شیخ از مأموران خواست او را ابتدا به خانهاش ببرند تا با زن و بچههای خود وداع کند. مأموران پذیرفته و او را دستبسته به خانهاش بردند. فرزندش مرحوم طاها نقل میکند:
ما در خانه بودیم که ناگهان دیدیم مأموران پدرم را دستبسته وارد حیاط خانه کردند. وحشت سراپای وجود من و برادر و خواهرم و مادرم را فراگرفت و بهشدت گریه و شیون بهپا خاست. پدرم با ما او و مادرم، در حالی که همه به شدت گریه میکردیم خداحافظی کرد و سپس مأموران او را بردند.
او را به زندان موقت شهر بردند و پس از چند روز در دادگاه نظامی توسط يك افسر روس بهعنوان قاضی، محاکمه کردند. قاضی دادگاه نظامی او را مورد بازجویی قرار داد و تهدید به اعدام کرد. شیخ در جواب گفت تو روس و کافر هستی و صلاحیت بازجویی و حکم و قضاوت درباره من را نداری. بنابراین حکم تو در مورد من فاقد ارزش است و نافذ نیست. اگر بناست من محاكمه شوم باید توسط يك قاضی مسلمان محاکمه شوم. افسر روس از این سخن قاطع و شجاعانه شیخ بهشدت عصبانی شد و بهسویش حمله کرد و با دسته طپانچه خود چنان به دهان شیخ کوبید که دندانهایش را خرد کرد و سپس به مأموران دستور داد که ریش او را بکنند و شیخ را پس از این شکنجه و اهانت به ده سال زندان محکوم کرد و در حالی که خون از لب و دندان و صورت شیخ جاری بود او را به زندان شهر بردند تا مقدمات انتقال به زندان اصلی فراهم شود. در خلال این چند روز شیخ توسط فردی به همسر خود پیغام فرستاد که مرا به ده سال زندان محکوم کردهاند.
اولاً به روستای خودمان برگرد و در پناه پدرم و سایر ارحام و اقوام زندگی کن. اگر زنده ماندم پیش شما بر میگردم و اگر هم بخواهی من حاضر به طلاق تو هستم تا با کسی دیگر ازدواج کنی و به زندگی خود ادامه دهی چرا که سرنوشت من معلوم نیست و شاید دیگر برای من بازگشتی نباشد که در این صورت فرزندانم را به پدرم بسپار همسر باوفای شیخ در پاسخ پیغام فرستاد که من تا آخر عمر به انتظار تو خواهم نشست.
شیخ جلال در زندان ظلم و کفر دژخیمان کمونیست زندانی شد. پدر و پدر زن او از جریان دستگیری و زندانی شدنش مطلع شده و به بیلهسوار آمدند و خانواده او را به روستای کلاتان بازگرداندند.
مرحوم گلمحمــد پـدر شیخ پس از يك سال در اثر غم و اندوه اين حادثه دردناك دق مرگ شد و اسیر خاک گردید. خانواده شیخ در کمال عسرت و سختی در روستای کلاتان زندگی کردند با همه این اوضاع اسفبار اشخاص مغرض و مزدور که طرفدار حکومت کمونیستی بودند این خانواده داغدار و بیسرپناه را مدام اذیت میکردند تا این که در سال ۱۳۴۹ق (۱۹۳۰م) پدر زن شیخ به ناچار و جهت در امان ماندن آنـان از شر اشرار، همسر و فرزندان شیخ را برداشته و راهی شهرستان ایمیشلی شدند و در آن جا ساکن گردیدند.
حادثهای دردناک در راه رفتن به ایمیشلی، غمی جانکاه بر تلخی زندگی این خانواده مظلوم افزود و آن مرض و فوت زهرا دختر كوچك شیخ جلال بود. این حادثه تأثیری شدید بر روحیه همسر و دو فرزند او گذاشت. خانواده شیخ به مدت ۸ سال در آن شهرستان زندگی کردند؛ در این سالها باز واقعه تأسفبار دیگری رخ داد و آن بیماری و مرگ طاهر فرزند ارشد شیخ بود. گویی روزگار سر سازگاری با این خانواده نداشت. پس از این رنج و اندوه فراوان خانواده شیخ در سال ۱۳۵۷ق (۱۹۳۸م) به شهرستان ماساللی بازگشته و در آنجا اقامت کردند.
مرحوم طاها نقل میکرد:
شبی در خانه با مادرم کنار سفره نشسته بودیم که در زده شد. مادرم گفت: چه کسی پشت در است؟
شخصی از پشت در گفت صاحب این خانه کیست؟
مادرم پاسخ داد صاحب این خانه در زندان است شما چه کسی هستید؟
ناگهان در باز شد و مرد پشت در گفت من صاحب این خانه هستم و من با اینکه از کودکی پدر را ندیده بودم و ۱۰ سال از رفتن او میگذشت و تصور چندانی از قیافه او نداشتم متوجه شدم که او پدرم میباشد. شور و احساسات من و مادرم را بهشدت دستخوش خود کرد. تا لحظاتی با هم گریستیم. مادرم در آن سوز و گداز و شور و احساسات خبر وفات پدر شیخ را به او داد. وقتی پدرم از طاهر و زهرا پرسید طوفانی از گریه و غم و اندوه برپا شد و مادرم داستان وفات هر دو را به ایشان گفت. پدرم کسی را فرستاد و عمههایم را از آمدن خود خبردار ساخت و همه به خانه ما آمدند.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خبرهای ناگوار پیدرپی و طول فراق همه را گریان و محزون نمود بهویژه پدرم که از مرگ فرزندانش مینالید. آن شب پدرم تا صبح ما را دور خود جمع کرد و روضهای مفصل خواند و خانه ما در غرقاب اشک و آه و اندوه گذشت.
شیخ جلال چند ماه در کنار خانواده بهسر برد اما این آرامش تلخ چندان به طول نینجامید و حکومت الحادی کمونیست شیخ را با خانوادهاش به شهر چو از توابع منطقه جانبول قزاقستان تبعید کرد. علم و متانت و ایمان و پاکی شیخ در آن منطقه احترام و عظمت فراوانی برای ایشان به ارمغان آورد. بهرغم تحمل مصائب و آزار و اذیت فراوان، او همچنان با شجاعت به تبلیغ معارف دینی و احکام اسلامی و انجام امورات شرعی و دینی مردم قیام نمود. نفوذ معنوی شیخ تا آنجا پیش رفت که حلوفصل دعاوی و خصومات و حتی مشکلات خانوادگی افراد در حضور ایشان مطرح میگردید. دوران ده ساله تبعید ایشان طی شد و ایشان در سال ۱۳۶۷ق (۱۹۴۸م) به همراه خانواده به زادگاهش روستای کلاتان بازگشت. پس از چندی مردم قصبه بوزونا از توابع شهر باکو که به دینداری شهرت دارند پنهانی از ایشان برای فعالیتهای دینی در محل دعوت کردند و شیخ که اوضاع منطقه خود را به جهت حساسیتها و نظارتهایی که اعمال میشد تا جایی که شخصی به نام فائق را به جاسوسی وی گمارده بودند، نامناسب میدید دعوت مردم بوزونا را پذیرفت و به آنجا رفت و دو سال در آنجا به فعالیتهای دینی پرداخت.
مأموران دولتی از اقدامات و فعالیتهای وی آگاه شده و مترصد فرصتی میمانند تا ضربهای به او وارد کنند و او را از فعالیتهای خود باز دارند. روزی شیخ در مجلسی بنا به درخواست مردم از حرمت و عقوبت شرابخواری سخنرانی میکرد. طی توطئه از پیش برنامهریزی شده عدهای از جوانان و افراد لاابالی را تحریک میکنند که به ایشان هتك حرمت کنند و در شب همان روز آن افراد به خانه شیخ هجوم آورده و به قصد کشتنش تلاش میکنند وارد خانه شوند ولی از آنجایی که خانه ایشان دارای حفاظ آهنی بود موفق به ورود به خانه نمیشوند اما تمام شیشهها و آنچه در دسترسشان بوده شکسته و تخریب میکنند. فردای آن روز شیخ جلال با خانواده خود آماده شد و قصد خروج از روستای مذکور کرد ریشسفیدان و عده کثیری از مردم با اصرار تمام مانع از رفتن ایشان میشوند ولی شیخ با توجه به اینکه یکی از روحانیون را چندی قبل از ورود شیخ به آنجا با همین بهانه به قتل رسانده بودند به آنان میگوید:
من احساس خطر جدی برای خود و خانوادهام میکنم لذا بیش از این جایز نیست در اینجا بمانم.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
شیخ جلال در سال ۱۳۷۰ق (۱۹۵۱م) دوباره به روستای کلاتان بازگشت و ده سال آخر عمر پر از رنج و محنت خود را در آنجا گذراند. در خلال این ده سال روزی به شیخ خبر رسید که فائق، آن فرد جاسوس دولت که آزار و اذیت فوق العادهای از او به شیخ و دیگر روحانیون رسیده بود مرده است و خانواده او آمده و از شیخ تقاضا دارند بر جنازهاش نماز بخواند. شیخ ابتدا امتناع کرد ولی در اثر اصرار خانوادهاش با اکراه پذیرفت و بر جنازه او حاضر شد. در جمع مردمی که در حیاط خانه میت حاضر شده بودند شیخ بر سر جنازه ایستاد. پس از مدتی سکوت شاید برای موعظه دیگران و همکاران او با صدایی بلند خطاب به جنازه گفت: من هر جا که رفتم تو نیز آمدی به بالای درخت یا ته دره رفتم تو نیز آمدی، علما و مؤمنین را اذیت کردی اکنون چه شده که منتظر من هستی؟ بدان که عاقبت ستمگران و گنهکاران دوزخ است و تو اهل دوزخی و تو را از آنجا رهایی نخواهد بود! شیخ در حالی این سخنان را میگفت که همه سر به پایین انداخته بودند و غرق در سکوت بودند.
مرحوم طاها فرزند شیخ و دیگر اشخاصی که از نزدیک ایشان را زیارت کردهاند او را با چنین اوصافی یاد میکنند:
شیخ فردی زاهد و معرض از دنیا بود. هر چند وضعیت موجود و وضعیتی که برای او بوجود آمده بود، فقر و نداری را بر او تحمیل کرده بود، اما حتی در آن مقدار که دستش میرسید نیز اهل اعراض از متاع دنیوی بود. بسیار مواظب و مراقب آداب بود. يكبار یکی از روحانیون منطقه عدهای را برای اجرای عقد نکاح به خدمت او فرستاده بود. شیخ ضمن تشکر از لطف و محبت آن روحانی به آنان فرموده بود: به نزد ایشان بازگردید تا او خود عقد بخواند.
فردی بسیار مقاوم و شجاع بود. در راه عقیده و ایمان خود و امر به معروف و نهی از منکر از کسی یا چیزی نمیهراسید. بهرغم تحمل حبس بلند مدت و تبعید طولانی، همواره از هر فرصتی که به دست میآورد در انجام وظائف دینی و تبلیغ معارف اسلامی کوتاهی نمیکرد. محبتی ویژه و برخاسته از ایمان، به وطن داشت و همواره از سرگذشتی که بر سرزمین خود رفته بود اندوهگین بود و بارها آن را بیان میکرد و تأسف میخورد. در دوران زندان و تبعید اشعاری در فراق وطن سروده بود که متأسفانه به همراه دیگر دستنوشتههایش مفقود شد.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
وی فردی صریحاللهجه بود و از به زبان آوردن حقیقت ابایی نداشت و با کسانی که به نحوی به دین و دینداران توهین و تحقیر روا میداشتند مقابله مینمود. روزی خطاب به شخصی که نزد وی قرآن و برخی مقدمات را فرا گرفته و سپس منحرف شده و به حزب کمونیست پیوسته بود و در سنین پیری دوباره به قرآن رو آورده بود گفت: تو قرآن را یاد گرفتی و در ایام غربت قرآن به آن پشت کردی و به حزب کمونیست ضد قرآن پیوستی و حال که کاری پیدا نکردی به قرآن رو آوردهای و قرآن را وسیله ارتزاق خود قرار دادهای؟! خیال میکنی برای تو سودی خواهد داشت؟ مطمئن باش که قرآن را در مجلس ختم خواندن برای تو هرگز سودی نخواهد داشت!
شیخ جلال تا آخرین لحظات زندگانی خود برای حفظ شعائر اسلامی تلاش نمود.
بهرغم فضای ضد دینی کمونیستی که از هرگونه اقدامی علیه دین و دینداران ابائی نداشت و مردم را در جامعه به بیدینی سوق میدادند، ایشان از آنچه میتوانست در جهت حفظ شعائر و آداب دینی دریغ نمیورزید و عموماً کودکانی را که در هنگام تولد به محضرش میآوردند با نامهای اسلامی و خصوصاً نامهای ائمه اطهار علیهمالسلام نامگذاری میکرد. اعیاد و وفیات آن ذوات مقدس را یادآوری مینمود و سعی میکرد تا آنجا که برایش امکان دارد مجالس برپا کند. به ماه مبارک رمضان عشق و علاقهای وافر داشت و حرمت آن را بسیار پاس میداشت. فرزندش نقل میکرد در یکی از روزهای ماه مبارك رمضان خواهرزادهاش که حبیب نام داشت و فردی تحصیل کرده بود با یکی از دوستان خود بـه نـام عـلـی کـه او هـم مـعـلـم بود به دیدار شیخ آمدند و قبل از ورود به منزل در حیاط خانه به احترام شیخ سیگار خود را خاموش کردند. شیخ که از پنجره خانه آنها را دیده بود، ابتدا با رویی گشاده و احترام به پیشواز آنها رفت و پس از نشستن و احوالپرسی و قدری صحبتهای صمیمی با محبتی در خور به آنها گوشزد کرد شماها که افراد تحصیلکرده هستید و دانشآموزان و مردم به شما بهعنوان الگو نگاه میکنند آیا فکر نمیکنید تظاهر به روزهخواری شما ضربهای کمرشکن به اسلام است؟ شما اگر روزه هم نمیگیرید لااقل مردم را به روزهخواری تشویق نکنید. آنها از عمل خود پوزش خواسته و متعهد میگردند که این کار را تکرار نکنند.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
شیخ جلال همچون دیگر عالمان بزرگوار و ربانی به ائمه اهلالبیت و خصوصاً نسبت به حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلاماللهعليها عشق و علاقه خاص داشت و در برپایی مراسم عزاداری آنان اهتمام میورزید و خصوصاً در ایام فاطمیه گوسفند قربانی کرده و سفره احسان به نام آن بانوی دوسرا میگسترد و در جهت احراز اخلاص و دوری از هرگونه شائبه ریا در محبت به آن بزرگواران جدیت تمام مینمود تا جایی که شخصی را مأمور خرید میکرد و سفارش مینمود مبادا به هنگام خرید از نیت من و اینکه گوسفند را برای چه کسی میخرم آگاه کنی.
شیخ اهل ذکر و تهجد و دعا بود و همواره لبهای مبارکش به ذکر و یاد پروردگار متعال مترنم بود و دل رنجدیده خود را با نام و یاد حق آرامش میداد.
از جمله اذکاری که شیخ بر آن مداومت میکرد و بر زبانش جاری بود و فرزندان و نوادگانش بهرغم اینکه اطلاعات چندانی از معارف اسلامی نداشتند، از ایشان آیاتی را به خاطر دارند ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا﴾ و ﴿أَمّن يجيبُ المُضطَرَّ إِذا دَعاهُ و يكشِفُ السّوءَ﴾ و آیه ۸۳ سوره مبارکه انبیاء که با قسمتی که احتمالاً به دستور روایات و یا اساتید بر آن میافزود که مِنَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ إِلَى رَبِّ الْجَلِيلِ، ﴿إِنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾
و نيز اين ذكر مبارك كه در روایات وارد شده است: ﴿نِجاتاً مِنكَ يا سَيِّدَ الكَريمَ نِجِّنا وَ خَلِصّنا بِحَقِّ بَسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ﴾
همواره کفار کمونیسم و حکومت آنان را نفرین میکرد و این بیت را شعار خود قرار داده بود:
الهي بحق الحسين والحسن
يتيرمه بو کفاری کامه سن
از جمله امور مشهور در خصوص معنویت شیخ جلال استجابت دعای ایشان است که نمونهای از آن همواره بر سر زبانهاست. و آن وقتی است که فرزند خواهر شیری شیخ به شدت مریض میشود و مشرف به موت میگردد برای شفای مریض از شیخ دعای شفا میخواهند و شیخ میفرمایند: من دعا میکنم إنشاءالله خدا شفا خواهد داد که همینگونه نیز میشود و مریض شفا مییابد.
مرحوم طاها نقل میکند:
در اواخر عمر شریفش روزی یکی از طلبههای قدیمیاش از سر شوخی به شیخ گفت: شاید بهخاطر آن همه سختگیری و اذیتهایی که در جریان تحصیل درباره ما روا داشتی به این همه زندان و تبعید و آزار و اذیت دچار شدی! شیخ در پاسخ فرمود بلکه اگر آن سختگیریها و اذیتها نبود خدا میداند در گوشه کدام زندان پوسیده و از بین رفته بودم و خداوند شاید بهخاطر آن خدمات مرا نجات داد.
ایشان علاوه بر علوم رسمی حوزهها مانند فقه و اصول و تفسیر و حدیث و حکمت و فلسفه و کلام به ریاضیات نیز علاقهای خاص داشت و در زمانی که در حوزه علمیه تهران تحصیل میکرده مدتها به تحصیل ریاضیات مبادرت کرده بود و گاه در روستا با احتساب حجم و ابعاد انبار گندم، وزن آن را مشخص میکرد. بیانی ساده و نطقی رسا و شیوا و گیرا داشت و احکام و معارف اسلامی را بهصورت ساده و همهفهم بیان میکرد.
۱. اسراء (۱۷)، آیه ۸۲.
۲. نمل (۲۷)، آیه ۶۲.
ادامه دارد...
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سرانجام عالم بزرگوار و روحانی مجاهد آخوند شیخ جلال در سحرگاه یکی از روزهای رمضان ۱۳۸۰ ق (مارس ۱۹۶۱م) پس از گرفتن وضوی نماز صبح دست برسینه داغدار و رنج کشیده خود گذاشت و اظهار ناراحتی و درد نمود. پس از ادای فریضه صبح حال او وخیمتر گردید. فرزند و نوههایش را دور خود جمع کرد و وصایایی به آنها نمود و نیز خطاب به آنها گفت: بهزودی حکومت کمونیستی از هم فرو خواهد پاشید و تا زمانیکه این حکومت الحادی از بین نرفته سنگ قبری بر مزار من نگذارید و این از نکات شگفتانگیز علما و روحانیون زجر دیده این دوران ستم و اختناق و کفر است و مشترك ميان جميع ظلم پایدار نخواهد ماند و بهزودی نابود ملهم بودهاند که این حکومت کفرون که گویا همه خواهد شد.
ساعت دوازده به وقت زوال روح پاک آیتالله شیخ جلال لنکرانی به شوق دیدار پروردگارش کالبد تن را شکافت و به جوار رحمت حق پرکشید به رغم وجود محدودیتها و خفقان و حساسیتهای مضاعف دستگاه حکومت نسبت به شیخ مجاهد، اکثر علما و روحانیون و مردم منطقه بر جنازه ایشان حاضر شدند و پس از تشییع جنازه باشکوه، پیکر پاکش را در قبرستان روستای سرسبز کلاتان به خاک سپردند.
فرزندانش بنا به وصیت شیخ سنگی بر مزار ایشان نگذاشتند تا آنکه در سال ۱۴۱۲ق (۱۹۹۱م) آه مظلومان و دعای ستمدیدگانی چون شیخ بزرگوار طومار حکومت افسانهای کمونیستهای بیرحم را در هم پیچید و بنای کفر و ظلمشان فرو ریخت. پس از آن نوادگان شیخ سنگ قبری بر مزار ایشان گذاشتند.[۱]
گرچه در دوران زندان و تبعید شیخ اقوام و خانواده ایشان از ترس و شدت خفقان به ناچار کتابهای ایشان را در زیر خاک پنهان کردند و این امر موجب شد بسیاری از کتب ایشان از بین برود. اما نگارنده (عادل مولایی) به هنگام حضور در خانه آن مرحوم آنچه از کتابهای ایشان به جای مانده بود به شرح زیر یادداشت نمودم، به جهت اینکه وجود این کتابها بیانگر امورات چندی از ابعاد شخصی و زمان و تحصیل شیخ میباشد.
١ . هديةالانام، تأليف آیتالله شیخ عبدالله مامقانی؛
۲ . تحفةالصدور في احكامالحدود؛
۳. اسطرلاب خواجه نصیرالدین طوسی؛
۴ . کتاب هیئت و سی فصل؛
۵. كتاب نجاةالعباد في يومالمعاد؛
۶. مناقب ابن شهر آشوب؛
۷. كشف اليقين، تأليف علامه حلی؛
۸. الارشاد، تألیف شیخ مفید؛
٩ . عين الحياة، تألیف علامه مجلسی؛
۱۰ . تاریخ اهلبیت، تألیف گلپایگانی؛
۱۱. جناتالخلود، تألیف میرزا صدرالدین هجویری؛
۱۲. ناسخالتواریخ، جلد ششم، رحلی، تألیف سپهری؛
١٣ . مدينة المعاجز، تألیف سید هاشم بحرانی؛
۱۴. کتاب المکاسب، تألیف شیخ انصاری؛
۱۵. قوانين المحكمه، جلد دوم؛
۱۶ . انوار السعادة في ترجمة احوال الشهداء، تأليف فاضل دربندی؛
۱۷. مجمع البیان، ۲ جلد، رحلی؛
۱۸ . مواعظ العددية؛
۱۹ . هدية الموحدين؛
٢٠ . روضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية؛
۲۱ . الفصول في علم الاصول، تألیف تبریزی؛
۲۲. اوسع الوسائل في شرح الرسائل، تألیف میرزا موسی بن احمد تبریزی؛
۲۳ . مجمع البحرين؛
۲۴ . کتاب الشرايع، تأليف محقق حلی؛
۲۵ . ریاضالمسائل سند بارع في شرح الشرايع؛
۲۶. رسالههای عملیه حضرات آیات انصاری، ایروانی، آخوند خراسانی؛
۲۷. بحارالانوار، جلد سیزدهم امام عصر (عج)، تألیف علامه مجلسی؛
۲۸ . فصولالمهمة في اصولالائمة، تألیف شیخ حر عاملی؛
۲۹ . انوار نعمانیه؛
۳۰. نصر من الله و فتح قريب، تأليف سید علیخان کبیر شیرازی؛
۳۱. مشكاةالمصابيح في التعادل و التراجيح، تأليف تبریزی؛
۳۲. مجمعالنورين، تأليف واعظ سبزواری؛
۳۳. منهاجالاحكام في مسائل الحلال والحرام، تأليف محقق حلی؛
۳۴. زادالمعاد، تألیف علامه مجلسی؛
۳۵. تنبیه، تألیف سبزواری؛
۳۶ . مشكاةالانوار، تأليف سبزواری؛
۳۷. فقه امامیه، تألیف علامه مجلسی؛
۳۸. رساله مرحوم شیخ محمد حسن مامقانی؛
۳۹. رساله فاضل شربیانی؛
۴۰. مجمعالمسائل المهدوية، تأليف سیّد محمد کاظم طباطبایی؛
۴۱ . كبريت الاحمر في شرائط المنبر؛
۴۲. نهجةالبداء، تألیف علامه مجلسی؛
۴۳. ذريعة النجاة، تألیف گرمرودی؛
۴۴. کشف الاستار عن وجه الغائب عن الانظار، تألیف نوری طبرسی؛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ملا جلیل فرزند حاج رحیم در شهرستان شرور متولد گردید. تحصیلات مکتبخانه و مقدمات علوم حوزوی را از روحانیون منطقه آموخت و سپس به ایران مهاجرت کرد و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و بعد از بازگشت از مراکز علمی به فعالیتهای دینی همت گماشت. ایشان فرزندی به نام رحیم داشت از تاریخ ولادت، اساتید، سطح علمی و دیگر جزئیات زندگی وی اطلاعی به دست نیامد.
ایشان در حدود سال ۱۳۳۸ق (۱۹۲۰م) در روستای کسمنلی دارفانی را وداع گفت و در قبرستان همانجا به خاک سپرده شد.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
جمالالدین نخجوانی از اعلام و مفاخر آذربایجان و معاصر با خواجه نصیرالدین طوسی حیات داشته است. خواجه نصیرالدین طوسی در جواب پرسشهای ایشان رسالهای را مرقوم داشته که در زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی با نام جواب أسئلة جمالالدین نخجوانی موجود است.[۱]
١. تعليقة أملالآمل، ص ۲۸۹.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
جمال جوانشیر قرهباغی از دانشمندان و نویسندگان قرهباغ بوده و کتاب تاریخ قراباغ به زبان فارسی از آثار ایشان است.[۱]
جواد فانی باکویی فرزند ملا نجف علی باکویی از علما و شعرای آذربایجان بود که در سال ۱۲۵۰ ق (۱۸۳۴م) در قید حیات بوده و نویسنده تذکره ممیز ایشان را در سال ۱۲۵۰ق در تبریز دیده است. وی پس از وفات پدرش ارث باقی مانده از پدر را به برادران خویش بخشید و سپس راهی اصفهان گردید و در مدرسه جده به تحصیل سرگرم شد و از محضر بزرگانی چون سید محمد باقر شفتی و آخوند ملا رضا (شاگرد آخوند ملا علی نوری) استفاده کرد. پس از آن به تهران رفت و روزگاری را در تهران به سر برد و سپس به فرمان شاه قاجار که گویا همان فتحعلی شاه قاجار (۱۲۱۲-۱۲۵۰ ق) بوده است برای وی مقرری تعیین شد و از سوی شاه برای به دست گرفتن امور مالی سادات و علمای اصفهان به آن دیار فرستاده شد. فانی در اصفهان در انجام وظایفش موفقیت خوبی به دست آورد و در سایه تلاشهای او کسی به دنبال خلاف نمیرفت اما این کار او کوتاه مدت بود و پس از مدتی انزوا و گوشهنشینی را برگزید و بعد از مدتی راهی آذربایجان شد. وی در حکمت و کلام دانشمندی تمامعیار بود و شعر نیز میسرود. از اشعار اوست:
مرا از روی توای دوست صبر تا چندم
جدا کنند به وصل تو کاش پیوندم[۲]
*****
شرح حال پدرش ملا نجف علی باکویی به شماره ۷۸۳ آمده است.
۱. فهرستواره دستنوشتهای ایران (دنا)، ج ۲، ص ۷۲۹.
۲ . تذکره ممیز، ص ۱۸۴ - ۱۸۸؛ سرایندگان شعر پارسی در قفقاز، ص ۵۶-۵۸؛ دانشنامه ادب فارسی ۴۰۸.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آخوند میرجواد لنکرانی فرزند میرعلی درسال ۱۳۱۷ ق (۱۹۰۰م) در شهر لنکران چشم به جهان گشود، دروس مکتبخانهای، مقدمات و بخشی از سطوح عالی علوم اسلامی را از روحانیون و عالمان دینی منطقه آموخت. از حضور ایشان در حوزههای علمیه دیگر اطلاعی در دست نیست. بهرغم محدودیتهای بهوجود آمده در منطقه لنکران به فعالیت دینی و تبلیغی همّت گمارد و سرانجام در سال ۱۴۱۱ق (۱۹۹۱م) دارفانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت.[۱]
۱. آرشیو مسجد لنکران.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آیتالله حاج سیّد جواد میرسجادی بادکوبهای از فقهای عظام و علمای اعلام منسوب به منطقه قفقاز است. ایشان فرزند آیتالله سیّد میربادکوبهای و نواده دختری مرجع تقلید وقت جهان تشیع حضرت آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی میباشد و به هنگام حضور والد معظم خود در نجف اشرف به سال ۱۳۳۶ق (۱۹۱۸م) در آنجا دیده به جهان گشود. دروس مقدماتی و سطوح عالیه علوم حوزوی را نزد پدر و دیگر اساتید حوزه نجف فرا گرفت. سپس در درس خارج فقه جدّ بزرگوار خود آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی و حضرات آیات عظام: سیّد محسن حکیم، میرزا باقر زنجانی و آقا سید ابوالقاسم خوئی شرکت جست و به مقام رفیع اجتهاد نایل و به دریافت گواهی اجتهاد از حضرات آیات میرزا حسن بجنوردی و سید جمالالدین گلپایگانی مفتخر گردید.
معظمله در سال ۱۳۷۳ق (۱۹۵۴م) به تهران هجرت کرد و در پایتخت ایران اسلامی اقامت گزید و مسجد اتفاق واقع در خیابان خیام را برای فعالیتهای دینی خود برگزید و به وعظ و ارشاد و اقامه جماعت و بیان تفسیر و احکام قرآن پرداخت و بیش از هفت دوره تفسیر قرآن کریم را برای مردم مسلمان بیان فرمود.
معظمله در ۲۰ شعبانالمعظم ۱۴۳۲ق (۲۲ جولای ۲۰۱۱م) در تهران وفات نمود و پیکر پاکش به شهر مقدس قم انتقال و در یکی از حجرات صحن بزرگ حرم کریمه اهلبیت علیهمالسلام دفن شد.[۱]
شرح حال پدرش آیتالله سید میر حسینی بادکوبهای و برادرش آیتالله سید محمد حسین میر سجادی به شمارههای ۷۷۳ و ۶۶۸ آمده است.
۱. حیات جاودان، ص ۳۶۲.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آیتالله شیخ جواد ناردارانی بادکوبهای فرزند آخوند ملا طالب در سال ۱۲۶۱ق (۱۸۴۵م) در قصبه نارداران از توابع شهر باکو متولد شد. قرائت قرآن، بوستان، گلستان و دیگر کتب متداول مکتبخانههای وقت قفقاز و مقدمات علوم دینی را از روحانیون زادگاه خود آموخت. در سنین جوانی به حوزه علمیه قم و سپس نجف اشرف مهاجرت کرد. از استادان وی در قم اطلاعی در دست نیست اما در نجف اشرف از محضر بزرگانی چون حضرات آیات میرزا حبیبالله رشتی، شیخ محمد حسن مامقانی، میرزا محمد تقی شیرازی و ملا فتحالله شیخ شریعه اصفهانی بهره برد و به مقام رفیع اجتهاد در علوم اسلامی دست یافت. پس از تکمیل تحصیلات و نیل به مقامات علمی و معنوی به زادگاه خود بازگشت و به تبلیغ معارف دینی و ترویج احکام شرعی و دیگر خدمات همت گمارد. در سالهای اختناق حکومت کمونیستی از شدت آزار و اذیت مأموران بلشويك چنان عرصه را بر خود تنگ و تاریک دید که ناچار تن به جلای وطن داد و ابتدا به یکی از شهرهای ایران و سپس به نجف اشرف مهاجرت کرد و در آنجا اقامت گزید. سرانجام آن عالم ربانی در سال ۱۳۷۲ق (۱۹۵۳م) بدرود حیات گفت و در جوار بارگاه مولی الموحدين اميرالمؤمنين علی علیهالسلام به خاک سپرده شد. شیخ فرزندانی به نامهای آقا میرزا و علی میرزا داشته است.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
چشمه ایروانی از شاعران آذربایجان بوده و اشعاری از ایشان در کتاب اشعار، گردآوری شده توسط میرزا عباس خان همدانی ضبط شده است.[۱]
خواجه حاتمبیگ اعتمادالدوله اردوبادی فرزند ملك بهرام کلانتر، نواده خواجه نصیرالدین طوسی[۲] پسر عموی میرزا کافی اردوبادی[۳] و میرزا زینالعابدین منشی اردوبادی[۴] پستهای مهمی مثل کلانتری اردوباد، حاکم خوی، کرمان، شیراز و ریاست دیوان استیفاء در دولت صفوی را بر عهده داشته و آخرین سمت او تصدی وزارت شاه عباس اول از سال ۱۰۰۰ تا ۱۰۱۹ ق است.[۵] حاتمبیگ مورد توجه و عنایت خاص شاه عباس اول بوده و با اعطای لقب اعتمادالدوله علاقه و اعتماد خود به او را نشان داده است. حاتمبیگ وزیری دانشمند و ادیبی توانا بوده و در دوران تصدی وزارت، در محضر شیخ بهاءالدین محمد عاملی به شاگردی نشست و علم اسطرلاب را آموخت[۶] و با اسکندربیگ ترکمان نیز معاشرت نمود.[۷] شیخ بهایی التحفة الحاتمية= هفتاد باب به اسم شاگردش نوشت،[۸] مولی مظفر گنابادی الحاتيمة = قبلة الآفاق به نام او نگاشت،[۹] شعوری کاشانی مثنوی مؤنسالافکار را در مدح حاتمبیگ و شاه عباس اول سروده[۱۰] و شیخ علینقی کمرهای او را مدح گفته است.[۱۱] حاتمبیگ در شعر و ادب شاگرد محتشم کاشانی بوده،[۱۲] و در شعر صافی تخلص میکرد و دیوان صافی اردوبادی منسوب به اوست.[۱۳] حاتمبیگ در طول وزارت ۲۰ ساله خود، با بخشودگی مالیاتی سبب تبلیغ عملی مذهب شیعه و پیشرفت اقتصادی در منطقه گردید. حاتمبیگ افزون بر آن از شیخ بهایی اجازه روایی گرفت و در سال ۹۸۴ ق به زیارت عتبات عالیات مشرف گردید و در سال ۱۰۱۰ ق گنبد حاتم خانی را در ضلع شرقی حرم مطهر رضوی احداث نمود.[۱۴]
حاتمبیگ در شب جمعه ۶ ربیعالاول ۱۰۱۹ ق (۱۶۱۰م) در پای قلعه دمدم[۱۵] ارومیه در اثر سکته وفات نمود و پیکرش به مشهد مقدس رضوی برگردانده شد و در زیر گنبدی که خود ساخته بود، به خاک سپرده شد. شاه عباس اول از وفات حاتمبیگ بسیار متأثر شد و به پاس تجلیل از خدمات ایشان، فرزندش میرزا ابوطالب را به منصب وزارت دیوان اعلی سرافراز گردانید.[۱۶] این بیت که حاکی از ارادت او به ساحت امام هشتم علیهالسلام میباشد، از اوست:
از آن برگرد بر سر پیوسته گردم پاسبانش را
که شاید فرصتی یابم ببوسم آستانش را[۱۷]
۱. فهرستگان نسخههای خطی ایران (فنخا)، ج ۳، ص ۹۹۲، فهرست کتابخانه ملی تبریز، ج ۲، ص ۸۲۸.
۲. تاريخ روضة الصفا، ج ۸، ص ۵۸۱؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۲، ص ۸۲۲؛ روضه الصفوية، ص ۷۰۹ و ۷۱۵؛ معبد نار عازار، ص ۲۶؛ روز روشان تذكري، ص ١٨٩؛ أعيان الشيعة، ج ۴، ص ۳۰۰.
۳. تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۲، ص ۷۲۳؛ الذریعه، ج ۹، ص ۵۸۴.
۴. تذکره نصرآبادی، ص ۷۲.
۵. تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۲، ص ۷۲۶.
۶. اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۰۰.
۷. تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۲، ص ۷۲۲.
۸. الذریعه، ج ۳، ص ۴۲۵.
۹. الذریعه، ج ۶، ص ۴؛ فهرستواره دستنوشتهای ایران (دنا)، ج ۳، ص ۱۰۳.
۱۰. الذریعه، ج ۱۹، ص ۳۱۲.
۱۱. نزهةالخواطر، ج ۵، ص ۲۹۴؛ تذکره نتایجالافکار، ص ۷۳۴-۷۳۵.
۱۲. تذکره صبح گلشن، ج ۱، ص ۴۹۷.
۱۳. الذریعه، ج ۹، ص ۵۸۴.
۱۴. تاریخ آستان قدس، ص ۹۵-۹۶؛ خراسان ابنیه و مشاهیر مجموعه مقالات، ص ۳۰.
۱۵. واقع در سه کیلومتری ارومیه.
۱۶. تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۲، ص ۸۰۷ و ص ۸۲۷.
۱۷. تاريخ روضة الصفا، ج ۸، ص ۵۸۱. همچنین درباره اردوباد و اهمیت آن ر.ك: مقاله اردوباد و هماهنگی آن در دوره اخیر صفوی از رسول جعفریان.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
حبیبالله ایروانی فرزند نجف قلی از علما و متکلمین سده سیزدهم هجری بوده و كتاب تذكرة العارفين و تنبیه الغافلین در کلام و اعتقادات از آثار اوست.[۱]
حاج شیخ حبیب از علمای دینی و دانشمندان جمهوری آذربایجان بوده و بعد از سپری نمودن تحصیلات ابتدایی در زادگاه خودش به نجف اشرف مهاجرت نمود و به تحصیل علم پرداخت. وی بعد از مراجعت به وطنش به تبلیغ معارف اسلامی روی آورد ولی بعد از مدتی در اثر سختگیریها و شکنجههای حکومت اتحاد جماهیر شوروی به كمک برخی از مؤمنین و بدون اهل و عیال، به تنهایی به ایران مهاجرت نمود و در روستای پیرلو از محال انگوت سکنی گزید.
ایشان عالمی روشنفکر، قویدل، آگاه به زمان و دارای روحی بلند و اخلاق کمنظیر بود. با توجه به اینکه همسر و فرزندان ایشان در آذربایجان مانده بودند، ایشان تا پایان عمر در ایران همسری اختیار ننمود و همیشه با نام و یاد آنها زندگی کرد و هیچوقت آنها را فراموش ننمود. معظمله در حدود سال ۱۳۵۱ ش (۱۹۳۲م) دارفانی را وداع گفت و به دیدار دوست شتافت.[۲]
۱. فهرستواره دستنوشتهای ایران (دنا)، ج ۲، ص ۱۰۸۰.
۲. به نقل از حاج علی اصغر وهابزاده.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
حجتالاسلام والمسلمین شیخ حبیب زیرلی بادکوبهای فرزند حاج تیمور در حدود سال ۱۲۹۷ ق (۱۸۸۰م) در روستای زیره از توابع باکو متولد شد. دروس مکتبخانهای و مقدمات علوم دینی را از روحانیون منطقه آموخت. در سنین نوجوانی عازم حوزه علمیه مشهد مقدس گردید و سالیانی چند در آن حوزه مبارک به تحصیل علوم اسلامی پرداخت. پس از آن به نجف اشرف هجرت کرد و خوشهچین خرمن دانش بزرگان علمی آن حوزه مقدس شد. مدت اقامت وی در حوزههای علمیه مذکور و استادانش دانسته نشد؛ جز آنکه اقامتش در دو حوزه مقدس در مجموع بالغ بر ۱۵ سال بوده و نیز در میان عالمان دینی روحانیون و اهالی محل به فضل و فضیلت اشتهار داشته است.
وی پس از انجام تحصیلات به زادگاه خویش بازگشت و به تبلیغ و ترویج معارف اسلامی و احکام شرعی و انجام دیگر خدمات دینی همت گمارد. پس از انقلاب کمونیستی و حاکمیت رژیم الحادی همانند دیگر عالمان دینی و روحانیون منطقه تحت پیگرد و آزار و اذیت دژخیمان کمونیست واقع شده و سرانجام در سال ۱۳۵۶ق (۱۹۳۷م) دستگیر و تبعید شد و دیگر کسی از سرنوشت ایشان خبردار نشد. وی فرزندانی به نامهای هاشم، اسدالله و نرجس خاتون داشته است.[۱]
آخوند میر حبیب لریکی لنکرانی از روحانیون شهرستان لريك واقع در منطقه لنکران بود. وی در منطقه هامارات از توابع شهرستان لريك لنكران زندگانی را سپری نمود و همانجا بدرود حیات گفت.
۱. مصاحبه با نوادگان و علمای محل.
┘◄
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM