https://s7.picofile.com/file/8392157118/IMG_20170422_123448_076.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۳
بسم الله الرحمن الرحیم
حملات زمینی و هوایی دشمن تا حوالی عصر بصورت یکسره و بی وقفه ادامه یافته و رزمندگان جان برکف گردان هم زیر بارانی از گلوله و ترکش ، دلاورانه با قشون عظیم تانکها و نفرات پياده و کماندوهای عراقی جنگیده و اجازه نفوذ و شکستن خط پدافندی را به آنان ندادند تا اینکه بعد از ساعت ها حمله همه جانبه و آتشباری سهمگین و گسترده ، چیزی عاید لشگریان دشمن نشده و طبق روال روزهای گذشته در مقابل ایثار و مقاومت جانانه همسنگران کم آورده و با خفت و خاری مجبور به عقب کشیدن تانکها و نفرات پياده خود شدند ، با توقف حملات و عقب نشینی قشون دشمن ، سرور و شادمانی باردیگر بر فضای کانال حکم فرما شده و صدای فریادهای بلند الله اکبر و صلوات رزمندگان در سرتاسر خط پدافندی طنین انداز شد .
باور کردنی نبود ، تمام اضطراب و نگرانی های حاکم بر کانال ، جایش را به خنده های شادی و فریادهای پیروزمندانه همقطاران داده بود . تعداد ۲۰ یا ۲۵ نفر نيروی تشنه و خسته و بيخواب در برابر قشون تابن دندان مسلح دشمن جانانه و عاشقانه ايستاده و جنگيده و در کمال شجاعت و پايمردی به قله رفيع پيروزی دست يافته و با سرافرازی و افتخار پای از ميدان نبرد بيرون نهاده بودند ، با کدامين عقل تدبيرگر و حساب گر می توان تحليلی بر اين نبرد نابرابر و ناجوانمردانه رقم زد و چگونه می توان باور داشت که يک گروه کوچک از جوانان و نوجوانان کم سن سال بسيجی و پاسدار با بدن های خسته و رنجور که چندین شب خواب به چشمان راه نداده اند و چندین روز سراسر حادثه و نبرد را هم سپری کرده اند ، توانسته اند با کمترین امکانات و تجهیزات چندين لشگر پياده و زرهی دشمن را در نهايت عجز و ناتوانی به زانو درآوردند !؟…
با پایان حملات دشمن ، آتشباران زمینی و هوایی کانال هم کم کم کاسته شده و یک آرامش نسبی در منطقه حکم فرما می شود ، برادر امینی برای دیدار با بقیه یاران و دوستان روانه پایین کانال شده و من هم کمپوتی باز کرده و بعد از شستن خاک و گل دهانم با آب کمپوت ، مشغول خوردن شدم ، آفتاب سوزان جنوب کم کم در حال غروب بود و نسیم خنک عصرگاهی جسم خسته ام را نوازش داده و باعث یک حس و حال خوب در وجودم می شد ، مات و مبهوت میدان نبرد بودم و داشتم به حوادث چند روز گذشته فکر می کردم که یکدفعه متوجه رزمنده مجروحی در وسط میدان شدم که با بلندکردن دست استمداد کمک می کرد ، از آن فاصله دور ، تشخیص دادن دوست و دشمن بودنش اصلأ امکان پذیر نبود ، چند نفر از همرزمان را صدا کرده و با نشان دادن فرد مجروح ، جویای نظر شأن شدم ، داخل یک گودال کم عمق بود و مدام هم یک دستش را بلند می کرد ، بعضی ها گفتند که امکان دارد از بچه های گردان خودمان باشد که شب عملیات زخمی شده و کشان کشان دارد به سمت کانال می آید ، بعضی ها هم گفتند که احتمالا از نیروهای عراقی است و همقطارانش جاش گذاشته اند . با تماشای حالات جانسوز رزمنده زخمی و التماس های مظلومانه اش ، عاقبت دلم سوخته و تصمیم گرفتم که از کانال خارج و به کمک اش بروم .
جهت کسب اجازه به سنگر فرمانده دسته برادر پاسدار خلیل آهومند رفته و قصدم را گفتم ، برادر آهومند قبول نکرده و گفتند که عراقی ها روی میدان دید دارند و بیرون رفتن از کانال بسیار خطرناک است ، ناراحت و نا امید به سنگر برگشته و با دیدن تلاش های فرد مجروح دوباره حالم دگرگون شده و برای کسب اجازه بازم به سنگر برادر آهومند برگشتم ، اما بازم موافقت نکرد و این حکایت چندبار دیگر هم تکرار شد تا اینکه جهت کسب تکلیف به سنگر برادر تاران فرمانده وقت گردان رفتم ، با تعجب ایشان هم حرف های برادر آهومند را تکرار کرده و ازم خواستن که خودسری نکرده و پیرو دستورات فرمانده دسته باشم .
مأیوس و خیلی ناراحت و عصبی در حال بازگشت به سنگرم بودم که پیک دلاور گردان برادر پاسدار احد اسکندری و بسیجی دلاور یوسف قربانی هم جهت دیدن فرد زخمی همراهم شدند ، سه تایی کنار سنگرم مشغول تماشای رزمنده مجروح بودیم که یک رزمنده آر پی جی زن اصفهانی از راه رسیده و با دیدن صحنه و شنیدن جریان ، قبضه آر پی جی را کناری گذاشته و خنده کنان با لهجه غلیظ اصفهانی گفت : خب ! من که از بچههای گردان شما نیستم و نیازی به اجازه ندارم ، بعد هم یک کلاش از بچهها گرفت و سریع از کانال خارج و تند و نیم خیز سمت رزمنده زخمی رفت و بعد از اینکه بالای سرش رسید ، لگدی به فرد مجروح زده و سریع برگشت و با خنده گفت : ولش کنید ! حرام زاده عراقی است ، بعد هم آر پی جی اش را برداشت و خرامان روانه بالای کانال شد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۳
بسم الله الرحمن الرحیم
حملات زمینی و هوایی دشمن تا حوالی عصر بصورت یکسره و بی وقفه ادامه یافته و رزمندگان جان برکف گردان هم زیر بارانی از گلوله و ترکش ، دلاورانه با قشون عظیم تانکها و نفرات پياده و کماندوهای عراقی جنگیده و اجازه نفوذ و شکستن خط پدافندی را به آنان ندادند تا اینکه بعد از ساعت ها حمله همه جانبه و آتشباری سهمگین و گسترده ، چیزی عاید لشگریان دشمن نشده و طبق روال روزهای گذشته در مقابل ایثار و مقاومت جانانه همسنگران کم آورده و با خفت و خاری مجبور به عقب کشیدن تانکها و نفرات پياده خود شدند ، با توقف حملات و عقب نشینی قشون دشمن ، سرور و شادمانی باردیگر بر فضای کانال حکم فرما شده و صدای فریادهای بلند الله اکبر و صلوات رزمندگان در سرتاسر خط پدافندی طنین انداز شد .
باور کردنی نبود ، تمام اضطراب و نگرانی های حاکم بر کانال ، جایش را به خنده های شادی و فریادهای پیروزمندانه همقطاران داده بود . تعداد ۲۰ یا ۲۵ نفر نيروی تشنه و خسته و بيخواب در برابر قشون تابن دندان مسلح دشمن جانانه و عاشقانه ايستاده و جنگيده و در کمال شجاعت و پايمردی به قله رفيع پيروزی دست يافته و با سرافرازی و افتخار پای از ميدان نبرد بيرون نهاده بودند ، با کدامين عقل تدبيرگر و حساب گر می توان تحليلی بر اين نبرد نابرابر و ناجوانمردانه رقم زد و چگونه می توان باور داشت که يک گروه کوچک از جوانان و نوجوانان کم سن سال بسيجی و پاسدار با بدن های خسته و رنجور که چندین شب خواب به چشمان راه نداده اند و چندین روز سراسر حادثه و نبرد را هم سپری کرده اند ، توانسته اند با کمترین امکانات و تجهیزات چندين لشگر پياده و زرهی دشمن را در نهايت عجز و ناتوانی به زانو درآوردند !؟…
با پایان حملات دشمن ، آتشباران زمینی و هوایی کانال هم کم کم کاسته شده و یک آرامش نسبی در منطقه حکم فرما می شود ، برادر امینی برای دیدار با بقیه یاران و دوستان روانه پایین کانال شده و من هم کمپوتی باز کرده و بعد از شستن خاک و گل دهانم با آب کمپوت ، مشغول خوردن شدم ، آفتاب سوزان جنوب کم کم در حال غروب بود و نسیم خنک عصرگاهی جسم خسته ام را نوازش داده و باعث یک حس و حال خوب در وجودم می شد ، مات و مبهوت میدان نبرد بودم و داشتم به حوادث چند روز گذشته فکر می کردم که یکدفعه متوجه رزمنده مجروحی در وسط میدان شدم که با بلندکردن دست استمداد کمک می کرد ، از آن فاصله دور ، تشخیص دادن دوست و دشمن بودنش اصلأ امکان پذیر نبود ، چند نفر از همرزمان را صدا کرده و با نشان دادن فرد مجروح ، جویای نظر شأن شدم ، داخل یک گودال کم عمق بود و مدام هم یک دستش را بلند می کرد ، بعضی ها گفتند که امکان دارد از بچه های گردان خودمان باشد که شب عملیات زخمی شده و کشان کشان دارد به سمت کانال می آید ، بعضی ها هم گفتند که احتمالا از نیروهای عراقی است و همقطارانش جاش گذاشته اند . با تماشای حالات جانسوز رزمنده زخمی و التماس های مظلومانه اش ، عاقبت دلم سوخته و تصمیم گرفتم که از کانال خارج و به کمک اش بروم .
جهت کسب اجازه به سنگر فرمانده دسته برادر پاسدار خلیل آهومند رفته و قصدم را گفتم ، برادر آهومند قبول نکرده و گفتند که عراقی ها روی میدان دید دارند و بیرون رفتن از کانال بسیار خطرناک است ، ناراحت و نا امید به سنگر برگشته و با دیدن تلاش های فرد مجروح دوباره حالم دگرگون شده و برای کسب اجازه بازم به سنگر برادر آهومند برگشتم ، اما بازم موافقت نکرد و این حکایت چندبار دیگر هم تکرار شد تا اینکه جهت کسب تکلیف به سنگر برادر تاران فرمانده وقت گردان رفتم ، با تعجب ایشان هم حرف های برادر آهومند را تکرار کرده و ازم خواستن که خودسری نکرده و پیرو دستورات فرمانده دسته باشم .
مأیوس و خیلی ناراحت و عصبی در حال بازگشت به سنگرم بودم که پیک دلاور گردان برادر پاسدار احد اسکندری و بسیجی دلاور یوسف قربانی هم جهت دیدن فرد زخمی همراهم شدند ، سه تایی کنار سنگرم مشغول تماشای رزمنده مجروح بودیم که یک رزمنده آر پی جی زن اصفهانی از راه رسیده و با دیدن صحنه و شنیدن جریان ، قبضه آر پی جی را کناری گذاشته و خنده کنان با لهجه غلیظ اصفهانی گفت : خب ! من که از بچههای گردان شما نیستم و نیازی به اجازه ندارم ، بعد هم یک کلاش از بچهها گرفت و سریع از کانال خارج و تند و نیم خیز سمت رزمنده زخمی رفت و بعد از اینکه بالای سرش رسید ، لگدی به فرد مجروح زده و سریع برگشت و با خنده گفت : ولش کنید ! حرام زاده عراقی است ، بعد هم آر پی جی اش را برداشت و خرامان روانه بالای کانال شد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۳
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با مجروحیت سردار رسول وزیری فرمانده غیور گردان غمی جانخراش و دل آزار سرتاسر خط را فرا گرفته و همه رزمندگان در شوکی عظیم فرو رفتند. در عرض چند ساعت هم معاون دلاور گردان سردار رضا زلفخانی و هم فرمانده دلیر گردان را از دست داده بودیم. از نفرات گردان هم دیگر چیزی باقی نمانده و اکثر سنگرها خالی و بدون مدافع بودند. در میان دیدگان اشکبار یاران و همرزمان ، پیکر پاره پاره و غرقه در خون سردار رسول وزیری توسط امدادگران به عقبه منتقل و فرماندهی گردان را سردار عباس تاران (خدادوست) معاون دوم گردان بر عهده گرفته و دوباره به نبرد ادامه دادیم.
آرام آرام به وقت اذان ظهر نزديک می شدیم و هنوز حملات زمینی و هوایی دشمن با قدرت و شدت تمام ادامه داشت. تانکها دست بردار نبودند و کماکان با یورش های پی در پی، مجال کوچکترين استراحت و آرامشی را به بچه ها نمی دادند. خستگی و بيخوابی از يک سو و تشنگی و گرمای داغ و سوزان جنوب از سوی ديگر رمقی برایمان باقی نگذاشته بود و همه رزمندگان از نفس افتاده و دیگر توان جابجایی در کانال و نبرد با قشون دشمن را نداشتند و هر کدام در سنگری پناه گرفته و به سمت تانکها تیراندازی میکردند و همین امر هم باعث شناسایی سریع محل استقرار شأن می شد و سیلی از گلوله توپ و مسلسل و موشک و راکت به سرشان ریخته می شد. کم کم داشت مهمات سنگرها به اتمام می رسید و نیروهای تدارکات هم به دلیل آتش شدید قادر به رفت و آمد در داخل کانال و جابجایی مهمات نبودند. اوضاع اصلأ خوب نبود و اگر يورش دشمن به همان منوال ادامه می یافت سقوط خط و تصرف کانال توسط نیروهای عراقی صد در صد بود.
موشک های سنگرم به اتمام رسیده و از شدت گلوله باران و سیل ترکش ها جرات خارج شدن از سنگر را نداشتم. داخل سنگر پناه گرفته و در دل مدام خدایا ، خدایا میکردم که طوری شود تا عراقیها دوباره مجبور به عقب نشينی شده و حملات پی در پی تانکها متوقف شود. از حوالی ساعت هشت صبح بصورت یکسره و بی وقفه مشغول درگیری با قشون تانکها و نفرات پیاده دشمن بودیم و لحظه ای هم فرصت استراحت نداشتیم. الان دقیقا شش شب و پنج روز بود که رزمندگان دلاور گردان پوتین از پای در نیاورده و فقط پیاده روی و جنگ و مقاومت کرده بودند. به راستی اگر ایمان و اعتقاد و غيرت و جوانمردی بچه های بسيجی و پاسدار نبود استقامت و پايداری در آن دقايق نفس گير و دشوار ، زیر آن همه آتش گسترده و پرحجم و در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده عراقی واقعأ محال و غير ممکن بود.
هجوم قشون دشمن ادامه یافته و رفته رفته مهمات سنگرها پایان یافته و حجم تیراندازیها از سمت کانال بسیار کاهش یافت. عراقی ها به خیال اینکه مهمات مان تمام شده ، شروع به حمله مستقیم با تانکها کرده و برای شکستن خط با سرعت از چند جهت به کانال نزدیک شدند. بیست یا بیست و پنج نفر خسته و تشنه بدون ذره ای مهمات در مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته و مجهز مانده بودیم و تمام امیدمان هم به امدادهای الهی بود. تانک ها غرش کنان داشتند به خاکریز می رسیدند که ناگهان موشک یکی از بچهها به شنی یکی از تانک های تی ۷۲ اصابت و ضمن پاره کردن زنجیر آن ، موجب توقف تانک گردید. خدمه بزدل تانک هم بلافاصله از داخل کابین تانک بيرون پريده و شتابان پا به فرار گذاشتند. اما هنوز خیلی دور نشده بودند که بسیجی دلاور ( شهید ) یوسف قربانی به پاخاسته و با رگبار کلاش تک به تک شأن را روانه جهنم کرد.
قشون تانکها و نیروهای پیاده بعثی که فقط چندمتری با شکستن خط و تصرف کانال فاصله داشتند با ديدن اين صحنه چنان ترسیده و هراسان شدند که دوباره شالوده قشون از هم پاشیده و تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی گروه گروه شروع به فرار از ميدان نبرد کردند و ناباورانه یک بار دیگر عنایات رب کریم به امداد سالکان کوی پیرجماران آمده و با اتفاقی بسیار ناچیز و کوچک لشگری با آن همه هیبت و عظمت را مجبور به فرار و عقب نشینی کرد. فرماندهان زبون دشمن هم با دیدن اوضاع آشفته قشون عظیم خود اجباراً تن به شکست داده و با ذلت و خواری مجبور به توقف تک و عقب کشيدن کامل قوای زرهی و پياده خود شدند.
با فرار تانکها و نیروهای پیاده عراقی ، دوباره شادی و سرور سرتاسر کانال را فرا گرفته و صدای فريادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان فضای منطقه را در برگرفت. صدای خنده های بلند و پرشور بعضی از بچه ها باعث آنچنان هيجانی در داخل کانال گرديد که همه همرزمان خستگی و بيخوابی را فراموش کرده و جانی تازه گرفته و در هر گوشهای از خط غلغله ای عظیم برپا نمودند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۳
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با مجروحیت سردار رسول وزیری فرمانده غیور گردان غمی جانخراش و دل آزار سرتاسر خط را فرا گرفته و همه رزمندگان در شوکی عظیم فرو رفتند. در عرض چند ساعت هم معاون دلاور گردان سردار رضا زلفخانی و هم فرمانده دلیر گردان را از دست داده بودیم. از نفرات گردان هم دیگر چیزی باقی نمانده و اکثر سنگرها خالی و بدون مدافع بودند. در میان دیدگان اشکبار یاران و همرزمان ، پیکر پاره پاره و غرقه در خون سردار رسول وزیری توسط امدادگران به عقبه منتقل و فرماندهی گردان را سردار عباس تاران (خدادوست) معاون دوم گردان بر عهده گرفته و دوباره به نبرد ادامه دادیم.
آرام آرام به وقت اذان ظهر نزديک می شدیم و هنوز حملات زمینی و هوایی دشمن با قدرت و شدت تمام ادامه داشت. تانکها دست بردار نبودند و کماکان با یورش های پی در پی، مجال کوچکترين استراحت و آرامشی را به بچه ها نمی دادند. خستگی و بيخوابی از يک سو و تشنگی و گرمای داغ و سوزان جنوب از سوی ديگر رمقی برایمان باقی نگذاشته بود و همه رزمندگان از نفس افتاده و دیگر توان جابجایی در کانال و نبرد با قشون دشمن را نداشتند و هر کدام در سنگری پناه گرفته و به سمت تانکها تیراندازی میکردند و همین امر هم باعث شناسایی سریع محل استقرار شأن می شد و سیلی از گلوله توپ و مسلسل و موشک و راکت به سرشان ریخته می شد. کم کم داشت مهمات سنگرها به اتمام می رسید و نیروهای تدارکات هم به دلیل آتش شدید قادر به رفت و آمد در داخل کانال و جابجایی مهمات نبودند. اوضاع اصلأ خوب نبود و اگر يورش دشمن به همان منوال ادامه می یافت سقوط خط و تصرف کانال توسط نیروهای عراقی صد در صد بود.
موشک های سنگرم به اتمام رسیده و از شدت گلوله باران و سیل ترکش ها جرات خارج شدن از سنگر را نداشتم. داخل سنگر پناه گرفته و در دل مدام خدایا ، خدایا میکردم که طوری شود تا عراقیها دوباره مجبور به عقب نشينی شده و حملات پی در پی تانکها متوقف شود. از حوالی ساعت هشت صبح بصورت یکسره و بی وقفه مشغول درگیری با قشون تانکها و نفرات پیاده دشمن بودیم و لحظه ای هم فرصت استراحت نداشتیم. الان دقیقا شش شب و پنج روز بود که رزمندگان دلاور گردان پوتین از پای در نیاورده و فقط پیاده روی و جنگ و مقاومت کرده بودند. به راستی اگر ایمان و اعتقاد و غيرت و جوانمردی بچه های بسيجی و پاسدار نبود استقامت و پايداری در آن دقايق نفس گير و دشوار ، زیر آن همه آتش گسترده و پرحجم و در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده عراقی واقعأ محال و غير ممکن بود.
هجوم قشون دشمن ادامه یافته و رفته رفته مهمات سنگرها پایان یافته و حجم تیراندازیها از سمت کانال بسیار کاهش یافت. عراقی ها به خیال اینکه مهمات مان تمام شده ، شروع به حمله مستقیم با تانکها کرده و برای شکستن خط با سرعت از چند جهت به کانال نزدیک شدند. بیست یا بیست و پنج نفر خسته و تشنه بدون ذره ای مهمات در مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته و مجهز مانده بودیم و تمام امیدمان هم به امدادهای الهی بود. تانک ها غرش کنان داشتند به خاکریز می رسیدند که ناگهان موشک یکی از بچهها به شنی یکی از تانک های تی ۷۲ اصابت و ضمن پاره کردن زنجیر آن ، موجب توقف تانک گردید. خدمه بزدل تانک هم بلافاصله از داخل کابین تانک بيرون پريده و شتابان پا به فرار گذاشتند. اما هنوز خیلی دور نشده بودند که بسیجی دلاور ( شهید ) یوسف قربانی به پاخاسته و با رگبار کلاش تک به تک شأن را روانه جهنم کرد.
قشون تانکها و نیروهای پیاده بعثی که فقط چندمتری با شکستن خط و تصرف کانال فاصله داشتند با ديدن اين صحنه چنان ترسیده و هراسان شدند که دوباره شالوده قشون از هم پاشیده و تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی گروه گروه شروع به فرار از ميدان نبرد کردند و ناباورانه یک بار دیگر عنایات رب کریم به امداد سالکان کوی پیرجماران آمده و با اتفاقی بسیار ناچیز و کوچک لشگری با آن همه هیبت و عظمت را مجبور به فرار و عقب نشینی کرد. فرماندهان زبون دشمن هم با دیدن اوضاع آشفته قشون عظیم خود اجباراً تن به شکست داده و با ذلت و خواری مجبور به توقف تک و عقب کشيدن کامل قوای زرهی و پياده خود شدند.
با فرار تانکها و نیروهای پیاده عراقی ، دوباره شادی و سرور سرتاسر کانال را فرا گرفته و صدای فريادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان فضای منطقه را در برگرفت. صدای خنده های بلند و پرشور بعضی از بچه ها باعث آنچنان هيجانی در داخل کانال گرديد که همه همرزمان خستگی و بيخوابی را فراموش کرده و جانی تازه گرفته و در هر گوشهای از خط غلغله ای عظیم برپا نمودند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۳
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با مجروحیت سردار رسول وزیری فرمانده غیور گردان غمی جانخراش و دل آزار سرتاسر خط را فرا گرفته و همه رزمندگان در شوکی عظیم فرو رفتند. در عرض چند ساعت هم معاون دلاور گردان سردار رضا زلفخانی و هم فرمانده دلیر گردان را از دست داده بودیم. از نفرات گردان هم دیگر چیزی باقی نمانده و اکثر سنگرها خالی و بدون مدافع بودند. در میان دیدگان اشکبار یاران و همرزمان ، پیکر پاره پاره و غرقه در خون سردار رسول وزیری توسط امدادگران به عقبه منتقل و فرماندهی گردان را سردار عباس تاران (خدادوست) معاون دوم گردان بر عهده گرفته و دوباره به نبرد ادامه دادیم.
آرام آرام به وقت اذان ظهر نزديک می شدیم و هنوز حملات زمینی و هوایی دشمن با قدرت و شدت تمام ادامه داشت. تانکها دست بردار نبودند و کماکان با یورش های پی در پی، مجال کوچکترين استراحت و آرامشی را به بچه ها نمی دادند. خستگی و بيخوابی از يک سو و تشنگی و گرمای داغ و سوزان جنوب از سوی ديگر رمقی برایمان باقی نگذاشته بود و همه رزمندگان از نفس افتاده و دیگر توان جابجایی در کانال و نبرد با قشون دشمن را نداشتند و هر کدام در سنگری پناه گرفته و به سمت تانکها تیراندازی میکردند و همین امر هم باعث شناسایی سریع محل استقرار شأن می شد و سیلی از گلوله توپ و مسلسل و موشک و راکت به سرشان ریخته می شد. کم کم داشت مهمات سنگرها به اتمام می رسید و نیروهای تدارکات هم به دلیل آتش شدید قادر به رفت و آمد در داخل کانال و جابجایی مهمات نبودند. اوضاع اصلأ خوب نبود و اگر يورش دشمن به همان منوال ادامه می یافت سقوط خط و تصرف کانال توسط نیروهای عراقی صد در صد بود.
موشک های سنگرم به اتمام رسیده و از شدت گلوله باران و سیل ترکش ها جرات خارج شدن از سنگر را نداشتم. داخل سنگر پناه گرفته و در دل مدام خدایا ، خدایا میکردم که طوری شود تا عراقیها دوباره مجبور به عقب نشينی شده و حملات پی در پی تانکها متوقف شود. از حوالی ساعت هشت صبح بصورت یکسره و بی وقفه مشغول درگیری با قشون تانکها و نفرات پیاده دشمن بودیم و لحظه ای هم فرصت استراحت نداشتیم. الان دقیقا شش شب و پنج روز بود که رزمندگان دلاور گردان پوتین از پای در نیاورده و فقط پیاده روی و جنگ و مقاومت کرده بودند. به راستی اگر ایمان و اعتقاد و غيرت و جوانمردی بچه های بسيجی و پاسدار نبود استقامت و پايداری در آن دقايق نفس گير و دشوار ، زیر آن همه آتش گسترده و پرحجم و در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده عراقی واقعأ محال و غير ممکن بود.
هجوم قشون دشمن ادامه یافته و رفته رفته مهمات سنگرها پایان یافته و حجم تیراندازیها از سمت کانال بسیار کاهش یافت. عراقی ها به خیال اینکه مهمات مان تمام شده ، شروع به حمله مستقیم با تانکها کرده و برای شکستن خط با سرعت از چند جهت به کانال نزدیک شدند. بیست یا بیست و پنج نفر خسته و تشنه بدون ذره ای مهمات در مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته و مجهز مانده بودیم و تمام امیدمان هم به امدادهای الهی بود. تانک ها غرش کنان داشتند به خاکریز می رسیدند که ناگهان موشک یکی از بچهها به شنی یکی از تانک های تی ۷۲ اصابت و ضمن پاره کردن زنجیر آن ، موجب توقف تانک گردید. خدمه بزدل تانک هم بلافاصله از داخل کابین تانک بيرون پريده و شتابان پا به فرار گذاشتند. اما هنوز خیلی دور نشده بودند که بسیجی دلاور ( شهید ) یوسف قربانی به پاخاسته و با رگبار کلاش تک به تک شأن را روانه جهنم کرد.
قشون تانکها و نیروهای پیاده بعثی که فقط چندمتری با شکستن خط و تصرف کانال فاصله داشتند با ديدن اين صحنه چنان ترسیده و هراسان شدند که دوباره شالوده قشون از هم پاشیده و تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی گروه گروه شروع به فرار از ميدان نبرد کردند و ناباورانه یک بار دیگر عنایات رب کریم به امداد سالکان کوی پیرجماران آمده و با اتفاقی بسیار ناچیز و کوچک لشگری با آن همه هیبت و عظمت را مجبور به فرار و عقب نشینی کرد. فرماندهان زبون دشمن هم با دیدن اوضاع آشفته قشون عظیم خود اجباراً تن به شکست داده و با ذلت و خواری مجبور به توقف تک و عقب کشيدن کامل قوای زرهی و پياده خود شدند.
با فرار تانکها و نیروهای پیاده عراقی ، دوباره شادی و سرور سرتاسر کانال را فرا گرفته و صدای فريادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان فضای منطقه را در برگرفت. صدای خنده های بلند و پرشور بعضی از بچه ها باعث آنچنان هيجانی در داخل کانال گرديد که همه همرزمان خستگی و بيخوابی را فراموش کرده و جانی تازه گرفته و در هر گوشهای از خط غلغله ای عظیم برپا نمودند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_۳۳
💠 #خط_صفین / روز سوم _ پاتک دوم
🔹🔸با مجروحیت سردار رسول وزیری فرمانده غیور گردان غمی جانخراش و دل آزار سرتاسر خط را فرا گرفته و همه رزمندگان در شوکی عظیم فرو رفتند. در عرض چند ساعت هم معاون دلاور گردان سردار رضا زلفخانی و هم فرمانده دلیر گردان را از دست داده بودیم. از نفرات گردان هم دیگر چیزی باقی نمانده و اکثر سنگرها خالی و بدون مدافع بودند. در میان دیدگان اشکبار یاران و همرزمان ، پیکر پاره پاره و غرقه در خون سردار رسول وزیری توسط امدادگران به عقبه منتقل و فرماندهی گردان را سردار عباس تاران (خدادوست) معاون دوم گردان بر عهده گرفته و دوباره به نبرد ادامه دادیم.
آرام آرام به وقت اذان ظهر نزديک می شدیم و هنوز حملات زمینی و هوایی دشمن با قدرت و شدت تمام ادامه داشت. تانکها دست بردار نبودند و کماکان با یورش های پی در پی، مجال کوچکترين استراحت و آرامشی را به بچه ها نمی دادند. خستگی و بيخوابی از يک سو و تشنگی و گرمای داغ و سوزان جنوب از سوی ديگر رمقی برایمان باقی نگذاشته بود و همه رزمندگان از نفس افتاده و دیگر توان جابجایی در کانال و نبرد با قشون دشمن را نداشتند و هر کدام در سنگری پناه گرفته و به سمت تانکها تیراندازی میکردند و همین امر هم باعث شناسایی سریع محل استقرار شأن می شد و سیلی از گلوله توپ و مسلسل و موشک و راکت به سرشان ریخته می شد. کم کم داشت مهمات سنگرها به اتمام می رسید و نیروهای تدارکات هم به دلیل آتش شدید قادر به رفت و آمد در داخل کانال و جابجایی مهمات نبودند. اوضاع اصلأ خوب نبود و اگر يورش دشمن به همان منوال ادامه می یافت سقوط خط و تصرف کانال توسط نیروهای عراقی صد در صد بود.
موشک های سنگرم به اتمام رسیده و از شدت گلوله باران و سیل ترکش ها جرات خارج شدن از سنگر را نداشتم. داخل سنگر پناه گرفته و در دل مدام خدایا ، خدایا میکردم که طوری شود تا عراقیها دوباره مجبور به عقب نشينی شده و حملات پی در پی تانکها متوقف شود. از حوالی ساعت هشت صبح بصورت یکسره و بی وقفه مشغول درگیری با قشون تانکها و نفرات پیاده دشمن بودیم و لحظه ای هم فرصت استراحت نداشتیم. الان دقیقا شش شب و پنج روز بود که رزمندگان دلاور گردان پوتین از پای در نیاورده و فقط پیاده روی و جنگ و مقاومت کرده بودند. به راستی اگر ایمان و اعتقاد و غيرت و جوانمردی بچه های بسيجی و پاسدار نبود استقامت و پايداری در آن دقايق نفس گير و دشوار ، زیر آن همه آتش گسترده و پرحجم و در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده عراقی واقعأ محال و غير ممکن بود.
هجوم قشون دشمن ادامه یافته و رفته رفته مهمات سنگرها پایان یافته و حجم تیراندازیها از سمت کانال بسیار کاهش یافت. عراقی ها به خیال اینکه مهمات مان تمام شده ، شروع به حمله مستقیم با تانکها کرده و برای شکستن خط با سرعت از چند جهت به کانال نزدیک شدند. بیست یا بیست و پنج نفر خسته و تشنه بدون ذره ای مهمات در مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته و مجهز مانده بودیم و تمام امیدمان هم به امدادهای الهی بود. تانک ها غرش کنان داشتند به خاکریز می رسیدند که ناگهان موشک یکی از بچهها به شنی یکی از تانک های تی ۷۲ اصابت و ضمن پاره کردن زنجیر آن ، موجب توقف تانک گردید. خدمه بزدل تانک هم بلافاصله از داخل کابین تانک بيرون پريده و شتابان پا به فرار گذاشتند. اما هنوز خیلی دور نشده بودند که بسیجی دلاور ( شهید ) یوسف قربانی به پاخاسته و با رگبار کلاش تک به تک شأن را روانه جهنم کرد.
قشون تانکها و نیروهای پیاده بعثی که فقط چندمتری با شکستن خط و تصرف کانال فاصله داشتند با ديدن اين صحنه چنان ترسیده و هراسان شدند که دوباره شالوده قشون از هم پاشیده و تانکها و نیروهای پیاده و کماندو عراقی گروه گروه شروع به فرار از ميدان نبرد کردند و ناباورانه یک بار دیگر عنایات رب کریم به امداد سالکان کوی پیرجماران آمده و با اتفاقی بسیار ناچیز و کوچک لشگری با آن همه هیبت و عظمت را مجبور به فرار و عقب نشینی کرد. فرماندهان زبون دشمن هم با دیدن اوضاع آشفته قشون عظیم خود اجباراً تن به شکست داده و با ذلت و خواری مجبور به توقف تک و عقب کشيدن کامل قوای زرهی و پياده خود شدند.
با فرار تانکها و نیروهای پیاده عراقی ، دوباره شادی و سرور سرتاسر کانال را فرا گرفته و صدای فريادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان فضای منطقه را در برگرفت. صدای خنده های بلند و پرشور بعضی از بچه ها باعث آنچنان هيجانی در داخل کانال گرديد که همه همرزمان خستگی و بيخوابی را فراموش کرده و جانی تازه گرفته و در هر گوشهای از خط غلغله ای عظیم برپا نمودند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab