https://www.qavaslar.ir/images/khaterat/valfajr8-s.osanlou.jpg
🇮🇷 #آشنایی_با #شهدا #سرداران #رزمندگان #غواصان #استان_زنجان
💠 #خاطره_ای کوتاه و زیبا از سردار غواص #غلامرضا_جعفری فرمانده دلاور گروهان #غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
در #عملیات_والفجر_هشت ( بهمن ماه ۱۳۶۴ ، #اروند_رود ، #فاو عراق )
🔵 #دشمن_سرسخت
🌷 در #عملیات_والفجر_هشت ما رفتیم آن طرف آب طرف آب اروند.در دست من هم یک بی سیم و یک چراغ قوه بود...آقای #رضا_مرادی ، آقای #عباس_لشگری و چندی دیگر از کنار آب رفتیم که ببینیم با یگان جناح سمت چپمان الحاق صورت گرفته یا نه ...ما از یک جایی رفتیم و دور زدیم به سمت بالا.
🌷می خواهم بدانید این طور نبود که با یک الله اکبر کشیدن 20 هزار نفر از دشمن دستشان را بالا ببرند بلکه تا آخرین لحظه می ایستادند.ما از یک جایی رفتیم منور هم زده بودند و درگیری شدیدی هم بود من دیدم
🌷یک #عراقی با هیکل درشت تنومند با سر و صورت خونی افتاده رو به سمت بالا اما چشمانش باز بود و چهار چشمی خوابیده رو به بالا کنارش هم مقداری خون بود ما رد شدیم دست من یک چراغ قوه بود یک لحظه احساس کردم این ممکن است زنده باشد.بلافاصله به اتفاق آقای مرادی به بچه ها گفتم برگردیم و برگشتیم و من بالای آن جنازه عراقی ایستادم و چراغ قوه را از بالا روشن کردم و نور را انداختم روی صورت او و همینطوری از بالا آوردم پایین.
🌷همینطور که چراغ قوه را آوردم پایین دیدیم که چشمها و پلکهایش تکان می خورد و زنده است...آقای مرادی یک خشاب پر ،توی شکمش خالی کردند ؛با پایم زدم تا ببینم عکس العملی دارد یا نه ،وقتی به پهلو چرخید دیدیم یک کلاش دو خشابه چشبیده بهم پشتش گذاشته و خوابیده روی کلاش ودر عین حال رو به آسمان خوابیده و چشمهایش را چهار چشمی باز گذاشته تا به اوضاع و اطرافش کاملاً مسلط باشد تا ببیند کی آمد و کی رفت که بعد یک تحرک انجام دهد(همین عمل را در عملیات مرصاد یک دختر از سازمان منافقین انجام داده بود و یک ستون از نیروهای مارا به رگبار بسته بود که بعداً گرفته بودنش ) و بعد ما رفتیم و دیدیم که الحاق صورت گرفته است و مجدداً از همان مسیر بازگشتیم و دیدیم که آن عراقی آنجا نیست یک خشاب پر توی شکمش خالی شده بود ولی در آنجا نبود من با چراغ قوه رد خون را گرفتم و بچه ها به دنبال من آمدند و دیدیم که به حالت زخمی خود را کشیده به یک سنگر و یک آرپی جی بداشته و یک موشک را گذاشته روی آر پی جی و به سمت ما نشانه گرفته و افتاده بود که می خواسته با همان زخمی مارا از پشت با آرپ جی بزند و در همان جا مرده بود این ها اینطوری می جنگیدند.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
🇮🇷 #آشنایی_با #شهدا #سرداران #رزمندگان #غواصان #استان_زنجان
💠 #خاطره_ای کوتاه و زیبا از سردار غواص #غلامرضا_جعفری فرمانده دلاور گروهان #غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
در #عملیات_والفجر_هشت ( بهمن ماه ۱۳۶۴ ، #اروند_رود ، #فاو عراق )
🔵 #دشمن_سرسخت
🌷 در #عملیات_والفجر_هشت ما رفتیم آن طرف آب طرف آب اروند.در دست من هم یک بی سیم و یک چراغ قوه بود...آقای #رضا_مرادی ، آقای #عباس_لشگری و چندی دیگر از کنار آب رفتیم که ببینیم با یگان جناح سمت چپمان الحاق صورت گرفته یا نه ...ما از یک جایی رفتیم و دور زدیم به سمت بالا.
🌷می خواهم بدانید این طور نبود که با یک الله اکبر کشیدن 20 هزار نفر از دشمن دستشان را بالا ببرند بلکه تا آخرین لحظه می ایستادند.ما از یک جایی رفتیم منور هم زده بودند و درگیری شدیدی هم بود من دیدم
🌷یک #عراقی با هیکل درشت تنومند با سر و صورت خونی افتاده رو به سمت بالا اما چشمانش باز بود و چهار چشمی خوابیده رو به بالا کنارش هم مقداری خون بود ما رد شدیم دست من یک چراغ قوه بود یک لحظه احساس کردم این ممکن است زنده باشد.بلافاصله به اتفاق آقای مرادی به بچه ها گفتم برگردیم و برگشتیم و من بالای آن جنازه عراقی ایستادم و چراغ قوه را از بالا روشن کردم و نور را انداختم روی صورت او و همینطوری از بالا آوردم پایین.
🌷همینطور که چراغ قوه را آوردم پایین دیدیم که چشمها و پلکهایش تکان می خورد و زنده است...آقای مرادی یک خشاب پر ،توی شکمش خالی کردند ؛با پایم زدم تا ببینم عکس العملی دارد یا نه ،وقتی به پهلو چرخید دیدیم یک کلاش دو خشابه چشبیده بهم پشتش گذاشته و خوابیده روی کلاش ودر عین حال رو به آسمان خوابیده و چشمهایش را چهار چشمی باز گذاشته تا به اوضاع و اطرافش کاملاً مسلط باشد تا ببیند کی آمد و کی رفت که بعد یک تحرک انجام دهد(همین عمل را در عملیات مرصاد یک دختر از سازمان منافقین انجام داده بود و یک ستون از نیروهای مارا به رگبار بسته بود که بعداً گرفته بودنش ) و بعد ما رفتیم و دیدیم که الحاق صورت گرفته است و مجدداً از همان مسیر بازگشتیم و دیدیم که آن عراقی آنجا نیست یک خشاب پر توی شکمش خالی شده بود ولی در آنجا نبود من با چراغ قوه رد خون را گرفتم و بچه ها به دنبال من آمدند و دیدیم که به حالت زخمی خود را کشیده به یک سنگر و یک آرپی جی بداشته و یک موشک را گذاشته روی آر پی جی و به سمت ما نشانه گرفته و افتاده بود که می خواسته با همان زخمی مارا از پشت با آرپ جی بزند و در همان جا مرده بود این ها اینطوری می جنگیدند.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
#سرداران_رزمندگان_استان_زنجان
#غواصان_شهید
👥 به کانال #دل_باخته بپیوندید.
🆔 https://telegram.me/pcdrab
✅ وبلاگ #دل_باخته
🅱 Pcdr.parsiblog.com
💢 #والفجر_هشت
✒️ #خاطره_ای کوتاه و زیبا از شب آغازین عملیات #والفجر_هشت
⭕️ #دشمن_سرسخت
🔸🔹 در شب آغازین عملیات والفجر هشت رفتیم آن طرف اروندرود .در دست من یک بی سیم و یک چراغ قوه بود... برادران بسیجی #رضا_مرادی و #عباس_لشگری و چندی دیگر از کنار آب رفتیم که ببینیم با یگان جناح سمت چپ مان الحاق صورت گرفته یا نه ...ما از یک جایی رفتیم و دور زدیم به سمت بالا.
می خواهم بدانید این طور نبود که با یک الله اکبر کشیدن ۲۰ هزار نفر از دشمن دستشان را بالا ببرند . بلکه تا آخرین لحظه می ایستادند . ما از یک جایی رفتیم منور هم زده بودند و درگیری شدیدی هم بود. من دیدم یک عراقی با هیکل درشت و تنومند با سر و صورت خونی افتاده رو به سمت بالا اما چشمانش باز بود و چهار چشمی خوابیده رو به بالا ، کنارش هم مقداری خون بود . ما رد شدیم دست من یک چراغ قوه بود یک لحظه احساس کردم این ممکن است زنده باشد.
بلافاصله به بچه ها گفتم برگردیم و برگشتیم و من بالای آن جنازه عراقی ایستادم و چراغ قوه را از بالا روشن کردم و نور را انداختم روی صورت او و همینطوری از بالا آوردم پایین. همینطور که چراغ قوه را آوردم پایین دیدیم که چشمها و پلکهایش تکان می خورد و زنده است...آقای مرادی یک خشاب پر ، گلوله توی شکمش خالی کردند .
با پایم زدم تا ببینم عکس العملی دارد یا نه ، وقتی به پهلو چرخید . دیدیم یک کلاش دو خشابه چسبیده بهم پشتش گذاشته و خوابیده روی کلاش و در عین حال رو به آسمان خوابیده و چشمهایش را چهار چشمی باز گذاشته تا به اوضاع و اطرافش کاملاً مسلط باشد تا ببیند کی آمد و کی رفت که بعد یک تحرک انجام دهد ( همین عمل را در عملیات مرصاد یک دختر از سازمان منافقین انجام داده بود و یک ستون از نیروهای ما را به رگبار بسته بود که بعداً گرفته بودنش ) و بعد ما رفتیم و دیدیم که الحاق صورت گرفته است و مجدداً از همان مسیر بازگشتیم و دیدیم که آن عراقی آنجا نیست یک خشاب پر توی شکمش خالی شده بود ولی در آنجا نبود من با چراغ قوه رد خون را گرفتم و بچه ها به دنبال من آمدند و دیدیم که به حالت زخمی خود را کشیده به یک سنگر و یک آر پی جی برداشته و یک موشک را گذاشته روی آر پی جی و به سمت ما نشانه گرفته بوده اما مرگ امانش را بریده بود . می خواسته با آن همه زخم ما را از پشت با آر پی جی بزند و در همان جا مرده بود. این ها اینطوری می جنگیدند.
🖍 خاطره از سردار بسیجی غواص جانباز #حاج_غلامرضا_جعفری فرمانده دلاور گروهان اول غواصان خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا
در #عملیات_والفجر۸ ( بهمن ماه ۱۳۶۴ ، #اروند_رود ، شهر بندری #فاو_عراق )
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
✒️ #خاطره_ای کوتاه و زیبا از شب آغازین عملیات #والفجر_هشت
⭕️ #دشمن_سرسخت
🔸🔹 در شب آغازین عملیات والفجر هشت رفتیم آن طرف اروندرود .در دست من یک بی سیم و یک چراغ قوه بود... برادران بسیجی #رضا_مرادی و #عباس_لشگری و چندی دیگر از کنار آب رفتیم که ببینیم با یگان جناح سمت چپ مان الحاق صورت گرفته یا نه ...ما از یک جایی رفتیم و دور زدیم به سمت بالا.
می خواهم بدانید این طور نبود که با یک الله اکبر کشیدن ۲۰ هزار نفر از دشمن دستشان را بالا ببرند . بلکه تا آخرین لحظه می ایستادند . ما از یک جایی رفتیم منور هم زده بودند و درگیری شدیدی هم بود. من دیدم یک عراقی با هیکل درشت و تنومند با سر و صورت خونی افتاده رو به سمت بالا اما چشمانش باز بود و چهار چشمی خوابیده رو به بالا ، کنارش هم مقداری خون بود . ما رد شدیم دست من یک چراغ قوه بود یک لحظه احساس کردم این ممکن است زنده باشد.
بلافاصله به بچه ها گفتم برگردیم و برگشتیم و من بالای آن جنازه عراقی ایستادم و چراغ قوه را از بالا روشن کردم و نور را انداختم روی صورت او و همینطوری از بالا آوردم پایین. همینطور که چراغ قوه را آوردم پایین دیدیم که چشمها و پلکهایش تکان می خورد و زنده است...آقای مرادی یک خشاب پر ، گلوله توی شکمش خالی کردند .
با پایم زدم تا ببینم عکس العملی دارد یا نه ، وقتی به پهلو چرخید . دیدیم یک کلاش دو خشابه چسبیده بهم پشتش گذاشته و خوابیده روی کلاش و در عین حال رو به آسمان خوابیده و چشمهایش را چهار چشمی باز گذاشته تا به اوضاع و اطرافش کاملاً مسلط باشد تا ببیند کی آمد و کی رفت که بعد یک تحرک انجام دهد ( همین عمل را در عملیات مرصاد یک دختر از سازمان منافقین انجام داده بود و یک ستون از نیروهای ما را به رگبار بسته بود که بعداً گرفته بودنش ) و بعد ما رفتیم و دیدیم که الحاق صورت گرفته است و مجدداً از همان مسیر بازگشتیم و دیدیم که آن عراقی آنجا نیست یک خشاب پر توی شکمش خالی شده بود ولی در آنجا نبود من با چراغ قوه رد خون را گرفتم و بچه ها به دنبال من آمدند و دیدیم که به حالت زخمی خود را کشیده به یک سنگر و یک آر پی جی برداشته و یک موشک را گذاشته روی آر پی جی و به سمت ما نشانه گرفته بوده اما مرگ امانش را بریده بود . می خواسته با آن همه زخم ما را از پشت با آر پی جی بزند و در همان جا مرده بود. این ها اینطوری می جنگیدند.
🖍 خاطره از سردار بسیجی غواص جانباز #حاج_غلامرضا_جعفری فرمانده دلاور گروهان اول غواصان خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا
در #عملیات_والفجر۸ ( بهمن ماه ۱۳۶۴ ، #اروند_رود ، شهر بندری #فاو_عراق )
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab