سردبیر سایت ضیاءالصالحین
1.24K subscribers
2.8K photos
2.49K videos
111 files
3.88K links
☫☫☫
«اهمیت فضای مجازی به‌اندازهٔ انقلاب اسلامی است.»

سربازی مقیم تنگۀ اُحُد،
پیرامون مسائل روز، حوزه #آذربایجان و #قفقاز
☫☫☫

🌐 آدرس صفحات ما در شبکه‌های اجتماعی
🔻
yek.link/sardabir

👇
@sardabir313
www.ziaossalehin.ir


ادمین:
@Shirini17
Download Telegram
فلسفۀ فرهنگ در لایۀ نهفتۀ نظریۀ فرهنگیِ آیت‌الله خامنه‌ای

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. نباید توقع داشت که آیت‌الله خامنه‌ای به زبان اصطلاحات فلسفی و به‌صورت صریح، دربارۀ فلسفۀ فرهنگ سخن بگوید و اگر چنین نبود، حضور فلسفۀ فرهنگ را در تفکّر ایشان منتفی دانست. مواجهۀ صحیح و صواب این است که ریشه‌ها و سرچشمه‌های فلسفیِ گفتارهای فرهنگی ایشان کشف شود و به این واسطه، مشخص شود که ایشان در این زمینه، چه رویکردی دارد. گفتارهای فرهنگی ایشان، اگر در یک هندسه و چیدمان منطقی قرار بگیرند و مفصل‌بندی بشوند، به‌حتم اندیشۀ فرهنگی و حتی نظریۀ فرهنگی هستند؛ چنان‌که در کتاب «اندیشۀ فرهنگیِ آیت‌الله خامنه‌ای»، آن گفتارها در این مسیر و مدار قرار گرفتند و در نهایت، یک رهیافت در حوزۀ نظریۀ اسلامیِ فرهنگی شکل گرفت. اما کار در زمینۀ فلسفۀ فرهنگ، دشوار است؛ چون باید گفتارهای فرهنگی ایشان را از لحاظ نظری، به عقب سوق داد و مبادیِ فلسفی را یافت. ایشان به سبب اینکه در جایگاه رهبری جامعۀ اسلامی قرار دارد، همواره می‌کوشد اندیشه را به سوی میدان و عمل و عین سوق بدهد و گفتارش جنبۀ سیاستی بیاید. ازاین‌رو، تبدیل گفتار به اندیشۀ فرهنگی و سیاست فرهنگی، آسان‌تر از تبدیل آن به فلسفۀ فرهنگ است. بااین‌حال، ایشان نه گرفتار عمل‌زدگی و گسستگی از بنیان فکری می‌شود و نه در دام انتزاعی‌اندیشی و مبادی‌بسندگی می‌افتد. نه طراحی‌های فرهنگیِ فاقد ریشه‌های فلسفی، کارساز و نافع هستند و نه تأمّلات نظریِ محض و دورافتاده از عینیّت اجتماعی. ایشان میان حکومت و حکمت، جمع واقعی برقرار کرده و یک حاکمِ حکیم است؛ چنان‌که «فلسفی» می‌اندیشد و «سیاستی» سخن می‌گوید. این همان نقطۀ تعادلی است که باید به آن دست یافت.

2️⃣. برای فهم بهتر آنچه که بیان شد، باید اندکی دربارۀ فلسفۀ فرهنگ توضیح داد. فلسفۀ فرهنگ، شاخه‌ای از فلسفۀ مضاف است که معطوف به امر است. فرهنگ، امر است؛ به این معنی که یک واقعیّت و هستی است که در جهان اجتماعی، استقرار دارد. جهان اجتماعی، خواه‌ناخواه، آغشته به فرهنگ است و درون‌مایۀ آن را مجموعه‌‌ای از ارزش‌های هنجارشده تشکیل می‌دهد. پس فرهنگ، لایه‌ای از واقعیّت اجتماعی است و از نظر هستی‌شناسیِ اجتماعی، ماهیّت ساختاری دارد. فلسفۀ فرهنگ، به سلسله‌ای از پرسش‌های بنیادین پاسخ می‌دهد که در حکم اصول‌موضوعۀ علم فرهنگ یا نظریۀ فرهنگی هستند؛ همچنان‌که هر فلسفۀ مضافی، مقدّم بر علم است و پیش‌فرض‌های آن علم را تدارک می‌کند. البته فلسفۀ فرهنگ، هویّت مستقل از علم فرهنگ نیز دارد و این‌گونه نیست که بتوان آن را به فلسفۀ علمِ فرهنگ تقلیل داد، اما در عین حال، برخی پرسش‌های فلسفی دربارۀ فرهنگ وجود دارند که علم اجتماعی، قادر به پاسخگویی به آنها نیست. این پرسش‌ها در فلسفۀ فرهنگ مطرح می‌شوند و آن‌گاه، علم فرهنگ می‌تواند از این پاسخ‌ها به عنوان اصول‌موضوعۀ خویش استفاده کند. پس مسأله‌های فلسفۀ فرهنگ، در حکم اصول‌موضوعۀ علم فرهنگ هستند. براین‌اساس، معقول نیست که ایشان در گفتارهایش به‌صورت آشکار و گسترده به حوزۀ معرفتی‌ای که این‌چنین خصوصیّاتی دارد بپردازد.

3️⃣. به‌طور خاص، در موقعیّت‌هایی که آیت‌الله خامنه‌ای در معرض نقد نظریه‌های فرهنگیِ برآمده از لیبرال‌دموکراسی قرار می‌گیرد، بیش از همیشه، حضور ریشه‌ها و خاستگاه‌های فلسفی در اندیشه‌اش نمایان می‌شود. در این لحظه‌ها و برهه‌هاست که ایشان باید برای ابطال رویکرد معارض، به سراغ «بنیان‌ها» برود و نشان بدهد که منطق فرهنگیِ اسلامی- انقلابی، چه ماهیّت و دلالت متفاوتی نسبت به علوم انسانیِ تجدّدی دارد. این موقعیّت، متضمّن اشاره‌هایی به «مبادیِ فلسفی» است تا تمایزها و تفاوت‌های اساسی، روشن شوند. از جمله این‌که ایشان گاهی به نظریۀ مادیّت اخلاقی (یا مادّیّت در حوزۀ جهان‌بینی و سبک زندگی) اشاره می‌کند تا نشان بدهد که فرهنگِ تجدّدی، به‌شدّت این‌جهانی و بدن‌محور است و به فراتر از حیات زیستی و حیوانی نمی‌اندیشد. فلسفۀ زندگی در عالَم تجدّد، خوش‌باشی و لذّت و اباحه‌گری است و این‌همه، دلالت بر مادّیّت اخلاقی دارد. فرهنگ تجدّدی، تجلّی نفسانیّت جمعی در این عالَم تاریخی است و به چیزی جز خویشتن مادّی و این‌جهانی دعوت نمی‌کند. روشن است که بحث در این باره، کار علم اجتماعی نیست، بلکه فلسفۀ فرهنگ باید به میدان بیاید و دربارۀ معنا و غایت زندگی، قضاوت کند. فردگرایی نیز که جوهرۀ لیبرالیسم است، به حوزۀ انسان‌شناسیِ فلسفی مربوط است که با فلسفۀ فرهنگ، تلاقی و اتصال دارد. فلسفۀ فرهنگ، در آنجا که وارد مطالعۀ نسبت انسان و فرهنگ می‌شود و می‌خواهد این مسأله از لحاظ وجودی (یعنی عاملیّت و ساختار) و از لحاظ ارزشی (فردگرایی و جمع‌گرایی) مطالعه کند، باید در این باره موضع‌گیری نماید. چنین مطالعه‌ای، ذات فلسفی دارد.


🔗 مرجع


©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آیت‌الله خامنه‌ای و تولد ذهنیت فلسفی نسبت به فرهنگ

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. رهبر انقلاب را به‌درستی، یک متفکر قرآنی می‌شمارند و این وجه از منبع اندیشه‌ای ایشان را برجسته و کلیدی می‌دانند، اما چنین نیست که ایشان با تفکر فلسفی، بیگانه باشد. اگر جوهر فلسفه را تفلسف بدانیم که متضمن اندیشه‌ورزی عقلانی است، روشن است که باید این روش و منطق را در گفتارهای ایشان، بسیار کانونی و پررنگ قلمداد کنیم. به‌خصوص در مواجهه با مسأله‌های نوپدید، آیت‌الله خامنه‌ای در عین اهتمام به مبادی نقلی، هرگز از اشاره به مبادی عقلی، غفلت نمی‌ورزد و این‌گونه نیست که بتوان ایشان را یک متفکر نقلی و درون‌دینی دانست. ایشان توانسته به ترکیب متوازنی از عقل و نقل در بافت معرفتی خویش دست یابد و این دو منبع معرفت را در آمیزه‌ای منطقی و دلنشین به کار بگیرد. بر این اساس است که می‌توان فلسفه‌ی فرهنگ و مسأله‌های آن را به تفکر ایشان ارجاع داد و پاسخ طلبید. این در حالی است که نقل‌بسندگی و اخباری‌اندیشی، مانع تولد فلسفه‌های مضاف است و روایت ناچیز و تنگ‌دامنه از مأخد و منابع دین دارد.

2️⃣. از جمله فضیلت‌های آیت‌الله خامنه‌ای در زمینه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ، این است که ایشان توانسته به عقلانیت فلسفی، امتداد بدهد و به فلسفه‌ی مضاف، نزدیک بشود. کسانی هستند که با وجود میل به فلسفه‌ی فرهنگ، نتوانسته‌اند از قلمرو فلسفه‌ی مطلق خارج بشوند و امتدادها و دنباله‌های آن را در فلسفه‌ی مضاف بیابند. چنین وضعی، سبب توقف در مبادی مطلق و بعیده و عام شده و ملالت و دلزدگی ایجاد کرده است. افزون بر این، موجب گشته که برخی معتقد شوند فلسفه‌ی اسلامی، امکان بسط و کشش از آن ساحت عالی و عام به ساحت‌های اختصاصی و مقید ندارد و در نسبت با وجودهای خاص، عقیم و علیل است. روشن است که چنین نیست و این نقصان، به اندیشه‌ورزانی بازمی‌گردد که قدرت ترجمه و تبدیل فلسفه‌ی اسلامی را ندارند؛ چراکه متفکرانی همچون مرتضی مطهری و محمدتقی مصباح نشان دادند که می‌توان فلسفه‌ی اسلامی را پی گرفت و از آن به سطوح اضافی و عینی رسید. مسأله و گره، یافتن نحوه‌ی دلالت‌گری و تجویز فلسفه‌ی اسلامی است و ما با منطق و سازوکار این اقدام معرفتی، ناآشنا هستیم.

3️⃣. یکی از زمینه‌هایی که آیت‌الله خامنه‌ای را به تفلسف معطوف به حوزه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ وادشت، غوطه‌وری ایشان در عینیت‌های حکمرانی و اجتماعی بود. ایشان به‌طور خاص در دوره‌ی پس از انقلاب، در متن تحولات عینی و چالشی قرار گرفت و با پرسش‌هایی روبرو گردید که برآمده از وجه عینی و بیرونی و ساختاری تفکر اسلامی بودند. ایشان باید نشان می‌داد که برگردان ملموس و خارجی تفکر اسلامی چیست و باید در مقابل نظم تجددی، چگونه نظم دینی را درافکند. این مواجهه و دست‌به‌گریبانی، بسیار مولد و مؤثر بود و ایشان را به حرکت از ذهن به عین و از مبادی مطلق به مبادی مضاف سوق داد. آنان که از تجربه‌ی‌زیسته، بی‌بهره بودند، همچنان به درس‌وبحث‌های انتزاعی و مدرسی و کلی بسنده کردند و از اقتضاها و ضرورت‌های تاریخی دوره‌ی پساانقلابی دور افتادند. تجربه‌ها و واقعیت‌‌هایی همچون انقلاب اسلامی، انقلاب فرهنگی، علوم انسانی اسلامی، دانشگاه اسلامی، تهاجم فرهنگی، رسانه و روایت، سیاست فرهنگی دینی، مهندسی فرهنگی، مردم‌سالاری دینی و ... بسیار مولد و محرک بودند و موجبات و مقدمات خلاقیت عقلی در حوزه‌ی فرهنگ را فراهم کردند.


🔗 مرجع

©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
رگه‌ها و قطعه‌های فلسفه‌ی فرهنگ در تفکر آیت‌الله خامنه‌ای

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. در منطق عقلی آیت‌الله خامنه‌ای، فرهنگ همچون یک ابزار و مقدمه‌ی امر دیگر نیست، بلکه خودش غایت است؛ به این معنی که کمال انسان، مشروط و منوط به کسب مجموعه‌‌ای از ارزش‌های عالی و معنوی است که دین، آنها را ارائه کرده است. انسانیت انسان، وابسته به همین معماری خویشتن است و اگر انسان به چنین فضایلی دست نیابد، ماهیت انسانی را در خود محقق نکرده و در وجود انسانی، متوقف مانده است. اما در انگاره‌ی توسعه، فرهنگ یک وسیله و بستر برای غیر از خودش است؛ فرهنگ، برای توسعه است و توسعه، جوهر و ذات اقتصادی دارد. در این انگاره، انسان در معاش و بدن خلاصه می‌شود و همه‌چیز، در حکم مقدمه‌ی لذت مادی فزون‌تر است. پس فرهنگ، اصالت ندارد و فرع بر غیر از خودش است. این در حالی است که در مقایسه با همه‌ی عرصه‌ها و پهنه‌های زندگی انسان، این فرهنگ است که با کمال انسان، نسبت نزدیک‌تر و مستقیم‌تر دارد و متضمن پیشرفت حقیقی است. آیت‌الله خامنه‌ای معتقد است که پیشرفت ابزار و فن‌آوری و ماده و معیشت، پیشرفت انسانی و حقیقی نیست و نمی‌تواند گویای وضع باطنی فرد و جامعه باشد، اما پیشرفت فرهنگ و سبک زندگی، از ترقی در وجه معنوی و هویتی جامعه حکایت می‌کند و از این جهت، معیار قضاوت درباره‌ی پیشرفت حقیقی است. به بیان دیگر، پیشرفت ابزار، پیشرفت ابزار است و نه انسان. این که انگاره‌ی توسعه، منحصر در وجه تکنیکی و ابزاری است و ماهیت انسان در آن به فراموشی سپرده شده، برخاسته از انسان‌شناسی فلسفی مبتنی بر روایت مادی از انسان و ماهیت و غایاتش است. این‌گونه است که می‌توان نظریه‌ی توسعه‌ی تجددی را از زاویه‌ی نظریه‌ی اصالت فرهنگ، نقد و ابطال کرد.

2️⃣. همین که پای انسان‌شناسی فلسفی به نسبت میان انسان و فرهنگ گشوده می‌شود، آشکار می‌شود که مسأله‌هایی از این دست، گره‌خورده با فلسفه‌ی فرهنگ است و با تکیه بر فلسفه‌ی فرهنگ می‌توان از عهده‌ی حل آنها برآمد. جامعه‌شناسی فرهنگ، تهی از این پیش‌فرض‌ها نیست، اما به لحاظ منطقی، در درون خود از آنها سخن نمی‌گوید. جامعه‌شناسی فرهنگ، آمیخته به این اصول‌موضوعه است و استدلال‌های معطوف به این اصول‌موضوعه، در فلسفه‌ی فرهنگ مطرح می‌شوند. جامعه‌شناسی فرهنگ، این مباحث را غیرعلم معرفی می‌کند، اما به گونه‌ای نهان و زیرپوستی، بر آنها تکیه دارد و بدون آنها، امکان تحلیل فرهنگ را ندارد.‌ این پیش‌فرض‌ها در جامعه‌شناسی فرهنگ، هم مصرح و عیان نیستند و هم بدیهی انگاشته می‌شوند، اما اگر رد پایی از آنها در نظریه‌ی فرهنگی متفکران مسلمان مشاهده شود، ایدئولوژی و شبه‌علم و عینیت‌ستیزی خوانده می‌شوند. پس درباره‌ی دو دسته از ارزش‌ها که در ارزش‌بودن، مشابه هستند، دو گونه قضاوت می‌شود. فلسفه‌ی فرهنگ می‌تواند همه‌ی این مسأله‌های پیشاعلمی را زیر چتر خویش بگیرد و بدون استفاده از تعبیر گفتگوستیز و تخریب‌گر ایدئولوژی، فرصت تأمل عقلی را فراهم نماید. اگر پیش‌فرض‌های برون‌علمی در جامعه‌شناسی فرهنگ، در قلمرو فلسفه‌ی فرهنگ قرار می‌گیرند و طرد و تحقیر نمی‌شوند، در اینجا نیز باید پیش‌فرض‌های فلسفی متفکران مسلمان را به رسمیت شناخت.

3️⃣. پای فلسفه‌ی فرهنگ، حتی به دامنه‌ی تعریف فرهنگ نیز گشوده می‌شود؛ به این معنی که رویکرد فلسفی، حتی در تعریف فرهنگ نیز حضور و اثر دارد. نه‌فقط فرهنگ به‌مثابه یک هستی اجتماعی، وابسته به اراده و اعتبار ماست، بلکه معناپردازی برای آن نیز از ریشه‌ها و رگه‌های فلسفی اثر می‌پذیرد.‌ این‌که آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید فرهنگ، روح جامعه و معیار تشخص و هویت آن است، از نوعی ساختاراندیشی حکایت می‌کند که معنا و باطن و هویت را بر ماده و ظاهر و پوسته ترجیح می‌دهد و برای حیات درونی، معتقد به اصالت است. جامعه، باطنی دارد و ظاهری. هستی جامعه، دولایه است‌. این دولایه‌گی، در امتداد همان انسان‌شناسی فلسفی قرار می‌گیرد که وجود انسان را مرکب از ماده و معنا می‌داند و جامعه را نیز امتداد وجودی انسان و اقتضاهای تکوینی و سرشتی آن قلمداد می‌کند. پس تعریف فرهنگ، همواره صوری و خنثی نیست؛ اگرچه بسیاری از تعاریف فرهنگ، بی‌ریشه و بی‌رگه هستند و‌ دلالت معرفتی خاصی ندارند. در مقابل، علم اجتماعی تجربه‌بسنده و آماری که در ایران شایع است، چون نمی‌تواند و نمی‌خواهد راه به وادی فلسفه بیابد و برای خودش، زیرساخت فلسفی بیافریند، به انکار رومی‌آورد و نقصان‌هایش را کمال و فضیلت تصور می‌کند.‌ در آغوش کشیدن عینیت و لمس واقعیت فرهنگی، هیچ‌ تلازمی با ستیزه‌جویی‌هایی ضدفلسفی ندارد، بلکه حاصلش، سطحی‌شدگی هرچه بیشتر علم اجتماعی و فروکاهیدن آن به پیمایش‌های عددبنیان و قشری است که ما را از حقایق نهفته در باطن جهان اجتماعی، دور می‌سازد.

🔗 مرجع

©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کشف_فلسفۀ_فرهنگ_از_متن_نظریۀ_فرهنگی.pdf
310.8 KB
📄 جستار:
کشف فلسفۀ فرهنگ از متن نظریۀ فرهنگی
(آیت‌الله خامنه‌ای و تحلیل فلسفیِ فرهنگ)


✍️ #مهدی_جمشیدی


©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آقای خسروپناه! دوران رهایی‌ست!

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسه‌ای برای دانش‌آموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانش‌آموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهۀ من، انحراف‌های جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگی‌های اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااین‌حال، این نوجوانان غوطه‌ور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسأله‌های درونی‌شان را با او در میان بگذارند. یکی از دانش‌آموزان می‌گفت مبتلا به خودارضایی است و‌ مشاور رسمی آموزش‌وپرورش به او گفته هفته‌ای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد. حجم آفت‌ها و انحراف‌ها آنچنان بود که علاج ریشه‌ای و ساختاری می‌طلبید.

2️⃣. برای گفتگو با دانش‌آموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه می‌گفتم در ذهن‌ها جا نمی‌گرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانش‌آموزان کنارم آمد و گفت فقط می‌خواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست می‌گفت اما مخاطبش من نبودم؛ نویسنده‌ای که تمام توان خود را در دو دهۀ اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است.

3️⃣. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولین بار، دامنۀ کشمکش‌ها و تضادها به مدرسه‌ها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسۀ دولتی تحصیل می‌کرد، به‌شدت از سوی همکلاسی‌هایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسی‌های او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادری‌بودن او و عقاید دینی و انقلابی‌اش را به دستاویزی برای بایکوت‌کردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایه‌ها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانه‌های افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی می‌کرد و می‌گفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقۀ متوسط، توان پرداخت شهریۀ مدرسۀ غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بی‌خاصیّت و بی‌کفایت هستند؟!

4️⃣. از کنار مدرسۀ دولتی پسرم می‌گذشتم. صدای بلند فحاشی‌های ناموسیِ بسیار رکیک دانش‌آموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه می‌خواهند می‌گویند و یکبار هم که معاون مدرسه می‌خواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوان‌سالاری و شبکه‌های اجتماعیِ غربی و بی‌عملی نهادهای فرهنگی، همه‌وهمه، هویّت را بر باد داده‌اند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی می‌کنند و ... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست.

6️⃣. حجت‌الاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندی‌ست که به منتقدان کارنامۀ شورا می‌تازد و آنها را بی‌اطلاع و غیرمیدانی و بی‌ادب می‌خواند و به دفاع از شورا می‌پردازد. دیگران را نمی‌دانم اما من از زندگی روزمرّۀ فرهنگی نوشتم، از عینیّت‌های محسوس، از واقعیّت‌های کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّت‌های فرسوده‌شده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایه‌سالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و ... . من از آن انقلابی‌هایی نیستم که فرزندانم را از جامعۀ واقعی جدا کنم و به درون گلخانه‌های شبه‌مذهبی که مدرسه نام گرفته‌اند ببرم. همین که انقلابی‌ها، فرزندان‌شان را از مدرسه‌های دولتی جدا کرده‌اند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آن‌قدر از واقعیّت‌های جامعه احساس خطر کرده‌اند که برای خود، کلونی‌های آموزشی ساخته‌اند و فقرا و طبقۀ متوسط را در مدارس دولتی رها کرده‌اند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق. و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمی‌شناسم که این دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بی‌کفایت و ضعیف‌النفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرت‌طلبی، خدایی می‌کند و آرمان‌ها، در دهۀ شصت جا مانده‌اند.



©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
عرفی‌شدن امّت در عهد پساپیامبر:
دفاع از تداومِ حقیقت قدسی


✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. انتخاب/ انتصاب؛ سوداگری با باطن دین. قیام فاطمه - سلام‌الله‌علیها- بدان سبب بود که جامعه، آخرین سخن رسول اکرم -صلی‌الله‌علیه‌وآله- را به دیدۀ غفلت نگریست و نادیده انگاشت؛ آن هم سخنی که قوام و دوامِ هویّتیِ اسلام، به آن گره خورده بود. او می‌دانست که «نبوّت» بدون «امامت»، ناتمام خواهد ماند، بلکه موجبات انهدام تدریجیِ باطن دین، فراهم خواهد آمد و جز پوسته‌ای ظاهری، چیزی نخواهد ماند. امامت، هرگز قابل‌فروکاهیدن به خلافت نیست؛ یعنی فقط سخن در این نیست که چه کسی باید ریاست و حکومت را در عنان و اختیار خویش داشته باشد، بلکه درد و دغدغۀ اصلی، آن است که اگر خطّی که نبوّت رقم زده است در اختیار آنان که شایسته نیستند قرار بگیرد، دین از حقیقتش تهی خواهد شد و جامعه، گرفتار بیراهه‌ها می‌گردد؛ چنان‌که علی -علیه‌السلام- در سالیان بعد گفت شما در دریاهایی از فتنه فروغلتیدید. اینجاست که سیاست ظاهری، بر احوال باطنیِ امّت و سرنوشت معنوی آنها سایه می‌افکند و ازاین‌رو بود که این قدرت باید در اختیار «منصوبان قدسی» باشد و نه «منتخبان عرفی».

2️⃣. اقلیّت/ توده؛ تاریخ‌سازیِ خواصِ منافق. توطئۀ غصب را «اقلیّتِ زیرکِ منافق» طراحی کردند که در پسِ پرده، در انتظار رحلت رسول اکرم - صلی‌الله‌علیه‌وآله- نشسته بودند و می‌خواستند با صحنه‌آرایی و فریب، حقیقت امامت را پنهان نگاه دارند و به قدرت سیاسی دست یابند. تودۀ ساده‌دل که منزلت امامت را درنیافته بود نیز همراهی کرد و تسلیم توطئۀ غصب گردید. این عدّۀ اندک، در کمین نشسته بودند تا در لحظۀ بحران و خلاء، ناگهان سر از لانۀ خویش بیرون آورند و آخرین توصیۀ رسول را از نظرها دور سازند. عوام، همواره این‌چنین هستند؛ زندگی و فکرشان در سطح است و از تأمّل بی‌بهره‌اند و به‌آسانی، به این سو و آن سو می‌روند و تابع و تسلیم اقتضاها و ایجاب‌هایی هستند که خواص می‌آفرینند. اینان، بی‌اراده و مطیع و دنباله‌رو هستند و نسبتِ بی‌واسطه با حقیقت ندارند. بدین سبب بود که کسی در آن معرکه نپرسید که خودِ رسول اکرم، چندی قبل چه گفت و قدرت و ولایت و امامت را به که سپرد.

3️⃣. روایت/ حقیقت؛ ارادۀ دلخواهانۀ مردم. آن اقلیّت زیرکِ منافق که طراحان توطئۀ غصب بودند، ابزار و اهرمی جز «روایت» نداشتند و به همین واسطه نیز عوام ساده‌دل را فریفتند و امامت را مهجور و منزوی ساختند. در این روایت مبدعانه و شیطانی، تاریخ پساپیامبر به خواست و ارادۀ خودِ «مردم» سپرده شده بود و «خدا»، به نظاره‌گر نزاع اراده‌های دلخواهانۀ مسلمانان تقلیل یافته بود. دیگر این «آسمان» نبود که باید تقدیر حیات جامعۀ اسلامی را تعیین می‌کرد، بلکه «زمین»، فاعلِ مطلق بود؛ اجتماع سقیفه بر مسند خدایی تکیه زد و برای امّت پیامبر، تشریع کرد. اگر نبوّت، امر آسمانی بود، اینک در روایتی که ساعتی پس از رحلت پیامبر - صلی‌الله‌علیه‌وآله- صورت‌بندی‌ شده بود، امامت به حاشیه رفته و خلافت، امر زمینی وانمود شده بود. در این امر زمینی نیز، مردم باید خود اراده می‌کردند که حقّ حاکمیّت از آنِ کیست. آری، مؤمنانِ متعبّدِ دیروز، اینک در سایۀ سقفِ «کج‌روایت‌های سقیفه‌ای»، حال‌وهوای فرعونی یافته و در برابر نصب الهی، قد برافراشته بودند.

4️⃣. اجتماع/ انفراد؛ فریاد در تنهایی. در این میانه، جز اندکی از اصحاب پیامبر راحل، جانب علی -علیه‌السلام- را نگرفتند. اقلیّتِ زیرکِ منافق، حقیقت را بلعیدند و عقل امّت را ربودند و تاریخ قدسی را به سوی تاریخ عرفی سوق دادند و بدین سبب، نبوّت را ناتمام و رهاشده نهادند. در این لحظه بود که پارۀ مهمی از رسالت که گوهر و جوهر آن بود، همراه پیامبر - صلی‌الله‌علیه‌وآله- به خاک سپرده شد و ظاهر دین بر باطن دین، تفوّق یافت. صداهای مخالفی که به عدد انگشتان دست نمی‌رسیدند، در گلو خفه شدند و امامت که جان و حقیقت دین بود، به مرداب غفلت جمعی سپرده شد. اما فاطمه -سلام‌الله‌علیها- نمی‌توانست فریاد برنیاورد و غلبۀ ارادۀ ابلیس را تاب آورد. ازاین‌رو، از همان روزهای آغازین برآشوبید و عَلَم مخالفت برافرشت و فریاد اعتراض برآورد. او در اوج غربت و تنهایی، در برابر «جامعۀ خواب‌زده»‌ای قرار داشت که نمی‌خواست برای حقیقت، هزینه بدهد و با توبۀ جمعی، به ارادۀ خدا بازگردد. او احساس کرد که خاموشی، طریق صواب نیست و باید در این راه دشوار، از جان درگذرد و هرچه هم که پیش آید از امامت علی - علیه‌السلام- درنگذرد. تلخ‌روزگاری بر وی گذشت در زمانۀ روگردانی اجتماع از حکم الهی و ابلاغ نبوی. این واقعه که مبتنی بر گذار از امر قدسی به امر عرفی بود، آغاز برآمدنِ سکولاریسم در عالَم اسلامی بود.


©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🤔 مقاومت و تاریخ لرزان

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. دولت بشار اسد، از درون خویش، پوسیده بود و اگر حمایت‌های ایران در یک دهۀ پیش در میان نبود، در همان برهه، برچیده شده بود. ایران به سبب این‌که زوال دولت اسد، موجب آسیب‌دیدن جبهۀ مقاومت می‌شد، به حمایت از تداوم قدرت وی برخاست و در این باره، موفق نیز شد. البته بیش از هر چیز، حس تکلیفِ شیعیِ ایران نسبت به پاسداری از حرم حضرت زینب - سلام‌الله‌علیها - در این معادلۀ سیاسی، مؤثّر بود. به‌هرحال، دولت اسد، ناتوان و درمانده بود و نمی‌توانست به‌تنهایی، بماند و دوام بیاورد. این دولت، نه بدنۀ اجتماعی و مردمیِ چندانی داشت و نه وجه ایدئولوژیک و اعتقادی. تنها امری که می‌توانست مولّد قدرت برای وی باشد، همراهی‌اش با جبهۀ مقاومت بود؛ وگرنه از لحاظ درونی، عناصر اقتدار خویش را باخته بود. هرگز نمی‌توان باور کرد که جریان‌های سلفی و تکفیری، این‌‌چنین آسان به قدرت دست یابند؛ مگر این‌‎که پیش از کنش آنها، دولت حاکم، تهی و تُنک شده باشد و نتواند بماند. کشش قدرت دولت اسد از لحاظ روانی و انگیزشی، به پایان رسیده بود و تاکنون نیز به واسطۀ قدرت‌‍‌های بیرونی، پابرجا مانده بود. «سکولاریسم سیاسی» - که حاصلش مقاومتِ غیرایدئولوژیکِ نیم‌بند و خوش‌باوری نامؤمنانه نسبت به وعده‌های سیاسی‌کارانه بود - و «تکثّر هویّتی» - که ریشه در فقدان نقطۀ مرکزی داشت - سوریه را این‌چنین خاکسترنشین کرد.

2️⃣. خوانش غیرایمانی و ملّی‌اندیشانه و سیاسی از مقاومت، دوام و پایداری ندارد و چه‌بسا حتی در شرایط ساختگی و گلخانه‌ای نیز از دست برود؛ چنان‌که سقوط بشار، ناشی از تزلزل درونی قدرت او بود، نه قدرت مخالفانش. مخالفان، بدون جنگ و درگیری، وی را ساقط کردند و این یعنی در میدان مواجهه، پیروز نشدند، بلکه از ضعف‌های درونی و داخلی او، بهره بردند. مقاومت، «دلیل» می‌طلبد و آن دلیل، باید ریشه در «ایمان دینی» داشته باشد تا شهادت، معنا یابد. دولت و ارتش سوریه، با چنین معانی و معارفی، بیگانه بودند و از این جهت، قدرت مقاومت نداشتند. دلیل مقاومت، یعنی درحالی‌که ارتش سوریه، ناتوان و عاجز است، سپاه قدسِ ایران، وارد میدان می‌شود و در جغرافیایی دیگر، حماسۀ تاریخی می‌آفریند. این کنش تاریخی، برآمده از همان دلیل قدسی و معنایی و هویّتی است که در ایران و یمن و عراق و حزب‌الله لبنان و فلسطین به چشم می‌خورد، اما در دولت و ارتش سوریه، اثری از آن نبود. این فقدان، امروز در یک «صحنۀ بی‌نبرد»، خویش را نمایان کرد. وقتی پای دلیل هویّت‌بخش و معناآفرین در میان نباشد، کاری از دولت و ارتش ساخته نخواهد بود و ساختارهای ظاهری، به تکانه‌ای زوال خواهند یافت.

3️⃣. ایران یکی از اقمار سیاسی خویش را در جبهۀ مقاومت از دست داد، اما این وضع، حاصل شرایطی بود که در ارادۀ ایران نبود. ما همۀ شرایط را نمی‌سازیم و تعیین نمی‌کنیم و نمی‌توانیم به یک دولت- ملّت دیگر، ارادۀ خویش را تحمیل نماییم. این امکان‌ها و بضاعت‌های طرف مقابل است که مسیر را بر هم‌افزایی ما می‌گشاید. زنجیره‌ای از ضربه‌های سخت و کاری در ماه‌های اخیر شکل گرفته‌ است که می‌خواهد ریشه‌های مقاومت را از خاک بیرون افکند. این یعنی نزاع تاریخی، به نقطۀ اوج خویش رسیده و جبهۀ مقابل، می‌‎خواهد داستان زوال خویش را به افسانه تبدیل کند. ما امکان‌ تعیین‌کننده‌ای را از دست دادیم، اما همچنان امکان‌های مهم دیگری را نیز در اختیار داریم و بازی، تمام نشده است. اینجا، نقطۀ پایان نیست و این داستان، صحنه‌های دیگری نیز خواهد داشت. بیش از همه، آنچه که اهمّیّت دارد این است که ایران، همچنان یک هستۀ سختِ الهام‌بخش و مولّد برای ایدئولوژی مقاومت است. ممکن است مقاومت در سراشیبی قرار گرفته باشد، اما پایان نیافته است. در این نزاع، هر دو طرف، گزند دیده‌اند و نمی‌توان گفت جبهۀ تجدّد، کامیاب شده است.

4️⃣. شهدای مدافع حرم، هرگز ضرر نکردند؛ تکلیف دیروز، ایستادن بود و اما امروز، معادله تغییر کرده است. و مگر در دفاع مقدس نیز، شاهد چنین وضعی نبودیم و نحوۀ پایان جنگ، بسیاری را دچار تردید نکرد. آنان که از جنگ نهراسیدند و به میدان شتافتند، به سعادت ابدی دست یافتند. هیچ صلح و معاهده و عقب‌نشینی‌ای در این جهان، اجر و فلاح آنها را در آن جهان، تضییع نخواهد کرد. مسألۀ خمینیِ کبیر و جنودِ عاشورایی‌اش، همواره تکلیف بوده و نه نتیجه. ما آموخته‌ایم که مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه. آنانی مبتلا به خسران و تباهی هستند که در ذهنیّت جمعی، بذر تردید می‌پاشند و گمان می‌کنند که باید دربارۀ شهادت و شهدا، بر اساس محاسبات مادّی و معادلات دنیایی قضاوت کرد. سلسلۀ جنگ‌های میان جبهه‌های حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد یافت.


©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🤔 نظام ما و تجربۀ تلخ اسد

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. همچنان‌که انتظار می‌رفت، نیروهای روشنفکریِ سکولار پس از سقوط دولت اسد، بی‌درنگ، انگشت اتهام را به سوی جمهوری اسلامی نشانه گرفتند و نظام را شبه‌نسخه‌ای از دولت اسد انگاشتند و به آن هشدار دادند؛ چنان‌که گویا زنجیره‌ای از برافتادن‌ها و برآمدن‌ها در راه است و نظام باید پیش از قرارگرفتن در شرایط اجتناب‌ناپذیر و علاج‌نشدنی‌ای همچون اسد، دردها و زخم‌های درونیِ خویش را برطرف سازد. روشن است که هر چند حاکمیّت ما نیز گرفتار آفاتی است - که در ادامه از آنها سخن به میان خواهد آمد - اما مسأله‌ها و نقاط ضعف، چیزهایی نیستند که اینان می‌گویند. نخستین تجربه‌ای که باید آموخت اما در بیان و قلم نیروهای روشنفکریِ سکولار، هیچ اثری از آن نیست، تجربۀ «اعتماد» به دولت‌های غربی است. اسد گمان کرد که چون در وضع ثبات قرار گرفته و از موقعیّت جنگی عبور کرده، می‌تواند به این دولت‌ها تکیه کند و از حمایت آنها بهره‌مند شود، اما ناگهان و غافلانه، از همین نقطه، ضربۀ کاری خورد و قدرت را واگذار کرد. بدیهی است که تکفیری‌ها، هر نام تازه و متفاوتی که برای خویش برگزینند، همچنان دست‌پرورده‌های دولت آمریکا هستند و کارکردی جز گشودن معبر برای آن دارند. اسد می‌خواست با کمک دولت‌های غربی، این عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی را مهار کند و چنین بود که به پیش‌خریدِ «وعده‌ها»ی آنها رو آورد. او پس از سال‌ها تجربۀ عینی، خام شد و بهای این خامی نیز، واگذاری قدرت و گریختنش از سوریه شد. ما نیز در این وضع قرار داریم؛ هم‌اکنون در دولت، نیروهایی حضور دارند که مایل به «مذاکرۀ با آمریکا» هستند و تصوّر می‌کنند می‌توانند از طریق توافق، بن‌بست‌گشایی کنند، درحالی‌که نه‌فقط تجربۀ اسد، بلکه تجربۀ برجام نیز آشکارا نشان می‌دهد که حاصل مذاکره، «قفل‌شدگی حاکمیّت» خواهد بود.

2️⃣. درس‌آموختۀ دیگر این‌که اگر حاکمیّت سیاسی، بدنۀ اجتماعیِ ایدئولوژیک و وفادار خویش را از دست بدهد و تصوّر کند که ارتش برای دفاع، کافی است، قافیه را خواهد باخت. در آغاز تصرّف سوریه از سوی تکفیری‌ها، شهید سلیمانی و شهید همدانی، کوشیدند از ظرفیّت نیروهای اجتماعی و مردمی برای دفاع استفاده کنند و خودِ «جامعه» را در روند مقاومت، به حرکت آورند. ازاین‌رو، مقاومت از متن و عمق جامعه جوشید و اجتماعی و گفتمانی و ریشه‌دار شد. اسد و ارتش وی، هیچ درکی از این نوع منطق مواجهۀ نظامی نداشتند؛ درحالی‌که ایران هم در تجربۀ دفاع مقدس و هم در تجربۀ فتنه‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت، آن را به کار گرفته بود. هرگز نباید تصوّر کرد که مقاومت، مستلزم انباشت صددرصدی جامعه است؛ آری، هرچه که جامعه، هم‌سوتر و هم‌داستان‌تر با مقاومت باشد، پیشروی‌ها و فتوحات، فزون‌تر خواهد بود، اما اگر چنین نشد، دست‌کم باید یک «هستۀ سخت» که از عمق جامعه برآمده باشد، در میان باشد تا دوام و بقای حاکمیّت، میسّر گردد. این سخن به معنی رهاساختن توده‌ها نیست، بلکه به این معنی است که نباید از توده‌ها، توقع مقاومت عینی و میدانی داشت. عموم جامعه، حداکثر در صحنه‌ها و عرصه‌های بی‌هزینه یا کم‌هزینه، خودش را درگیر می‌کند، اما این حد از مشارکت، گره‌گشا نیست. ازاین‌رو، باید جامعه را لایه‌بندی کرد و از نیروهای تمام‌عیار و راسخ که غیررسمی و خودجوش هستند، شبکه‌سازی نمود و میدان‌های فراخ برای کنشگری آنها پدید آورد.

3️⃣. همچنین می‌توان افزود که مقاومت باید از نظر فکری و معرفتی، در جامعه نهادینه و تثبیت شود؛ باید «باور» و «اعتقاد» و «ایمان» آفرید و جامعه را فراموش نکرد. اگر جامعه نتواند با مقاومت، نسبتِ معنوی و هویّتی بیابد و مقاومت به گفتمان اجتماعی تبدیل نشود، دشواری‌های معیشتی و روزمرّه، اراده‌ها را خواهد فرسود و جامعه را خسته و ناهمخوان و چندتکه خواهد کرد. مقاومت در عرصۀ نظامی و سیاسی، به یک پیوست فرهنگی نیاز دارد تا جامعه از میدان، بازنماند و ساختار ذهنیّت اجتماعی، غیرانقلابی و سازش‌جو و دلبسته به اغیار نشود. آنان که به جامعه اعتنا می‌کنند، از افول‌ها و گسست‌ها و شکاف‌ها سخن می‌گویند، اما راه علاج را در بازاندیشی ارزشی می‌بینند و نه بازاندیشی روشی. اینان در طلب زدودن مقاومت به بهانۀ تغییر ذهنیّت‌ها هستند، اما تلاشی را در راستای «بازسازی ذهنیّت‌ها»، صورت‌بندی نمی‌کنند. این تدبیر، کمک به پیشروی جریان تجدّد است، نه تولید انسجام اجتماعی در جهت استحکام ساخت درونی. نه رها‌سازی ذهنیّت اجتماعی، صحیح است و نه بت‌سازی از آن. معنیِ دریافتن عرصۀ عمومی، وانهادن مقاومت نیست. خواست جامعه، ساخته و بازساخته می‌شود؛ چراکه شکننده و شکل‌پذیر است. اگر روایت‌‌پردازان تجدّدی - یا همان خواص جلّال - می‌توانند، ما نیز می‌توانیم.


©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🤔 فهم مقاومت در آیینۀ نزاع دو تاریخ

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های فکریِ ایجاد تنبّه و تذکّر نسبت به این‌که تولّد انقلاب اسلامی، موجب واژگون‌شدگیِ چرخ تاریخ و سیر تحوّلات اجتماعی و به‌حرکت‌درآوردن آن در مسیر معکوس گردید، استاد بزرگوار ما، دکتر کچویان است(از جمله، نگاه کنید به: کندوکاو در ماهیّت معمایی ایران، ص۸). ایشان در قالب علم اجتماعی، مسألۀ یادشده را بیان و ریشه‌شناسی کرد و در نهایت، به طرح متفاوتی از فلسفۀ تاریخ دست یافت. در اینجا بود که دریافتیم باید برای این انقلاب، نوع متفاوتی از «فلسفۀ تاریخ» را پدید آورد؛ چراکه این انقلاب، جابجایی بزرگ در آدم و عالَم به وجود آورده و دیگر نمی‌توان در چهارچوب چشم‌اندازهای نظریِ رایج، به فهم و پیش‌بینی آن همّت گمارد و حقایق مکتوم را درک کرد. پیش از ایشان، علامه مطهری - رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- از عهدۀ بیان و تحلیل این خودآگاهی معرفتی برآمده بود و رگه‌های بسیار تعیین‌کننده‌ای را دربارۀ آن آشکار ساخته بود که نقطۀ آغاز فهم قدسی از انقلاب اسلامی و تاریخ پساانقلابی به شمار می‌آید. این در حالی است که نیروهای سکولار، هیچ‌گاه به این حقیقت نظری که در آیینۀ واقعیّت، متجلّی شده بود، اعتنا نکردند و از محاسبات و معادلات تجدّدی نگسستند. این‌چنین است که همواره در طول دهه‎های گذشته، با دو گونه فهم از انقلاب و تحوّلات آن روبرو بوده‌ایم و حاکمیّت و عرصۀ فکری، معرکۀ نزاع و تقابل این دو فهم متعارض بوده است. این‌که چه کسی انقلابی یا غیرانقلابی است را باید در ضریب وفاداری‌اش به هر یک از این دو فهم، جُست و از این منظر، موقعیّت و جغرافیای او را شناسایی کرد؛ نه بر اساس معیارها و مرزهای سیاسی که نیروهای سطحی‌نگر و قدرت‌مدارِ وادی سیاست، آنها را می‌آفرینند و رسمیّت می‌بخشند. چه‌بسا کسانی در درون جریان اصول‌گرایی که خویش را انقلابی می‌انگارند، اما نسبت به این فهم، بیگانه هستند و در چهارچوب تجدّدی، انقلاب را فهم می‌کنند.

2️⃣. سخنان رهبر معظّم انقلاب دربارۀ وضع سوریه و مقاومت و ایران، برخی را متعجّب ساخته است که ایشان چگونه با «قطعیّت» و «حتمیّت» دربارۀ تحوّلات منطقه و جهان، اظهارنظر می‌کنند و این‌چنین، زنجیرۀ رویدادهای آینده را جزمی و محتوم می‌انگارند. خاستگاه این داوری‌های پیامبرگونه چیست و چرا ایشان دربارۀ آینده‌ای که به‌شدّت شکننده و درهم‌پیچیده و رنگ‌پذیر است و متغیّرهای متعدّدی در صورت‌بندی آن مدخلیّت دارند، این‌گونه جزمی و قطعی، نظر می‌دهند؟! باید این فهم را به همان فلسفۀ تاریخی که از آن سخن به میان آمد، ارجاع داد و در سایۀ آن، موجّه انگاشت. این فلسفۀ تاریخ، تاریخ تجدّدی را در پایان راه خویش تصویر می‌کند و تاریخ دینی را غالب و حاکم می‌انگارد و انقلاب اسلامی را همچون نقطۀ شروع، یک فصل جدیدِ تاریخی قلمداد می‌کند. تاریخ تجدّدیِ غالب، به زیر کشیده شده و دیگر توان ایستادن و استعمارگری و بسط و سیطره ندارد و می‌رود که تمام بشود. نظریۀ شرقی‌شدن قدرت نیز همین سخن را می‌گوید و به یک چرخش تاریخی اشاره دارد. البته این چرخش، بسیار دشوار است، اما آنچه که در طول صد سالۀ اخیر در درون عالَم اسلامی به وقوع پیوسته، حاکی از تثبیت‌شدگی این چرخش است. ما در متن یک پیچ تاریخی قرار گرفته‌ایم و به هر سو که می‌نگریم، قطعه‌های تکمیل‌کنندۀ آن را مشاهده می‌کنیم. این قطعه‌ها در ذیل آن فلسفۀ تاریخِ قدسی، معنا می‌یابند و یک چشم‌انداز متمایز را ترسیم می‌کنند.

3️⃣. و اما قطعه‌های مخالف و نقیض، نمی‌توانند این سیر تاریخی را تغییر بدهند و پیچ تاریخی را با امتناع روبرو سازند. ما از وضع امتناع، عبور کرده‌ایم و دورۀ امکان‌ها و گشودگی‌ها فرارسیده است. هر آنچه که به‌عنوان قطعه‌های تاریخیِ معارض و متضاد، جلوه‌گر می‌شوند، تلاش‌هایی هستند برای ممانعت از تحقّق پیچ تاریخی، اما در عمل و در بلندمدّت، ناکام و علیل هستند و نمی‌توانند پیچ تاریخی را ببلعند. ممکن است ما با تأخیر روبرو بشویم و یا نیروهای تاریخی، جایگزین بشوند و در درون عالَم اسلامی، نیروهایی به قدرت فزون‌تر و کنشگری فراتر دست یابند، اما در کلّیّت این تاریخ، تغییری حاصل نخواهد شد. این تاریخ از جهت این‌که پُرحادثه و نوسانی است، لرزان است، اما این واقعیّت‌ها، جزئی و موردی هستند و نمی‌توانند تقدیر تاریخی را دگرگون کنند. در سطح کلّیّت تاریخی و برآیندها و افق‌ وسیع، باید از «تاریخِ بی‌بازگشت» سخن گفت و تجدّد را در معرض زوال و فنا انگاشت و باور کرد که عهد قدسی، در حال برآمدن در گسترۀ جهانی است. آنان که اسیر جزئیّات و تلاطم‌های روزمرّه و قطعه‌های لرزان می‌شوند، نمی‌توانند سیر حرکتِ حتمیِ مبتنی بر فلسفۀ تاریخِ دینی را درک کنند.


©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🎲 براندازیِ هویّتی در جمهوری اسلامی - ۱

✍️ #مهدی_جمشیدی

1️⃣. می‌خواهند به‌صورت تدریجی و تکه‌تکه، جمهوری اسلامی را مشروط و محدود کنند؛ طرح‌هایی به‌ظاهر فرهنگی و در باطن، امنیتیِ خود را قطعه‌قطعه اجرا می‌کنند تا حسّاسیّت‌ها، چندان برانگیخته نشوند و امکان پیشروی برای‌شان وجود داشته باشد. این پیشروی‌ها، کار را به مرحله‌ای خواهد رساند که نظام، امکان عمل و مواجهه را از دست خواهد داد و دچار انفعال یا مصلحت‌اندیشی می‌شود. به زبان فقهی باید گفت می‌خواهند ولیّ‌فقیه را از وادی «حقیقت» به وادی «مصلحت» سوق بدهند و استقرار شریعت را از نظر اجتماعی، ممتنع سازند. موقعیّت‌هایی می‌آفرینند که در آنها، باید بر اساس اصل تزاحم و تقدیم اهم بر مهم عمل کرد و از پاره‌ای ارزش‌ها گسست و خطوط قرمزِ دیگری را ترجیح داد. وقتی به‌صورت کلّی و راهبردی نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که خطوط قرمزِ فرهنگی، یکی پس از دیگری، در حال شکسته‌شدن هستند و ما همچنان در حال عقب‌نشینیِ ارزشی هستیم. بدیهیّات فرهنگیِ دهۀ ۶۰، ابتدا به «پرسش» و «ابهام» تبدیل می‌شوند و آن‌گاه به فاصلۀ اندکی، حالت «مسأله‌وار» و «مناقشه‌برانگیز» می‌یابند و باید به‌ناچار و از سرِ اضطرار، از آن‌ها عبور کرد. اگر مجموعی و برآیندی به عرصۀ فرهنگی بنگریم، حیرت خواهیم کرد که چگونه این مسیر افولی و نزولی را پیموده‌ایم، ولی مسأله این است که نگاه ما، قطعه‌ای و تکه‌ای است و رویدادها را در کنار یکدیگر نمی‌نشانیم و نظرِ راهبردی به عرصه نمی‌افکنیم.

2️⃣. شگرد جریان تجدّد در این زمینه، «عادی‌سازی» است و برای عادی‌سازی نیز باید حوصله داشت و کار را به زمان سپرد. ابتدا یکی از ارزش‌ها را به بحث عمومی می‌کشانند و دربارۀ آن، شبهه و اشکال مطرح می‌کنند و در همین راستا، «مفهوم‌سازیِ منفی» می‌کنند تا زمینۀ اجتماعی، فراهم آید. سپس ضربه‌های کاری و ناگهانی وارد می‌آورند تا «پیش‌رویِ جهشی» رخ بدهد. تجربۀ کشف حجاب، صورت تامّ و تمامی از این صحنه‌آرایی است. از سال‌های آغازین دهۀ ۹۰، جریان مهاجرت برخی بازیگران به وقوع پیوست و این مهاجرت‌ها، به کشف حجاب و برهنگی، گره خورد. در آن دوره، امکان کشف حجاب در درون ایران، افسانۀ محال و نشدنی به نظر می‌رسید، اما برای زمینه‌سازی، کشف حجابِ پنهانی در دستورکار قرار گرفت. مفاهیمی همچون «آزادی‌های یواشکی»، «چهارشنبه‌های سفید»، «نه به حجاب اجباری»، در همین دوره ساخته شدند. در سال ۹۶، ناگهان مفهوم «دختران خیابان انقلاب» را صورت‌بندی کردند که در ذیل آن، برخی زنان در خیابان و آشکارا، روسری خود را بر سرِ چوب نهادند. شاید حدود ۳۰ نفر در شهرهای مختلف، چنین کردند و با همۀ آنها نیز مواجهۀ قضائی صورت گرفت، اما نه‌فقط این موج تصنّعی و سازمان‌دهی‌شده، فروننشست، بلکه چندی بعد، مسألۀ امکان کشف حجاب در درون وسیلۀ نقلیه مطرح شد؛ با این توجیه که درون وسیلۀ نقلیه، حریم خصوصی است. انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۹۶ که در آن، تکنوکرات‌ها به قدرت رسیدند، به صحنۀ معاملۀ آن‌ها بر سرِ حجاب تبدیل شد و زین‌پس، جریان تجدّدی احساس کرد که شرایط از نظر سیاسی، فراهم شده است.

3️⃣. در این میان، حاکمیّت، هیچ طرح و تدبیری برای مواجهه با موج شکل گرفته در دست نداشت و نظاره‌گر و منفعل بود. همه در انتظار تصمیم دیگران بودند و یا در انتظار زمان مساعدی که بتوان این زخم را علاج کرد؛ درحالی‌که گذر زمان، رخنه و عفونت ایجاد کرد و اصلاح و تغییر را دشوارتر نمود. بخش‌هایی از حاکمیّت نیز که بینش لیبرالی یافته بودند، کمترین اعتقادی به خطوط قرمزِ فرهنگی از جمله حجاب نداشتند. این «وضعِ رهاشده»، سبب گردید که حدود ۶۰ درصد از کشف حجاب، در همین مدّت به وقوع بپیوندد. تنها امری که می‌توانست حاکی از مواجهۀ نظام باشد، حضور تعداد اندکی گشت ارشاد در نقاط محدودی از شهر تهران بود. این حضور بسیار ناچیز، بسیار بزرگ‌نمایی می‌شد؛ چنان‌که گویا نظام، به قلع‌وقمع زنان و دختران همّت گمارده و به خشونت بی‌پروا روآورده است. واقعیّت، بر رهاشدگی و هرج‌ومرج فرهنگی دلالت داشت، اما روایت، سخن دیگری داشت. حاکمیّت، نه «واقعیّت» را در اختیار داشت و نه «روایت» را. هر دو به دست باد سپرده شده بودند و بدین سبب، حلقۀ محاصرۀ فرهنگی، هر لحظه تنگ‌تر و منقبض‌تر می‌شد. توقع می‌رفت که شورای عالی انقلاب فرهنگی در این برهه، علاج و تدبیری در پیش بگیرد و چالش‌ها را پیش‌بینی کند و نهادهای فرهنگی را به‌سوی مقصد واحدی سوق بدهد، اما دریغ از فهم زمانه و ضرورت‌های آن. سرانجام، اغتشاش «زن، زندگی، آزادی» از راه رسید و ۴۰ درصدِ باقی‌مانده نیز به وادی کشف حجاب راه یافتند.


©️ #سردبیر_سایت_ضیاءالصالحین
┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا |

🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM