🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
Forwarded from دل باخته
🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
https://s5.picofile.com/file/8362608592/IMG_20180314_215615_794.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_چهارم
🔹آرام و با احتیاط در حال بازگشت به خاکریز هشت نجف بودیم که ناگهان متوجه چند نفر شدیم که از سمت راست میدان داشتند با سرعت به سوی مان می آمدند ، مسافت زیاد بود و از آن فاصله نمی شد تشخیص داد که دوست هستند یا دشمن ، سریع از هم جدا شده و هرکدام گوشه ای سنگر گرفته و قرار شد با رسیدن شأن من اسم رمز را بپرسم و نادر هم آماده زدن شأن باشد.
نزدیک و نزدیکتر شدند تا اینکه با صدای بلند ایست داده و اسم رمز خواستم ، با شنیدن نام مبارک زهرا (س) جان تازه ای به وجود خسته و هراسانم دمیده شد و شاد و خرامان به استقبال شأن رفتیم .
برادر #پاسدار_انعام_الله_محمدی معاونت يکی از گروهانها و برادران رزمنده #حبيب_الله_ندرلو و #اصغر_کاظمی بودند ، همديگر را به گرمی بغل کرده و روبوسی کرده و از محل استقرار گردان و بقيه نيروها پرسيدیم ؟ آنان نيز همچون ما هیچ خبری از رزمندگان گردان نداشته و دنبال بچهها میگشتند .
گروهان برادر محمدی سمت راست عمل کرده و مثل بقیه گروهان ها ، وسط میدان غافلگیر و قتل و عام شده و فقط آنها موفق به عبور از کانال بدبو شده بودند ، آنها نیز همچون ما در جناح راست انتظار رزمندگان را می کشیدند که متوجه حرکت صدها دستگاه تانک به سمت کانال شده و چون آرپی جی نداشتند ، به سمت چپ میدان آمده بودند که تا شاید همرزمان را یافته و به مقابله با تانک ها بروند ، اما متاسفانه جز ما کسی را پیدا نکرده بودند .
وضعيت بسیار خطرناکی بود ، در صورت بالا آمدن تانک ها منطقه دوباره به دست عراقی ها می افتاد و باقی مانده رزمندگان گردان های عمل کننده هم بی خبر از همه جا در دام دشمن افتاده و همگی تار و مار می شدند ، باید هر جوری بود از پیشروی تانک ها جلوگیری میکردیم .
اول سراغ تانکهای سالم و بی خدمه که قبلاً دیده بودیم ، رفته و پنج نفری به جانشان افتاده و با نارنجک همه را منفجر و به آتش کشیدیم و سپس سراسیمه و با سرعت به سمت راست میدان حرکت کردیم .
با گام هائی سريع و در عين حال با احتياط کامل در حال حرکت بودیم ، دشت کاملأ ناشناس و هيچکدام اطلاع دقیقی از موانع طبيعی و مصنوعی منطقه و نحوه آرايش نيروهای دشمن نداشتیم و برای همین هم همگی با دقت و هوشياری کامل ، اطراف را زیر نظر داشتیم که یکدفعه به دام عراقی ها نیفتیم .
به کانال بدبو رسیده و از دور عده ای را دیدیم که در حال عبور از داخل کانال هستند . چون نمی شد تشخیص داد که خودی یا دشمن هستند،با احتياط کامل و بی سر و صدا بالای سرشان رفته و هر کدام محلی امن برای درگیری یافته و سپس برادر ندرلو چندبار رمز مبارک عمليات را فریاد زده و با شنيدن نام مقدس یا زهرا (س) مطمئن شديم که نيروهای گردان خودمان هستند و سريع به کمک شأن شتافته و یک به یک شأن را از داخل کانال بیرون کشیدیم .
#سردار_میرزاعلی_رستمخانی فرمانده مخلص تيپ اول #لشگر_۳۱_عاشورا و #سردار_رسول_وزيری فرمانده دلير گردان حر و معاونين شجاع ايشان #سردار_رضا_زلفـخانی و #سردار_عباس_تاران ( رفیق دوست) و پاسداران دلاور #احـد_اسکندری ، #خليل_آهومند ، #کريم_آقامحمدی ، #فرامرز_گنجی ، #رضا_رسولی و بسيجيان دلاور و پاکباز برادر #حاج_حسن_راشاد ، #هادی_نمازی ، #مصطفی_جلدی ، #سعيد_تقيلو ، #يوسف_قربانی ، #سيد_داود_طاهری ، #مهدی_حيدری ، #مصطفی_مرادی ، #صمد_محمدی و چند عزیز ديگر که نامشان را نمی دانستم از داخل کانال عبور کرده و با لباس ها و تجهيزات خيس و بدبو به این طرف آمده و یک گروه بیست نفره را تشکیل دادیم.
عده ای هم از افتادن به داخل آب تیره و بدبوی کانال ترسیده و همرزمان شأن را همراهی نکرده و از همانجا راه عقبه را در پیش گرفتند که از گفتن نامشان معذورم .
وقت تنگ بود و دشمن در حال پیشروی ، برای همین هم برادر محمدی سریع وضعيت خطرناک منطقه و حرکت تانک ها و نقشه دشمن برای محاصره دوباره رزمندگان را برای سرداران رستمخانی و وزیری توضيح داده و قرار شد که به سمت تانک ها رفته و تا رسیدن نیروهای پشتیبان جلوی پیشروی شأن را بگیریم .
بی درنگ و شتابان راهی پائین منطقه و مقابله با تانک های دشمن شدیم...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_چهارم
🔹آرام و با احتیاط در حال بازگشت به خاکریز هشت نجف بودیم که ناگهان متوجه چند نفر شدیم که از سمت راست میدان داشتند با سرعت به سوی مان می آمدند ، مسافت زیاد بود و از آن فاصله نمی شد تشخیص داد که دوست هستند یا دشمن ، سریع از هم جدا شده و هرکدام گوشه ای سنگر گرفته و قرار شد با رسیدن شأن من اسم رمز را بپرسم و نادر هم آماده زدن شأن باشد.
نزدیک و نزدیکتر شدند تا اینکه با صدای بلند ایست داده و اسم رمز خواستم ، با شنیدن نام مبارک زهرا (س) جان تازه ای به وجود خسته و هراسانم دمیده شد و شاد و خرامان به استقبال شأن رفتیم .
برادر #پاسدار_انعام_الله_محمدی معاونت يکی از گروهانها و برادران رزمنده #حبيب_الله_ندرلو و #اصغر_کاظمی بودند ، همديگر را به گرمی بغل کرده و روبوسی کرده و از محل استقرار گردان و بقيه نيروها پرسيدیم ؟ آنان نيز همچون ما هیچ خبری از رزمندگان گردان نداشته و دنبال بچهها میگشتند .
گروهان برادر محمدی سمت راست عمل کرده و مثل بقیه گروهان ها ، وسط میدان غافلگیر و قتل و عام شده و فقط آنها موفق به عبور از کانال بدبو شده بودند ، آنها نیز همچون ما در جناح راست انتظار رزمندگان را می کشیدند که متوجه حرکت صدها دستگاه تانک به سمت کانال شده و چون آرپی جی نداشتند ، به سمت چپ میدان آمده بودند که تا شاید همرزمان را یافته و به مقابله با تانک ها بروند ، اما متاسفانه جز ما کسی را پیدا نکرده بودند .
وضعيت بسیار خطرناکی بود ، در صورت بالا آمدن تانک ها منطقه دوباره به دست عراقی ها می افتاد و باقی مانده رزمندگان گردان های عمل کننده هم بی خبر از همه جا در دام دشمن افتاده و همگی تار و مار می شدند ، باید هر جوری بود از پیشروی تانک ها جلوگیری میکردیم .
اول سراغ تانکهای سالم و بی خدمه که قبلاً دیده بودیم ، رفته و پنج نفری به جانشان افتاده و با نارنجک همه را منفجر و به آتش کشیدیم و سپس سراسیمه و با سرعت به سمت راست میدان حرکت کردیم .
با گام هائی سريع و در عين حال با احتياط کامل در حال حرکت بودیم ، دشت کاملأ ناشناس و هيچکدام اطلاع دقیقی از موانع طبيعی و مصنوعی منطقه و نحوه آرايش نيروهای دشمن نداشتیم و برای همین هم همگی با دقت و هوشياری کامل ، اطراف را زیر نظر داشتیم که یکدفعه به دام عراقی ها نیفتیم .
به کانال بدبو رسیده و از دور عده ای را دیدیم که در حال عبور از داخل کانال هستند . چون نمی شد تشخیص داد که خودی یا دشمن هستند،با احتياط کامل و بی سر و صدا بالای سرشان رفته و هر کدام محلی امن برای درگیری یافته و سپس برادر ندرلو چندبار رمز مبارک عمليات را فریاد زده و با شنيدن نام مقدس یا زهرا (س) مطمئن شديم که نيروهای گردان خودمان هستند و سريع به کمک شأن شتافته و یک به یک شأن را از داخل کانال بیرون کشیدیم .
#سردار_میرزاعلی_رستمخانی فرمانده مخلص تيپ اول #لشگر_۳۱_عاشورا و #سردار_رسول_وزيری فرمانده دلير گردان حر و معاونين شجاع ايشان #سردار_رضا_زلفـخانی و #سردار_عباس_تاران ( رفیق دوست) و پاسداران دلاور #احـد_اسکندری ، #خليل_آهومند ، #کريم_آقامحمدی ، #فرامرز_گنجی ، #رضا_رسولی و بسيجيان دلاور و پاکباز برادر #حاج_حسن_راشاد ، #هادی_نمازی ، #مصطفی_جلدی ، #سعيد_تقيلو ، #يوسف_قربانی ، #سيد_داود_طاهری ، #مهدی_حيدری ، #مصطفی_مرادی ، #صمد_محمدی و چند عزیز ديگر که نامشان را نمی دانستم از داخل کانال عبور کرده و با لباس ها و تجهيزات خيس و بدبو به این طرف آمده و یک گروه بیست نفره را تشکیل دادیم.
عده ای هم از افتادن به داخل آب تیره و بدبوی کانال ترسیده و همرزمان شأن را همراهی نکرده و از همانجا راه عقبه را در پیش گرفتند که از گفتن نامشان معذورم .
وقت تنگ بود و دشمن در حال پیشروی ، برای همین هم برادر محمدی سریع وضعيت خطرناک منطقه و حرکت تانک ها و نقشه دشمن برای محاصره دوباره رزمندگان را برای سرداران رستمخانی و وزیری توضيح داده و قرار شد که به سمت تانک ها رفته و تا رسیدن نیروهای پشتیبان جلوی پیشروی شأن را بگیریم .
بی درنگ و شتابان راهی پائین منطقه و مقابله با تانک های دشمن شدیم...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s3.picofile.com/file/8363405776/IMG_20161223_222348.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_چهارم
🔹با پايان بمباران ، پیشروی تانکها آغاز و آرام آرام سمت کانال آمدند ، چند هلی کوپتر عراقی هم از آسمان به سمت کانال نزدیک میشدند ، مشغول آماده کردن قبضه آر پی جی هستم که برادر بسيجی حسن محمدی با چند گونی پراز موشک آر پی جی از راه رسیده و با رد و بدل سلام ، موشک ها را کنار سنگر گذاشته و گفت : اینها را سردار زلفخانی فرستاد و گفت که بگم ، شدیداً مواظب حوضچه ها و نفوذ نيروهای دشمن از داخل شأن باشید .
با شنیدن پیام سردار زلفخانی ، برادر رضا رسولی و آقا محمد ، شتابان محل استقرارشان را عوض کرده و با خروج از سنگر ، قبضه تيربار را درست مقابل حوضچه ها مستقر کرده و با دقت مشغول وارسی حوضچه ها شدند .
قشون تانکهای دشمن در سه رديف منظم و پشت سرهم به پيش آمده و چند صدمتر مانده به کانال متوقف شده و تعدادی از ستون کنده و با تمام سرعت به سمت چند نقطه از کانال حمله ور شدند ، جای درنگ نبود ، با نام خدا بلند شده و با ذکر مبارک سبحان الله ، اولين موشک را سمت تانک پیشرو شليک و از چند نقطه دیگر هم بچهها زدند تا اینکه تانکها در بين راه ایستاده و مشغول مانور و حرکات مارپيچ شدند ، مشغول تماشای نمایش تانکها بودیم که دوتا هلیکوپتر به کانال نزدیک شده و هر سنگری را که موشک شلیک می کرد ، زیر راکت ها و مسلسل های سنگين خود گرفتند .
دشمن درحال ارزيابی خط پدافندی و شناسائی نقاط ضعف کانال بود تا معبری سست و راحت یافته و از آنجا نفوذ و مقاومت رزمندگان را در هم بشکند و برای همین هم تانک ها زیاد جلو نمی آمدند و با عقب و جلو رفتن و مانورهای پی در پی مشغول شناسایی و نشان گذاری سنگرهای آر پی جی و تیربار بودند .
فرماندهان دشمن بعد از کلی بالا و پایین کردن و سبک و سنگین نمودن ، عاقبت فرمان حمله صادر و قشون عظیم تانکها و نفرات پیاده از سه جناح به سمت کانال شروع به حرکت کردند ، دشت مقابل مملو از تانکها و نفربرهای عراقی شده و پشت هرکدام هم تعدادی نفرات پیاده و کماندو در حال حرکت بودند ، با نزدیکتر شدن به کانال تعدادی از تانکها از ستون خارج و تخته گاز برای شکستن خط سوی کانال هجوم آوردند ، چندتایی با مسلسل و توپ ، مشغول زدن سنگرها شدند و چندتایی هم در پناه آتش بی وقفه آنان خود را به چندمتری کانال رسانیده و قصد ورود به کانال را کردند.
رزمندگان دلاور که تا آن زمان در سنگرها پنهان شده و بی صبرانه منتظر چنین لحظهای بودند ، یکدفعه با فرياد های بلند و رعب آور الله اکبر و یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) به پاخاسته و با ذکر مبارک سبحان الله ، سیلی از گلوله و موشک را روانه میدان نبرد کردند ، حرکت بی پروا و شجاعانه بچه ها همچون صاعقه ای رعب آور بر اراده و تصمیم خدمه تانک های خط شکن فرود آمده و چنان تأثیری روی آنان گذاشت که بدون اینکه موشکی به تانکی بخورد ، همگی شتابان دور زده و شروع به فرار از مقابل کانال کردند ، خدمه تانک های عقبی هم با دیدن فرار سراسیمه هم قطاران پیشرو ، دیگر زحمت دور زدن هم به خود نداده و یک به یک از تانکها بیرون پریده و بصورت خنده داری شروع به دویدن در وسط میدان کردند ، نیروهای پیاده و کماندویی هم که مثل مور و ملخ دور تانکها موضع گرفته بودند با دیدن اوضاع و احوال خدمه تانک ها ، گروه گروه در دشت پراکنده و دوان دوان سمت کانال بدبو رفتند .
با شکست تک دشمن ، شادی و هیجان داخل کانال را فرا گرفته و صدای بلند صلوات های پی در پی رزمندگان فضای منطقه را پر کرد و در آن فضای مملو از غرور و افتخار و در میان همهمه های پیروزی ، ناگهان نوای زیبا و ملکوتی اذان ظهر در فضای کانال پیچید و رزمندگان شاکر از امدادهای غیبی پروردگار ، یک به یک با خاک تیمم کرده و در داخل سنگرها بصورت نشسته مشغول راز و نیاز با خالق یکتا شدند ...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_چهارم
🔹با پايان بمباران ، پیشروی تانکها آغاز و آرام آرام سمت کانال آمدند ، چند هلی کوپتر عراقی هم از آسمان به سمت کانال نزدیک میشدند ، مشغول آماده کردن قبضه آر پی جی هستم که برادر بسيجی حسن محمدی با چند گونی پراز موشک آر پی جی از راه رسیده و با رد و بدل سلام ، موشک ها را کنار سنگر گذاشته و گفت : اینها را سردار زلفخانی فرستاد و گفت که بگم ، شدیداً مواظب حوضچه ها و نفوذ نيروهای دشمن از داخل شأن باشید .
با شنیدن پیام سردار زلفخانی ، برادر رضا رسولی و آقا محمد ، شتابان محل استقرارشان را عوض کرده و با خروج از سنگر ، قبضه تيربار را درست مقابل حوضچه ها مستقر کرده و با دقت مشغول وارسی حوضچه ها شدند .
قشون تانکهای دشمن در سه رديف منظم و پشت سرهم به پيش آمده و چند صدمتر مانده به کانال متوقف شده و تعدادی از ستون کنده و با تمام سرعت به سمت چند نقطه از کانال حمله ور شدند ، جای درنگ نبود ، با نام خدا بلند شده و با ذکر مبارک سبحان الله ، اولين موشک را سمت تانک پیشرو شليک و از چند نقطه دیگر هم بچهها زدند تا اینکه تانکها در بين راه ایستاده و مشغول مانور و حرکات مارپيچ شدند ، مشغول تماشای نمایش تانکها بودیم که دوتا هلیکوپتر به کانال نزدیک شده و هر سنگری را که موشک شلیک می کرد ، زیر راکت ها و مسلسل های سنگين خود گرفتند .
دشمن درحال ارزيابی خط پدافندی و شناسائی نقاط ضعف کانال بود تا معبری سست و راحت یافته و از آنجا نفوذ و مقاومت رزمندگان را در هم بشکند و برای همین هم تانک ها زیاد جلو نمی آمدند و با عقب و جلو رفتن و مانورهای پی در پی مشغول شناسایی و نشان گذاری سنگرهای آر پی جی و تیربار بودند .
فرماندهان دشمن بعد از کلی بالا و پایین کردن و سبک و سنگین نمودن ، عاقبت فرمان حمله صادر و قشون عظیم تانکها و نفرات پیاده از سه جناح به سمت کانال شروع به حرکت کردند ، دشت مقابل مملو از تانکها و نفربرهای عراقی شده و پشت هرکدام هم تعدادی نفرات پیاده و کماندو در حال حرکت بودند ، با نزدیکتر شدن به کانال تعدادی از تانکها از ستون خارج و تخته گاز برای شکستن خط سوی کانال هجوم آوردند ، چندتایی با مسلسل و توپ ، مشغول زدن سنگرها شدند و چندتایی هم در پناه آتش بی وقفه آنان خود را به چندمتری کانال رسانیده و قصد ورود به کانال را کردند.
رزمندگان دلاور که تا آن زمان در سنگرها پنهان شده و بی صبرانه منتظر چنین لحظهای بودند ، یکدفعه با فرياد های بلند و رعب آور الله اکبر و یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) به پاخاسته و با ذکر مبارک سبحان الله ، سیلی از گلوله و موشک را روانه میدان نبرد کردند ، حرکت بی پروا و شجاعانه بچه ها همچون صاعقه ای رعب آور بر اراده و تصمیم خدمه تانک های خط شکن فرود آمده و چنان تأثیری روی آنان گذاشت که بدون اینکه موشکی به تانکی بخورد ، همگی شتابان دور زده و شروع به فرار از مقابل کانال کردند ، خدمه تانک های عقبی هم با دیدن فرار سراسیمه هم قطاران پیشرو ، دیگر زحمت دور زدن هم به خود نداده و یک به یک از تانکها بیرون پریده و بصورت خنده داری شروع به دویدن در وسط میدان کردند ، نیروهای پیاده و کماندویی هم که مثل مور و ملخ دور تانکها موضع گرفته بودند با دیدن اوضاع و احوال خدمه تانک ها ، گروه گروه در دشت پراکنده و دوان دوان سمت کانال بدبو رفتند .
با شکست تک دشمن ، شادی و هیجان داخل کانال را فرا گرفته و صدای بلند صلوات های پی در پی رزمندگان فضای منطقه را پر کرد و در آن فضای مملو از غرور و افتخار و در میان همهمه های پیروزی ، ناگهان نوای زیبا و ملکوتی اذان ظهر در فضای کانال پیچید و رزمندگان شاکر از امدادهای غیبی پروردگار ، یک به یک با خاک تیمم کرده و در داخل سنگرها بصورت نشسته مشغول راز و نیاز با خالق یکتا شدند ...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 متن کامل #وصیتنامه گهربار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی :
🔹 #قسمت_چهارم
💠 خطاب به خانواده شهدا...
فرزندانم ، دختران و پسرانم ، فرزندان شهدا ، پدران و مادران باقیمانده از شهداد، ای چراغهای فروزان کشور ما ، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا! در این عالم ، صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم ، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم ؛ صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم.
عزیزانم ! تا پیشکسوتان این ملتید ، قدر خودتان را بدانید . شهیدتان را در خودتان جلوهگر کنید ، به طوری که هر کس شما را میبیند ، پدر شهید یا فرزند شهید را ، بعینه خوِد شهید را احساس کند ، با همان معنویت ، صلابت و خصوصیت.
خواهش میکنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا کنم، هم استغفار میکنم و هم طلب عفو دارم.
دوست دارم جنازهام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند ، شاید به برکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد.
💠 #خطاب_به_سیاسیون_کشور ...
نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی (که) اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا.
آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم ، بلکه فدا میکنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید ، اما اگر عمل شما و کلمات شما یا مناظرههایتان به نحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید ؛ مرزها را تفکیک کنید. اگر میخواهید با هم باشید، شرط با هم بودن ، توافق و بیان صریح حول اصول است . اصول ، مطوّل و مفصّل نیست. اصول عبارت از چند اصل مهم است:
اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است ؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید ، با جان و دل به توصیه و تذکرات او به عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن (این است که) اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید
اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزشها تا مسئولیتها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.
به کارگیری افرادی پاکدست و معتقد و خدمتگزاری به ملّت، نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند خاطره خانهای سابق را تداعی میکنند.
مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات را شیوه خود قرار دهند.
در دوره حکومت و حا کمیت خود در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بداند و خود خدمتگزار واقعی، توسعهگر ارزشها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایکوت کند.
مسئولین همانند پدران جامعه میبایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه کنند، نه با بیمبالاتی و به خاطر احساسات و جلب برخی از آراء احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانوادهها را از هم بپاشاند. حکومتها عامل اصلی در استحکام خانواده و از طرف دیگر عامل مهم از هم پاشیدن خانواده هستند. اگر به اصول عمل شد، آن وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یک رقابت صحیح بر پایه همین اصول برای انتخاب اصلح صورت میگیرد.
🔹 #ادامه_دارد
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 #قسمت_چهارم
💠 خطاب به خانواده شهدا...
فرزندانم ، دختران و پسرانم ، فرزندان شهدا ، پدران و مادران باقیمانده از شهداد، ای چراغهای فروزان کشور ما ، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا! در این عالم ، صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم ، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم ؛ صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم.
عزیزانم ! تا پیشکسوتان این ملتید ، قدر خودتان را بدانید . شهیدتان را در خودتان جلوهگر کنید ، به طوری که هر کس شما را میبیند ، پدر شهید یا فرزند شهید را ، بعینه خوِد شهید را احساس کند ، با همان معنویت ، صلابت و خصوصیت.
خواهش میکنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا کنم، هم استغفار میکنم و هم طلب عفو دارم.
دوست دارم جنازهام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند ، شاید به برکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد.
💠 #خطاب_به_سیاسیون_کشور ...
نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی (که) اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا.
آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم ، بلکه فدا میکنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید ، اما اگر عمل شما و کلمات شما یا مناظرههایتان به نحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید ؛ مرزها را تفکیک کنید. اگر میخواهید با هم باشید، شرط با هم بودن ، توافق و بیان صریح حول اصول است . اصول ، مطوّل و مفصّل نیست. اصول عبارت از چند اصل مهم است:
اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است ؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید ، با جان و دل به توصیه و تذکرات او به عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن (این است که) اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید
اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزشها تا مسئولیتها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.
به کارگیری افرادی پاکدست و معتقد و خدمتگزاری به ملّت، نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند خاطره خانهای سابق را تداعی میکنند.
مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات را شیوه خود قرار دهند.
در دوره حکومت و حا کمیت خود در هر مسئولیتی، احترام به مردم و خدمت به آنان را عبادت بداند و خود خدمتگزار واقعی، توسعهگر ارزشها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایکوت کند.
مسئولین همانند پدران جامعه میبایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه کنند، نه با بیمبالاتی و به خاطر احساسات و جلب برخی از آراء احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانوادهها را از هم بپاشاند. حکومتها عامل اصلی در استحکام خانواده و از طرف دیگر عامل مهم از هم پاشیدن خانواده هستند. اگر به اصول عمل شد، آن وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یک رقابت صحیح بر پایه همین اصول برای انتخاب اصلح صورت میگیرد.
🔹 #ادامه_دارد
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #کربلای_چهار
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_چهارم
🔹🔸 حضور عراقی ها در اطراف مان حتی این آرامش موقت راهم از من گرفت . با وضعیت بدی که برایمان پیش آمده بود ، حال من بهتر از بقیه بود . من باید بیشتر حواسم بود و از آنها دفاع می کردم. خودم را به بیرون سنگر کشیدم و بیرون را نگاه کردم . کسی نبود . آسمان را نگاه کردم . ماه درشت تر بود و پرنورتر از همیشه می تابید . فکر کردم شهید می شوم و این خلسه قبل از شهادت است .
نجوا کردم ، خدایا تو خود شاهد باش که ما دیشب آنچه در توان داشتیم ، انجام دادیم . ما تمام تلاش مان را کردیم تا خون سربازان تو به هدر نرود .
دوباره خودم را به داخل سنگر کشیدم . کنار میکائیل نشستم و پایم را دراز کردم و چشمانم را دوختم به بیرون سنگر . دوست نداشتم در خواب کشته شوم . دوست نداشتم دشمن فکر کند که ما را غافلگیر کرده است . نمی دانم چطور شد که چشم هایم بسته شدند .
چشم که باز کردم ، خورشید کاملاً بالا آمده بود . یک لحظه دیدم چند عراقی با کلاه قرمزشان به سنگر سرک می کشند . بی اراده از کنار دستم نارنجکی را برداشتم تا به سمت آنها پرتاب کنم ، اما نارنجک حلقه نداشت . پین آن سرجایش بود . خواستم با دندانم پننش را بکشم. لب ها و لثه ام خون آلود بود و با درد شدیدی که داشت ، نتوانستم . نارنجک همین طور دستم بود و من با آن کلنجار می رفتم تا ضامنش را آزاد کنم که دست های سنگینی را روی شانه هایم احساس کردم .
انگار کوه روی شانه هایم افتاده بود . هر طور بود باید ضامن نارنجک را می کشیدم . عراقی به قدری نیرومند بود که مرا در هوا بلند کرد و از سنگر بیرون انداخت . شاید هم من به علت خونریزی و ضعف ناشی از جراحت رمقی برای مقاومت نداشتم . همچنان نارنجک در دستم بود . وقتی نارنجک را در دست من دید ، لگد محکمی به پهلوی من زد و فرار کرد . از شدت ضربه اش روی زمین پخش شدم و نارنجک چند متر آنطرف تر پرتاب شد اما منفجر نشد .
نگاهم را به اروند دوختم . الان در بستر خود خفته بود . بدون نشانی از طوفان شب قبل . چشمانم جستجوگر قایق های ساحل شکن بودند . هنوز ته قلبم امیدوار رسیدن بچه ها بودم. اما خبری نبود . حتی خمپاره ها هم آرام گرفته بودند . اطرافم را نگاه کردم شاید نارنجکی و یا اسلحه ای بیابم .جز همان نارنجک بدون حلقه که از دستم چند متر آنطرف تر افتاده بود ، چیزی نمی دیدم . خواستم به سمت آن بروم و به هر قیمتی شده پینش را آزاد کنم ، اما عراقی ها که دیدند نارنجک منفجر نشد ، بالای سرم آمدند . با قنداق تفنگ از شانه و کتفم می زدند و به عربی چیزهایی می گفتند . حرف هایشان را متوجه نمی شدم .
چند نفر دیگرشان با احتیاط به داخل سنگر رفتند و چند لحظه بعد میکائیل را هم بیرون آوردند . زانوهایش روی زمین کشیده می شد . سرش روی سینه اش افتاده بود . از اسارت بیزار بود و همیشه می گفت: بسیجی نباید اسیر شود . باید تا پای جان بجنگد ، یا پیروز می شود یا شهید . اسارت در قاموس او به مفهوم ذلت بود .
میکائیل چشمش نمی دید . دستش را روی زمین می کشید . انگار او هم در جستجوی اسلحه بود . عراقی لگد محکمی به پهلوی او زد . صدای ناله اش را نشنیدم اما صدای غرورش را که خرد می شد را خوب شنیدم . فریدون الیاسی و مرتضی مرزپور را هم که به شدت زخمی شده بودند را از سنگر بیرون آوردند ، صدای خخ خخ گلویشان قلبم را به درد می آورد . یاسین عظیم زاده را هم از رانش زده بودند . رانش کاملاً باز شده و خونریزی شدیدی داشت .
یکی از بچههای قایق ران هم آنجا بود . بادگیر کرم رنگ برتنش بود . لهجه اصفهانی داشت . عراقی که بالای سرش ایستاده بود ، از جیب او یک قرآن و چند عکس بیرون آورد و از او گرفت . از اینکه عکس هایش دست عراقی ها افتاد ، خیلی ناراحت بود . این را می شد از حالت نگاهش به آن عراقی که محتویات جیبش را برداشته بود ، فهمید . او را هم کنار ما نشاندند .
یکی از عراقی ها لوله اسلحه اش را روی پیشانی بچه ها می گذاشت و ماشه آن را تا قسمت خلاصی اش می کشید و بعد رها می کرد . وقتی او این کار را می کرد ، بچه ها حرفی نمی زدند . نه التماسی نه ناراحتی و ترسی . فقط لب هایشان آرام تکان می خورد و شهادتین را می خواندند .
از آن همه آرامش خودم تعجب می کردم . انگار خدا در یک لحظه ما را لبریز صبر و آرامش کرده بود وگرنه مگر میشد بدون کمک خدا آن قدر محکم ایستاد . چهره ها بقدری آرام بود که فکر می کردم هر لحظه بچه ها خواهند رسید و این کابوس تمام خواهد شد . تنها چیزی که در آن لحظات آزارم می داد ، ننگ اسارت بود .
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🖌 #خاطرات شنیدنی از آزاده سرافراز ، بسیجی غواص #حاج_جواد_میانداری از شب خونین #عملیات_کربلای_۴ :
♦️#قسمت_چهارم
🔹🔸 حضور عراقی ها در اطراف مان حتی این آرامش موقت راهم از من گرفت . با وضعیت بدی که برایمان پیش آمده بود ، حال من بهتر از بقیه بود . من باید بیشتر حواسم بود و از آنها دفاع می کردم. خودم را به بیرون سنگر کشیدم و بیرون را نگاه کردم . کسی نبود . آسمان را نگاه کردم . ماه درشت تر بود و پرنورتر از همیشه می تابید . فکر کردم شهید می شوم و این خلسه قبل از شهادت است .
نجوا کردم ، خدایا تو خود شاهد باش که ما دیشب آنچه در توان داشتیم ، انجام دادیم . ما تمام تلاش مان را کردیم تا خون سربازان تو به هدر نرود .
دوباره خودم را به داخل سنگر کشیدم . کنار میکائیل نشستم و پایم را دراز کردم و چشمانم را دوختم به بیرون سنگر . دوست نداشتم در خواب کشته شوم . دوست نداشتم دشمن فکر کند که ما را غافلگیر کرده است . نمی دانم چطور شد که چشم هایم بسته شدند .
چشم که باز کردم ، خورشید کاملاً بالا آمده بود . یک لحظه دیدم چند عراقی با کلاه قرمزشان به سنگر سرک می کشند . بی اراده از کنار دستم نارنجکی را برداشتم تا به سمت آنها پرتاب کنم ، اما نارنجک حلقه نداشت . پین آن سرجایش بود . خواستم با دندانم پننش را بکشم. لب ها و لثه ام خون آلود بود و با درد شدیدی که داشت ، نتوانستم . نارنجک همین طور دستم بود و من با آن کلنجار می رفتم تا ضامنش را آزاد کنم که دست های سنگینی را روی شانه هایم احساس کردم .
انگار کوه روی شانه هایم افتاده بود . هر طور بود باید ضامن نارنجک را می کشیدم . عراقی به قدری نیرومند بود که مرا در هوا بلند کرد و از سنگر بیرون انداخت . شاید هم من به علت خونریزی و ضعف ناشی از جراحت رمقی برای مقاومت نداشتم . همچنان نارنجک در دستم بود . وقتی نارنجک را در دست من دید ، لگد محکمی به پهلوی من زد و فرار کرد . از شدت ضربه اش روی زمین پخش شدم و نارنجک چند متر آنطرف تر پرتاب شد اما منفجر نشد .
نگاهم را به اروند دوختم . الان در بستر خود خفته بود . بدون نشانی از طوفان شب قبل . چشمانم جستجوگر قایق های ساحل شکن بودند . هنوز ته قلبم امیدوار رسیدن بچه ها بودم. اما خبری نبود . حتی خمپاره ها هم آرام گرفته بودند . اطرافم را نگاه کردم شاید نارنجکی و یا اسلحه ای بیابم .جز همان نارنجک بدون حلقه که از دستم چند متر آنطرف تر افتاده بود ، چیزی نمی دیدم . خواستم به سمت آن بروم و به هر قیمتی شده پینش را آزاد کنم ، اما عراقی ها که دیدند نارنجک منفجر نشد ، بالای سرم آمدند . با قنداق تفنگ از شانه و کتفم می زدند و به عربی چیزهایی می گفتند . حرف هایشان را متوجه نمی شدم .
چند نفر دیگرشان با احتیاط به داخل سنگر رفتند و چند لحظه بعد میکائیل را هم بیرون آوردند . زانوهایش روی زمین کشیده می شد . سرش روی سینه اش افتاده بود . از اسارت بیزار بود و همیشه می گفت: بسیجی نباید اسیر شود . باید تا پای جان بجنگد ، یا پیروز می شود یا شهید . اسارت در قاموس او به مفهوم ذلت بود .
میکائیل چشمش نمی دید . دستش را روی زمین می کشید . انگار او هم در جستجوی اسلحه بود . عراقی لگد محکمی به پهلوی او زد . صدای ناله اش را نشنیدم اما صدای غرورش را که خرد می شد را خوب شنیدم . فریدون الیاسی و مرتضی مرزپور را هم که به شدت زخمی شده بودند را از سنگر بیرون آوردند ، صدای خخ خخ گلویشان قلبم را به درد می آورد . یاسین عظیم زاده را هم از رانش زده بودند . رانش کاملاً باز شده و خونریزی شدیدی داشت .
یکی از بچههای قایق ران هم آنجا بود . بادگیر کرم رنگ برتنش بود . لهجه اصفهانی داشت . عراقی که بالای سرش ایستاده بود ، از جیب او یک قرآن و چند عکس بیرون آورد و از او گرفت . از اینکه عکس هایش دست عراقی ها افتاد ، خیلی ناراحت بود . این را می شد از حالت نگاهش به آن عراقی که محتویات جیبش را برداشته بود ، فهمید . او را هم کنار ما نشاندند .
یکی از عراقی ها لوله اسلحه اش را روی پیشانی بچه ها می گذاشت و ماشه آن را تا قسمت خلاصی اش می کشید و بعد رها می کرد . وقتی او این کار را می کرد ، بچه ها حرفی نمی زدند . نه التماسی نه ناراحتی و ترسی . فقط لب هایشان آرام تکان می خورد و شهادتین را می خواندند .
از آن همه آرامش خودم تعجب می کردم . انگار خدا در یک لحظه ما را لبریز صبر و آرامش کرده بود وگرنه مگر میشد بدون کمک خدا آن قدر محکم ایستاد . چهره ها بقدری آرام بود که فکر می کردم هر لحظه بچه ها خواهند رسید و این کابوس تمام خواهد شد . تنها چیزی که در آن لحظات آزارم می داد ، ننگ اسارت بود .
📕 برداشت از کتاب #روزهای_خاردار نوشته سرکار خانم #فاطمه_شکوری
🔹 انتشار به مناسبت سالگرد عملیات #کربلای۴
#دفاع_مقدس
#کربلای_چهار
#غواصان_زنجان
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_چهارم
🔸🔹 سردار اجاقلو با شنیدن حرفهای استوار ارتشی دست از مذمتم برداشت و سریع به بالای خاکریز آمده و در کنارم مشغول بررسی اوضاع منطقه شد ، بلافاصله هم برادر قشمی و برادر ارتشی به کنارمان آمدند . عراقی ها همچنان در حال مسخره بازی و رقص و پایکوبی بودند. برادر اجاقلو مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرد و به صدای کارکردن ماشین آلات مهندسی گوش داد و بعد نقطه ای از خط عراقی ها را نشانم داد و گفت : آنجا را با موشک بزن ، سریع آر پی جی را مسلح کرده و موشکی به سمت آن نقطه شلیک کردم ، با اصابت موشک به خاکریز دشمن ، تحرکات و مسخره بازی عراقی ها یکدفعه متوقف شد و شروع به کوبیدن کانال کردند ، آتشباران رفته رفته شدت بیشتری گرفت و نیروهای عراقی هم از پشت خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند .
گلوله باران کانال و صدای تیراندازی ها
فرماندهان گردان سرداران مجید تقیلو و محمد اوصانلو و سید جواد باقرزاده را هم برای یافتن علت درگیری به پایین کانال کشیده و با شنیدن قضیه از زبان سردار اجاقلو به بالای خاکریز رفته و از داخل سنگری مشغول بررسی اوضاع شدند .
ماشین آلات مهندسی هنوز غرش کنان مشغول کار بودند و عراقی ها هم دیگه بالای خاکریز نمی آمدند و فقط دست شأن را بالا آورده و لباس چرخ می دادند ، سردار تقیلو مدتی این طرف و آن طرف خط را وارسی کرد و با دقت به صدای کار کردن لودرها و صدای جیر جیر زنجیر تانکها گوش داد و بعد گفت که به احتمال زیاد قصد حمله دارند و با سوراخ کردن خاکریز مشغول باز کردن معبری برای ورود تانکها به داخل میدان هستند ، بقیه فرماندهان هم همان حدس را زده و سریعاً به یگان های گردان دستور آماده باش صد درصد دادند .
همه رزمندگان بیدار و با تجهیزات کامل پشت خاکریز سنگر گرفته و منتظر هجوم دشمن شدند .
با نوای زیبای اذان صبح هرکدام گوشه ای تیمم کرده و با پوتین و بصورت نشسته نماز را بجای آورده و دوباره در بالای خاکریز موضع گرفته و منتظر حرکت دشمن شدیم ، آسمان کاملاً روشن و خورشید نم نم در حال طلوع بود که یکدفعه صدای کار کردن لودرها و جیر جیر شنی تانکها قطع شد و عراقی ها هم از دلقک بازی دست برداشته و منطقه را سوکت و آرامشی مرموز و خوف آور در بر گرفت .
مدتی منتظر حرکت احتمالی دشمن ماندیم ، اما خبری نشد و هیچ نقطه ای هم از خاکریز عراقی ها سوراخ و باز نشد . اما ناگهان صدای انفجاری شدید در فضا پیچید و کانال و خاکریز شروع به لرزیدن کردند ، تا آمدیم ببینیم چه خبره ! صدای انفجاری دیگر آمد و پشت سرش هم صدای غرش شدید آب را شنیدیم و طولی هم نکشید که سیلابی عظیم و خروشان وسط میدان راه افتاد و با سرعت دشت را فرا گرفته و به سمت خاکریز مان آمد . سرعت و حجم آب بقدری زیاد بود که در عرض چند دقیقه به خاکریز رسیده و از پائین خط وارد کانال شده و یک به یک سنگرهای برادران ارتشی را فرا گرفته و جلو آمد ، برادران ارتشی بلافاصله فرمان عقب نشینی دریافت کرده و با جمع آوری تجهیزات شروع به حرکت به سمت عقبه کردند .
کم کم آب خروشان به سنگرهای ما هم رسید و با دستور فرماندهان شروع به ساخت موانع جلوی آب کردیم . سنگرهای نگهبانی و استراحت را یکی پس از دیگری خراب کرده و با گونی ها و الوار چوب شأن مقابل آب مانع ساختیم ، اما سرعت و شدت آب بقدری زیاد بود که هر چقدر هم موانع می ساختیم ، بلافاصله خراب می کرد و غرش کنان به جلو می آمد...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_چهارم
🔸🔹 سردار اجاقلو با شنیدن حرفهای استوار ارتشی دست از مذمتم برداشت و سریع به بالای خاکریز آمده و در کنارم مشغول بررسی اوضاع منطقه شد ، بلافاصله هم برادر قشمی و برادر ارتشی به کنارمان آمدند . عراقی ها همچنان در حال مسخره بازی و رقص و پایکوبی بودند. برادر اجاقلو مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرد و به صدای کارکردن ماشین آلات مهندسی گوش داد و بعد نقطه ای از خط عراقی ها را نشانم داد و گفت : آنجا را با موشک بزن ، سریع آر پی جی را مسلح کرده و موشکی به سمت آن نقطه شلیک کردم ، با اصابت موشک به خاکریز دشمن ، تحرکات و مسخره بازی عراقی ها یکدفعه متوقف شد و شروع به کوبیدن کانال کردند ، آتشباران رفته رفته شدت بیشتری گرفت و نیروهای عراقی هم از پشت خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند .
گلوله باران کانال و صدای تیراندازی ها
فرماندهان گردان سرداران مجید تقیلو و محمد اوصانلو و سید جواد باقرزاده را هم برای یافتن علت درگیری به پایین کانال کشیده و با شنیدن قضیه از زبان سردار اجاقلو به بالای خاکریز رفته و از داخل سنگری مشغول بررسی اوضاع شدند .
ماشین آلات مهندسی هنوز غرش کنان مشغول کار بودند و عراقی ها هم دیگه بالای خاکریز نمی آمدند و فقط دست شأن را بالا آورده و لباس چرخ می دادند ، سردار تقیلو مدتی این طرف و آن طرف خط را وارسی کرد و با دقت به صدای کار کردن لودرها و صدای جیر جیر زنجیر تانکها گوش داد و بعد گفت که به احتمال زیاد قصد حمله دارند و با سوراخ کردن خاکریز مشغول باز کردن معبری برای ورود تانکها به داخل میدان هستند ، بقیه فرماندهان هم همان حدس را زده و سریعاً به یگان های گردان دستور آماده باش صد درصد دادند .
همه رزمندگان بیدار و با تجهیزات کامل پشت خاکریز سنگر گرفته و منتظر هجوم دشمن شدند .
با نوای زیبای اذان صبح هرکدام گوشه ای تیمم کرده و با پوتین و بصورت نشسته نماز را بجای آورده و دوباره در بالای خاکریز موضع گرفته و منتظر حرکت دشمن شدیم ، آسمان کاملاً روشن و خورشید نم نم در حال طلوع بود که یکدفعه صدای کار کردن لودرها و جیر جیر شنی تانکها قطع شد و عراقی ها هم از دلقک بازی دست برداشته و منطقه را سوکت و آرامشی مرموز و خوف آور در بر گرفت .
مدتی منتظر حرکت احتمالی دشمن ماندیم ، اما خبری نشد و هیچ نقطه ای هم از خاکریز عراقی ها سوراخ و باز نشد . اما ناگهان صدای انفجاری شدید در فضا پیچید و کانال و خاکریز شروع به لرزیدن کردند ، تا آمدیم ببینیم چه خبره ! صدای انفجاری دیگر آمد و پشت سرش هم صدای غرش شدید آب را شنیدیم و طولی هم نکشید که سیلابی عظیم و خروشان وسط میدان راه افتاد و با سرعت دشت را فرا گرفته و به سمت خاکریز مان آمد . سرعت و حجم آب بقدری زیاد بود که در عرض چند دقیقه به خاکریز رسیده و از پائین خط وارد کانال شده و یک به یک سنگرهای برادران ارتشی را فرا گرفته و جلو آمد ، برادران ارتشی بلافاصله فرمان عقب نشینی دریافت کرده و با جمع آوری تجهیزات شروع به حرکت به سمت عقبه کردند .
کم کم آب خروشان به سنگرهای ما هم رسید و با دستور فرماندهان شروع به ساخت موانع جلوی آب کردیم . سنگرهای نگهبانی و استراحت را یکی پس از دیگری خراب کرده و با گونی ها و الوار چوب شأن مقابل آب مانع ساختیم ، اما سرعت و شدت آب بقدری زیاد بود که هر چقدر هم موانع می ساختیم ، بلافاصله خراب می کرد و غرش کنان به جلو می آمد...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_چهارم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 یکی از آن عزیزان بیسيم چی بود و بیسیم همچنان روشن و از آن سوی خط ، یک نفر تلاش میکرد که ارتباط برقرار کنه ، بی سيم را از پشتش باز کرده و چند باری با صدای بلند تو گوشی داد زدم که آی بابا ! اینجا همه شهید شدند ! نیرو بفرستید ! بعد هم سریع فرکانس بی سیم را بهم ریخته و برای یافتن رزمندگان گردان خودمان از آن خاکریز هم عبور کرده و به سمت جلو حرکت کردیم.
کمی جلوتر از خاکریز دهها دستگاه تانک عراقی به چشم میخورد که با نورافکن های قوی خود منطقه را کاملا روشن کرده بودند ، تصميم به زدن شأن گرفته و با احتياط نزدیک شده و با رسيدن به موقعیت مناسب ، هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک (سبحان الله) شليک کردیم ، فاصله بسیار کم بود و موشک ها قشنگ به بدنه تانکها اصابت و هر دو را به آتش کشیدند ، سریع محل مان را تغيير داده و منتظر پاسخ عراقیها شديم ، اما هر چه انتظار کشیدیم ، هیچ اتفاقی نیفتاده و بقيه تانکها هم همانطور بیحرکت و ساکت سرجاشان ایستادند ، آرام و با احتیاط به سمت شأن رفتیم ، هیچ کس اطراف شأن دیده نمی شد ، اما تانکها روشن و صدای موتورشان به وضوح شنیده می شد ، تعدادشان به پانزده دستگاه می رسيد ، به تک به تک شأن سر زده و متوجه شدیم که هیچ خدمه ای ندارند و همانطور روشن آنجا رها شدند .
شروع به انداختن نارنجک داخل کابین تانک ها کردم که برادر عسگری مانع کارم شد و گفت : الان بچهها می رسند و تانکها را به غنیمت می گیریم ، حیف است که منهدم شأن کنیم ، حرفش کاملآ منطقی بود و برای همین هم دیگه به کارم ادامه نداده و همانجا در کنار تانکها جان پناهی يافته و با بی صبری منتظر رسيدن بقيه همرزمان شدیم .
حدود نيم ساعتی به انتظار نشستیم ، اما هیچ خبری از یاران نشد و کم کم نگرانی و تشويش به سراغمان آمد و ترس از اسارت به جانمان افتاد . انگاری در آن دشت غريب و ترسناک جز ما دو نفر کسی حضور نداشت . خلاصه بعد از انتظاری طولانی خوف کرده و تصميم گرفتیم تا خاکريز نيروهای لشگر نجف عقب کشیده و همانجا منتظر بقیه نیروهای گردان باشیم .
آرام و با احتیاط در حال بازگشت به خاکریز هشت نجف بودیم که ناگهان متوجه چند نفری شدیم که از سمت راست میدان داشتند با سرعت به سوی مان می آمدند ، مسافت زیاد بود و از آن فاصله نمی شد تشخیص داد که دوست هستند یا دشمن ، سریع از هم جدا شده و هرکدام گوشه ای سنگر گرفته و قرار شد با رسیدن شأن من اسم رمز را بپرسم و برادر عسگری هم آماده زدن شأن باشد.
نزدیک و نزدیکتر شدند تا اینکه با صدای بلند ایست داده و اسم رمز خواستم ، با شنیدن نام مبارک یا زهرا (س) جان تازه ای به وجود خسته و هراسان مان دمیده شد و شاد و خرامان به استقبال شأن رفتیم .
برادران پاسدار انعام الله محمدی معاونت يکی از گروهانها و حبيبالله ندرلو از نیروهای کادر فرماندهی گردان و بسیجی دلاور اصغر کاظمی بودند ، همديگر را به گرمی بغل کرده و روبوسی کرده و از محل استقرار بقيه نيروهای گردان پرسيدیم ؟ متاسفانه آنها نيز همچون ما خبری از رزمندگان گردان نداشتند و به دنبال بچهها میگشتند .
گروهان برادر محمدی سمت راست عمل کرده و مثل بقیه گروهان ها ، وسط میدان غافلگیر و قتل و عام شده و فقط آنها موفق به عبور از کانال بدبو شده بودند ، آنها نیز همچون ما در جناح راست انتظار رزمندگان را می کشیدند که متوجه حرکت صدها دستگاه تانک به سمت کانال شده و چون آر پی جی نداشتند ، به سمت چپ میدان آمده بودند که تا شاید همرزمان را یافته و به مقابله با تانک ها بروند . اما متاسفانه جز ما کسی را پیدا نکرده بودند . وضعيت بسیار خطرناکی بود ، در صورت بالا آمدن تانک ها منطقه دوباره به دست عراقی ها می افتاد و باقی مانده رزمندگان گردان های عمل کننده هم بی خبر از همه جا در دام دشمن افتاده و همگی تار و مار می شدند ، باید هر طوری بود از پیشروی تانک ها جلوگیری میکردیم .
اول سراغ تانکهای سالم و بی خدمه که قبلاً دیده بودیم ، رفته و پنج نفری به جانشان افتاده و با نارنجک همه را منهدم و به آتش کشیدیم و سپس سراسیمه و با سرعت به سمت پایین میدان حرکت کردیم .
با گام هائی سريع و در عين حال با احتياط کامل در حال حرکت بودیم ، دشت کاملأ ناشناس و هيچکدام اطلاع دقیقی از موانع طبيعی و مصنوعی منطقه و نحوه آرايش نيروهای دشمن نداشتیم و برای همین هم همگی با دقت و هوشياری کامل ، اطراف را زیر نظر داشتیم که یکدفعه به دام عراقی ها نیفتیم . به کنار کانال بدبو رسیده و از دور عده ای را دیدیم که مشغول عبور از داخل کانال هستند....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_چهارم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 یکی از آن عزیزان بیسيم چی بود و بیسیم همچنان روشن و از آن سوی خط ، یک نفر تلاش میکرد که ارتباط برقرار کنه ، بی سيم را از پشتش باز کرده و چند باری با صدای بلند تو گوشی داد زدم که آی بابا ! اینجا همه شهید شدند ! نیرو بفرستید ! بعد هم سریع فرکانس بی سیم را بهم ریخته و برای یافتن رزمندگان گردان خودمان از آن خاکریز هم عبور کرده و به سمت جلو حرکت کردیم.
کمی جلوتر از خاکریز دهها دستگاه تانک عراقی به چشم میخورد که با نورافکن های قوی خود منطقه را کاملا روشن کرده بودند ، تصميم به زدن شأن گرفته و با احتياط نزدیک شده و با رسيدن به موقعیت مناسب ، هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک (سبحان الله) شليک کردیم ، فاصله بسیار کم بود و موشک ها قشنگ به بدنه تانکها اصابت و هر دو را به آتش کشیدند ، سریع محل مان را تغيير داده و منتظر پاسخ عراقیها شديم ، اما هر چه انتظار کشیدیم ، هیچ اتفاقی نیفتاده و بقيه تانکها هم همانطور بیحرکت و ساکت سرجاشان ایستادند ، آرام و با احتیاط به سمت شأن رفتیم ، هیچ کس اطراف شأن دیده نمی شد ، اما تانکها روشن و صدای موتورشان به وضوح شنیده می شد ، تعدادشان به پانزده دستگاه می رسيد ، به تک به تک شأن سر زده و متوجه شدیم که هیچ خدمه ای ندارند و همانطور روشن آنجا رها شدند .
شروع به انداختن نارنجک داخل کابین تانک ها کردم که برادر عسگری مانع کارم شد و گفت : الان بچهها می رسند و تانکها را به غنیمت می گیریم ، حیف است که منهدم شأن کنیم ، حرفش کاملآ منطقی بود و برای همین هم دیگه به کارم ادامه نداده و همانجا در کنار تانکها جان پناهی يافته و با بی صبری منتظر رسيدن بقيه همرزمان شدیم .
حدود نيم ساعتی به انتظار نشستیم ، اما هیچ خبری از یاران نشد و کم کم نگرانی و تشويش به سراغمان آمد و ترس از اسارت به جانمان افتاد . انگاری در آن دشت غريب و ترسناک جز ما دو نفر کسی حضور نداشت . خلاصه بعد از انتظاری طولانی خوف کرده و تصميم گرفتیم تا خاکريز نيروهای لشگر نجف عقب کشیده و همانجا منتظر بقیه نیروهای گردان باشیم .
آرام و با احتیاط در حال بازگشت به خاکریز هشت نجف بودیم که ناگهان متوجه چند نفری شدیم که از سمت راست میدان داشتند با سرعت به سوی مان می آمدند ، مسافت زیاد بود و از آن فاصله نمی شد تشخیص داد که دوست هستند یا دشمن ، سریع از هم جدا شده و هرکدام گوشه ای سنگر گرفته و قرار شد با رسیدن شأن من اسم رمز را بپرسم و برادر عسگری هم آماده زدن شأن باشد.
نزدیک و نزدیکتر شدند تا اینکه با صدای بلند ایست داده و اسم رمز خواستم ، با شنیدن نام مبارک یا زهرا (س) جان تازه ای به وجود خسته و هراسان مان دمیده شد و شاد و خرامان به استقبال شأن رفتیم .
برادران پاسدار انعام الله محمدی معاونت يکی از گروهانها و حبيبالله ندرلو از نیروهای کادر فرماندهی گردان و بسیجی دلاور اصغر کاظمی بودند ، همديگر را به گرمی بغل کرده و روبوسی کرده و از محل استقرار بقيه نيروهای گردان پرسيدیم ؟ متاسفانه آنها نيز همچون ما خبری از رزمندگان گردان نداشتند و به دنبال بچهها میگشتند .
گروهان برادر محمدی سمت راست عمل کرده و مثل بقیه گروهان ها ، وسط میدان غافلگیر و قتل و عام شده و فقط آنها موفق به عبور از کانال بدبو شده بودند ، آنها نیز همچون ما در جناح راست انتظار رزمندگان را می کشیدند که متوجه حرکت صدها دستگاه تانک به سمت کانال شده و چون آر پی جی نداشتند ، به سمت چپ میدان آمده بودند که تا شاید همرزمان را یافته و به مقابله با تانک ها بروند . اما متاسفانه جز ما کسی را پیدا نکرده بودند . وضعيت بسیار خطرناکی بود ، در صورت بالا آمدن تانک ها منطقه دوباره به دست عراقی ها می افتاد و باقی مانده رزمندگان گردان های عمل کننده هم بی خبر از همه جا در دام دشمن افتاده و همگی تار و مار می شدند ، باید هر طوری بود از پیشروی تانک ها جلوگیری میکردیم .
اول سراغ تانکهای سالم و بی خدمه که قبلاً دیده بودیم ، رفته و پنج نفری به جانشان افتاده و با نارنجک همه را منهدم و به آتش کشیدیم و سپس سراسیمه و با سرعت به سمت پایین میدان حرکت کردیم .
با گام هائی سريع و در عين حال با احتياط کامل در حال حرکت بودیم ، دشت کاملأ ناشناس و هيچکدام اطلاع دقیقی از موانع طبيعی و مصنوعی منطقه و نحوه آرايش نيروهای دشمن نداشتیم و برای همین هم همگی با دقت و هوشياری کامل ، اطراف را زیر نظر داشتیم که یکدفعه به دام عراقی ها نیفتیم . به کنار کانال بدبو رسیده و از دور عده ای را دیدیم که مشغول عبور از داخل کانال هستند....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #کربلای۴_۵
🌀 انتشار برای اولین بار
💠 #قسمت_چهارم
📽 مصاحبه رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام سجاد (ع) لشگر هشت نجف قبل از آغاز عملیات عاشورایی کربلای چهار و پنج
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
⭕️ بسیاری از این عزیزان در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و این مصاحبه ها هدیه زیبا و ارزشمندی برای خانواده معظم آنان می باشد . لطفاً در صورت شناسایی شهدا ، مصاحبه آنها را برای خانواده شأن ارسال فرمائید.
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای۴_۵
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌀 انتشار برای اولین بار
💠 #قسمت_چهارم
📽 مصاحبه رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام سجاد (ع) لشگر هشت نجف قبل از آغاز عملیات عاشورایی کربلای چهار و پنج
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
⭕️ بسیاری از این عزیزان در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و این مصاحبه ها هدیه زیبا و ارزشمندی برای خانواده معظم آنان می باشد . لطفاً در صورت شناسایی شهدا ، مصاحبه آنها را برای خانواده شأن ارسال فرمائید.
#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای۴_۵
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_چهارم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 یکی از آن عزیزان بیسيم چی بود و بیسیم همچنان روشن و از آن سوی خط ، یک نفر تلاش میکرد که ارتباط برقرار کنه ، بی سيم را از پشتش باز کرده و چند باری با صدای بلند تو گوشی داد زدم که آی بابا ! اینجا همه شهید شدند ! نیرو بفرستید ! بعد هم سریع فرکانس بی سیم را بهم ریخته و برای یافتن رزمندگان گردان خودمان از آن خاکریز هم عبور کرده و به سمت جلو حرکت کردیم.
کمی جلوتر از خاکریز دهها دستگاه تانک عراقی به چشم میخورد که با نورافکن های قوی خود منطقه را کاملا روشن کرده بودند ، تصميم به زدن شأن گرفته و با احتياط نزدیک شده و با رسيدن به موقعیت مناسب ، هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک (سبحان الله) شليک کردیم ، فاصله بسیار کم بود و موشک ها قشنگ به بدنه تانکها اصابت و هر دو را به آتش کشیدند ، سریع محل مان را تغيير داده و منتظر پاسخ عراقیها شديم ، اما هر چه انتظار کشیدیم ، هیچ اتفاقی نیفتاده و بقيه تانکها هم همانطور بیحرکت و ساکت سرجاشان ایستادند ، آرام و با احتیاط به سمت شأن رفتیم ، هیچ کس اطراف شأن دیده نمی شد ، اما تانکها روشن و صدای موتورشان به وضوح شنیده می شد ، تعدادشان به پانزده دستگاه می رسيد ، به تک به تک شأن سر زده و متوجه شدیم که هیچ خدمه ای ندارند و همانطور روشن آنجا رها شدند .
شروع به انداختن نارنجک داخل کابین تانک ها کردم که برادر عسگری مانع کارم شد و گفت : الان بچهها می رسند و تانکها را به غنیمت می گیریم ، حیف است که منهدم شأن کنیم ، حرفش کاملآ منطقی بود و برای همین هم دیگه به کارم ادامه نداده و همانجا در کنار تانکها جان پناهی يافته و با بی صبری منتظر رسيدن بقيه همرزمان شدیم .
حدود نيم ساعتی به انتظار نشستیم ، اما هیچ خبری از یاران نشد و کم کم نگرانی و تشويش به سراغمان آمد و ترس از اسارت به جانمان افتاد . انگاری در آن دشت غريب و ترسناک جز ما دو نفر کسی حضور نداشت . خلاصه بعد از انتظاری طولانی خوف کرده و تصميم گرفتیم تا خاکريز نيروهای لشگر نجف عقب کشیده و همانجا منتظر بقیه نیروهای گردان باشیم .
آرام و با احتیاط در حال بازگشت به خاکریز هشت نجف بودیم که ناگهان متوجه چند نفری شدیم که از سمت راست میدان داشتند با سرعت به سوی مان می آمدند ، مسافت زیاد بود و از آن فاصله نمی شد تشخیص داد که دوست هستند یا دشمن ، سریع از هم جدا شده و هرکدام گوشه ای سنگر گرفته و قرار شد با رسیدن شأن من اسم رمز را بپرسم و برادر عسگری هم آماده زدن شأن باشد.
نزدیک و نزدیکتر شدند تا اینکه با صدای بلند ایست داده و اسم رمز خواستم ، با شنیدن نام مبارک یا زهرا (س) جان تازه ای به وجود خسته و هراسان مان دمیده شد و شاد و خرامان به استقبال شأن رفتیم .
برادران پاسدار انعام الله محمدی معاونت يکی از گروهانها و حبيبالله ندرلو از نیروهای کادر فرماندهی گردان و بسیجی دلاور اصغر کاظمی بودند ، همديگر را به گرمی بغل کرده و روبوسی کرده و از محل استقرار بقيه نيروهای گردان پرسيدیم ؟ متاسفانه آنها نيز همچون ما خبری از رزمندگان گردان نداشتند و به دنبال بچهها میگشتند .
گروهان برادر محمدی سمت راست عمل کرده و مثل بقیه گروهان ها ، وسط میدان غافلگیر و قتل و عام شده و فقط آنها موفق به عبور از کانال بدبو شده بودند ، آنها نیز همچون ما در جناح راست انتظار رزمندگان را می کشیدند که متوجه حرکت صدها دستگاه تانک به سمت کانال شده و چون آر پی جی نداشتند ، به سمت چپ میدان آمده بودند که تا شاید همرزمان را یافته و به مقابله با تانک ها بروند . اما متاسفانه جز ما کسی را پیدا نکرده بودند . وضعيت بسیار خطرناکی بود ، در صورت بالا آمدن تانک ها منطقه دوباره به دست عراقی ها می افتاد و باقی مانده رزمندگان گردان های عمل کننده هم بی خبر از همه جا در دام دشمن افتاده و همگی تار و مار می شدند ، باید هر طوری بود از پیشروی تانک ها جلوگیری میکردیم .
اول سراغ تانکهای سالم و بی خدمه که قبلاً دیده بودیم ، رفته و پنج نفری به جانشان افتاده و با نارنجک همه را منهدم و به آتش کشیدیم و سپس سراسیمه و با سرعت به سمت پایین میدان حرکت کردیم .
با گام هائی سريع و در عين حال با احتياط کامل در حال حرکت بودیم ، دشت کاملأ ناشناس و هيچکدام اطلاع دقیقی از موانع طبيعی و مصنوعی منطقه و نحوه آرايش نيروهای دشمن نداشتیم و برای همین هم همگی با دقت و هوشياری کامل ، اطراف را زیر نظر داشتیم که یکدفعه به دام عراقی ها نیفتیم . به کنار کانال بدبو رسیده و از دور عده ای را دیدیم که مشغول عبور از داخل کانال هستند....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_چهارم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 یکی از آن عزیزان بیسيم چی بود و بیسیم همچنان روشن و از آن سوی خط ، یک نفر تلاش میکرد که ارتباط برقرار کنه ، بی سيم را از پشتش باز کرده و چند باری با صدای بلند تو گوشی داد زدم که آی بابا ! اینجا همه شهید شدند ! نیرو بفرستید ! بعد هم سریع فرکانس بی سیم را بهم ریخته و برای یافتن رزمندگان گردان خودمان از آن خاکریز هم عبور کرده و به سمت جلو حرکت کردیم.
کمی جلوتر از خاکریز دهها دستگاه تانک عراقی به چشم میخورد که با نورافکن های قوی خود منطقه را کاملا روشن کرده بودند ، تصميم به زدن شأن گرفته و با احتياط نزدیک شده و با رسيدن به موقعیت مناسب ، هر کدام تانکی را نشانه رفته و با ذکر مبارک (سبحان الله) شليک کردیم ، فاصله بسیار کم بود و موشک ها قشنگ به بدنه تانکها اصابت و هر دو را به آتش کشیدند ، سریع محل مان را تغيير داده و منتظر پاسخ عراقیها شديم ، اما هر چه انتظار کشیدیم ، هیچ اتفاقی نیفتاده و بقيه تانکها هم همانطور بیحرکت و ساکت سرجاشان ایستادند ، آرام و با احتیاط به سمت شأن رفتیم ، هیچ کس اطراف شأن دیده نمی شد ، اما تانکها روشن و صدای موتورشان به وضوح شنیده می شد ، تعدادشان به پانزده دستگاه می رسيد ، به تک به تک شأن سر زده و متوجه شدیم که هیچ خدمه ای ندارند و همانطور روشن آنجا رها شدند .
شروع به انداختن نارنجک داخل کابین تانک ها کردم که برادر عسگری مانع کارم شد و گفت : الان بچهها می رسند و تانکها را به غنیمت می گیریم ، حیف است که منهدم شأن کنیم ، حرفش کاملآ منطقی بود و برای همین هم دیگه به کارم ادامه نداده و همانجا در کنار تانکها جان پناهی يافته و با بی صبری منتظر رسيدن بقيه همرزمان شدیم .
حدود نيم ساعتی به انتظار نشستیم ، اما هیچ خبری از یاران نشد و کم کم نگرانی و تشويش به سراغمان آمد و ترس از اسارت به جانمان افتاد . انگاری در آن دشت غريب و ترسناک جز ما دو نفر کسی حضور نداشت . خلاصه بعد از انتظاری طولانی خوف کرده و تصميم گرفتیم تا خاکريز نيروهای لشگر نجف عقب کشیده و همانجا منتظر بقیه نیروهای گردان باشیم .
آرام و با احتیاط در حال بازگشت به خاکریز هشت نجف بودیم که ناگهان متوجه چند نفری شدیم که از سمت راست میدان داشتند با سرعت به سوی مان می آمدند ، مسافت زیاد بود و از آن فاصله نمی شد تشخیص داد که دوست هستند یا دشمن ، سریع از هم جدا شده و هرکدام گوشه ای سنگر گرفته و قرار شد با رسیدن شأن من اسم رمز را بپرسم و برادر عسگری هم آماده زدن شأن باشد.
نزدیک و نزدیکتر شدند تا اینکه با صدای بلند ایست داده و اسم رمز خواستم ، با شنیدن نام مبارک یا زهرا (س) جان تازه ای به وجود خسته و هراسان مان دمیده شد و شاد و خرامان به استقبال شأن رفتیم .
برادران پاسدار انعام الله محمدی معاونت يکی از گروهانها و حبيبالله ندرلو از نیروهای کادر فرماندهی گردان و بسیجی دلاور اصغر کاظمی بودند ، همديگر را به گرمی بغل کرده و روبوسی کرده و از محل استقرار بقيه نيروهای گردان پرسيدیم ؟ متاسفانه آنها نيز همچون ما خبری از رزمندگان گردان نداشتند و به دنبال بچهها میگشتند .
گروهان برادر محمدی سمت راست عمل کرده و مثل بقیه گروهان ها ، وسط میدان غافلگیر و قتل و عام شده و فقط آنها موفق به عبور از کانال بدبو شده بودند ، آنها نیز همچون ما در جناح راست انتظار رزمندگان را می کشیدند که متوجه حرکت صدها دستگاه تانک به سمت کانال شده و چون آر پی جی نداشتند ، به سمت چپ میدان آمده بودند که تا شاید همرزمان را یافته و به مقابله با تانک ها بروند . اما متاسفانه جز ما کسی را پیدا نکرده بودند . وضعيت بسیار خطرناکی بود ، در صورت بالا آمدن تانک ها منطقه دوباره به دست عراقی ها می افتاد و باقی مانده رزمندگان گردان های عمل کننده هم بی خبر از همه جا در دام دشمن افتاده و همگی تار و مار می شدند ، باید هر طوری بود از پیشروی تانک ها جلوگیری میکردیم .
اول سراغ تانکهای سالم و بی خدمه که قبلاً دیده بودیم ، رفته و پنج نفری به جانشان افتاده و با نارنجک همه را منهدم و به آتش کشیدیم و سپس سراسیمه و با سرعت به سمت پایین میدان حرکت کردیم .
با گام هائی سريع و در عين حال با احتياط کامل در حال حرکت بودیم ، دشت کاملأ ناشناس و هيچکدام اطلاع دقیقی از موانع طبيعی و مصنوعی منطقه و نحوه آرايش نيروهای دشمن نداشتیم و برای همین هم همگی با دقت و هوشياری کامل ، اطراف را زیر نظر داشتیم که یکدفعه به دام عراقی ها نیفتیم . به کنار کانال بدبو رسیده و از دور عده ای را دیدیم که مشغول عبور از داخل کانال هستند....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab