دل باخته
834 subscribers
2.83K photos
2.95K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s9.picofile.com/file/8293646776/IMG_20170501_122947.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📙 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

💠 #قسمت_۲۰

یداله با جعبه ی شیرینی وارد خانه شد. داوود از دست مادر فرار کرد و با قدم های لرزان خودش را به یداله رساند. یداله او را بغل کرد و چند بار بالا و پایین انداخت و گفت: الحمدلله، داوود هم داره راه میره. چطور چهارده ماه توی دِه از این بچه مواظبت کردین؟
مادر جواب داد: نگو و نپرس! توی دِه شیر گاو نبود، مجبور بودیم از یه روستای دیگه واسش شیر بخریم. ایمان و دخترها خیلی زحمتش رو کشیدن.
- مگه من از اول نگفته بودم نرین؟ چراحرفم رو گوش ندادین؟
- به خاطر تو رفتیم، به خاطر تو هم برگشتیم. من طاقت دوری تو رو نداشتم. ایمان هم برای دیدن دوستاش و رفتن به سینما، یه پاش توی شهر بود. پدرت تصمیم گرفت دوباره به شهر برگرده و سایه اش روی سر شماها باشد.
- ننه جون! اینقدر فکر و خیال من رو نکن. مریض میشی ها!
- تو نمیدونی. چشم مادر، به دنبال اولادشه. راستی! پس کُتت رو کجا جا گذاشتی؟
یداله آهی کشید و جواب داد: بهتره نپرسی. سَرت به کار خودت مشغول باشه.
- اما من تو رو میشناسم! میدونم به بعضی ها کتت رو می بخشی، به بعضی ها کفشت رو.
- پس اگه میدونی، دیگه نپرس. هیچ از همسایه ها خبر دارین با چه وضعی زندگی میکنن؟
- ما که یکی دو روز بیشتر نیست از دِه برگشتیم و توی این خونه ی اجاره ای می شینیم.
- حالا ناهار چی پختی؟
- برای پسرم «کله جوش.»
یداله به دنبال مادر به آشپزخانه رفت و گفت: بیشتر مردم این منطقه شبیه به هم زندگی میکنن. الان یه نفر رو دیدم که می رفت خونه اش. اون رو می شناسم. نمی تونه خرج خونه اش رو در بیاره.
- میگی چیکار کنم؟
- از ناهار امروزمون به خانواده ی اون هم بدیم.
مشهدی نعمت وارد خانه شد و پاکت خیار و گوجه را به زیور خانم داد. یداله به فرش های قدیمی خانه نگاه کرد و پرسید: توی این سه، چهارتا اتاق چند تا فرش اضافی داریم. چرا این همه فرش انداختین؟ والا خیلی ها ندارن.
پدر جواب داد: اینا برای روز مباداست. تو که حالا کار میکنی و دستت به دهنت میرسه، پس انداز کن. از پول خودت بذل و بخشش کن.
یداله گفت: پدر جون! من که گفتم نرین دِه. رفتین و برگشتین. حالا هم دوباره توی همین منطقه خونه اجاره کردین.
مشهدی نعمت گفت: همه ی این کارها واسه خاطر تو بوده. اگه یه کم پول جمع کنم، میتونم یه زمین بخرم و بسازم.
مادر کاسه ی مِسی را پر از «کله جوش» کرد و یکی دو قاشق نعناداغ روی آن ریخت. ایمان را صدا زد و گفت: بدو این قابلمه رو بده به خونه ای که برادرت نشون میده. بارک الله.
یداله دست مادر را بوسید و گفت: ننه جون! مگه نشنیدی از قدیم گفتن «قونشی پایی، دادلی اولار.»

🔵 #ادامه_دارد...

🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8390436984/IMG_20190220_121900_560.jpg

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم

📌 #قسمت_۲۰

بسم الله الرحمن الرحیم

آسمان در حال نیلی شدن بود و نسیم سرد سحرگاه جنوب تا بن استخوان آدم را می سوزانید ، پاس اول را برادر رضا رسولی نگهبان ایستاده و من داخل سنگر بصورت نشسته خوابیده بودم و حالا هم من نگهبانی می دادم و آقا رضا داخل سنگر خوابیده بود ، فضای خط کاملاً آرام و ساکت بود و گهگاهی چندتا منور سبز و قرمز در آسمان روشن و با صدای دلخراش جیر جیر سوخته و خاموش می شدند ،  لبه خاکریز نشسته و به سمت حوضچه ها نگاه می کردم ، اما چنان خسته و خواب آلود بودم که ناخواسته و ندانسته با چشمان باز به خواب می رفتم و سپس با کوچکترین صدایی ، چنان هراسان از خواب می پریدم که وحشت سرتاپای وجودم را در بر می گرفت و عرق سردی بر بدنم می نشست .

موقعیت بسیار احساس و خطرناکی داشتم ، حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگیری از نفوذ نیروهای دشمن بر عهده این سنگر بود ، از یک طرف مواظب حوضچه ها و نفوذ کماندوهای عراقی بودم و از سوی دیگر مراقب کانال خالی از مدافع و رزمنده آنطرف پل بتونی بودم که بهترین معبر برای ورود نیروهای دشمن و غافلگیری نیروهای گردان بود ، خلاصه داشتم شبی ترسناک و پر از دلهره و نگرانی را سپری می کردم ، اما با این وجود بقدری خسته و بی رمق بودم و جسم و روح ام نیاز به خواب و استراحت داشت که هر چه هم تلاش می کردم که بیدار بمانم ،  نمی شد و گهگاهی بدون اینکه بدونم ، ناخودآگاه به خواب می رفتم .

با هر بدبختی و جان کندنی بود تا اذان صبح به نگهبانی ادامه دادم تا اینکه رزمندگان یک به یک برای نماز بیدار شده و سر و صدا و جنب و جوش داخل کانال را فرا گرفت ، برادر رسولی هم بیدار شده و بعد از اقامه نماز ، پست را تحویل گرفت و من هم گیج و خواب آلوده سريع تیمم کرده و نماز را نشسته داخل سنگر خواندم  و همانجا هم سرم را به گونی های سنگر تکیه داده و بلافاصله هم خوابم برد .

صبح با غرش وحشتناک چند فروند هواپیمای عراقی که از ارتفاع بسیار پائین در حال گذر از بالای کانال بودند از خواب پریده و سراسیمه مشغول وارسی اطراف شدم ، تانک ها و نیروهای عراقی در کنار کانال بدبو مشغول جابجایی و آرایش گرفتن بودند و دهها فروند هواپیمای دشمن هم بر فراز آسمان منطقه در حال رفت و آمد و انجام مانور بودند . 

خط آرام بود و هنوز خبری از انفجارات و تیر و ترکش نبود ، رزمندگان چندتا چندتا کنار سنگرها نشسته و مشغول گپ و گفت بودند ، خیلی تشنه و گرسنه بودم ، اما نه آب داشتم و نه نان ، بجاش یکی از کمپوت های گیلاس را باز کرده و مشغول خوردن شدم ، هنوز کمپوت تموم نشده بود که ناگهان دهها فروند هواپيمای دشمن از سمت شهر همایون و در ارتفاعی بسيار پائين ، به خط پدافندی نزديک شده و ضمن خالی کردن بمب های خود روی کانال و اطراف آن ، با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند ، دوباره دود و آتش همه جا را فرا گرفت و خاک و خاکستر فضای داخلی کانال را تيره و تار کرد .

بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتن و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند  هواپيمای پی سی هفت ( قارقارک ) درآسمان پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند .

هواپیماهای پی سی هفت شروع به راکت باران خط  کردند و همزمان هم گلوله باران دشمن آغاز و ادوات سبک و سنگین شروع به کوبیدن کانال کردند و در عرض چند ثانیه بقدری گلوله توپ و خمپاره و راکت و موشک به روی خط ریخت اند که روز روشن همچون شب تاریک ، سیاه و تار شد و زمین از شدت و کثرت انفجارات شروع به لرزیدن کرد ، همه به داخل سنگرها خزیده و پناه گرفته بودیم ، کف سنگر چهار دست و پا افتاده و سرم را میان دستام گرفته بودم و فقط  هم ترکش ريز و درشت سرد شده و خاک و کلوخ بود که مثل نقل و نبات از آسمان به داخل سنگر ریخته می شد .

❇️ #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۲۰

💠 #خط_صفین / روز دوم _پاتک دوم

🔹🔸کانال و اطراف آن یکسره و بی وقفه زیر گلوله باران و موشک باران دشمن بود و تانکهای عراقی که تعدادشان چند برابر تک قبلی شده ، سرتاسر دشت مقابل را پوشانیده و آماده یورش به سمت کانال می شدند. داخل کانال و بالای سرمان را دودی غلیظ از خاک و خاکستر فرا گرفته و گلوله های خمپاره شصت بدون کوچکترين صدائی چند تا چندتا و پشت سرهم به اطراف و داخل کانال اصابت کرده و ترکش های ريز و درشت زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند. 

طولی نکشید که سر و کله هواپیماهای عراقی هم بالای سرمان پیدا شده و از چندین جهت مختلف شروع به بمباران خط کردند ، انواع مختلفی از هواپيماهای شکاری و بمب افکن هر چند دقيقه يکبار برفراز آسمان ظاهر گشته و بصورت گسترده و بی هدف راکت ها و بمب های خود را روی خط و اطراف آن خالی می کردند. با شنیده شدن صدای قارقار از تشریف فرمایی هواپیماهای پی سی هفت هم آگاه شده و طولی هم نکشید که بارانی از راکت روی کانال باریدن گرفت . اوضاع داخل کانال هیچ خوب نیست و از شدت انفجارات همه به داخل سنگرها خزیده و از ترس ترکش هایی که مثل نقل و نبات روی کانال می ریخت ، احدی جرأت سربلند کردن نداشت. صدای فريادهای دلخراش و دردآلود چند تن از همقطاران که سنگرشأن هدف راکت قرار گرفته و زخمی در وسط کانال افتاده اند از دور به گوش می رسد. اوضاع  دارد وخيم و وخيم تر می شود و حجم بمباران و آتشباران هم دقيقه به دقیقه بیشتر و بیشتر می شد .

عراقی ها حدود نیم ساعتی متر به متر منطقه را با انواع تسلیحات سبک و سنگین و انواع مختلف هواپیما شخم زدند و سپس یکدفعه آتشباران را قطع کرده و تانکها به حرکت در آمده و قشون عظیم دشمن به سمت کانال شروع به پیشروی کرد.

با خاموش شدن آتشباران دشمن ، امدادگران به داد رزمندگان مجروح رسیده و سریع پیکر مجروحان و شهدا‌ را به سمت جاده خاکی انتقال دادند. تانکها که اینبار تعداد شأن به شمارش نمی آمد.‌ در چندین ستون افقی و عمودی غرش کنان به خط نزدیک و نزدیک تر شدند و چندصد متر مانده به کانال ، چند فروند هلیکوپتر هم بالای سرشان ظاهر شد و شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کردند.

هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود.‌ درجا بالای سر تانکها جلو می آمدند و در کانال و در هر سنگری کوچکترین فعالیتی را می دیدند ، بلافاصله سنگر را با رگبار مسلسل درب و داغون می کردند. وضعیت بقدری خطیر و بحرانی بود که همه در کف سنگرها میخکوب شده و احدی از بچه‌ها داخل محوطه کانال و بالای خاکریز دیده نمی شد. همه در داخل سنگرها پناه گرفته و کسی جرات سر بلند کردن نداشت .

از فاصله قشون دشمن با کانال بی خبر بودم ، اما صدای خش خش زنجیر تانکها لحظه به لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد. ناگهان فریاد الله اکبر در کانال طنین انداز شد و صدای شلیک موشک آ ر پی جی خبر از آغاز نبرد داد. دیگر جای ترسیدن و پنهان شدن در سنگر نبود و باید برخاسته و وارد کارزار می شدم. قبضه آر پی جی را برداشته و شتابان داخل سنگرم در روی خاکریز پریده و ضمن پناه گرفتن خیلی سریع از مابین گونی ها نگاهی به میدان نبرد انداختم .‌ چندتا تانک از قشون جدا و با سرعت تمام داشتن به طرف کانال می آمدند. انگاری زنجیر پاره کرده بودند و هیچ ترس و واهمه ای هم از موشک و شکار شدن نداشتند .

تانک‌های پیشرو به پنجاه یا شصت متری خط رسیده بودند که فريادهای رعد آسای الله اکبر و سبحان الله رزمندگان با صدای تيراندازی و شلیک موشک آمیخته شد و سیلی از گلوله و موشک بطرف تانکهای مهاجم روانه شد. در لحظات اولیه یکی از تانک ها مورد اصابت موشک قرار گرفته و آتش گرفت . اما در کمال ناباوری و شگفتی بدون کوچکترين خسارت و توفیقی به راه خود ادامه داد . تازه فهمیدیم این تانک‌ها که اینگونه بی باکانه و نترس سمت کانال يورش آورده اند. همگی از نوع تانک‌های پیشرفته تی ۷۲ روسی می باشند که موشک آر پی جی هفت به زره فولادین آنان تاثیر گذار نمی باشد.‌ تنها سـلاح ضد زره موجود در خط آر پی جی هفت بود و‌ هر چه هم زدیم به تانکها هیچ کارگر نیفتاد تا اینکه بالاخره به چند متری خط رسیدند و یکی شأن مستقیم به خط زد و غرش کنان از دیواره خاکریز بالا آمد و نیمی از هیکل گنده شو داخل کانال انداخت و با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کرد....

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر

⭕️ خاطراتی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :

📌 #قسمت_۲۰

💠 #خط_صفین / روز دوم _پاتک دوم

🔹🔸کانال و اطراف آن یکسره و بی وقفه زیر گلوله باران و موشک باران دشمن بود و تانکهای عراقی که تعدادشان چند برابر تک قبلی شده ، سرتاسر دشت مقابل را پوشانیده و آماده یورش به سمت کانال می شدند. داخل کانال و بالای سرمان را دودی غلیظ از خاک و خاکستر فرا گرفته و گلوله های خمپاره شصت بدون کوچکترين صدائی چند تا چندتا و پشت سرهم به اطراف و داخل کانال اصابت کرده و ترکش های ريز و درشت زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند. 

طولی نکشید که سر و کله هواپیماهای عراقی هم بالای سرمان پیدا شده و از چندین جهت مختلف شروع به بمباران خط کردند ، انواع مختلفی از هواپيماهای شکاری و بمب افکن هر چند دقيقه يکبار برفراز آسمان ظاهر گشته و بصورت گسترده و بی هدف راکت ها و بمب های خود را روی خط و اطراف آن خالی می کردند. با شنیده شدن صدای قارقار از تشریف فرمایی هواپیماهای پی سی هفت هم آگاه شده و طولی هم نکشید که بارانی از راکت روی کانال باریدن گرفت . اوضاع داخل کانال هیچ خوب نیست و از شدت انفجارات همه به داخل سنگرها خزیده و از ترس ترکش هایی که مثل نقل و نبات روی کانال می ریخت ، احدی جرأت سربلند کردن نداشت. صدای فريادهای دلخراش و دردآلود چند تن از همقطاران که سنگرشأن هدف راکت قرار گرفته و زخمی در وسط کانال افتاده اند از دور به گوش می رسد. اوضاع  دارد وخيم و وخيم تر می شود و حجم بمباران و آتشباران هم دقيقه به دقیقه بیشتر و بیشتر می شد .

عراقی ها حدود نیم ساعتی متر به متر منطقه را با انواع تسلیحات سبک و سنگین و انواع مختلف هواپیما شخم زدند و سپس یکدفعه آتشباران را قطع کرده و تانکها به حرکت در آمده و قشون عظیم دشمن به سمت کانال شروع به پیشروی کرد.

با خاموش شدن آتشباران دشمن ، امدادگران به داد رزمندگان مجروح رسیده و سریع پیکر مجروحان و شهدا‌ را به سمت جاده خاکی انتقال دادند. تانکها که اینبار تعداد شأن به شمارش نمی آمد.‌ در چندین ستون افقی و عمودی غرش کنان به خط نزدیک و نزدیک تر شدند و چندصد متر مانده به کانال ، چند فروند هلیکوپتر هم بالای سرشان ظاهر شد و شروع به زدن سنگرهای بالای خاکریز کردند.

هلیکوپترها که خیالشان از بابت نبود پدافند هوایی راحت بود.‌ درجا بالای سر تانکها جلو می آمدند و در کانال و در هر سنگری کوچکترین فعالیتی را می دیدند ، بلافاصله سنگر را با رگبار مسلسل درب و داغون می کردند. وضعیت بقدری خطیر و بحرانی بود که همه در کف سنگرها میخکوب شده و احدی از بچه‌ها داخل محوطه کانال و بالای خاکریز دیده نمی شد. همه در داخل سنگرها پناه گرفته و کسی جرات سر بلند کردن نداشت .

از فاصله قشون دشمن با کانال بی خبر بودم ، اما صدای خش خش زنجیر تانکها لحظه به لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد. ناگهان فریاد الله اکبر در کانال طنین انداز شد و صدای شلیک موشک آ ر پی جی خبر از آغاز نبرد داد. دیگر جای ترسیدن و پنهان شدن در سنگر نبود و باید برخاسته و وارد کارزار می شدم. قبضه آر پی جی را برداشته و شتابان داخل سنگرم در روی خاکریز پریده و ضمن پناه گرفتن خیلی سریع از مابین گونی ها نگاهی به میدان نبرد انداختم .‌ چندتا تانک از قشون جدا و با سرعت تمام داشتن به طرف کانال می آمدند. انگاری زنجیر پاره کرده بودند و هیچ ترس و واهمه ای هم از موشک و شکار شدن نداشتند .

تانک‌های پیشرو به پنجاه یا شصت متری خط رسیده بودند که فريادهای رعد آسای الله اکبر و سبحان الله رزمندگان با صدای تيراندازی و شلیک موشک آمیخته شد و سیلی از گلوله و موشک بطرف تانکهای مهاجم روانه شد. در لحظات اولیه یکی از تانک ها مورد اصابت موشک قرار گرفته و آتش گرفت . اما در کمال ناباوری و شگفتی بدون کوچکترين خسارت و توفیقی به راه خود ادامه داد . تازه فهمیدیم این تانک‌ها که اینگونه بی باکانه و نترس سمت کانال يورش آورده اند. همگی از نوع تانک‌های پیشرفته تی ۷۲ روسی می باشند که موشک آر پی جی هفت به زره فولادین آنان تاثیر گذار نمی باشد.‌ تنها سـلاح ضد زره موجود در خط آر پی جی هفت بود و‌ هر چه هم زدیم به تانکها هیچ کارگر نیفتاد تا اینکه بالاخره به چند متری خط رسیدند و یکی شأن مستقیم به خط زد و غرش کنان از دیواره خاکریز بالا آمد و نیمی از هیکل گنده شو داخل کانال انداخت و با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کرد....

🌀 #ادامه_دارد

🖍خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab