🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
Forwarded from دل باخته
🎥 #مستند_فیلم هشتگانه
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🛑 #بعداز_خمینی_ره
🔵 #مستندی زیبا و پرمحتوا از ناگفته های بیشمار تاریخ #انقلاب_اسلامی ، پراز #اطلاعات و #اخبار عجیب و شگفت انگیز از پشت پرده بعضی از مسایل و رویدادهای مهم کشور ...
✅ تماشای این مستند زیبا را به تمامی عزیزان توصیه میکنم .
🔵 #قسمت_اول : ( پایان نخست وزیری )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/VL2xr
🔵 #قسمت_دوم : ( آخرین ماموریت )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/Te6Js
🔵 #قسمت_سوم : ( خمینی (ره) )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/e06oY
🔵 #قسمت_چهارم : ( جمهوری دوم )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/9dlgZ
🔵 #قسمت_پنجم : ( بن بست ۵۹۸ )
لینک تماشا
https://www.aparat.com/v/adoOm
🔵 #قسمت_ششم : ( رادیکال ها )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/Tq69Yhw1
🔵 #قسمت_هفتم : ( ماموریت ویژه سفیر )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/vUOftlqi
🔵 #قسمت_هشتم : ( تولد دوباره یک رویا )
لینک تماشا
https://www.namasha.com/v/8JnmRkzD
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ #حضرت_امام_خمینی (ره) :
✅ آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيدهباشند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 با ذکر #صلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
🌷 #التماس_دعا
🍁🍁🍁🍁🍁
آشنایی با #شهدا ، #رزمندگان ، #سرداران ، #غواصان #استان_زنجان در کانال #دل_باخته
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند بعد از خمینی (ره) _ قسمت اول پایان نخست وزیری
مستندی زیبا و پرمحتوا از تاریخ انقلاب اسلامی ، جهت آشنایی با جناح های سیاسی و افکار و جهت گیریهای آنان تماشا این مستند را به تمام عزیزان توصیه میکنم .مستند بعد از خمینی ۱ : پایان نخست وزیری خلاصه داستان:شانزده روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته؛ فردا…
https://s3.picofile.com/file/8362875768/IMG_20161223_222900.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_هفتم
🔹عملیات بدر
آسمان دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع است ، به احتمال زیاد کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و دنبال مان هستند ، فرصت توقف نبود و برای همین هم سردار زلفخانی از عزیزانی که زنده بودند ، خواست که با کمک و همراهی بچهها بلند شوند تا عقب بکشیم ، اما آن عشاق لب تشنه قبول نکرده و عاجزانه هم التماس کردند که آنها را بی خیال شده و به راه خود ادامه داده و خود را از تيررس نيروهای دشمن دور کنیم .
رزمنده نگهبان در بالای حوضچه خبر از ورود نیروهای دشمن به حوضچه دوم میدهد ، دیگر ماندن اصلأ به صلاح نبود و هر لحظه امکان داشت که سر و کله عراقی ها بالای سرمان پیدا شود ، تعدادی نارنجک کنار دست عزیزان زخمی گذاشته و با بوسيدن صورت خاک آلود و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشکی که شب گذشته ، حمله از آنجا آغاز شده بود ، رسیده و سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و بیسیم چی ها از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ رفته و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی به راه خود ادامه داده و قرار شد که ما هم در مسير رزمندگان باقی مانده را جمع آوری و به سمت کانال خشک هدايت کنیم .
از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت شدیم ، پيکرهای پاک شهدا و مجروهان در هر سمت و سویی ديده می شد ، تانک ها همچنان در کنار کانال بدبو صف کشیده و قادر به عبور از عرض آن نیستند ، اما توپ و مسلسل شأن یکسره کار کرده و لحظهای ساکت نمی شوند ، نیروهای پیاده و کماندو هم مثل مور و ملخ اطرافشان موضع گرفته و در حال تیراندازی هستند .
فاصله ائی با کانال نداشتیم و اطراف پر از پیکر غرقه به خون مجروحان بود که التماس می کردند که کمک شأن کنیم ، با اینکه آتشباران دشمن واقعاً سنگین بود و گلوله و موشک همچون باران داشت از هر سمت و سوی می آمد ، دلم راضی نشد که از کنار ناله های جانسوز و دردناک همرزمان بی خیال و راحت رد بشم و با سپردن قبضه آرپی جی به برادر آهومند مشغول کمک و انتقال پيکرهای زخم خورده یاران به داخل کانال خشک شدم .
در زير بارانی از گلوله و ترکش و موشک ، سینه خیز و نیم خیز و کشان کشان اولین زخمی را به کانال رسانیده و دنبال دومی رفتم ، برادران آهومند و گنجی هم وارد کانال خشک شده و بدون هیچ درنگ و توقفی ، شتابان به سمت بالا و اول کانال حرکت کردند .
تک و تنها بین حوضچه ها و کانال خشک موضع گرفته بودم و با کاسته شدن از شدت تیراندازی ها ، سراسیمه بالین رزمنده ای مجروح می شتافتم و هر طوری بود ، سینه خیز و کشان کشان آورده و به داخل کانالش می انداختم ، عراقی ها در چند نقطه با تجهیزات مهندسی مشغول پر کردن کانال بدبو برای عبور تانک ها بودند و تانکها و نیروهایشان هم یکسره و بی وقفه مشغول تیراندازی بودند .
حدود پانزده یا شانزده نفر از رزمندگان مجروح را به کانال رساندم و بعدش سر و کله چندتا هلی کوپتر شکاری بالای سرم پیدا شد و آتش تیربار و راکت هاش کاملآ زمین گیرم کرد و دیگه اجازه نداد که از کانال خارج بشم ، گلوله باران و موشک باران هلی کوپتر ها بقدری شدت گرفت که از ترس ترکش ها و موج انفجارها به سنگری پناه برده و بین گونی های پر از خاک پنهان شدم .
شب بسيار سخت و شکنجه آوری را پشت سر گذارده و اکنون با جسمی خسته و کوفته و روحی پريشان و لبانی تشنه کام و چشمانی خواب آلود در کانالی ناشناس و غریب ، تک و تنها گیر افتاده بودم ، پشتم را به دیواره بتنی کانال تکیه داده و همانطور که داشتم به وقایع و اتفاقات دیشب فکر میکردم . نم نم و بی اختیار چشام بسته شد و اصلأ نفهمیدم که کی خوابم برد...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #شب_حمله
📌 #قسمت_هفتم
🔹عملیات بدر
آسمان دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع است ، به احتمال زیاد کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و دنبال مان هستند ، فرصت توقف نبود و برای همین هم سردار زلفخانی از عزیزانی که زنده بودند ، خواست که با کمک و همراهی بچهها بلند شوند تا عقب بکشیم ، اما آن عشاق لب تشنه قبول نکرده و عاجزانه هم التماس کردند که آنها را بی خیال شده و به راه خود ادامه داده و خود را از تيررس نيروهای دشمن دور کنیم .
رزمنده نگهبان در بالای حوضچه خبر از ورود نیروهای دشمن به حوضچه دوم میدهد ، دیگر ماندن اصلأ به صلاح نبود و هر لحظه امکان داشت که سر و کله عراقی ها بالای سرمان پیدا شود ، تعدادی نارنجک کنار دست عزیزان زخمی گذاشته و با بوسيدن صورت خاک آلود و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشکی که شب گذشته ، حمله از آنجا آغاز شده بود ، رسیده و سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و بیسیم چی ها از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ رفته و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی به راه خود ادامه داده و قرار شد که ما هم در مسير رزمندگان باقی مانده را جمع آوری و به سمت کانال خشک هدايت کنیم .
از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت شدیم ، پيکرهای پاک شهدا و مجروهان در هر سمت و سویی ديده می شد ، تانک ها همچنان در کنار کانال بدبو صف کشیده و قادر به عبور از عرض آن نیستند ، اما توپ و مسلسل شأن یکسره کار کرده و لحظهای ساکت نمی شوند ، نیروهای پیاده و کماندو هم مثل مور و ملخ اطرافشان موضع گرفته و در حال تیراندازی هستند .
فاصله ائی با کانال نداشتیم و اطراف پر از پیکر غرقه به خون مجروحان بود که التماس می کردند که کمک شأن کنیم ، با اینکه آتشباران دشمن واقعاً سنگین بود و گلوله و موشک همچون باران داشت از هر سمت و سوی می آمد ، دلم راضی نشد که از کنار ناله های جانسوز و دردناک همرزمان بی خیال و راحت رد بشم و با سپردن قبضه آرپی جی به برادر آهومند مشغول کمک و انتقال پيکرهای زخم خورده یاران به داخل کانال خشک شدم .
در زير بارانی از گلوله و ترکش و موشک ، سینه خیز و نیم خیز و کشان کشان اولین زخمی را به کانال رسانیده و دنبال دومی رفتم ، برادران آهومند و گنجی هم وارد کانال خشک شده و بدون هیچ درنگ و توقفی ، شتابان به سمت بالا و اول کانال حرکت کردند .
تک و تنها بین حوضچه ها و کانال خشک موضع گرفته بودم و با کاسته شدن از شدت تیراندازی ها ، سراسیمه بالین رزمنده ای مجروح می شتافتم و هر طوری بود ، سینه خیز و کشان کشان آورده و به داخل کانالش می انداختم ، عراقی ها در چند نقطه با تجهیزات مهندسی مشغول پر کردن کانال بدبو برای عبور تانک ها بودند و تانکها و نیروهایشان هم یکسره و بی وقفه مشغول تیراندازی بودند .
حدود پانزده یا شانزده نفر از رزمندگان مجروح را به کانال رساندم و بعدش سر و کله چندتا هلی کوپتر شکاری بالای سرم پیدا شد و آتش تیربار و راکت هاش کاملآ زمین گیرم کرد و دیگه اجازه نداد که از کانال خارج بشم ، گلوله باران و موشک باران هلی کوپتر ها بقدری شدت گرفت که از ترس ترکش ها و موج انفجارها به سنگری پناه برده و بین گونی های پر از خاک پنهان شدم .
شب بسيار سخت و شکنجه آوری را پشت سر گذارده و اکنون با جسمی خسته و کوفته و روحی پريشان و لبانی تشنه کام و چشمانی خواب آلود در کانالی ناشناس و غریب ، تک و تنها گیر افتاده بودم ، پشتم را به دیواره بتنی کانال تکیه داده و همانطور که داشتم به وقایع و اتفاقات دیشب فکر میکردم . نم نم و بی اختیار چشام بسته شد و اصلأ نفهمیدم که کی خوابم برد...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8388824084/IMG_20180318_200814_314.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
با عقب کشیدن کماندوهای عراقی از داخل حوضچه ها ، تانک های مهاجم دشمن نیز عقب گرد کرده و شتابان صحنه نبرد را ترک نموده و بار دیگر با کمک امدادهای غيبی خداوند متعال و پایداری و فداکاری نیروهای جان برکف گردان ، فتح و پيروزی نصيب جبهه توحید گردیده و صدای تکبیر و شادی و خنده دلاورمردان فضای کانال را در برگرفت .
به همراه #سردار_شهید_رضا_زلفخانی و یاران دلاورش به این سوی پل بتونی آمده و بنا به دستور ایشان دو تن از رزمندگان برای حفاظت از انتهای کانال کنارم مانده و سردار هم برای سرکشی به سنگرهای بقیه رزمندگان سمت پایین کانال رفت .
آفتاب سوزان و زيبای جنوب آرام و آرام داشت می رفت تا غروب سرخ فام خود را آغاز کند و اين غروب با تمامی غروب های که در طول حياتم ديده بودم فرق داشت ، خورشيد کاملاً سرخ سرخ شده و کل زمین و آسمان را به رنگ قرمز مبدل کرده بود ، انگاری زمین و آسمان از خجالت لاله های پرپر همچون شقايقی داغدار شده بودند ، رنگ سرخ آسمان با سرخی خاک منطقه درآميخته و ترکيبی کاملآ خونرنگ به همه جا بخشيده بود و هر طرف نگاه می کردی سرخ و سرخ بود .
همانطور مبهوت تماشای سرخی زمین و آسمان بودم که خورشيد اندک اندک از نظرها پنهان و نوای دلنشين اذان مغرب در فضای خسته کانال پیچیده و آرامش دلپذيری را به خط بخشید ، همسنگران یک به یک تیمم کرده و بصورت نشسته در داخل سنگرها به نماز عشق ايستاده و صدای راز و نياز عاشقانه شأن از هر گوشه ای از کانال به آسمان برخاست .
بعد از اقامه نماز اندکی نان خشک و کنسرو خورده و با آماده کردن تجهیزات انفرادی آماده تحویل خط و برگشت به عقب شدیم ، چند ساعتی منتظر رسیدن نیروهای تازه نفس ماندیم اما هیچ خبری از گردان های پشتیبان نشد ، حوالی ساعت ۹ شب بود که پیک دلاور گردان #پاسدار_شهید_احد_اسکندری به تک به تک سنگرها اعلام کرد که گردان در خط مانده گار است و دستور تنظیم برنامه نگهبانی شبانه را به فرماندهان ابلاغ نمود .
رزمندگان گردان از لحظه ورود به منطقه عملیاتی یکسره و یک نفس در حال حرکت و جنگ و نبرد بودند و هیچکدام استراحت و خوابی نداشتند و حالا بعد از یک شب پر حادثه و سراسر خون و خطر و یک عملیات ناموفق و پر شهید که چارچوب گردان را کاملاً به هم ریخته بود و یک روز تماماً درگیری و دفع چند تک بسیار قوی دشمن ، به اینگونه ای خسته و بی رمق و بیخواب بودند که بی هوا سرپا خوابشان می برد و باتوجه به کمی نفرات اکثراً توقع تحویل خط و برگشت به عقبه را داشتند و با شنیدن خبر ماندن گردان چند دقیقه ایی داخل کانال همهمه ای به پا شد و صدای اعتراض بعضی ها بلند شد . اما بعد کم کم همه جا را سکوت گرفت و بچه هایی که هنوز توانی در بدن داشتند به نگهبانی پرداخته و بقیه هم خیلی سریع بصورت نشسته در داخل سنگرهای کوچک و روباز خود به خواب شیرینی فرو رفته و داخل کانال کاملاً سوت و کور شد .
با برادر پاسدار رضا رسولی و بسیجی آقا محمد در سنگری به ابعاد یک متر در یک متر بودیم ، برادر رسولی و آقا محمد کف سنگر دراز کشیده و پاهایشان را به سمت بالا بلند کرده بودند و من هم بر روی یک گونی پر از خاک کنار لبه کانال نشسته و در حال نگهبانی بودم .
شب از نيمه گذشته بود و کانال و اطراف آن بطرز عجیبی خلوت و ساکت بود ، منطقه در آرامشی خوف ناک و بی سر و صدا فرو رفته و هیچ تبادل آتشی در خطوط نبرد دیده نمی شد و فقط هر از گاهی چند گلوله منور در آسمان منطقه روشن و با صدای دلخراش جيرجير سوخته و خاموش می شدند .
اتفاقات ناگواری که بعدازظهر در مقابل حوضچه ها داشتم ، تاثیر بدی روی ذهنم گذاشته بود و یکسره به نفوذ کماندوهای عراقی با چاقوی سربری و سیم اسرائیلی به داخل کانال فکر می کردم و از دلهره و نگرانی فقط و فقط سمت حوضچه ها را زیر نظر گرفته و با دقت به لبه حوضچه سوم نگاه می کردم که قابل رویت بود و دید خوبی بهش داشتم .
مدت زمان نگهبانیم تموم شده و باید طبق برنامه یکی از همرزمان را برای تحویل پست بیدار می کردم ، اما راستش بقدری نگران نفوذ عراقی ها از داخل حوضچه ها بودم که اصلاً دلم نمی خواست در خواب غافلگیر و اسیر دشمن شوم و برای همین هم با تمام خستگی و بیخوابی که واقعاً آزارم می داد ، هوشیار نشسته و چنان گوش هایم را تیز کرده بودم که با کوچکترین صدایی سریع واکنش نشان داده و آماده درگیری و شلیک می شدیم .
خلاصه شبی وحشتناک و سراسر ترس و دلهره بود ، عدم شناخت کافی از منطقه و ندانستن موقعیت خط هراس عجیبی در دلم انداخته بود و برای همین هم به نگهبانی ادامه داده و از بیدار کردن رفقا صرف نظر کردم .
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز اول
📌 #قسمت_هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
با عقب کشیدن کماندوهای عراقی از داخل حوضچه ها ، تانک های مهاجم دشمن نیز عقب گرد کرده و شتابان صحنه نبرد را ترک نموده و بار دیگر با کمک امدادهای غيبی خداوند متعال و پایداری و فداکاری نیروهای جان برکف گردان ، فتح و پيروزی نصيب جبهه توحید گردیده و صدای تکبیر و شادی و خنده دلاورمردان فضای کانال را در برگرفت .
به همراه #سردار_شهید_رضا_زلفخانی و یاران دلاورش به این سوی پل بتونی آمده و بنا به دستور ایشان دو تن از رزمندگان برای حفاظت از انتهای کانال کنارم مانده و سردار هم برای سرکشی به سنگرهای بقیه رزمندگان سمت پایین کانال رفت .
آفتاب سوزان و زيبای جنوب آرام و آرام داشت می رفت تا غروب سرخ فام خود را آغاز کند و اين غروب با تمامی غروب های که در طول حياتم ديده بودم فرق داشت ، خورشيد کاملاً سرخ سرخ شده و کل زمین و آسمان را به رنگ قرمز مبدل کرده بود ، انگاری زمین و آسمان از خجالت لاله های پرپر همچون شقايقی داغدار شده بودند ، رنگ سرخ آسمان با سرخی خاک منطقه درآميخته و ترکيبی کاملآ خونرنگ به همه جا بخشيده بود و هر طرف نگاه می کردی سرخ و سرخ بود .
همانطور مبهوت تماشای سرخی زمین و آسمان بودم که خورشيد اندک اندک از نظرها پنهان و نوای دلنشين اذان مغرب در فضای خسته کانال پیچیده و آرامش دلپذيری را به خط بخشید ، همسنگران یک به یک تیمم کرده و بصورت نشسته در داخل سنگرها به نماز عشق ايستاده و صدای راز و نياز عاشقانه شأن از هر گوشه ای از کانال به آسمان برخاست .
بعد از اقامه نماز اندکی نان خشک و کنسرو خورده و با آماده کردن تجهیزات انفرادی آماده تحویل خط و برگشت به عقب شدیم ، چند ساعتی منتظر رسیدن نیروهای تازه نفس ماندیم اما هیچ خبری از گردان های پشتیبان نشد ، حوالی ساعت ۹ شب بود که پیک دلاور گردان #پاسدار_شهید_احد_اسکندری به تک به تک سنگرها اعلام کرد که گردان در خط مانده گار است و دستور تنظیم برنامه نگهبانی شبانه را به فرماندهان ابلاغ نمود .
رزمندگان گردان از لحظه ورود به منطقه عملیاتی یکسره و یک نفس در حال حرکت و جنگ و نبرد بودند و هیچکدام استراحت و خوابی نداشتند و حالا بعد از یک شب پر حادثه و سراسر خون و خطر و یک عملیات ناموفق و پر شهید که چارچوب گردان را کاملاً به هم ریخته بود و یک روز تماماً درگیری و دفع چند تک بسیار قوی دشمن ، به اینگونه ای خسته و بی رمق و بیخواب بودند که بی هوا سرپا خوابشان می برد و باتوجه به کمی نفرات اکثراً توقع تحویل خط و برگشت به عقبه را داشتند و با شنیدن خبر ماندن گردان چند دقیقه ایی داخل کانال همهمه ای به پا شد و صدای اعتراض بعضی ها بلند شد . اما بعد کم کم همه جا را سکوت گرفت و بچه هایی که هنوز توانی در بدن داشتند به نگهبانی پرداخته و بقیه هم خیلی سریع بصورت نشسته در داخل سنگرهای کوچک و روباز خود به خواب شیرینی فرو رفته و داخل کانال کاملاً سوت و کور شد .
با برادر پاسدار رضا رسولی و بسیجی آقا محمد در سنگری به ابعاد یک متر در یک متر بودیم ، برادر رسولی و آقا محمد کف سنگر دراز کشیده و پاهایشان را به سمت بالا بلند کرده بودند و من هم بر روی یک گونی پر از خاک کنار لبه کانال نشسته و در حال نگهبانی بودم .
شب از نيمه گذشته بود و کانال و اطراف آن بطرز عجیبی خلوت و ساکت بود ، منطقه در آرامشی خوف ناک و بی سر و صدا فرو رفته و هیچ تبادل آتشی در خطوط نبرد دیده نمی شد و فقط هر از گاهی چند گلوله منور در آسمان منطقه روشن و با صدای دلخراش جيرجير سوخته و خاموش می شدند .
اتفاقات ناگواری که بعدازظهر در مقابل حوضچه ها داشتم ، تاثیر بدی روی ذهنم گذاشته بود و یکسره به نفوذ کماندوهای عراقی با چاقوی سربری و سیم اسرائیلی به داخل کانال فکر می کردم و از دلهره و نگرانی فقط و فقط سمت حوضچه ها را زیر نظر گرفته و با دقت به لبه حوضچه سوم نگاه می کردم که قابل رویت بود و دید خوبی بهش داشتم .
مدت زمان نگهبانیم تموم شده و باید طبق برنامه یکی از همرزمان را برای تحویل پست بیدار می کردم ، اما راستش بقدری نگران نفوذ عراقی ها از داخل حوضچه ها بودم که اصلاً دلم نمی خواست در خواب غافلگیر و اسیر دشمن شوم و برای همین هم با تمام خستگی و بیخوابی که واقعاً آزارم می داد ، هوشیار نشسته و چنان گوش هایم را تیز کرده بودم که با کوچکترین صدایی سریع واکنش نشان داده و آماده درگیری و شلیک می شدیم .
خلاصه شبی وحشتناک و سراسر ترس و دلهره بود ، عدم شناخت کافی از منطقه و ندانستن موقعیت خط هراس عجیبی در دلم انداخته بود و برای همین هم به نگهبانی ادامه داده و از بیدار کردن رفقا صرف نظر کردم .
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_هفتم
🔸🔹فرمانده دلاور گردان ، ماموریت نیروهای داوطلب را بازگشت فوری به خط مقدم و مقابله با پیشروی احتمالی تانک های دشمن عنوان کرده و احتمال شهادت و مجروحیت و اسارت را در این ماموریت خیلی زیاد دانسته و از رزمندگان خواستند که فقط آن کسانی داوطلب این ماموریت بی بازگشت شوند که اصلا به فکر بازگشت دوباره نباشند .
چهارده روز پرمشقت و سخت در خط پدافندی ثارالله اکثریت رزمندگان را خسته و بی رمق کرده بود و برای همین هم از کل نفرات گردان فقط حدود ۳۰ نفر به ندای فرمانده گردان لبیک گفتند که اکثراً هم از نیروهای کادر فرماندهی گردان بودند . نفرات داوطلب با دستور فرماندهان همگی آر پی جی هفت و تیربار برداشته و سوار بر دو دستگاه تویوتای بی سقف روانه خط مقدم شدیم .
اکثر برادران داوطلب را می شناختم ، از چهره های نورانی و خاک گرفته شان می شد فهمید که سالهاست دنيا و شهرشان را ترک گفته اند و از برای انجام تکليفی که تحت عنوان دفاع و جهاد بر دوششان بود. کلاس درس و دانشگاه ، کارخانه و مغازه و بالاخره قسمت اعظمی از زندگی را رها کرده و بيابانهای گرم جنوب و سنگرهای خاکی آن را منزلگاه خود کرده بودند و این را هم بخوبی می دانستم که تک به تک شأن از آغارین روزهای انقلاب چه زحمات سخت و جان فرسایی را برای پیشبرد اهداف انقلاب و آرمان های مقدس پیرجماران متحمل شده اند .
راستش احساس غرور و افتخار می کردم که در آن لحظات خوف و خطر همراه و همرزم دلاورمردان شیردلی همچون برادران میرزاعلی رستمخانی ، محمد اوصانلو و مجید ارجمندفر ( بربری) ، مجید تقلیو ، سید جواد باقرزاده ، غلامرضا جعفری ، محمدرضا محمدی ، حمید سنمار ، جمال زرگری ، رحیم عباسی ، کمال قشمی ، مسعود حسنی ، محمدحسین تجلی ، حمید جباری ، حسین سلیمی ، یوسف قربانی ، مسعود ابراهیمی ، جواد محمدی و... بودم .
تویوتاها درمیان انفجارات گوناگون و گرد و خاک و دود و خاکستر و آتش با سرعت در حال حرکت بودند و رزمندگان عازم به ماموریت خطرناک و بی بازگشت ، فقط می گفتند و می خندیدند و شادی می کردند . انگار نه انگار که داشتند با چشمانی باز به سوی مرگ و نیستی می رفتند . فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها سردار محمدتقی اوصانلو سرود معروف رزمندگان زنجان ( یاشا یاشا بسیج سن یاشا ) را با نوایی بسیار قشنگ و رسا می خواند و بقیه هم بلند و با شور و هیجان سر بیت سرود را تکرار می کردند . آنچنان شوق و شوری در پشت تویوتا برپا بود که واقعا زمان و مکان فراموش شده بود وهیچکس توجه و اعتنایی به آن همه انفجار و باران سیل آسای ترکش ها نمی کرد .
به نزدیکی های خط رسیده و تویوتاها را پشت خاکریزی بلند پنهان کرده و با هدایت سردار میرزاعلی رستمخانی روانه خط مقدم شدیم . چندین خاکریز را پشت سر گذاشته و به حوالی خط رسیدیم . از گلوله باران عراقی ها خبری نبود و کانال و اطرافش کاملا آرام و بی سر و صدا بود . برادر حمید سنمار نوک ستون در حال حرکت بود و شتابان از دیواره خاکریزها بالا می رفت و با چابکی خاصی به آنطرف خاکریز می پرید . نزدیکی های خط به خاکریزی رسیدیم و برادر سنمار همچون خاکریزهای قبلی ازش بالا رفت و همین اینکه آنطراف پرید ، صدای شالاپ شلوپ آب آمد و دیدیم که به داخل آبی عمیق در پشت خاکریز افتاده . برادر غلامرضا جعفری بی درنگ به کمکش شتافته و با هر زحمتی بود از داخل آب بیرونش کشید . آب خروشان تا پشت آن خاکریز رسیده و راه عبورمان را مسدود کرده بود . ناچاری مسیر را عوض کرده و با دورزدن چند خاکریز بلند و طویل از نقطه ای دیگر از خط وارد کانال شدیم .
خط آرام و آرام بود و فقط صدای غرش تانک ها و جیرجیر زنجیر شنی هایشان از سمت خاکریز عراقی ها به گوش می رسید که خبر از آمادگی دشمن برای حمله می داد . آب خروشان هنوز به آن نقطه از خط نرسیده و چند کیلومتری از وسط میدان هنوز کاملا خشک خشک بود . یگان محافظ خط عجله کرده و قبل از رسیدن آب به خاکریز و کانال عقب کشیده و ناخواسته و ندانسته معبری راحت و بی مدافع را برای ورود تانک های عراقی به داخل جزیره مجنون باز کرده بود . دشمن بعثی هم از خالی و بی دفاع بودن خط پدافندی آگاهی یافته و حالا شتابان مشغول سازماندهی نیروها و تانک هاش بود که به خیال خود سهل و آسان وارد جزایر مجنون شود...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_هفتم
🔸🔹فرمانده دلاور گردان ، ماموریت نیروهای داوطلب را بازگشت فوری به خط مقدم و مقابله با پیشروی احتمالی تانک های دشمن عنوان کرده و احتمال شهادت و مجروحیت و اسارت را در این ماموریت خیلی زیاد دانسته و از رزمندگان خواستند که فقط آن کسانی داوطلب این ماموریت بی بازگشت شوند که اصلا به فکر بازگشت دوباره نباشند .
چهارده روز پرمشقت و سخت در خط پدافندی ثارالله اکثریت رزمندگان را خسته و بی رمق کرده بود و برای همین هم از کل نفرات گردان فقط حدود ۳۰ نفر به ندای فرمانده گردان لبیک گفتند که اکثراً هم از نیروهای کادر فرماندهی گردان بودند . نفرات داوطلب با دستور فرماندهان همگی آر پی جی هفت و تیربار برداشته و سوار بر دو دستگاه تویوتای بی سقف روانه خط مقدم شدیم .
اکثر برادران داوطلب را می شناختم ، از چهره های نورانی و خاک گرفته شان می شد فهمید که سالهاست دنيا و شهرشان را ترک گفته اند و از برای انجام تکليفی که تحت عنوان دفاع و جهاد بر دوششان بود. کلاس درس و دانشگاه ، کارخانه و مغازه و بالاخره قسمت اعظمی از زندگی را رها کرده و بيابانهای گرم جنوب و سنگرهای خاکی آن را منزلگاه خود کرده بودند و این را هم بخوبی می دانستم که تک به تک شأن از آغارین روزهای انقلاب چه زحمات سخت و جان فرسایی را برای پیشبرد اهداف انقلاب و آرمان های مقدس پیرجماران متحمل شده اند .
راستش احساس غرور و افتخار می کردم که در آن لحظات خوف و خطر همراه و همرزم دلاورمردان شیردلی همچون برادران میرزاعلی رستمخانی ، محمد اوصانلو و مجید ارجمندفر ( بربری) ، مجید تقلیو ، سید جواد باقرزاده ، غلامرضا جعفری ، محمدرضا محمدی ، حمید سنمار ، جمال زرگری ، رحیم عباسی ، کمال قشمی ، مسعود حسنی ، محمدحسین تجلی ، حمید جباری ، حسین سلیمی ، یوسف قربانی ، مسعود ابراهیمی ، جواد محمدی و... بودم .
تویوتاها درمیان انفجارات گوناگون و گرد و خاک و دود و خاکستر و آتش با سرعت در حال حرکت بودند و رزمندگان عازم به ماموریت خطرناک و بی بازگشت ، فقط می گفتند و می خندیدند و شادی می کردند . انگار نه انگار که داشتند با چشمانی باز به سوی مرگ و نیستی می رفتند . فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها سردار محمدتقی اوصانلو سرود معروف رزمندگان زنجان ( یاشا یاشا بسیج سن یاشا ) را با نوایی بسیار قشنگ و رسا می خواند و بقیه هم بلند و با شور و هیجان سر بیت سرود را تکرار می کردند . آنچنان شوق و شوری در پشت تویوتا برپا بود که واقعا زمان و مکان فراموش شده بود وهیچکس توجه و اعتنایی به آن همه انفجار و باران سیل آسای ترکش ها نمی کرد .
به نزدیکی های خط رسیده و تویوتاها را پشت خاکریزی بلند پنهان کرده و با هدایت سردار میرزاعلی رستمخانی روانه خط مقدم شدیم . چندین خاکریز را پشت سر گذاشته و به حوالی خط رسیدیم . از گلوله باران عراقی ها خبری نبود و کانال و اطرافش کاملا آرام و بی سر و صدا بود . برادر حمید سنمار نوک ستون در حال حرکت بود و شتابان از دیواره خاکریزها بالا می رفت و با چابکی خاصی به آنطرف خاکریز می پرید . نزدیکی های خط به خاکریزی رسیدیم و برادر سنمار همچون خاکریزهای قبلی ازش بالا رفت و همین اینکه آنطراف پرید ، صدای شالاپ شلوپ آب آمد و دیدیم که به داخل آبی عمیق در پشت خاکریز افتاده . برادر غلامرضا جعفری بی درنگ به کمکش شتافته و با هر زحمتی بود از داخل آب بیرونش کشید . آب خروشان تا پشت آن خاکریز رسیده و راه عبورمان را مسدود کرده بود . ناچاری مسیر را عوض کرده و با دورزدن چند خاکریز بلند و طویل از نقطه ای دیگر از خط وارد کانال شدیم .
خط آرام و آرام بود و فقط صدای غرش تانک ها و جیرجیر زنجیر شنی هایشان از سمت خاکریز عراقی ها به گوش می رسید که خبر از آمادگی دشمن برای حمله می داد . آب خروشان هنوز به آن نقطه از خط نرسیده و چند کیلومتری از وسط میدان هنوز کاملا خشک خشک بود . یگان محافظ خط عجله کرده و قبل از رسیدن آب به خاکریز و کانال عقب کشیده و ناخواسته و ندانسته معبری راحت و بی مدافع را برای ورود تانک های عراقی به داخل جزیره مجنون باز کرده بود . دشمن بعثی هم از خالی و بی دفاع بودن خط پدافندی آگاهی یافته و حالا شتابان مشغول سازماندهی نیروها و تانک هاش بود که به خیال خود سهل و آسان وارد جزایر مجنون شود...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_هفتم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 هیچ شناختی از محیط حوضچه ها و اطراف آنها نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم در داخل حوضچه بعدی چه چیزی انتظارمان را میکشد و با چه چیزی مواجه خواهیم شد . برای همین هم سردار زلفخانی اول خودشان در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، بی پروا و جسورانه بالای دیواره پایانی حوضچه می رفتند و از لبه حوضچه نگاهی به داخل حوضچه بعدی می انداختند و بعد از اطمینان یافتن از خالی و امن بودنش یک به یک پشت سر سردار وارد آن می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیده و مثل دفعات قبل سردار زلفخانی برای شناسایی حوضچه بعدی از ديواره پایانی حوضچه بالا رفت و بی درنگ هم پائین برگشت و گفت : آماده درگیری شوید که داخل حوضچه پر از نیرو و نفرات است! با دستور سردار زلفخانی همگی از دیواره حوضچه بالا رفته و در لبه حوضچه موضع گرفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده در دست گرفته و سينه خيز به سمت لبه حوضچه چهارم رفت و چند باری بلند رمز مبارک عمليات را فریاد زد و بلافاصله هم از داخل حوضچه صدایی بسيار نحیف و ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروهای داخل حوضچه مطمئن شده و با غلاف کردن نارنجک ها ، شتابان وارد آن شدیم ، داخل حوضچه قیامتی خونین برپا بود ، حدود پنچاه یا شصت نفری از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلوده در گوشه و کنارش آرمیده بودند . اکثریت به شهادت رسیده و فقط چند نفری زنده بودند که آنان هم اوضاع خوبی نداشتند و بقدری خون از دست داده بودند که رنگ رخسارشان مثل برف سفید و سفید بود از شدت ضعف با سختی سخن می گفتند . از لب های ترک خورده و خشک شأن کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی بود که آبی به لب هايشان نخورده بود . همه شهدا زخمی بودند و از شدت خون ريزی به شهادت رسیده بودند ، اوضاع بسیار غریبی بود . بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند . چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه و ائمه اطهار بودند . حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نورانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن میکده عاشقان پیر جماران بخشيده بود .
حیران و سردرگم مشغول تماشای پیکرهای پاک شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدایم زد و ازم آب خواست . تمام هیکل نازش غرقه در خاک و خون بود و لب های ترک خورده اش از شدت خشکی به هم چسبیده بود . قمقمه ها را هنگام عقب نشینی انداخته و هیچکدام آبی به همراه نداشتیم . اصلاً ندانستم که باید چه پاسخی بهش بدهم و در یک لحظه چنان در خود شکسته و شرمنده و خجالت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کرببلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقای با وفای دشت کربلا افتاده و اشک همچون باران از چشمانم باریدن گرفت .
منطقه دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع بود . به احتمال زیاد نیروهای پیاده و کماندوی عراقی تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و به دنبال مان بودند . اصلاً زمان توقف نبود و باید سریعاً راه می افتادیم . سردار زلفخانی از عزیزان مجروح خواستند که کمک شأن کنیم تا بلند شوند و باهم به عقب برگردیم ، اما آن عاشقان صادق و تشنه لبان سیراب قبول نکرده و هیچکدام حاضر به تنها گذاشتن یاران خود در حوضچه نشدند و عاجزانه هم خواهش و تمنا کردند که آنان را بیخیال شده و به راه خود ادامه دهیم . درست در این زمان رزمنده ای که در لبه حوضچه نگهبانی می داد فریاد زد که نیروهای دشمن وارد حوضچه ها شدند . دیگه وقت رفتن بود و واسه همین هم برادر زلفخانی دست از اصرار برداشت و با گذاشتن تعدادی نارنجک دستی کنار دست عزیزان زخمی و با بوسيدن صورت خاکی و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشک کشاورزی که شب گذشته از آنجا حمله را آغاز کرده بودیم رسیده و از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت مابین کانال بدبو و کانال خشک شدیم . سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و دوتا بیسیمچی از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ میدان رفتند و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی هم به راه خود ادامه داده و به سمت کانال خشک حرکت کردیم....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_هفتم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 هیچ شناختی از محیط حوضچه ها و اطراف آنها نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم در داخل حوضچه بعدی چه چیزی انتظارمان را میکشد و با چه چیزی مواجه خواهیم شد . برای همین هم سردار زلفخانی اول خودشان در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، بی پروا و جسورانه بالای دیواره پایانی حوضچه می رفتند و از لبه حوضچه نگاهی به داخل حوضچه بعدی می انداختند و بعد از اطمینان یافتن از خالی و امن بودنش یک به یک پشت سر سردار وارد آن می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیده و مثل دفعات قبل سردار زلفخانی برای شناسایی حوضچه بعدی از ديواره پایانی حوضچه بالا رفت و بی درنگ هم پائین برگشت و گفت : آماده درگیری شوید که داخل حوضچه پر از نیرو و نفرات است! با دستور سردار زلفخانی همگی از دیواره حوضچه بالا رفته و در لبه حوضچه موضع گرفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده در دست گرفته و سينه خيز به سمت لبه حوضچه چهارم رفت و چند باری بلند رمز مبارک عمليات را فریاد زد و بلافاصله هم از داخل حوضچه صدایی بسيار نحیف و ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروهای داخل حوضچه مطمئن شده و با غلاف کردن نارنجک ها ، شتابان وارد آن شدیم ، داخل حوضچه قیامتی خونین برپا بود ، حدود پنچاه یا شصت نفری از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلوده در گوشه و کنارش آرمیده بودند . اکثریت به شهادت رسیده و فقط چند نفری زنده بودند که آنان هم اوضاع خوبی نداشتند و بقدری خون از دست داده بودند که رنگ رخسارشان مثل برف سفید و سفید بود از شدت ضعف با سختی سخن می گفتند . از لب های ترک خورده و خشک شأن کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی بود که آبی به لب هايشان نخورده بود . همه شهدا زخمی بودند و از شدت خون ريزی به شهادت رسیده بودند ، اوضاع بسیار غریبی بود . بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند . چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه و ائمه اطهار بودند . حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نورانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن میکده عاشقان پیر جماران بخشيده بود .
حیران و سردرگم مشغول تماشای پیکرهای پاک شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدایم زد و ازم آب خواست . تمام هیکل نازش غرقه در خاک و خون بود و لب های ترک خورده اش از شدت خشکی به هم چسبیده بود . قمقمه ها را هنگام عقب نشینی انداخته و هیچکدام آبی به همراه نداشتیم . اصلاً ندانستم که باید چه پاسخی بهش بدهم و در یک لحظه چنان در خود شکسته و شرمنده و خجالت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کرببلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقای با وفای دشت کربلا افتاده و اشک همچون باران از چشمانم باریدن گرفت .
منطقه دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع بود . به احتمال زیاد نیروهای پیاده و کماندوی عراقی تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و به دنبال مان بودند . اصلاً زمان توقف نبود و باید سریعاً راه می افتادیم . سردار زلفخانی از عزیزان مجروح خواستند که کمک شأن کنیم تا بلند شوند و باهم به عقب برگردیم ، اما آن عاشقان صادق و تشنه لبان سیراب قبول نکرده و هیچکدام حاضر به تنها گذاشتن یاران خود در حوضچه نشدند و عاجزانه هم خواهش و تمنا کردند که آنان را بیخیال شده و به راه خود ادامه دهیم . درست در این زمان رزمنده ای که در لبه حوضچه نگهبانی می داد فریاد زد که نیروهای دشمن وارد حوضچه ها شدند . دیگه وقت رفتن بود و واسه همین هم برادر زلفخانی دست از اصرار برداشت و با گذاشتن تعدادی نارنجک دستی کنار دست عزیزان زخمی و با بوسيدن صورت خاکی و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشک کشاورزی که شب گذشته از آنجا حمله را آغاز کرده بودیم رسیده و از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت مابین کانال بدبو و کانال خشک شدیم . سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و دوتا بیسیمچی از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ میدان رفتند و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی هم به راه خود ادامه داده و به سمت کانال خشک حرکت کردیم....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_هفتم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 هیچ شناختی از محیط حوضچه ها و اطراف آنها نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم در داخل حوضچه بعدی چه چیزی انتظارمان را میکشد و با چه چیزی مواجه خواهیم شد . برای همین هم سردار زلفخانی اول خودشان در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، بی پروا و جسورانه بالای دیواره پایانی حوضچه می رفتند و از لبه حوضچه نگاهی به داخل حوضچه بعدی می انداختند و بعد از اطمینان یافتن از خالی و امن بودنش یک به یک پشت سر سردار وارد آن می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیده و مثل دفعات قبل سردار زلفخانی برای شناسایی حوضچه بعدی از ديواره پایانی حوضچه بالا رفت و بی درنگ هم پائین برگشت و گفت : آماده درگیری شوید که داخل حوضچه پر از نیرو و نفرات است! با دستور سردار زلفخانی همگی از دیواره حوضچه بالا رفته و در لبه حوضچه موضع گرفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده در دست گرفته و سينه خيز به سمت لبه حوضچه چهارم رفت و چند باری بلند رمز مبارک عمليات را فریاد زد و بلافاصله هم از داخل حوضچه صدایی بسيار نحیف و ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروهای داخل حوضچه مطمئن شده و با غلاف کردن نارنجک ها ، شتابان وارد آن شدیم ، داخل حوضچه قیامتی خونین برپا بود ، حدود پنچاه یا شصت نفری از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلوده در گوشه و کنارش آرمیده بودند . اکثریت به شهادت رسیده و فقط چند نفری زنده بودند که آنان هم اوضاع خوبی نداشتند و بقدری خون از دست داده بودند که رنگ رخسارشان مثل برف سفید و سفید بود از شدت ضعف با سختی سخن می گفتند . از لب های ترک خورده و خشک شأن کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی بود که آبی به لب هايشان نخورده بود . همه شهدا زخمی بودند و از شدت خون ريزی به شهادت رسیده بودند ، اوضاع بسیار غریبی بود . بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند . چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه و ائمه اطهار بودند . حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نورانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن میکده عاشقان پیر جماران بخشيده بود .
حیران و سردرگم مشغول تماشای پیکرهای پاک شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدایم زد و ازم آب خواست . تمام هیکل نازش غرقه در خاک و خون بود و لب های ترک خورده اش از شدت خشکی به هم چسبیده بود . قمقمه ها را هنگام عقب نشینی انداخته و هیچکدام آبی به همراه نداشتیم . اصلاً ندانستم که باید چه پاسخی بهش بدهم و در یک لحظه چنان در خود شکسته و شرمنده و خجالت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کرببلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقای با وفای دشت کربلا افتاده و اشک همچون باران از چشمانم باریدن گرفت .
منطقه دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع بود . به احتمال زیاد نیروهای پیاده و کماندوی عراقی تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و به دنبال مان بودند . اصلاً زمان توقف نبود و باید سریعاً راه می افتادیم . سردار زلفخانی از عزیزان مجروح خواستند که کمک شأن کنیم تا بلند شوند و باهم به عقب برگردیم ، اما آن عاشقان صادق و تشنه لبان سیراب قبول نکرده و هیچکدام حاضر به تنها گذاشتن یاران خود در حوضچه نشدند و عاجزانه هم خواهش و تمنا کردند که آنان را بیخیال شده و به راه خود ادامه دهیم . درست در این زمان رزمنده ای که در لبه حوضچه نگهبانی می داد فریاد زد که نیروهای دشمن وارد حوضچه ها شدند . دیگه وقت رفتن بود و واسه همین هم برادر زلفخانی دست از اصرار برداشت و با گذاشتن تعدادی نارنجک دستی کنار دست عزیزان زخمی و با بوسيدن صورت خاکی و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشک کشاورزی که شب گذشته از آنجا حمله را آغاز کرده بودیم رسیده و از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت مابین کانال بدبو و کانال خشک شدیم . سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و دوتا بیسیمچی از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ میدان رفتند و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی هم به راه خود ادامه داده و به سمت کانال خشک حرکت کردیم....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_هفتم
💠 #شب_حمله
🔹🔸 هیچ شناختی از محیط حوضچه ها و اطراف آنها نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم در داخل حوضچه بعدی چه چیزی انتظارمان را میکشد و با چه چیزی مواجه خواهیم شد . برای همین هم سردار زلفخانی اول خودشان در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، بی پروا و جسورانه بالای دیواره پایانی حوضچه می رفتند و از لبه حوضچه نگاهی به داخل حوضچه بعدی می انداختند و بعد از اطمینان یافتن از خالی و امن بودنش یک به یک پشت سر سردار وارد آن می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیده و مثل دفعات قبل سردار زلفخانی برای شناسایی حوضچه بعدی از ديواره پایانی حوضچه بالا رفت و بی درنگ هم پائین برگشت و گفت : آماده درگیری شوید که داخل حوضچه پر از نیرو و نفرات است! با دستور سردار زلفخانی همگی از دیواره حوضچه بالا رفته و در لبه حوضچه موضع گرفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده در دست گرفته و سينه خيز به سمت لبه حوضچه چهارم رفت و چند باری بلند رمز مبارک عمليات را فریاد زد و بلافاصله هم از داخل حوضچه صدایی بسيار نحیف و ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروهای داخل حوضچه مطمئن شده و با غلاف کردن نارنجک ها ، شتابان وارد آن شدیم ، داخل حوضچه قیامتی خونین برپا بود ، حدود پنچاه یا شصت نفری از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلوده در گوشه و کنارش آرمیده بودند . اکثریت به شهادت رسیده و فقط چند نفری زنده بودند که آنان هم اوضاع خوبی نداشتند و بقدری خون از دست داده بودند که رنگ رخسارشان مثل برف سفید و سفید بود از شدت ضعف با سختی سخن می گفتند . از لب های ترک خورده و خشک شأن کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی بود که آبی به لب هايشان نخورده بود . همه شهدا زخمی بودند و از شدت خون ريزی به شهادت رسیده بودند ، اوضاع بسیار غریبی بود . بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند . چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه و ائمه اطهار بودند . حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نورانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن میکده عاشقان پیر جماران بخشيده بود .
حیران و سردرگم مشغول تماشای پیکرهای پاک شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدایم زد و ازم آب خواست . تمام هیکل نازش غرقه در خاک و خون بود و لب های ترک خورده اش از شدت خشکی به هم چسبیده بود . قمقمه ها را هنگام عقب نشینی انداخته و هیچکدام آبی به همراه نداشتیم . اصلاً ندانستم که باید چه پاسخی بهش بدهم و در یک لحظه چنان در خود شکسته و شرمنده و خجالت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کرببلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقای با وفای دشت کربلا افتاده و اشک همچون باران از چشمانم باریدن گرفت .
منطقه دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع بود . به احتمال زیاد نیروهای پیاده و کماندوی عراقی تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و به دنبال مان بودند . اصلاً زمان توقف نبود و باید سریعاً راه می افتادیم . سردار زلفخانی از عزیزان مجروح خواستند که کمک شأن کنیم تا بلند شوند و باهم به عقب برگردیم ، اما آن عاشقان صادق و تشنه لبان سیراب قبول نکرده و هیچکدام حاضر به تنها گذاشتن یاران خود در حوضچه نشدند و عاجزانه هم خواهش و تمنا کردند که آنان را بیخیال شده و به راه خود ادامه دهیم . درست در این زمان رزمنده ای که در لبه حوضچه نگهبانی می داد فریاد زد که نیروهای دشمن وارد حوضچه ها شدند . دیگه وقت رفتن بود و واسه همین هم برادر زلفخانی دست از اصرار برداشت و با گذاشتن تعدادی نارنجک دستی کنار دست عزیزان زخمی و با بوسيدن صورت خاکی و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشک کشاورزی که شب گذشته از آنجا حمله را آغاز کرده بودیم رسیده و از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت مابین کانال بدبو و کانال خشک شدیم . سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و دوتا بیسیمچی از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ میدان رفتند و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی هم به راه خود ادامه داده و به سمت کانال خشک حرکت کردیم....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab