https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📒 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 #قسمت_۱۷
یداله چشمش را به هر طرف چرخاند و داد زد: عبدل کجاس؟
همه ی چشم ها به او خیره شدند. یک نفر با او سلام و علیک کرد. او را کنار خود نشاند و برایش سفارش چای داد. نظافتچیِ خانه، دو استکان کمر باریک جلوی آنها گذاشت و گفت: خوش اومدی جوون!
یداله گفت: قارداش! مرحمت کن اون صدا رو ببند.
نظافتچی، پارچه ای را روی استکان هایی که شسته بود پهن کرد و جواب داد: همه از صدای این خواننده خوششون میاد.
یداله گفت: میگم اون صدا رو ببند، بگو چشم. یه نوار دیگه بذار.
قهوه چی درحالیکه با صدای ترانه همخوانی میکرد از بین نوارهای کاست نواری انتخاب کرد و توی ضبط صوت گذاشت و صدایش را بلندتر کرد.
چه کنم با دل بی سروسامان، چه کنم با غم بی پایان
چه کنم من در کوی محبت، شده ام عابر سرگردان
شده ام سیر از دنیا، دنیا، دنیا
یداله پس از نوشیدن چای از جایش بلند شد و باز پرسید: عبدل کجاس؟ یه نفر به من جواب بده!
مرد دوباره او را روی تخت نشاند و گفت: سروصدا نکن. حواس «آشیق بازها» رو پرت نکن. الان میاد.
مرد برای بار دوم دو استکان چای جلوی آنها گذاشت. خواننده همچنان میخواند.
ای خدای ابر و باران✨ ابر چشمانم شد گریان
تا شد او با من بیگانه✨ شادی شد از من روگردان
او گذشت از عشق پاکم ✨تا که بنشاند به خاکم
ای دریغا رفتم از یاد✨ای زمانه از تو فریاد
شده ام سیر از دنیا، دنیا، دنیا
نظافتچی لبخندی زد و پرسید: چطور میخونه داداش؟ حال میکنی؟
یداله چای را تا نیمه نوشید و جواب داد: ای بابا! دلت خوشه. من اومدم واسه تسویه حساب.
نظافتچی جلوتر آمد و آهسته پرسید: چه نواری واست بذارم؟ کوچه بازاری خوبه؟
یداله جواب داد: حالا وقتش نیست.
مرد گفت: «باش اوسته.» حالا با عبدل چیکار داری؟
- این دیگه به خودم مربوطه.
مرد گفت: جوون! خونت رو کثیف نکن. دنیا همش دو روزه.
یداله جواب داد: تو خبر نداری. یه عده حرف زور میزنن.
مرد جواب داد: الان سروکله اش پیدا میشه.
یداله به پشتی تکیه داد و چشم به در دوخت.
مرد سینی چای را جلوی کسانی که با استخوان های گوسفند بازی میکردند گذاشت. صدای ضبط صوت را آرام تر کرد و به طرف درِ خانه رفت. در را باز کرد. مردی با هیکل درشت درحالیکه چند نفر دور و برش را گرفته بودند، وارد شد. وقتی به در اتاق رسید جلوی تابش نور خورشید گرفته شد.
مشتری ها به احترامش بلند شدند و ایستادند. یداله هم بلند شد.
مرد گفت: شرمنده نکنین. بفرمایین.
یداله مشغول صحبت با کناردستی خود شد. مرد تازه وارد از دو نفر که غرق در بازی بودند و دود سیگار را به صورت هم فوت میکردند، پرسید: اون غریبه کیه؟ میشناسینش؟
هردو با سَر جواب دادند: نه.
مرد نگاهی به جوان ناآشنا کرد و گفت: «کیمینن ایشین وار؟»
جوان جواب داد: عبدل.
مرد پرسید: فرمایش؟
جوان گفت: واسه من پیغوم داده بیام ببینمش.
مرد، خودش را جمع وجور کرد و گفت: شاید من پیغوم داده باشم. جناب عالی؟
جوان گفت: من، یدی.
مرد سیگاری بر لبش گذاشت و گفت: ها! تعریف تو رو شنیدم؛ اما توفیق دیدار تا حالا نصیبم نشده!
یداله گفت: حالا که توفیق داری، قدرش رو بدون.
مرد پکی به سیگار زد و پرسید: یدی! تو بودی که رفتی دِه دوست ما و آبروی اون رو بردی!
یداله گفت: اگه منظورت قلی باشه، بله.
- با چه جرأتی؟ مگه سَرت به بدنت سنگینی میکنه؟
یداله از روی تخت بلند شد و کفش هایش را پوشید. یک قدم به طرف عبدل برداشت و جواب داد: باهاش حساب وکتاب دارم. گفته بود بیا دِه و بگیر. رفتم دِه، نبود. دور و بریها، زبون درازی کردن. من هم حالشون رو گرفتم.
- تو نبایس این کار رو میکردی. می گن تو پول قمار رو توی راه قمار خرج نمیکنی.
- این به خودم مربوطه.
- حالا اگه میخوای قماربازی کنی، بشین؛ وگرنه از همون راهی که اومدی برگرد.
- ما با قلی حساب وکتاب داریم. اومدم بگم از همین امروز تو هم بایس سهم من رو کنار بذاری!
بخار چای مشتری ها از رمق افتاده بود. همه منتظر بودند تا عکس العمل عبدل را در برابر یداله ببینند. یکی از نوچه ها جلوی یداله ایستاد و چاقویش را از جیب شلوارش درآورد و داد زد: جسارت نکن یدی! برو بیرون!
یداله جواب داد: طرف حساب من عبدله. اون پیغام داده اینجا بیام، نه تو.
یک نفر کُت نوچه را کشید و او را سر جایش نشاند. یداله چشم در چشم عبدل دوخت و گفت: سهم من رو میدی یا ... .
عبدل دود سیگار را به صورت یداله فوت کرد و پرسید: مگه چقدر میشه؟
یداله قدمی به عقب رفت و جواب داد: یک سوم سودی که تو ازاینجا در میاری. حدود بیست تومن..
🔵 #ادامه_دارد..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📒 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 #قسمت_۱۷
یداله چشمش را به هر طرف چرخاند و داد زد: عبدل کجاس؟
همه ی چشم ها به او خیره شدند. یک نفر با او سلام و علیک کرد. او را کنار خود نشاند و برایش سفارش چای داد. نظافتچیِ خانه، دو استکان کمر باریک جلوی آنها گذاشت و گفت: خوش اومدی جوون!
یداله گفت: قارداش! مرحمت کن اون صدا رو ببند.
نظافتچی، پارچه ای را روی استکان هایی که شسته بود پهن کرد و جواب داد: همه از صدای این خواننده خوششون میاد.
یداله گفت: میگم اون صدا رو ببند، بگو چشم. یه نوار دیگه بذار.
قهوه چی درحالیکه با صدای ترانه همخوانی میکرد از بین نوارهای کاست نواری انتخاب کرد و توی ضبط صوت گذاشت و صدایش را بلندتر کرد.
چه کنم با دل بی سروسامان، چه کنم با غم بی پایان
چه کنم من در کوی محبت، شده ام عابر سرگردان
شده ام سیر از دنیا، دنیا، دنیا
یداله پس از نوشیدن چای از جایش بلند شد و باز پرسید: عبدل کجاس؟ یه نفر به من جواب بده!
مرد دوباره او را روی تخت نشاند و گفت: سروصدا نکن. حواس «آشیق بازها» رو پرت نکن. الان میاد.
مرد برای بار دوم دو استکان چای جلوی آنها گذاشت. خواننده همچنان میخواند.
ای خدای ابر و باران✨ ابر چشمانم شد گریان
تا شد او با من بیگانه✨ شادی شد از من روگردان
او گذشت از عشق پاکم ✨تا که بنشاند به خاکم
ای دریغا رفتم از یاد✨ای زمانه از تو فریاد
شده ام سیر از دنیا، دنیا، دنیا
نظافتچی لبخندی زد و پرسید: چطور میخونه داداش؟ حال میکنی؟
یداله چای را تا نیمه نوشید و جواب داد: ای بابا! دلت خوشه. من اومدم واسه تسویه حساب.
نظافتچی جلوتر آمد و آهسته پرسید: چه نواری واست بذارم؟ کوچه بازاری خوبه؟
یداله جواب داد: حالا وقتش نیست.
مرد گفت: «باش اوسته.» حالا با عبدل چیکار داری؟
- این دیگه به خودم مربوطه.
مرد گفت: جوون! خونت رو کثیف نکن. دنیا همش دو روزه.
یداله جواب داد: تو خبر نداری. یه عده حرف زور میزنن.
مرد جواب داد: الان سروکله اش پیدا میشه.
یداله به پشتی تکیه داد و چشم به در دوخت.
مرد سینی چای را جلوی کسانی که با استخوان های گوسفند بازی میکردند گذاشت. صدای ضبط صوت را آرام تر کرد و به طرف درِ خانه رفت. در را باز کرد. مردی با هیکل درشت درحالیکه چند نفر دور و برش را گرفته بودند، وارد شد. وقتی به در اتاق رسید جلوی تابش نور خورشید گرفته شد.
مشتری ها به احترامش بلند شدند و ایستادند. یداله هم بلند شد.
مرد گفت: شرمنده نکنین. بفرمایین.
یداله مشغول صحبت با کناردستی خود شد. مرد تازه وارد از دو نفر که غرق در بازی بودند و دود سیگار را به صورت هم فوت میکردند، پرسید: اون غریبه کیه؟ میشناسینش؟
هردو با سَر جواب دادند: نه.
مرد نگاهی به جوان ناآشنا کرد و گفت: «کیمینن ایشین وار؟»
جوان جواب داد: عبدل.
مرد پرسید: فرمایش؟
جوان گفت: واسه من پیغوم داده بیام ببینمش.
مرد، خودش را جمع وجور کرد و گفت: شاید من پیغوم داده باشم. جناب عالی؟
جوان گفت: من، یدی.
مرد سیگاری بر لبش گذاشت و گفت: ها! تعریف تو رو شنیدم؛ اما توفیق دیدار تا حالا نصیبم نشده!
یداله گفت: حالا که توفیق داری، قدرش رو بدون.
مرد پکی به سیگار زد و پرسید: یدی! تو بودی که رفتی دِه دوست ما و آبروی اون رو بردی!
یداله گفت: اگه منظورت قلی باشه، بله.
- با چه جرأتی؟ مگه سَرت به بدنت سنگینی میکنه؟
یداله از روی تخت بلند شد و کفش هایش را پوشید. یک قدم به طرف عبدل برداشت و جواب داد: باهاش حساب وکتاب دارم. گفته بود بیا دِه و بگیر. رفتم دِه، نبود. دور و بریها، زبون درازی کردن. من هم حالشون رو گرفتم.
- تو نبایس این کار رو میکردی. می گن تو پول قمار رو توی راه قمار خرج نمیکنی.
- این به خودم مربوطه.
- حالا اگه میخوای قماربازی کنی، بشین؛ وگرنه از همون راهی که اومدی برگرد.
- ما با قلی حساب وکتاب داریم. اومدم بگم از همین امروز تو هم بایس سهم من رو کنار بذاری!
بخار چای مشتری ها از رمق افتاده بود. همه منتظر بودند تا عکس العمل عبدل را در برابر یداله ببینند. یکی از نوچه ها جلوی یداله ایستاد و چاقویش را از جیب شلوارش درآورد و داد زد: جسارت نکن یدی! برو بیرون!
یداله جواب داد: طرف حساب من عبدله. اون پیغام داده اینجا بیام، نه تو.
یک نفر کُت نوچه را کشید و او را سر جایش نشاند. یداله چشم در چشم عبدل دوخت و گفت: سهم من رو میدی یا ... .
عبدل دود سیگار را به صورت یداله فوت کرد و پرسید: مگه چقدر میشه؟
یداله قدمی به عقب رفت و جواب داد: یک سوم سودی که تو ازاینجا در میاری. حدود بیست تومن..
🔵 #ادامه_دارد..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s6.picofile.com/file/8390058792/IMG_20170422_123448_076.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز دوم _ پاتک چهارم
📌 #قسمت_۱۷
بسم الله الرحمن الرحیم
تا آن لحظه فکر می کردم که در آن سوی پل رزمندگان باقی مانده از گردان حضرت علی اکبر (ع) در حال پدافند هستند ، اما در کمال ناباروری دیدم که سنگرهای داخل کانال تا کیلومترها خالی از مدافع و رزمنده است ، باور کنید کار خدا بود که تا آن لحظه گردان قیجی و غافلگیر نشده بود . خلاصه مدتی خمیده و نشسته داخل کانال راه پيمائی کردیم تا اینکه درست مقابل تانک ها مستقر و هر کدام سنگری يافته و آماده نبرد شدیم .
قرار بود گروه کوچک ما که شامل ده رزمنده خسته و بی خواب بود با چند قبضه آرپی جی و چند تيربار گرینوف و تعدای نارنجک دستی درمقابل قشون عظيم و مجهز دشمن که شامل صدها دستگاه تانک و هزاران نفر نیروی پیاده و کماندو بود ، جنگیده و ايستاده گی کند و اين عمل درنگاه آدمهای عاقل و پر تدبير کاری است غير ممکن و عبث و در يک کلام يعنی ديوانه گی و خودکشی ، اما از نظر بچه بسيجی هائی که مشق جنگ را در مکتبخانه عاشورا آموخته بودند ، هيچگاه افزون بودن قدرت نظامی و بيشتر بودن تعداد نفرات دشمن ملاک برتری و پيروزی آنها نيست و در صحنه نبرد و درگيری حرف اول را گروهی می زد که نيروهايش بـا خلوص نيت و ايمان قوی به راه و مرام و مسلک خود پيکار می کنند و ازبرای دست يابی به اهداف مقدس آئينی که برايش لباس رزم برتن کرده اند ، به سادگی از تمام هستی خود دست برداشته و به راحتی جان را نثار آرمانها و ارزشهای مقدس آن می کنند .
خط پدافندی گردان بشدت زیر آتش انواع ادوات سنگین و سبک بود و از جایی که ما مستقر بودیم بخوبی انفجارات و دود و آتش حاصل از آن را می دیدیم ، دشمن هنوز از وجود گروه ما آگهی نداشت و برای همین هم هیچ آتشی به آن قسمت از کانال نمی ریخت ، کاملاً در آرامش و امنیت بودیم و برای اینکه موقعیت مان لو نرود ، همه در سنگرهای داخل کانال نشسته و کسی بالای خاکریز نمی رفت ، آنقدر ساکت و بی حرکت نشسته و انتظار کشیدیم تا اینکه به ناگهان صدای خش خش زنجیر تانکها قطع شد و خبر از توقف قشون دشمن داد .
تانک های عراقی که از سوی شهر همایون می آمدند تا اواسط میدان آمده و سپس بصورت اریب سمت خط پدافندی گردان ایستاده و مواضع دفاعی رزمندگان را زیر آتش مسلسل و توپ خود گرفته بودند ، در خط پدافندی گردان هم مثل دفعات قبل قشون اصلی دشمن وسط میدان ایستاده و تعدادی تانک در حال نزدیک شدن به کانال بودند که صد در صد از نوع تی ۷۲ بودند و ترسی از موشک و شکار شدن نداشتند ، جای جالبش اینجا بود که تانکها به خط نزدیک می شدند و هر موشکی از داخل کانال سمت تانکهای مهاجم شلیک می شد ، آن نقطه از کانال چنان وحشیانه و بوسیله تانکهای اینطرفی کوبیده می شد که زمین و زمان تیره و تار می شد ، تانکها فاصله زیادی با محلی که ما مستقر بودیم داشتند و برای همین هم برادر زلفخانی اجازه ورود به درگیری را نداده و ما همچنان ساکت و در خفا و از فاصله بسیار دور نظارگر نبرد رزمندگان کم تعداد داخل کانال با قشون عظیم و بیشمار دشمن بودیم .
تانکهای مهاجم عراقی که تجربیات تلخی از یورش مستقیم گذشته داشتند ، ديگر شهامت جلو رفتن و هجوم مستقیم به ديواره کانال را نداشتند و با حرکات مارپیچ به کانال نزدیک می شدند و با شلیک اولین موشک از سوی رزمندگان ، سریع عقب می کشیدند و محل شلیک موشک از زمین و آسمان مورد حمله قرار می گرفت و تعداد زیادی گلوله تانک و خمپاره و راکت هلیکوپتر و انواع موشک به آنجا اصابت می کرد .
فاصله زيادی با مواضع دفاعی گردان داشتیم و از حال و روز دوستان و همرزمان اصلأ خبری نداشتیم ، اما از موقعیتی که بودیم میدان نبرد و خط پدافندی خوب دیده می شد، کانال و مواضع دفاعی گردان بطور يکسره با آتش شديد توپخانه و گلوله های مختلف خمپاره و موشک های چلچله و مینی کاتیوشا زيرآتش بود و مسلسل سنگین صدها دستگاه تانک لبه خاکریز را میزدند و با گلوله های مستقيم توپ سنگرهای بالای خاکریز را هدف قرار می دادند ، سنگرها يکی پس از ديگری با اصابت گلوله مستقیم تانک ها منهدم می شدند و گونی های پر ازخاک سنگرها مانند پر در هوا و زمين به پرواز در می آمدند ، ابری سیاه از دود و خاک و خاکستر بالای کانال را گرفته و چنان گرد و خاکی در داخل کانال برپا بود که هیچی از دور دیده نمی شد .
در مکانی خلوت و دنج نشسته و نبردی را به تماشا نشسته بودیم که سراسر عشق بود و غیرت و مردانگی ، این سوی میدان پنجاه یا شصت نفر آدم خسته و واقعاً بیخواب و بی رمق با سلاح سبک و آنطرف صدها تانک و هزاران نیروی پیاده با پیشرفته ترین تجهیزات نظامی روز جهان و با آتش و پشتیبانی کامل هوایی و زمینی ...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون روز دوم _ پاتک چهارم
📌 #قسمت_۱۷
بسم الله الرحمن الرحیم
تا آن لحظه فکر می کردم که در آن سوی پل رزمندگان باقی مانده از گردان حضرت علی اکبر (ع) در حال پدافند هستند ، اما در کمال ناباروری دیدم که سنگرهای داخل کانال تا کیلومترها خالی از مدافع و رزمنده است ، باور کنید کار خدا بود که تا آن لحظه گردان قیجی و غافلگیر نشده بود . خلاصه مدتی خمیده و نشسته داخل کانال راه پيمائی کردیم تا اینکه درست مقابل تانک ها مستقر و هر کدام سنگری يافته و آماده نبرد شدیم .
قرار بود گروه کوچک ما که شامل ده رزمنده خسته و بی خواب بود با چند قبضه آرپی جی و چند تيربار گرینوف و تعدای نارنجک دستی درمقابل قشون عظيم و مجهز دشمن که شامل صدها دستگاه تانک و هزاران نفر نیروی پیاده و کماندو بود ، جنگیده و ايستاده گی کند و اين عمل درنگاه آدمهای عاقل و پر تدبير کاری است غير ممکن و عبث و در يک کلام يعنی ديوانه گی و خودکشی ، اما از نظر بچه بسيجی هائی که مشق جنگ را در مکتبخانه عاشورا آموخته بودند ، هيچگاه افزون بودن قدرت نظامی و بيشتر بودن تعداد نفرات دشمن ملاک برتری و پيروزی آنها نيست و در صحنه نبرد و درگيری حرف اول را گروهی می زد که نيروهايش بـا خلوص نيت و ايمان قوی به راه و مرام و مسلک خود پيکار می کنند و ازبرای دست يابی به اهداف مقدس آئينی که برايش لباس رزم برتن کرده اند ، به سادگی از تمام هستی خود دست برداشته و به راحتی جان را نثار آرمانها و ارزشهای مقدس آن می کنند .
خط پدافندی گردان بشدت زیر آتش انواع ادوات سنگین و سبک بود و از جایی که ما مستقر بودیم بخوبی انفجارات و دود و آتش حاصل از آن را می دیدیم ، دشمن هنوز از وجود گروه ما آگهی نداشت و برای همین هم هیچ آتشی به آن قسمت از کانال نمی ریخت ، کاملاً در آرامش و امنیت بودیم و برای اینکه موقعیت مان لو نرود ، همه در سنگرهای داخل کانال نشسته و کسی بالای خاکریز نمی رفت ، آنقدر ساکت و بی حرکت نشسته و انتظار کشیدیم تا اینکه به ناگهان صدای خش خش زنجیر تانکها قطع شد و خبر از توقف قشون دشمن داد .
تانک های عراقی که از سوی شهر همایون می آمدند تا اواسط میدان آمده و سپس بصورت اریب سمت خط پدافندی گردان ایستاده و مواضع دفاعی رزمندگان را زیر آتش مسلسل و توپ خود گرفته بودند ، در خط پدافندی گردان هم مثل دفعات قبل قشون اصلی دشمن وسط میدان ایستاده و تعدادی تانک در حال نزدیک شدن به کانال بودند که صد در صد از نوع تی ۷۲ بودند و ترسی از موشک و شکار شدن نداشتند ، جای جالبش اینجا بود که تانکها به خط نزدیک می شدند و هر موشکی از داخل کانال سمت تانکهای مهاجم شلیک می شد ، آن نقطه از کانال چنان وحشیانه و بوسیله تانکهای اینطرفی کوبیده می شد که زمین و زمان تیره و تار می شد ، تانکها فاصله زیادی با محلی که ما مستقر بودیم داشتند و برای همین هم برادر زلفخانی اجازه ورود به درگیری را نداده و ما همچنان ساکت و در خفا و از فاصله بسیار دور نظارگر نبرد رزمندگان کم تعداد داخل کانال با قشون عظیم و بیشمار دشمن بودیم .
تانکهای مهاجم عراقی که تجربیات تلخی از یورش مستقیم گذشته داشتند ، ديگر شهامت جلو رفتن و هجوم مستقیم به ديواره کانال را نداشتند و با حرکات مارپیچ به کانال نزدیک می شدند و با شلیک اولین موشک از سوی رزمندگان ، سریع عقب می کشیدند و محل شلیک موشک از زمین و آسمان مورد حمله قرار می گرفت و تعداد زیادی گلوله تانک و خمپاره و راکت هلیکوپتر و انواع موشک به آنجا اصابت می کرد .
فاصله زيادی با مواضع دفاعی گردان داشتیم و از حال و روز دوستان و همرزمان اصلأ خبری نداشتیم ، اما از موقعیتی که بودیم میدان نبرد و خط پدافندی خوب دیده می شد، کانال و مواضع دفاعی گردان بطور يکسره با آتش شديد توپخانه و گلوله های مختلف خمپاره و موشک های چلچله و مینی کاتیوشا زيرآتش بود و مسلسل سنگین صدها دستگاه تانک لبه خاکریز را میزدند و با گلوله های مستقيم توپ سنگرهای بالای خاکریز را هدف قرار می دادند ، سنگرها يکی پس از ديگری با اصابت گلوله مستقیم تانک ها منهدم می شدند و گونی های پر ازخاک سنگرها مانند پر در هوا و زمين به پرواز در می آمدند ، ابری سیاه از دود و خاک و خاکستر بالای کانال را گرفته و چنان گرد و خاکی در داخل کانال برپا بود که هیچی از دور دیده نمی شد .
در مکانی خلوت و دنج نشسته و نبردی را به تماشا نشسته بودیم که سراسر عشق بود و غیرت و مردانگی ، این سوی میدان پنجاه یا شصت نفر آدم خسته و واقعاً بیخواب و بی رمق با سلاح سبک و آنطرف صدها تانک و هزاران نیروی پیاده با پیشرفته ترین تجهیزات نظامی روز جهان و با آتش و پشتیبانی کامل هوایی و زمینی ...
❇️ #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۱۷
💠 #خط_صفین / روز دوم _ پاتک اول
🔹🔸اوضاع داخلی کانال بقدری خطری بود که از ترس رگبار گلوله ها جرات بلند کردن سر و نگاه به اطراف را نداشتم و به شدت هم نگران نفوذ نیروهای دشمن از داخل حوضچه ها بودم. تانک ها مدتی سنگرها را تیرباران کردند و بعد حرکت نموده و کمی جلوتر آمده و با گلوله های مستقیم توپ شروع به زدن دیواره بیرونی کانال و سنگرهای بالای آن کردند. گلوله های مستقیم توپ ، یکی پس از دیگری به سینه خاکریز میخوردند و از شدت انفجارات کانال و سنگر می لرزید و گونی های پراز خاک یکی پس از دیگری از بالای خاکریز سقوط کرده و داخل سنگر می افتادند .
تانکها چند دقیقه ایی کانال و سنگرهای روی خاکریز را زیر آتش توپ های خود گرفته و سپس ستون اول تانکها از قشون جدا و با سرعت تمام بطرف کانال آمدند. آماده درگیری شدیم اما به کانال نرسیده تانکها دور زده و شروع به انجام مانور و ایجاد دود نمودند . انگاری داشتند دنبال نقطه ضعف خط می گشتند تا از آنجا کانال را مورد هجمه قرار دهند. تانکهای پیشرو با حرکات مارپیچ و کلی دود از چپ و راست میدان نزدیک می شدند و تا به تیررس موشکها می رسیدند ، شتابان دور زده و عقب می کشیدند .
همسنگران کم تعداد گردان ، خسته و بيخواب ، در زير بارانی از گلوله و ترکشهائی که همچون سيل بروی سنگرهايشان فرو می ريخت . با روحيه ایی بسيار قوی و محکم و با دل هائی آرام و پراميد ، خود را مهيای جنگيدن با تانک های دشمن می کردند. ذره ای ضعف و وحشت در چهره هايشان ديده نمی شد و بی توجه به آتشباران سنگين و سهمگين عراقیها ، با ايمانی قوی و چشمانی تیزبین چشم انتظار فرارسيدن زمان روياروئی با مزدوران بعثی بودند .
تانکهای پیشرو دشمن چند نوبت دیگر هم همین نمایش مسخره حمله را در آوردند تا اینکه بار آخر دیگر دور نزده و با سرعت تمام از چند نقطه مختلف به طرف کانال حمله ور شدند. نزدیک و نزدیک تر شدند تا اینکه به تیررس آر پی جی زنها رسیده و با فریاد بلند الله اکبر رزمندگان درگیری آغاز و از هر سمت و سوی کانال گلوله و موشک همچون سیل روانه راه تانک ها شد.
اولین موشک را با ذکر مقدس سبحان الله به سمت تانکها شلیک کرده و سریع جایم را عوض کرده و دومی را زدم و بعدش سومی و چهارمی تا اینکه دیگر گوش هایم چیزی را نشنیده و کاملآ کر شدم. دیگه حتی صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره های ۱۲۰ را که به اطراف کانال می خورد را هم نمی شنیدم و برای همین هم هیچ توجه ای به ترکش های ریز و درشتی که مثل باران به داخل کانال می بارید نکرده و دوان دوان پایین و بالای کانال می رفتم و موشک داخل لوله آر پی جی می انداختم و سراسیمه سمت تانک ها شلیک می کردم .
بقيه دلاور مردان گردان نيز وضعيتی بهتر از من نداشتند و در سرتاسر کانال مردانه و عاشقانه داخل سنگرها ايستاده و با چنگ و دندان از خط پدافندی دفاع و از سقوط کانال جلوگیری ميکردند و در این میان هرازگاهی سنگری منهدم می شد و عزيزی از جمع ياران کم شده و توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل می شد و خبر مجروحیت و شهادتش سنگر به سنگر می گشت تا در نهایت به انتهای کانال و سنگر ما می رسید .
حدود دوساعتی درگيری با شدت و قدرت تمام ادامه یافت و تانکهای عراقی لحظه ای هم جرأت نزدیک شدن به کانال را پیدا نکردند تا اینکه فرماندهان دشمن ، از حمله های مکرر و بیهوده و ناکامی های پی در پی قشون عظیم خود خسته شده و بدون گرفتن کوچکترین نتیجه ای ، شروع به عقب کشیدن تانکها و نفرات پیاده خود کردند .
صدای صلوات و فریاد های بلند الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۱۷
💠 #خط_صفین / روز دوم _ پاتک اول
🔹🔸اوضاع داخلی کانال بقدری خطری بود که از ترس رگبار گلوله ها جرات بلند کردن سر و نگاه به اطراف را نداشتم و به شدت هم نگران نفوذ نیروهای دشمن از داخل حوضچه ها بودم. تانک ها مدتی سنگرها را تیرباران کردند و بعد حرکت نموده و کمی جلوتر آمده و با گلوله های مستقیم توپ شروع به زدن دیواره بیرونی کانال و سنگرهای بالای آن کردند. گلوله های مستقیم توپ ، یکی پس از دیگری به سینه خاکریز میخوردند و از شدت انفجارات کانال و سنگر می لرزید و گونی های پراز خاک یکی پس از دیگری از بالای خاکریز سقوط کرده و داخل سنگر می افتادند .
تانکها چند دقیقه ایی کانال و سنگرهای روی خاکریز را زیر آتش توپ های خود گرفته و سپس ستون اول تانکها از قشون جدا و با سرعت تمام بطرف کانال آمدند. آماده درگیری شدیم اما به کانال نرسیده تانکها دور زده و شروع به انجام مانور و ایجاد دود نمودند . انگاری داشتند دنبال نقطه ضعف خط می گشتند تا از آنجا کانال را مورد هجمه قرار دهند. تانکهای پیشرو با حرکات مارپیچ و کلی دود از چپ و راست میدان نزدیک می شدند و تا به تیررس موشکها می رسیدند ، شتابان دور زده و عقب می کشیدند .
همسنگران کم تعداد گردان ، خسته و بيخواب ، در زير بارانی از گلوله و ترکشهائی که همچون سيل بروی سنگرهايشان فرو می ريخت . با روحيه ایی بسيار قوی و محکم و با دل هائی آرام و پراميد ، خود را مهيای جنگيدن با تانک های دشمن می کردند. ذره ای ضعف و وحشت در چهره هايشان ديده نمی شد و بی توجه به آتشباران سنگين و سهمگين عراقیها ، با ايمانی قوی و چشمانی تیزبین چشم انتظار فرارسيدن زمان روياروئی با مزدوران بعثی بودند .
تانکهای پیشرو دشمن چند نوبت دیگر هم همین نمایش مسخره حمله را در آوردند تا اینکه بار آخر دیگر دور نزده و با سرعت تمام از چند نقطه مختلف به طرف کانال حمله ور شدند. نزدیک و نزدیک تر شدند تا اینکه به تیررس آر پی جی زنها رسیده و با فریاد بلند الله اکبر رزمندگان درگیری آغاز و از هر سمت و سوی کانال گلوله و موشک همچون سیل روانه راه تانک ها شد.
اولین موشک را با ذکر مقدس سبحان الله به سمت تانکها شلیک کرده و سریع جایم را عوض کرده و دومی را زدم و بعدش سومی و چهارمی تا اینکه دیگر گوش هایم چیزی را نشنیده و کاملآ کر شدم. دیگه حتی صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره های ۱۲۰ را که به اطراف کانال می خورد را هم نمی شنیدم و برای همین هم هیچ توجه ای به ترکش های ریز و درشتی که مثل باران به داخل کانال می بارید نکرده و دوان دوان پایین و بالای کانال می رفتم و موشک داخل لوله آر پی جی می انداختم و سراسیمه سمت تانک ها شلیک می کردم .
بقيه دلاور مردان گردان نيز وضعيتی بهتر از من نداشتند و در سرتاسر کانال مردانه و عاشقانه داخل سنگرها ايستاده و با چنگ و دندان از خط پدافندی دفاع و از سقوط کانال جلوگیری ميکردند و در این میان هرازگاهی سنگری منهدم می شد و عزيزی از جمع ياران کم شده و توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل می شد و خبر مجروحیت و شهادتش سنگر به سنگر می گشت تا در نهایت به انتهای کانال و سنگر ما می رسید .
حدود دوساعتی درگيری با شدت و قدرت تمام ادامه یافت و تانکهای عراقی لحظه ای هم جرأت نزدیک شدن به کانال را پیدا نکردند تا اینکه فرماندهان دشمن ، از حمله های مکرر و بیهوده و ناکامی های پی در پی قشون عظیم خود خسته شده و بدون گرفتن کوچکترین نتیجه ای ، شروع به عقب کشیدن تانکها و نفرات پیاده خود کردند .
صدای صلوات و فریاد های بلند الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۱۷
💠 #خط_صفین / روز دوم _ پاتک اول
🔹🔸اوضاع داخلی کانال بقدری خطری بود که از ترس رگبار گلوله ها جرات بلند کردن سر و نگاه به اطراف را نداشتم و به شدت هم نگران نفوذ نیروهای دشمن از داخل حوضچه ها بودم. تانک ها مدتی سنگرها را تیرباران کردند و بعد حرکت نموده و کمی جلوتر آمده و با گلوله های مستقیم توپ شروع به زدن دیواره بیرونی کانال و سنگرهای بالای آن کردند. گلوله های مستقیم توپ ، یکی پس از دیگری به سینه خاکریز میخوردند و از شدت انفجارات کانال و سنگر می لرزید و گونی های پراز خاک یکی پس از دیگری از بالای خاکریز سقوط کرده و داخل سنگر می افتادند .
تانکها چند دقیقه ایی کانال و سنگرهای روی خاکریز را زیر آتش توپ های خود گرفته و سپس ستون اول تانکها از قشون جدا و با سرعت تمام بطرف کانال آمدند. آماده درگیری شدیم اما به کانال نرسیده تانکها دور زده و شروع به انجام مانور و ایجاد دود نمودند . انگاری داشتند دنبال نقطه ضعف خط می گشتند تا از آنجا کانال را مورد هجمه قرار دهند. تانکهای پیشرو با حرکات مارپیچ و کلی دود از چپ و راست میدان نزدیک می شدند و تا به تیررس موشکها می رسیدند ، شتابان دور زده و عقب می کشیدند .
همسنگران کم تعداد گردان ، خسته و بيخواب ، در زير بارانی از گلوله و ترکشهائی که همچون سيل بروی سنگرهايشان فرو می ريخت . با روحيه ایی بسيار قوی و محکم و با دل هائی آرام و پراميد ، خود را مهيای جنگيدن با تانک های دشمن می کردند. ذره ای ضعف و وحشت در چهره هايشان ديده نمی شد و بی توجه به آتشباران سنگين و سهمگين عراقیها ، با ايمانی قوی و چشمانی تیزبین چشم انتظار فرارسيدن زمان روياروئی با مزدوران بعثی بودند .
تانکهای پیشرو دشمن چند نوبت دیگر هم همین نمایش مسخره حمله را در آوردند تا اینکه بار آخر دیگر دور نزده و با سرعت تمام از چند نقطه مختلف به طرف کانال حمله ور شدند. نزدیک و نزدیک تر شدند تا اینکه به تیررس آر پی جی زنها رسیده و با فریاد بلند الله اکبر رزمندگان درگیری آغاز و از هر سمت و سوی کانال گلوله و موشک همچون سیل روانه راه تانک ها شد.
اولین موشک را با ذکر مقدس سبحان الله به سمت تانکها شلیک کرده و سریع جایم را عوض کرده و دومی را زدم و بعدش سومی و چهارمی تا اینکه دیگر گوش هایم چیزی را نشنیده و کاملآ کر شدم. دیگه حتی صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره های ۱۲۰ را که به اطراف کانال می خورد را هم نمی شنیدم و برای همین هم هیچ توجه ای به ترکش های ریز و درشتی که مثل باران به داخل کانال می بارید نکرده و دوان دوان پایین و بالای کانال می رفتم و موشک داخل لوله آر پی جی می انداختم و سراسیمه سمت تانک ها شلیک می کردم .
بقيه دلاور مردان گردان نيز وضعيتی بهتر از من نداشتند و در سرتاسر کانال مردانه و عاشقانه داخل سنگرها ايستاده و با چنگ و دندان از خط پدافندی دفاع و از سقوط کانال جلوگیری ميکردند و در این میان هرازگاهی سنگری منهدم می شد و عزيزی از جمع ياران کم شده و توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل می شد و خبر مجروحیت و شهادتش سنگر به سنگر می گشت تا در نهایت به انتهای کانال و سنگر ما می رسید .
حدود دوساعتی درگيری با شدت و قدرت تمام ادامه یافت و تانکهای عراقی لحظه ای هم جرأت نزدیک شدن به کانال را پیدا نکردند تا اینکه فرماندهان دشمن ، از حمله های مکرر و بیهوده و ناکامی های پی در پی قشون عظیم خود خسته شده و بدون گرفتن کوچکترین نتیجه ای ، شروع به عقب کشیدن تانکها و نفرات پیاده خود کردند .
صدای صلوات و فریاد های بلند الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۱۷
💠 #خط_صفین / روز دوم _ پاتک اول
🔹🔸اوضاع داخلی کانال بقدری خطری بود که از ترس رگبار گلوله ها جرات بلند کردن سر و نگاه به اطراف را نداشتم و به شدت هم نگران نفوذ نیروهای دشمن از داخل حوضچه ها بودم. تانک ها مدتی سنگرها را تیرباران کردند و بعد حرکت نموده و کمی جلوتر آمده و با گلوله های مستقیم توپ شروع به زدن دیواره بیرونی کانال و سنگرهای بالای آن کردند. گلوله های مستقیم توپ ، یکی پس از دیگری به سینه خاکریز میخوردند و از شدت انفجارات کانال و سنگر می لرزید و گونی های پراز خاک یکی پس از دیگری از بالای خاکریز سقوط کرده و داخل سنگر می افتادند .
تانکها چند دقیقه ایی کانال و سنگرهای روی خاکریز را زیر آتش توپ های خود گرفته و سپس ستون اول تانکها از قشون جدا و با سرعت تمام بطرف کانال آمدند. آماده درگیری شدیم اما به کانال نرسیده تانکها دور زده و شروع به انجام مانور و ایجاد دود نمودند . انگاری داشتند دنبال نقطه ضعف خط می گشتند تا از آنجا کانال را مورد هجمه قرار دهند. تانکهای پیشرو با حرکات مارپیچ و کلی دود از چپ و راست میدان نزدیک می شدند و تا به تیررس موشکها می رسیدند ، شتابان دور زده و عقب می کشیدند .
همسنگران کم تعداد گردان ، خسته و بيخواب ، در زير بارانی از گلوله و ترکشهائی که همچون سيل بروی سنگرهايشان فرو می ريخت . با روحيه ایی بسيار قوی و محکم و با دل هائی آرام و پراميد ، خود را مهيای جنگيدن با تانک های دشمن می کردند. ذره ای ضعف و وحشت در چهره هايشان ديده نمی شد و بی توجه به آتشباران سنگين و سهمگين عراقیها ، با ايمانی قوی و چشمانی تیزبین چشم انتظار فرارسيدن زمان روياروئی با مزدوران بعثی بودند .
تانکهای پیشرو دشمن چند نوبت دیگر هم همین نمایش مسخره حمله را در آوردند تا اینکه بار آخر دیگر دور نزده و با سرعت تمام از چند نقطه مختلف به طرف کانال حمله ور شدند. نزدیک و نزدیک تر شدند تا اینکه به تیررس آر پی جی زنها رسیده و با فریاد بلند الله اکبر رزمندگان درگیری آغاز و از هر سمت و سوی کانال گلوله و موشک همچون سیل روانه راه تانک ها شد.
اولین موشک را با ذکر مقدس سبحان الله به سمت تانکها شلیک کرده و سریع جایم را عوض کرده و دومی را زدم و بعدش سومی و چهارمی تا اینکه دیگر گوش هایم چیزی را نشنیده و کاملآ کر شدم. دیگه حتی صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره های ۱۲۰ را که به اطراف کانال می خورد را هم نمی شنیدم و برای همین هم هیچ توجه ای به ترکش های ریز و درشتی که مثل باران به داخل کانال می بارید نکرده و دوان دوان پایین و بالای کانال می رفتم و موشک داخل لوله آر پی جی می انداختم و سراسیمه سمت تانک ها شلیک می کردم .
بقيه دلاور مردان گردان نيز وضعيتی بهتر از من نداشتند و در سرتاسر کانال مردانه و عاشقانه داخل سنگرها ايستاده و با چنگ و دندان از خط پدافندی دفاع و از سقوط کانال جلوگیری ميکردند و در این میان هرازگاهی سنگری منهدم می شد و عزيزی از جمع ياران کم شده و توسط برادران امدادگر به عقبه منتقل می شد و خبر مجروحیت و شهادتش سنگر به سنگر می گشت تا در نهایت به انتهای کانال و سنگر ما می رسید .
حدود دوساعتی درگيری با شدت و قدرت تمام ادامه یافت و تانکهای عراقی لحظه ای هم جرأت نزدیک شدن به کانال را پیدا نکردند تا اینکه فرماندهان دشمن ، از حمله های مکرر و بیهوده و ناکامی های پی در پی قشون عظیم خود خسته شده و بدون گرفتن کوچکترین نتیجه ای ، شروع به عقب کشیدن تانکها و نفرات پیاده خود کردند .
صدای صلوات و فریاد های بلند الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab