🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
۷۷
🔵نمی شه بچه تربيت کرد🔵
تهران زندگی می کرديم و فقط زهرا و علی اصغر را داشتيم.
يک روز عصر آمد خانه، مثل هميشه نبود. کتش را گرفتم تا آويزان کنم. رفت دست و صورتش را شست و آمد.
همان طور که سيني چای را به طرفش می گرفتم گفتم: "حالت خوب نيست؟ قيافت که اينو ميگه...."
بی مقدمه گفت: "بارو بنديل جمع کنيم و بريم سرخه."
گفتم: "برای چی؟"
گفت: "هر روز زن های بی حجاب و مردای بی غيرت بيشتر ميشن، نميشه توی اين بی بند و باری بچه تربيت کرد!!"
يک هفته بعد، زندگی مان را جمع و جور کرديم و آمديم سرخه.
👈 شهيد ابراهيم چتری
📚به رنگ صبح، ص۶۵
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#معنویت_و_مقابله_با_گناه
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
۷۷
🔵نمی شه بچه تربيت کرد🔵
تهران زندگی می کرديم و فقط زهرا و علی اصغر را داشتيم.
يک روز عصر آمد خانه، مثل هميشه نبود. کتش را گرفتم تا آويزان کنم. رفت دست و صورتش را شست و آمد.
همان طور که سيني چای را به طرفش می گرفتم گفتم: "حالت خوب نيست؟ قيافت که اينو ميگه...."
بی مقدمه گفت: "بارو بنديل جمع کنيم و بريم سرخه."
گفتم: "برای چی؟"
گفت: "هر روز زن های بی حجاب و مردای بی غيرت بيشتر ميشن، نميشه توی اين بی بند و باری بچه تربيت کرد!!"
يک هفته بعد، زندگی مان را جمع و جور کرديم و آمديم سرخه.
👈 شهيد ابراهيم چتری
📚به رنگ صبح، ص۶۵
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#معنویت_و_مقابله_با_گناه
🔵انتخاب درستی کردیم🔵
حول و حوش انقلاب بود که برایش رفتند خواستگاری.
تنها ملاکش ایمان بود.
از خواستگاری که آمدند، مادر گفت: «بگو ببینم دختر خانم را پسند کردی؟»
در جواب گفت:« مطمئن هستم انتخاب درستی کردیم . آخه پدرش ازم پرسید اهل خمس و زکات ونماز هستم یا نه!»
👈 شهید قربانعلی عرب
📚 این عمار، ص۲۵
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج
#ویژگی_همسر
حول و حوش انقلاب بود که برایش رفتند خواستگاری.
تنها ملاکش ایمان بود.
از خواستگاری که آمدند، مادر گفت: «بگو ببینم دختر خانم را پسند کردی؟»
در جواب گفت:« مطمئن هستم انتخاب درستی کردیم . آخه پدرش ازم پرسید اهل خمس و زکات ونماز هستم یا نه!»
👈 شهید قربانعلی عرب
📚 این عمار، ص۲۵
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج
#ویژگی_همسر
🔵سخت است ... سخت!🔵
نگذاشت تالار بگیریم. ما هم تمام مراسمات را توی خانه گرفتیم.
خانم ها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم، داماد باید می آمد کنار عروس می نشست تا هدایای خانواده ها تقدیمشان شود.
گفتم: مادرجان! پاتختی است، همه منتظرند؛ چرا نمی آیی؟ اگر نیایی فکر می کنند عیب و ایرادی داری!
گفت: «نه، هر فکری می خواهند، بکنند؛ از نظر اسلام درست نیست جایی بروم که این همه خانم آنجاست. کنترل نگاه ها در این شرایط سخت است مادر. سخت!»
👈 شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
📚 دو نیمه سیب، موسسه مطاف عشق
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#معنویت_و_مقابله_با_گناه
نگذاشت تالار بگیریم. ما هم تمام مراسمات را توی خانه گرفتیم.
خانم ها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم، داماد باید می آمد کنار عروس می نشست تا هدایای خانواده ها تقدیمشان شود.
گفتم: مادرجان! پاتختی است، همه منتظرند؛ چرا نمی آیی؟ اگر نیایی فکر می کنند عیب و ایرادی داری!
گفت: «نه، هر فکری می خواهند، بکنند؛ از نظر اسلام درست نیست جایی بروم که این همه خانم آنجاست. کنترل نگاه ها در این شرایط سخت است مادر. سخت!»
👈 شهید حسن آقاسی زاده شعرباف
📚 دو نیمه سیب، موسسه مطاف عشق
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#معنویت_و_مقابله_با_گناه
🔵 پذیرایی مفصل🔵
مشتی بود... سنگ تمام میگذاشت.
بارها در خانه اش مهمانش شدم. معمولا دیر از سر کار میرسید و معمولا دیروقت مهمانش می شدم. آخر شب.
گاهی هم با هم می رفتیم خانه. اینجور مواقع در بین راه چند جا نگه میداشت و شیرینی یا میوه و آبمیوه می خرید. یکبار نگه داشت، پیاده شد برود گوشت بخرد، گفتم: ول کن بابا آخر شبی چکار داری میکنی؛ یه نان و پنیری می خوریم با هم. گفت: نمیشه! نان و پنیر چیه؛ من بخور هستم باید کباب بخورم!
میدانستم که شوخی میکند.خودش بی تعلق بود. بارها میگفت اگر مجرد بودم زندگیم روی ترک موتورم بود. اهل تشریفات نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت اما وقتی مهمانش بودم، سنگ تمام میگذاشت و مفصل پذیرایی میکرد.
📚 مدافعان حرم
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ارتباطات_اجتماعی
#مدافع_حرم
🌷 شهید محمودرضا بیضایی🌷
مشتی بود... سنگ تمام میگذاشت.
بارها در خانه اش مهمانش شدم. معمولا دیر از سر کار میرسید و معمولا دیروقت مهمانش می شدم. آخر شب.
گاهی هم با هم می رفتیم خانه. اینجور مواقع در بین راه چند جا نگه میداشت و شیرینی یا میوه و آبمیوه می خرید. یکبار نگه داشت، پیاده شد برود گوشت بخرد، گفتم: ول کن بابا آخر شبی چکار داری میکنی؛ یه نان و پنیری می خوریم با هم. گفت: نمیشه! نان و پنیر چیه؛ من بخور هستم باید کباب بخورم!
میدانستم که شوخی میکند.خودش بی تعلق بود. بارها میگفت اگر مجرد بودم زندگیم روی ترک موتورم بود. اهل تشریفات نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت اما وقتی مهمانش بودم، سنگ تمام میگذاشت و مفصل پذیرایی میکرد.
📚 مدافعان حرم
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ارتباطات_اجتماعی
#مدافع_حرم
🌷 شهید محمودرضا بیضایی🌷
Forwarded from عکس نگار
#پندنامه
"همسر عزیز و مادر مهربانم از شما خواهش می کنم که در مراسم تشییع من بلند گریه نکنید و این را هم به بقیه زن های فامیل بگویید. از حضرت زینب(س) الگو بگیرید. البته این درخواست بسیار بزرگی است ولی شما را به جان امام حسن مجتبی(ع) این درخواست مرا انجام دهید.
اگر روزی به دیدار حضرت آقا(آقا سید علی خامنه ای) رفتید به ایشان بفرمایید از نور دو چشمانم بیشتر دوستشان دارم."
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
telegram.me/joinchat/A-o_wzvq7B1Fm9a0u1yOTw
#مدافع_حرم
🌷حیدر ابراهیم خانی🌷
"همسر عزیز و مادر مهربانم از شما خواهش می کنم که در مراسم تشییع من بلند گریه نکنید و این را هم به بقیه زن های فامیل بگویید. از حضرت زینب(س) الگو بگیرید. البته این درخواست بسیار بزرگی است ولی شما را به جان امام حسن مجتبی(ع) این درخواست مرا انجام دهید.
اگر روزی به دیدار حضرت آقا(آقا سید علی خامنه ای) رفتید به ایشان بفرمایید از نور دو چشمانم بیشتر دوستشان دارم."
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
telegram.me/joinchat/A-o_wzvq7B1Fm9a0u1yOTw
#مدافع_حرم
🌷حیدر ابراهیم خانی🌷
🔵مهریه ام را می بخشم🔵
خانواده اش مخالفت کردند و بیشتر از همه خودش؛ می گفت: مهریه را باید پرداخت کرد و اگر در حدّ توان من نباشد، اساساً این ازدواج درست نیست.
بالاخره پدرم رضایت داد که یک جلد کلام الله مجید، یک شاخه نبات و صد هزار تومان پول مهریه ام باشد.
شب ازدواجمان، آقا محمود مصمّم بود مهریه را همانجا بپردازد. من هم که بنایم نبود اول زندگی ایشان را به سختی بیاندازم، گفتم: مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه نبات است؛ بقیهاش را میبخشم.
🌷شهید محمود نوریان🌷
📚دونیمه سیب, موسسه مطاف عشق
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج #مهریه
تصویر:
instagram.com/p/BCiq5nsPqix/
🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
خانواده اش مخالفت کردند و بیشتر از همه خودش؛ می گفت: مهریه را باید پرداخت کرد و اگر در حدّ توان من نباشد، اساساً این ازدواج درست نیست.
بالاخره پدرم رضایت داد که یک جلد کلام الله مجید، یک شاخه نبات و صد هزار تومان پول مهریه ام باشد.
شب ازدواجمان، آقا محمود مصمّم بود مهریه را همانجا بپردازد. من هم که بنایم نبود اول زندگی ایشان را به سختی بیاندازم، گفتم: مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه نبات است؛ بقیهاش را میبخشم.
🌷شهید محمود نوریان🌷
📚دونیمه سیب, موسسه مطاف عشق
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج #مهریه
تصویر:
instagram.com/p/BCiq5nsPqix/
🇮🇷پایـــــگاه بـــــــــــــــــــــــــــســـــیج تـلگرام🇮🇷
@basijtv
Instagram
#شهید
#عاشقانه
#عشق
#شهدا
#دو_نفره
#عاشقانه
#عشق
#شهدا
#دو_نفره
🔵غریبه آشنا🔵
هیچ وقت با لباس نامرتب یا کثیف ندیدمش؛ حتی تو اوج مبارزات، این برام خیلی عجیب بود. تو نظم لنگه نداشت. یادمه وقتی از بیرون میاومد و چادرش رو در میآورد، حتما باید خیلی قشنگ و دقیق اون رو تا میکرد و یه گوشه میذاشت. ولی بر خلاف ظاهر منضبطش اصلاً آدم خشکی نبود؛ بلکه بر عکس خیلی هم خونگرم و مهربون بود. هر وقت کسی رو برای اولین بار میدید، یه جوری باهاش گرم میگرفت که انگار چند ساله میشناسدش.
🌷شهیده محبوبه دانش آشتیانی🌷
📚 مجله شاهد یاران
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
هیچ وقت با لباس نامرتب یا کثیف ندیدمش؛ حتی تو اوج مبارزات، این برام خیلی عجیب بود. تو نظم لنگه نداشت. یادمه وقتی از بیرون میاومد و چادرش رو در میآورد، حتما باید خیلی قشنگ و دقیق اون رو تا میکرد و یه گوشه میذاشت. ولی بر خلاف ظاهر منضبطش اصلاً آدم خشکی نبود؛ بلکه بر عکس خیلی هم خونگرم و مهربون بود. هر وقت کسی رو برای اولین بار میدید، یه جوری باهاش گرم میگرفت که انگار چند ساله میشناسدش.
🌷شهیده محبوبه دانش آشتیانی🌷
📚 مجله شاهد یاران
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
🔵کتاب خواندن🔵
اول عروسیمان بود. قرار گذاشته بودیم با هم. گفته بودیم «ماه رمضون امسال باشه برای نماز و دعا و کتاب خوندن. »
یک عالمه کتاب هم برای خواندن آماده کرده بودیم.
روز اول تمام نشده، تلفن زنگ زد. بروجردی بهش گفته بود «بهت احتیاج داریم. »
یک روزه بارش را بست و رفت. برای عید فطر که برگشت، گفت «عجب کتاب خوندنی شد امسال. »
#شهید_ناصر_کاظمی
📚یادگاران، جلد ۱۴، ص ۸۸
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#برنامه_ریزی_و_اوقات_فراغت
اول عروسیمان بود. قرار گذاشته بودیم با هم. گفته بودیم «ماه رمضون امسال باشه برای نماز و دعا و کتاب خوندن. »
یک عالمه کتاب هم برای خواندن آماده کرده بودیم.
روز اول تمام نشده، تلفن زنگ زد. بروجردی بهش گفته بود «بهت احتیاج داریم. »
یک روزه بارش را بست و رفت. برای عید فطر که برگشت، گفت «عجب کتاب خوندنی شد امسال. »
#شهید_ناصر_کاظمی
📚یادگاران، جلد ۱۴، ص ۸۸
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#برنامه_ریزی_و_اوقات_فراغت
🔵ازدواج ، جهاد اکبر🔵
روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب می کرد.
می گفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعی تر فکر می کند تا آدم مجرد. »
بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود. گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. »
#شهید_مهدی_زین_الدین
📚 یادگاران، جلد ده، کتاب ، ص 64
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ارتباطات_اجتماعی
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب می کرد.
می گفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعی تر فکر می کند تا آدم مجرد. »
بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود. گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. »
#شهید_مهدی_زین_الدین
📚 یادگاران، جلد ده، کتاب ، ص 64
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ارتباطات_اجتماعی
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
💠
💠💠
💠💠💠
💠💠
💠
💠محبت به همسر💠
وقتی من به خانه شان میرفتم و ظرف ها را بعد از نهار جمع میکردم که بشورم ،
انها را از دست من می گرفت .
اینقدر اصرار میکردم تا اجازه میداد من بشورم و او ابکشی کند یا برعکس.
نمی گذاشتیم مادرش بشورد به خاطر پا دردش.
روزهایی که من کسالت داشتم به هیچ عنوان اجازه نمیداد ظرف بشورم.
خودش همه را میشست
#شهید_مدافع_حرم_محمد_مسرور
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
💠💠
💠💠💠
💠💠
💠
💠محبت به همسر💠
وقتی من به خانه شان میرفتم و ظرف ها را بعد از نهار جمع میکردم که بشورم ،
انها را از دست من می گرفت .
اینقدر اصرار میکردم تا اجازه میداد من بشورم و او ابکشی کند یا برعکس.
نمی گذاشتیم مادرش بشورد به خاطر پا دردش.
روزهایی که من کسالت داشتم به هیچ عنوان اجازه نمیداد ظرف بشورم.
خودش همه را میشست
#شهید_مدافع_حرم_محمد_مسرور
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
@basijtv 🇮🇷پایگاه بسیج تلگرام
✅ «در آسمان كردستان بوديم و سوار بر هلي كوپتر.
ديدم ايشان مدام به ساعت شان نگاه مي كند. علت را پرسيدم. گفت: موقع نماز است.
همان لحظه به خلبان اشاره كرد كه همين جا فرود بيايد تا نماز را در اول وقت بخوانيم.
خلبان گفت: اين منطقه زياد امن نيست، اگر صلاح بدانيد تا مقصد صبر كنيم. شهيد صياد گفت: اشكالي ندارد، ما بايد همين جا نماز را بخوانيم. هلي كوپتر نشست. با آب قمقمه اي كه داشت، وضو گرفتيم و نماز ظهر را همگي به امامت ايشان اقامه كرديم».
شهید صیاد شیرازی
📚 اخلاق و عرفان
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
💠 @basijtv 💠
✅ «در آسمان كردستان بوديم و سوار بر هلي كوپتر.
ديدم ايشان مدام به ساعت شان نگاه مي كند. علت را پرسيدم. گفت: موقع نماز است.
همان لحظه به خلبان اشاره كرد كه همين جا فرود بيايد تا نماز را در اول وقت بخوانيم.
خلبان گفت: اين منطقه زياد امن نيست، اگر صلاح بدانيد تا مقصد صبر كنيم. شهيد صياد گفت: اشكالي ندارد، ما بايد همين جا نماز را بخوانيم. هلي كوپتر نشست. با آب قمقمه اي كه داشت، وضو گرفتيم و نماز ظهر را همگي به امامت ايشان اقامه كرديم».
شهید صیاد شیرازی
📚 اخلاق و عرفان
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
💠 @basijtv 💠