Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_شانزدهم
✍هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن، #حرفهایش بیشتر #بوی_رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد #قدمی را کامل میکند.
⚜آن اوایل، یکبار که از معرکه برگشته بود، وسط حرفهایش خیلی محکم گفت:
💠«جانفشانی اصلا کار آسانی نیست»💠
⚜بعد تعریف کرد که #آنجا در نقطهای باید #فاصلهای چند متری را در #تیررس_تکفیریها_میدوید و توی همین چند متر، #دخترش آمده #جلوی چشمش.
⚜اینها را می گفت تا به من #بفهماند که #تعلقات یعنی #وابستگیها مثل وابستگی به فرزند چطور #مانع_شهادت شهید است…
⚜تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای #بریدن رشته #تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید.
این بار که میرفت به کسی گفته بود « #این_دفعه_از_کوثر_بریدم».
⚜شب یکی از #عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟ ؟؟
گفت : از کوثرم گــــــــــذشتم. ..😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#قسمت_شانزدهم
✍هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن، #حرفهایش بیشتر #بوی_رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد #قدمی را کامل میکند.
⚜آن اوایل، یکبار که از معرکه برگشته بود، وسط حرفهایش خیلی محکم گفت:
💠«جانفشانی اصلا کار آسانی نیست»💠
⚜بعد تعریف کرد که #آنجا در نقطهای باید #فاصلهای چند متری را در #تیررس_تکفیریها_میدوید و توی همین چند متر، #دخترش آمده #جلوی چشمش.
⚜اینها را می گفت تا به من #بفهماند که #تعلقات یعنی #وابستگیها مثل وابستگی به فرزند چطور #مانع_شهادت شهید است…
⚜تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای #بریدن رشته #تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید.
این بار که میرفت به کسی گفته بود « #این_دفعه_از_کوثر_بریدم».
⚜شب یکی از #عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟ ؟؟
گفت : از کوثرم گــــــــــذشتم. ..😔
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_بیست_ودوم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان مادر شهید؛
✍خیلی دوستم داشت متفاوت با سایر بچههایم با من رفتار میکرد #همیشه_دستم_را_میبوسید #سرش را روی #پاهایم میگذاشت و میگفت: #بوی_بهشت را استشمام میکنم خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا میرفت برای بچههای خواهر و برادرش هدیه میآورد و از این کارش لذت میبرد, وقتی اعتراض میکردم که پسرم قدر پولت را بدان به شوخی میگفت: برایم #زن بگیر منم ولخرجی نکنم, نگو دلش پیش نوه خواهر شوهرم گیر کرده بود دلش میخواست او را خوب بشناسد,گفتم: پسرم برو جلوی مدرسهاش تعقیبش کن ببین با #معیارهای تو جور هست یا نه؟ تا دو سه ماه این کار را کرد و در آخر آمد و گفت: مادر خیلی #دختر نجیبی است هر وقت دوست داشتی برایم #خواستگاری کن.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_بیست_ودوم
#خاطرات
🍂خاطره ای از زبان مادر شهید؛
✍خیلی دوستم داشت متفاوت با سایر بچههایم با من رفتار میکرد #همیشه_دستم_را_میبوسید #سرش را روی #پاهایم میگذاشت و میگفت: #بوی_بهشت را استشمام میکنم خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا میرفت برای بچههای خواهر و برادرش هدیه میآورد و از این کارش لذت میبرد, وقتی اعتراض میکردم که پسرم قدر پولت را بدان به شوخی میگفت: برایم #زن بگیر منم ولخرجی نکنم, نگو دلش پیش نوه خواهر شوهرم گیر کرده بود دلش میخواست او را خوب بشناسد,گفتم: پسرم برو جلوی مدرسهاش تعقیبش کن ببین با #معیارهای تو جور هست یا نه؟ تا دو سه ماه این کار را کرد و در آخر آمد و گفت: مادر خیلی #دختر نجیبی است هر وقت دوست داشتی برایم #خواستگاری کن.
🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
🔶 #راه_ناتمام
🌺 #بوی_عطر_خاک_جبهه_ها🍂
✍گفتند از او هیـچ نمـانده جز یک راه ناتمـــام.....
راه ناتمـــام است...اما #مقصـــد پیداست و مـرد راه مے طلبـد...
در میـان راه خواهـے رسید به هرچه شـب است که زنـده به #یـادش سحـر و طلـوع مے شوند.
چند قـدم جلـوتر تمـام لحظه هـایت را به #سجـــده مے کشاند...
#عطــر_خـاک و #خـون نفـس نفـس هم نفست مےشوند و ...
و هـزار #قـدم مانده تا انتـها شاید...که نا تمـام شود تمـام...هرقـدم شایـد هزار قدم شود و یک شبه ره صـدساله به منـزل رسد اگر...
گفتـم مـن مانـده ام و این #راه ناتمـام ...نـورسیـده کودکـی شـاید !!! #قدم_هایم بے ثبـات و بے رمـق زانـوانم خـم شده در میـان راه...
مے دانم ای خـــدا ..گــرد #پــوتیـن_هـایش کفش هایم را کفـایت مےکند.. براےشـروع دلخـوشم به #ذکـــر_ســـربنـدش
فقـط و فقـط #یــا_زهـرا(س)...
گفتـه است: حـرم عشـق #کـربلاست و چگونه در بند خـاک بمانـد آنکه #پـــرواز🕊 آموخته است و راه کـربلا را مےشناسد و چگونه از #جـان نگذرد آنـکس که مے داند جـان بهـای #دیـدار است؟
راه ناتمـامت اگر تا کـربلاست خواهم گذشت از جـان به بهـای دیدار خـدایت ای #شـهید...
میدانم این راه #بهـشت را پشت سـر مےگذارد ...
ابتـدایش #صـراط و اتنـهایش #کـربلاست...
#دلنـوشته
#راهـیان_نـور
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🔶 #راه_ناتمام
🌺 #بوی_عطر_خاک_جبهه_ها🍂
✍گفتند از او هیـچ نمـانده جز یک راه ناتمـــام.....
راه ناتمـــام است...اما #مقصـــد پیداست و مـرد راه مے طلبـد...
در میـان راه خواهـے رسید به هرچه شـب است که زنـده به #یـادش سحـر و طلـوع مے شوند.
چند قـدم جلـوتر تمـام لحظه هـایت را به #سجـــده مے کشاند...
#عطــر_خـاک و #خـون نفـس نفـس هم نفست مےشوند و ...
و هـزار #قـدم مانده تا انتـها شاید...که نا تمـام شود تمـام...هرقـدم شایـد هزار قدم شود و یک شبه ره صـدساله به منـزل رسد اگر...
گفتـم مـن مانـده ام و این #راه ناتمـام ...نـورسیـده کودکـی شـاید !!! #قدم_هایم بے ثبـات و بے رمـق زانـوانم خـم شده در میـان راه...
مے دانم ای خـــدا ..گــرد #پــوتیـن_هـایش کفش هایم را کفـایت مےکند.. براےشـروع دلخـوشم به #ذکـــر_ســـربنـدش
فقـط و فقـط #یــا_زهـرا(س)...
گفتـه است: حـرم عشـق #کـربلاست و چگونه در بند خـاک بمانـد آنکه #پـــرواز🕊 آموخته است و راه کـربلا را مےشناسد و چگونه از #جـان نگذرد آنـکس که مے داند جـان بهـای #دیـدار است؟
راه ناتمـامت اگر تا کـربلاست خواهم گذشت از جـان به بهـای دیدار خـدایت ای #شـهید...
میدانم این راه #بهـشت را پشت سـر مےگذارد ...
ابتـدایش #صـراط و اتنـهایش #کـربلاست...
#دلنـوشته
#راهـیان_نـور
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_شش ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• وارد اشپزخونه شدم شیرآبو باز کردم ، آب یخو پاشیدم رو صورتم یه لحظه #نفسم بالا نیومد😱دست چپمو به کابینت بغلی تکیه دادمو با دست راستم کمرمو چسبیدم بوی خوش #سوپ کل آشپزخونه🍜 رو پر کرده…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_هفت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• قلبم با شدت توی سینم کوبید نگاهم کرد روشو ازم برگردوند چشماشو بست خودمو به اون راه زدم با مهربونی گفتم : #حسام جان ؟ برات شام آوردم، جوابی نداد از جا بلند شدم و رفتم سمت چپش تا چهرش ب سمتم باشه با اخم نگاهم کرد و بعد نگاهشو ازم گرفت و به سقف خیره شد.
❥• با #ناراحتی گفتم : من با یه بچه بخاطرت بلند میشم میام اینور بهم محل نمیدی؟ لاقل غذا تو بخور من نپختم مامان #رعنا پخته
نگاهی به غذا که سمت چپش بود کردم و پوفی کشیدم #یاعلی گفتم و از جا بلند شدم رفتم اون سمت قاشقو پر از سوپ کردم و گرفتم سمتش بخور حسام جان
دهانشو باز کرد قاشقو گذاشتم تو دهنش اصلا نگاهم نمی کردولی سوپشو تا آخر خورد در ظرفیو که توش کوفته بود برداشتم #بوی کوفته پیچید تو اتاق ببین مامان رعنا چقد هوامونو داره ، چه #کوفته هایی درست کرده ها،
❥• کوفته میخوری؟
ابروهاشو انداخت بالا
با #بغض گفتم : پس منم نمی خورم الانم به #پدرجون میگم منو ببره خونه ی خودمون
❥• خواستم از جا #بلند شم که #محکم دستمو گرفت درست جای سوختگی روی دستم بود #دردش تو وجودم پیچید با صدای لرزونی گفت : بیخود ! حق نداری هیچ جا بری بعد از تشیع جنازه در به در دنبالت گشتم هزار جور فکر و خیال به ذهنم رسید چرا هر چی میشه قهر
می کنی؟
صداش که لرزید فهمیدم #سردشه دستمو ول کرد سریع از گوشه ی اتاق چند تا پتو آوردم کشیدم روش، نشستم پیشش سرمو انداختم پایین #قهر نکردم به پدرجونم گفتم ، بخدا حالم خیلی بد شد داشتم خفه میشدم ، حالت تهوع داشتم ، تو جمعیت نتونستم پیدات کنم #تاکسی گرفتم رفتم #خونه بدن درد داشتم ...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هفتادو_هفت 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• قلبم با شدت توی سینم کوبید نگاهم کرد روشو ازم برگردوند چشماشو بست خودمو به اون راه زدم با مهربونی گفتم : #حسام جان ؟ برات شام آوردم، جوابی نداد از جا بلند شدم و رفتم سمت چپش تا چهرش ب سمتم باشه با اخم نگاهم کرد و بعد نگاهشو ازم گرفت و به سقف خیره شد.
❥• با #ناراحتی گفتم : من با یه بچه بخاطرت بلند میشم میام اینور بهم محل نمیدی؟ لاقل غذا تو بخور من نپختم مامان #رعنا پخته
نگاهی به غذا که سمت چپش بود کردم و پوفی کشیدم #یاعلی گفتم و از جا بلند شدم رفتم اون سمت قاشقو پر از سوپ کردم و گرفتم سمتش بخور حسام جان
دهانشو باز کرد قاشقو گذاشتم تو دهنش اصلا نگاهم نمی کردولی سوپشو تا آخر خورد در ظرفیو که توش کوفته بود برداشتم #بوی کوفته پیچید تو اتاق ببین مامان رعنا چقد هوامونو داره ، چه #کوفته هایی درست کرده ها،
❥• کوفته میخوری؟
ابروهاشو انداخت بالا
با #بغض گفتم : پس منم نمی خورم الانم به #پدرجون میگم منو ببره خونه ی خودمون
❥• خواستم از جا #بلند شم که #محکم دستمو گرفت درست جای سوختگی روی دستم بود #دردش تو وجودم پیچید با صدای لرزونی گفت : بیخود ! حق نداری هیچ جا بری بعد از تشیع جنازه در به در دنبالت گشتم هزار جور فکر و خیال به ذهنم رسید چرا هر چی میشه قهر
می کنی؟
صداش که لرزید فهمیدم #سردشه دستمو ول کرد سریع از گوشه ی اتاق چند تا پتو آوردم کشیدم روش، نشستم پیشش سرمو انداختم پایین #قهر نکردم به پدرجونم گفتم ، بخدا حالم خیلی بد شد داشتم خفه میشدم ، حالت تهوع داشتم ، تو جمعیت نتونستم پیدات کنم #تاکسی گرفتم رفتم #خونه بدن درد داشتم ...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#وداع تلخ #من با #تُ #نگاهم ڪن ، #مرا بنگر #جنون از #چشم من پیداست #قسمت_پایانی✒️ #داستان_فرمانده_من📚🔎 #رمان_عاشقانه💔 #مدافعان_حرم🥀 🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🍃🌹 °•🌸 ➬ @Shahidegomnamm
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_یازده 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• نگاه بی رمق #مامان رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل
میشوم #بوی گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود #قلبم دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد #تابوتی ڪه مزین به #پرچم ایران است...
بالاخره برگشتی #مرد؟
چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی #زندگی ست
اینگونه #خوابیدنت چهره ی معصومت با #سربند بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده
هنوز چند قدم تا #عشق مانده #طوفان دیگری در راه است...
❥• زمزمه میڪنم:
چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را
می گیرد #ابرویت شڪسته و #موهایت آشفته است...
زمزمه میڪنم: سلام #ڪربلای من!
#بوی خون، #باروت، #عطرنارنج در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام #سرم را به سینه ات
می چسبانم چرا #قلبت نمیزند؟
چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر #سردی؟
صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم
#پیشانی روی پیشانی ات می گذارم
و با #اشڪ های داغم رخ زمستانی ات را #غسل می دهم
❥• #امیرعلی ناله می ڪند و ناگهان
می زند زیر #گریه می دانم برای چه #بهانه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری #محتاطانه او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت...
خشڪم میزند دست هایت ڪجاست #علمدار من؟
برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند #خداوند به جایش به تو دو #بال داده
یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟
❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به #رسول_اڪرم با مادرمان #فاطمه، به بابایمان #علی، به مولایمان #حسن، به اربابمان #حسین،
به نازدانه حسین #سجاد، به عالممان #باقر، به راستین ترین #صادق، به #ڪاظممان، به ولی #نعمتمان، به #سخاوتمندمان #جواد، به هدایتگرمان #هادی، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی #عسگری...
#بغض می ڪنم برای #دوازدهمین شان
سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان
ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون #یار مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند #یارانش برسان...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_یازده 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• نگاه بی رمق #مامان رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل
میشوم #بوی گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود #قلبم دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد #تابوتی ڪه مزین به #پرچم ایران است...
بالاخره برگشتی #مرد؟
چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی #زندگی ست
اینگونه #خوابیدنت چهره ی معصومت با #سربند بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده
هنوز چند قدم تا #عشق مانده #طوفان دیگری در راه است...
❥• زمزمه میڪنم:
چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را
می گیرد #ابرویت شڪسته و #موهایت آشفته است...
زمزمه میڪنم: سلام #ڪربلای من!
#بوی خون، #باروت، #عطرنارنج در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام #سرم را به سینه ات
می چسبانم چرا #قلبت نمیزند؟
چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر #سردی؟
صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم
#پیشانی روی پیشانی ات می گذارم
و با #اشڪ های داغم رخ زمستانی ات را #غسل می دهم
❥• #امیرعلی ناله می ڪند و ناگهان
می زند زیر #گریه می دانم برای چه #بهانه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری #محتاطانه او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت...
خشڪم میزند دست هایت ڪجاست #علمدار من؟
برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند #خداوند به جایش به تو دو #بال داده
یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟
❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به #رسول_اڪرم با مادرمان #فاطمه، به بابایمان #علی، به مولایمان #حسن، به اربابمان #حسین،
به نازدانه حسین #سجاد، به عالممان #باقر، به راستین ترین #صادق، به #ڪاظممان، به ولی #نعمتمان، به #سخاوتمندمان #جواد، به هدایتگرمان #هادی، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی #عسگری...
#بغض می ڪنم برای #دوازدهمین شان
سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان
ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون #یار مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند #یارانش برسان...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#دلنوشته
#شهـادت🕊
معـطل من و تو نمــی مـانـد...
تـو اگـر #سـربـاز_خـدا نشوے،
دیگرے مــی شود...👌
🌹 #شهادتــ را مـےدهنـد ،
اما به #اهل_درد🔥 نه بی خیال ها ...
فقط دم زدن از #شهدا افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، #بوی_شهدا_را_بدهد...
عـــطر بندگی خالص براے #خــدا...✋
🌹 #شهدایی_زیستنم_آرزوسـت...!
#شهید_داود_حق_وردیان
#شبتون_شهدایی
@shahidegomnamm
🍃:🌷
#شهـادت🕊
معـطل من و تو نمــی مـانـد...
تـو اگـر #سـربـاز_خـدا نشوے،
دیگرے مــی شود...👌
🌹 #شهادتــ را مـےدهنـد ،
اما به #اهل_درد🔥 نه بی خیال ها ...
فقط دم زدن از #شهدا افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، #بوی_شهدا_را_بدهد...
عـــطر بندگی خالص براے #خــدا...✋
🌹 #شهدایی_زیستنم_آرزوسـت...!
#شهید_داود_حق_وردیان
#شبتون_شهدایی
@shahidegomnamm
🍃:🌷