دل باخته
812 subscribers
2.83K photos
2.9K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
🇮🇷 این #سپاهی که به آن می نازیم ، فوج فوج #مالک_اشتر دارد

📸 سرداران سلحشور و مرزداران شرافت و امنیت کشورم ایران اسلامی
از سمت راست :
#سردار_عزیز_جعفری فرمانده دلاور سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سردار_محمد_اوصانلو ، شیرمرد زنجانی ، فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا شمالغرب کشور
#سردار_مجید_ارجمندفر شیرمرد زنجانی ، معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

💐 برای سلامتی این دلاور مردان جان برکف اسلام و انقلاب صلواتی ذکر فرمایید.

#من_یک_سپاهی_هستم
#مرگ_بر_آمریکا
#شیطان_بزرگ

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s5.picofile.com/file/8369504034/IMG_20180521_182721_121.jpg

📝 #خاطره_ای از #عملیات_خیبر و فرمانده عزیزم #سردار_شهید_ناصر_اجاقلو :

🔘 #قسمت_دوم

💠 #سردار_ناصر_اجاقلو حسابی داشت نکوهش و مذمت می کرد که سروان ارتشی فرمانده گروهان ادوات هم به جمع مان اضافه شد و سلام داد و گفت : برادر اجاقلو تقصیری نداره ! یک نگاهی به خاکریز عراقی ها بکنید ، انگاری فکرهایی در سر دارند ، از نیمه شب هم یکسره صدای کارکردن لودر و بلدوزر می آید .
سردار اجاقلو با شنیدن حرفهای سروان دست از سرم برداشت و سراسیمه به تاج خاکریز پریده و با دقت مشغول بررسی اوضاع شد ، سردار کمال قشمی هم به همراه سروان ارتش از نقطه دیگری از خاکریز شروع به وارسی مواضع عراقی ها کردند ، هنوز عراقی ها همچنان به تاج خاکریز می پریند و لباس تکان می دادند ، سردار اجاقلو مدتی با دقت و تعجب به حرکات مسخره و دلقک بازی عراقی ها نگاه کرد و بعد صدام کرد و نقطه ای از خاکریز عراقی ها را نشانم داد و گفت با موشک آن جا را بزنم ، سریع موشکی داخل لوله آر پی جی انداخته و با دقت هدف گرفته و شلیک کردم ، با اصابت موشک به خاکریز دشمن ، رفت و آمد عراقی ها به روی تاج خاکریز قطع شد ، اما این بار برخلاف دفعه قبل بلافاصله پاسخ داده و شروع به شلیک موشک و تیراندازی کردند .
صدای شلیک موشک و تیراندازی باعث بیداری رزمندگان شده و همه خواب آلود و وحشت زده به بالای خاکریز رفته و کنجکاوانه دنبال علت درگیری می گشتند ‌، طولی هم نکشید که فرمانده دلاور گردان #سردار_مجید_تقیلو و #سردار_محمد_اوصانلو و #سردار_سید_جواد_باقرزاده هم برای یافتن علت تیراندازی ها به پائین خط آمده و با شنیدن موضوع از زبان #سردار_ناصر_اجاقلو به بالای خاکریز رفته و شروع به بررسی اوضاع کردند .
ماشین آلات مهندسی هنوز غرش کنان مشغول کار بودند و عراقی ها هم دیگه بالای خاکریز نمی آمدند و فقط دست شأن را بالا آورده و لباس چرخ می دادند ، سردار تقیلو مدتی این طرف و آن طرف را وارسی کرد و با دقت به صدای کار کردن لودر و صدای جیر جیر زنجیر تانکها گوش داد و بعد گفت که به احتمال زیاد قصد حمله دارند و با سوراخ کردن خاکریز مشغول باز کردن معبری برای ورود تانکها هستند ، بقیه فرماندهان هم همان حدس را زده و به گردان دستور آماده باش صد درصد داده و همه رزمندگان با تجهیزات کامل لبه خاکریز مستقر شده و منتظر هجوم دشمن شدیم .
با نوای زیبای اذان صبح هرکدام گوشه ای تیمم کرده و با ‌پوتین و بصورت نشسته نماز را بجای آورده و دوباره در بالای خاکریز موضع گرفته و منتظر دستورات بعدی شدیم ، آسمان داشت کاملاً روشن می شد و خورشید هم نم نم در حال طلوع بود که یکدفعه صدای کار کردن لودرها و جیر جیر شنی تانکها قطع شد و عراقی ها هم از دلقک بازی دست برداشته و منطقه به سوکت و آرامشی مرموز و خوف آور فرو رفت .
مدتی با اضطراب و نگرانی منتظر حرکت دشمن شدیم ، اما هیچ خبری نشد و هیچ نقطه ای هم از خاکریز عراقی ها سوراخ و باز نشد ،دیگه داشتیم از آمدنشان ناامید می شدیم که ناگهان صدای انفجاری شدید در هوا پیچیده و کانال و خاکریز شروع به لرزیدن کرد ، تا آمدیم ببینیم چه خبره ، صدای انفجار دوم آمد و پشت سرش هم صدای غرش شدید آب را شنیدیم و طولی هم نکشید که سیلابی عظیم و خروشان وسط میدان راه افتاد و با سرعت دشت را فرا گرفته و سمت خاکریز مان آمد .
شدت حرکت و حجم آب بقدری زیاد بود که سریع به خاکریز رسیده و از پائین خط وارد کانال شده و یک به یک سنگرهای برادران ارتشی را فرا گرفته و جلو آمد ، برادران ارتشی بلافاصله فرمان عقب نشینی دریافت کرده و با جمع آوری تجهیزات شروع به حرکت به سمت عقبه کردند .
کم کم آب به سنگرهای گردان ما هم رسید و با دستور فرماندهان شروع به درست کردن مانع و سد با گونی های پر از خاک کردیم ، سنگرهای نگهبانی و اجتماعی را یکی پس از دیگری خراب کرده و با گونی ها و الوار چوب شأن مقابل آب موانع ساختیم ، اما شدت آب بقدری بود که هر چه مانع درست کردیم ، بلافاصله خراب کرد و غرش کنان به سمت بالای کانال حرکت کرد .

🌀 #ادامه_دارد

🖍 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

💐 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s3.picofile.com/file/8369626218/IMG_20180521_182514_087.jpg

📝 #خاطره_ای از #عملیات_خیبر و فرمانده عزیزم #سردار_شهید_ناصر_اجاقلو :

🔘 #قسمت_سوم

💠 #ملاقات_غیر_منتظره
چند ساعتی می شد که خیس و گل آلود و عرق ریزان مشغول ساخت مانع جلوی آب خروشان بودیم و آنچنان هم از آسمان خمپاره شصت و مینی کاتیوشا بر سرمان می ریخت که از شدت انفجارات ، ابری غلیظ از دود و خاکستر سرتاسر کانال را فرا گرفته بود و فقط تیر و ترکش بود که از هر طرف مان زوزه کشان رد می شد.
دیگر تموم سنگرهای گروهان به زیر آب رفته و به سنگرهای گروهان دوم رسیده بودیم که یکدفعه #سردار_ناصر_اجاقلو صدایم کرد و ازم خواست که فوری به کنار تانکر آبی که کناره جاده خاکی بود رفته و مقداری گونی خالی از آنجا بیاورم .
بااحتیاط از کانال خارج شده و نیم خیز و شتابان سمت تانکر آب رفتم . آتش‌باران عراقی ها بقدری گسترده و شدید بود که کل منطقه به جهنمی آتشین تبدیل شده بود ، عقبه و خطوط مواصلاتی زیر آتش متوالی توپخانه دورزن و خمپاره ۱۲۰ و چله چله های عراقی بود و خطوط مقدم هم زیر بارانی از خمپاره شصت و مینی کاتیوشا ، قدم به قدم خیز زده و بلند شدم تا اینکه عاقبت به تانکر آب رسیده و سریع چند بسته گونی برداشته و عزم بازگشت نمودم که ناگهان موتوری قرمز رنگ روی جاده خاکی توقف کرد و سوارش با تکان دادن دست ازم خواست که به سمتش برم ، تا جاده خاکی حدود سیصد یا چهارصد متری فاصله بود و متر به مترش هم زیر آتش و باران تیر و ترکش بود ، باخودم گفتم این دیگه چطور دیوانه ای هست که زیر این آتش و این همه ترکش و موج انفجار با موتور آمده به خط مقدم ، گونی ها را زمین گذاشته و نیم خیز با سرعت به طرفش رفته و چندبار هم از ترس خمپاره خیز زدم تا اینکه به کنارش رسیده و نفس نفس زنان سلام داده و گفتم امری دارید ! جواب سلام را داد و گفت : دلاور خسته نباشی ، می تونی فرمانده گردان را برام پیدا کنی ؟ لباس سپاهی تنش بود و با چفیه صورت شو‌ پوشانده بود و اصلأ شناخته نمی شد و برای همین هم با تعجب پرسیدم که بگم کی باهاشون کار داره !؟ گفت به آقا مجید بگو مهدی کارت داره و بعد هم چفیه را از صورتش کنار زد و دیدم که مقابل #سردار_مهدی_زین_الدین فرمانده مخلص و دلاور #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع ایستاده ام ، اصلاً باور کردنی نبود ، فرمانده لشگر در خط مقدم ، زیر آن همه تیر و ترکش ، خودش هم تک و تنها با یه موتور ، طوری شوکه شدم که مثل برق گرفته ها سرجام خشکم زد و مات و مبهوت به سروصورت غرقه در خاکش نگاه کردم .
دلاور انگاری دل شیر داشت ! روی موتور نشسته بود و هیچ توجه ای به انفجارات و ترکش هایی که مثل نقل و نبات می بارید نداشت ، خلاصه سردار دید که کلید کردم و حرکتی نمی کنم ، لبخند نازی زد و گفت : پس دلاور ! نمیری صداش کنی !؟ سریع کنار موتورش پریده و با شور و اشتیاق فراوانی بوسه ای به صورت غرق در خاکش زده و دوان دوان سمت کانال حرکت کردم .
با ورود به کانال #سردار_ناصر_اجاقلو را دیده و با شوق و هیجان زیادی گفتم که آقا مهدی فرمانده لشگر با آقا مجید کار داره ، سردار اجاقلو اول باور نکرد و خیلی جدی گفت : آخه الان وقته شوخی کردنه !؟ فرمانده لشگر اینجا چکار داره !؟ تو مگه نرفتی گونی بیاری ، پس کو گونی ها !؟ دوباره گفتم که سردار زین الدین با موتور کنار جاده خاکی ایستاده و ازم خواسته فرمانده گردان را براش پیدا کنم . سردار اجاقلو هم وقتی دید که واقعاً جدی میگم ، شتابان لبه کانال پرید و با دیدن موتوری ، از کانال خارج و نیم خیز به سمت جاده خاکی رفت و در ضمن به #سردار_کمال_قشمی هم گفت که سریع سمت بالای کانال رفته و #سردار_مجید_تقیلو را از موضوع باخبر کنه ، خیلی دلم می خواست که بدانم سردار چکار داره و برای همین هم پشت سر سردار اجاقلو از کانال خارج شدم ، اما سردار اجاقلو برگشت و گفت که تو دیگه کجا ! برگرد به کانال ، مسیرم را به سمت تانکر آب عوض کرده و خنده کنان گفتم : دنبال شما نمیام که ، میرم گونی خالی بیارم و شتابان سمت تانکر آب رفتم ، طولی هم نکشید که دیدم #سردار_مجید_تقیلو و #سردار_محمد_اوصانلو از کانال خارج شده ‌و سراسیمه به سمت سردار رفتند .

🌀 #ادامه_دارد

🖍 #خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

💐 یاد باد آن روزگاران ، یاد باد

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #کربلای_پنج

🌹 #شهیدی که از محل #شهادتش آگاه بود!؟

🔸🔹 نام ابوالفضل که می آید ناخودآگاه یاد سقا می افتیم و عطر ناب ابوالفضل العباس به مشام می رسد ، دوباره عطش عشق و معرفت ما را هم لب تشنه می کند ، عطش روز عاشورا و نیامدن علمدار ، امان از دلها می گیرد و بغضی سنگین را میهمان گلو میکند ..

سردار بسیجی #ابوالفضل_خدامرادی از بچه های اصیل و حلال لقمه محله #حسینیه_اعظم_زنجان بود که از کودکی سرسفره اربابش امام حسین(ع) و قمر بنی هاشم (ع) بزرگ شده بود .

با آغاز انقلاب اسلامی به جمع دل باختگان مسلک پیرجماران پیوسته و با شروع جنگ تحمیلی ، دلاورانه کوله و بار جهاد برداشته و بصورت نیروی داوطلب روانه جبهه های حق علیه باطل شد تا خدای نکرده علم مرادش امام خمینی (ره) روی زمین نماند.

ابوالفضل دلیرانه و بی باک در دهها عملیات کوچک و بزرگ به عنوان رزمنده خط شکن حضور یافته و چند باری هم سخت مجروح می شود . تا اینکه نوبت به عملیات عاشورایی #کربلای_پنج می رسد و بعنوان فرمانده گروهان غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا مشغول خدمت می شود اما در عین آموزش ها یکدفعه دچار دیابت (بیماری قند) شده و به ناچار مجبور به تزریق انسولین می شود .

#سردار_محمد_اوصانلو فرمانده گردان از موضوع اطلاع یافته و برای مراعات حال و احوالش او را از فرماندهی گروهان غواصان برداشته و فرمانده گروهان رزمندگان ساحل شکن می کند .

خبر فوری به گوش ابوالفضل می رسد . شتابان برای اعتراض پیش فرمانده گردان رفته و به او می گوید :
آقا محمد اگه اینکار را بکنی ، واقعاً حلالت نمیکنم ! تو از هیچی خبر نداری و نمی دونی که قراره چه اتفاقی بیفته ! باور کن من در این عملیات شهید خواهم شد و از محل شهادتم هم آگاهی کامل دارم و با انگشت نقطه ای را نزدیک موانع عراقی ها نشان داده و می گوید ، فردای عملیات جنازه مرا آنجا خواهی یافت..!

ابوالفضل ! به حقیقت یک جنگجوی بی باک و نترس بود و واقعاً دوست داشت که بعنوان نیروی خط شکن و رزمنده غواص در عملیات حضور داشته باشد و برای همین هم بقدری به سردار اوصانلو گیر داده و التماس کرد تا اینکه عاقبت فرمانده تسلیم اصرار فراوانش شد و از دستور خود عقب نشینی کرد .

شامگاه ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج آغاز و ابوالفضل با رزمندگان غواص خود به قلب دشمن زد و در نبردی بسیار نزدیک و سنگین موفق به شکستن خط اول دشمن و تصرف سنگرهای دفاعی آنها شد .

صبح عملیات ، پیکر مطهر شهدا را یکی یکی از آب جمع می کردند ، آقا محمد فرمانده دلاور گردان هم به دنبال پیکر شهدا و رفقایش بود . حیران مانده و وجب به وجب آب را با دقت فراوان وارسی می‌کرد ، انگاری که داشت از دل دریا مروارید درشت و زیبا صید می کرد.
در میان آب ها به سیم خاردار سوم بعثی ها رسیده و ناگهان دست زیبای غواصی از داخل آب نمایان می شود ، جنازه را که از آب بیرون می‌کشند ، می بینند که پیکر پاک و مطهر #ابوالفضل_خدا_مرادی است ، درست همان محلی که خودش وعده دیدار داده بود.‌‌...!

🔹🔸بعد شهادتش ، یکی از دوستانش خواب دید که ابوالفضل با لباس جبهه داره خانه خدا را طواف می کنه و مثل همیشه با حالتی آرام و نگاه معصومانه به او هم می گوید :
لباس جبهه همان لباس احرام است ، تو هم بیا و با لباس جبهه طواف کن..

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

🌹 شیرمرد زنجانی ، سردار غواص #شهید_ابوالفضل_خدامرادی از بسیجیان سلحشور و رزمندگان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که از اوائل جنگ پای به میادین نبرد با متجاوزین بعثی گذاشته و بعد از حضور چشمگیر و حماسی در دهها عملیات بزرگ و کوچک و چندین بار مجروحیت و از دست دادن یک چشم عاقبت در کسوت فرمانده دلاور گروهان غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

#دفاع_مقدس
#غواصان_شهید_زنجان
#عملیات_کربلای_۵
#کنگره_۳۵۳۵_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab