#روایتےاز #همسر_شهیدمدافع_حرم #حجت_اسدی 🕊🌺
در آن زمان شرایط #زندگی سخت بود؛ اما با همه این سختیها من دست حمایت امام زمان(عج) را در زندگی مشترکمان حس میکردم.
یادم هست یک روز که از قزوین به سمت قم برمیگشتیم آقا حجت 6 هزار تومان بیشتر #پول نداشت وسط راه ماشینمان خراب شد و من خیلی نگران هزینه تعمیر ماشین بودم؛
اما آقا حجت بسیار خونسردانه رفتار میکرد که از قضا هزینه تعمیر ماشین 6 هزار تومان شد انگار که اینها همه باهم هماهنگ بودند و این است که من در تمام زندگیام دست امام زمان(عج) را حس میکنم...
#همسرشهید
#کانال_شهید @shahidhojjat
#شب_شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها۹۴
🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
instagram.com/p/BHuU6MoAAEp/
در آن زمان شرایط #زندگی سخت بود؛ اما با همه این سختیها من دست حمایت امام زمان(عج) را در زندگی مشترکمان حس میکردم.
یادم هست یک روز که از قزوین به سمت قم برمیگشتیم آقا حجت 6 هزار تومان بیشتر #پول نداشت وسط راه ماشینمان خراب شد و من خیلی نگران هزینه تعمیر ماشین بودم؛
اما آقا حجت بسیار خونسردانه رفتار میکرد که از قضا هزینه تعمیر ماشین 6 هزار تومان شد انگار که اینها همه باهم هماهنگ بودند و این است که من در تمام زندگیام دست امام زمان(عج) را حس میکنم...
#همسرشهید
#کانال_شهید @shahidhojjat
#شب_شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها۹۴
🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
instagram.com/p/BHuU6MoAAEp/
Instagram
#روایتےاز #همسر_شهیدمدافع_حرم #حجت_اسدی 🕊🌺 در آن زمان شرایط #زندگی سخت بود؛ اما با همه این سختیها من دست حمایت امام زمان(عج) را در زندگی مشترکمان حس میکردم.
یادم هست یک روز که از قزوین به سمت قم برمیگشتیم آقا حجت 6 هزار تومان بیشتر #پول نداشت وسط راه…
یادم هست یک روز که از قزوین به سمت قم برمیگشتیم آقا حجت 6 هزار تومان بیشتر #پول نداشت وسط راه…
پنج یا شش روز به #عید مانده بود.
شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری #طلا كه شامل یك #سینه_ریز و تعدادی #دستبند بود،
به من داد و گفت:
فردا به #پول نیاز دارم!
اینها را بفروش.
من فردای آن روز به #اصفهان رفتم.
آنها را فروختم و برگشتم.
رفتیم بیرون.
كمی كه از منزل دور شدیم گفت:
وضع مناسبی نیست!
#قیمت اجناس بالا رفته و حقوق #كارمندان و #كارگران پایینه و درآمدشان با خرجشان نمی خونه و....
او حدود نیم ساعت صحبت كرد.
آنگاه رو به من كرد و گفت:
شما #كارمند ها #عیالوار هستید،
خرجتان زیاد است و من نمی دانم باید چه كار كنم!
#پول ها را از من گرفت و بدون اینكه بشمارد، بسته پول ها را باز كرد و از میان آنها یك بسته #اسكناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت:
این هم برای شما و #خانواده ات!
برو شب عیدی چیزی برایشان بخر!
ابتدا قبول نكردم،
بعد چون دیدم #ناراحت شد، پول را گرفتم و پس از خداحافظی، #خوشحال به خانه برگشتم!
بعدها از یكی از دوستان شنیدم كه همان شب پول ها را بین سربازان #متأهل، كه قرار بود فردا برای #مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند، تقسیم كرده است...
#خلبان #شهید_عباس_بابایی
📚 پرواز تا بی نهایت
🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BKKT_zEgSO7/
شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری #طلا كه شامل یك #سینه_ریز و تعدادی #دستبند بود،
به من داد و گفت:
فردا به #پول نیاز دارم!
اینها را بفروش.
من فردای آن روز به #اصفهان رفتم.
آنها را فروختم و برگشتم.
رفتیم بیرون.
كمی كه از منزل دور شدیم گفت:
وضع مناسبی نیست!
#قیمت اجناس بالا رفته و حقوق #كارمندان و #كارگران پایینه و درآمدشان با خرجشان نمی خونه و....
او حدود نیم ساعت صحبت كرد.
آنگاه رو به من كرد و گفت:
شما #كارمند ها #عیالوار هستید،
خرجتان زیاد است و من نمی دانم باید چه كار كنم!
#پول ها را از من گرفت و بدون اینكه بشمارد، بسته پول ها را باز كرد و از میان آنها یك بسته #اسكناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت:
این هم برای شما و #خانواده ات!
برو شب عیدی چیزی برایشان بخر!
ابتدا قبول نكردم،
بعد چون دیدم #ناراحت شد، پول را گرفتم و پس از خداحافظی، #خوشحال به خانه برگشتم!
بعدها از یكی از دوستان شنیدم كه همان شب پول ها را بین سربازان #متأهل، كه قرار بود فردا برای #مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند، تقسیم كرده است...
#خلبان #شهید_عباس_بابایی
📚 پرواز تا بی نهایت
🇮🇷 پایگاه بســــــیــج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BKKT_zEgSO7/
Instagram
پایگاه بسیج مردمی اینستاگرام
پنج یا شش روز به #عید مانده بود. شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری #طلا كه شامل یك #سینه_ریز و تعدادی #دستبند بود، به من داد و گفت: فردا به #پول نیاز دارم! اینها را بفروش. من فردای آن روز به #اصفهان رفتم. آنها را فروختم و برگشتم. رفتیم بیرون. كمی كه از…
✅روزنامه دیلی صباح #ترکیه:
ایرانیان عدم حضور گردشگران روس را جبران کردند! 👆😞
#پول_فقرا
#اشک_تمساح
#داعش
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
ایرانیان عدم حضور گردشگران روس را جبران کردند! 👆😞
#پول_فقرا
#اشک_تمساح
#داعش
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
شبی از طریق مخبرهایی که در شهر داشتیم، فهمیدیم عدّهای در مجلس #عروسی، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد #مزاحمت کردهاند.
محمود، سریع گروهی از بچّههای #سپاه را مأمور کرد.
آنها رفتند و چند نفرشان را – که #مست هم بودند – گرفتند و آوردند.
محمود با یکی از قضات #سنندج تماس گرفت و آن #قاضی هم متناسب با جرم هرکدام، برای آن ها حکمی صادر کرد و مأموریت اجرای حکم را هم به خودمان واگذار نمود.
یکی از آن مجرمان، فردی بود که #فروشگاه لوازم یدکی داشت.
ما #مشتری دائمیاش بودیم
و قطعات #ماشین را که مورد نیازمان بود، برایمان جفت وجور میکرد.
آن شب او خیلی اصرار کرد که از خیر اجرای حکم او بگذریم!
میگفت:
من به شما #خدمت میکنم،
لوازم برایتان میخرم،
ببخشید!
ولی محمود توجّهی نکرد.
همه میدانستند که او اینطور وقتها ملاحظهی #آشنا و #غریبه را نمیکند!
ملاحظهی نیاز و احتیاج به یک فرد #مجرم را هم نمیکرد!
تنها حکم #شرع و اجرای آن مدّ نظرش بود.
یکی دیگر از آنها #رئیس_بانک بود.
آدم سرشناسی بود.
کلّی به ما وعده و وعید داد!
میگفت:
به همهی شماها وام میدهم!
هر کاری که از دستم بر بیاید برایتان میکنم،
فقط این بار را ندیده بگیرید!
محمود گفت:
کسی اینجا محتاج #پول و #وام نیست!
حکمی را که برایت صادر شده اجرا میکنیم،
نه کمتر،
نه بیشتر!
با هیچکس رودربایستی نداشت.
همین خصوصیت باعث شده بود همه حساب کارشان را بکنند؛
چه مردم کوچه و بازار و چه نیروهای تحت امرش!
🌺 #شهیدمحمود_کاوه
📚 کتاب حماسه کاوه
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BK4yhteAQCX/
محمود، سریع گروهی از بچّههای #سپاه را مأمور کرد.
آنها رفتند و چند نفرشان را – که #مست هم بودند – گرفتند و آوردند.
محمود با یکی از قضات #سنندج تماس گرفت و آن #قاضی هم متناسب با جرم هرکدام، برای آن ها حکمی صادر کرد و مأموریت اجرای حکم را هم به خودمان واگذار نمود.
یکی از آن مجرمان، فردی بود که #فروشگاه لوازم یدکی داشت.
ما #مشتری دائمیاش بودیم
و قطعات #ماشین را که مورد نیازمان بود، برایمان جفت وجور میکرد.
آن شب او خیلی اصرار کرد که از خیر اجرای حکم او بگذریم!
میگفت:
من به شما #خدمت میکنم،
لوازم برایتان میخرم،
ببخشید!
ولی محمود توجّهی نکرد.
همه میدانستند که او اینطور وقتها ملاحظهی #آشنا و #غریبه را نمیکند!
ملاحظهی نیاز و احتیاج به یک فرد #مجرم را هم نمیکرد!
تنها حکم #شرع و اجرای آن مدّ نظرش بود.
یکی دیگر از آنها #رئیس_بانک بود.
آدم سرشناسی بود.
کلّی به ما وعده و وعید داد!
میگفت:
به همهی شماها وام میدهم!
هر کاری که از دستم بر بیاید برایتان میکنم،
فقط این بار را ندیده بگیرید!
محمود گفت:
کسی اینجا محتاج #پول و #وام نیست!
حکمی را که برایت صادر شده اجرا میکنیم،
نه کمتر،
نه بیشتر!
با هیچکس رودربایستی نداشت.
همین خصوصیت باعث شده بود همه حساب کارشان را بکنند؛
چه مردم کوچه و بازار و چه نیروهای تحت امرش!
🌺 #شهیدمحمود_کاوه
📚 کتاب حماسه کاوه
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
تصویر:
https://www.instagram.com/p/BK4yhteAQCX/
Instagram
شبی از طریق مخبرهایی که در شهر داشتیم، فهمیدیم عدّهای در مجلس #عروسی، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد #مزاحمت کردهاند.
محمود، سریع گروهی از بچّههای #سپاه را مأمور کرد.
آنها رفتند و چند نفرشان را – که #مست هم بودند – گرفتند و آوردند.…
محمود، سریع گروهی از بچّههای #سپاه را مأمور کرد.
آنها رفتند و چند نفرشان را – که #مست هم بودند – گرفتند و آوردند.…