشایم اینجا مزار #شهدای مدافع حرم است تو را میبینم رو به رفقایت و پشت به من زانو زده ای و ضجه میزنی #گوش میسپارم به درد و دل هایت با دوستانت خلوت کرده ای

❥• میگویی :
اشکان ! #بی معرفت #رفیق کجا رفتی محمد رضا! تنها تنها #بهشتی شدی؟؟؟ #مصطفی کجایی؟؟؟ بخدا دلم واست #تنگ شده آهای #معراجیاااااا کجایید ؟؟؟؟ چرا نوبتم نمیرسه ؟ خستم از اینهمه #دلتنگی خدا منو بو کردی؟ بوی دنیا میدادم ؟؟؟ آره؟ من لیاقت ندارم ؟!!! گریه #امانت را میبرد زیر #باران خیس شده ایم بغضی گلویم را چنگ میزدو اشک هایم سرازیر میشود ... بغض #نامرد است...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅