Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎦 #نماهنگ حماسی
🔴 ما گفته بودیم دوران بزن و در رو نیست..
🎙با نوای دلنشین: حاج #میثم_مطیعی
#ما_به_آنها_سیلی_خواهیم_زد
#حادثه_تروریستی_تهران
#سیلی_سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 ما گفته بودیم دوران بزن و در رو نیست..
🎙با نوای دلنشین: حاج #میثم_مطیعی
#ما_به_آنها_سیلی_خواهیم_زد
#حادثه_تروریستی_تهران
#سیلی_سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 یا فاطمه من عقده دل وا نکردم/ گشتم ولی قبر ترا پیدا نکردم
🔵فرازی از وصیت نامه #شهید_حسن_عشوری :
تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برای من سنگ قبر تهیه نکنید !؟
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵فرازی از وصیت نامه #شهید_حسن_عشوری :
تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برای من سنگ قبر تهیه نکنید !؟
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 #جانباز_شهید_بیت_الله_ندرلو
شیرمرد زنجانی ، از بسیجیان دلاور و حماسه ساز گردان های خط شکن #استان_زنجان در دفاع مقدس
🌸 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
شیرمرد زنجانی ، از بسیجیان دلاور و حماسه ساز گردان های خط شکن #استان_زنجان در دفاع مقدس
🌸 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 بسیجی #شهید_سید_داوود_شبیری
شیرمرد #زنجانی #مداح باصفای جبهه ها،از نیروهای کادر فرماندهی #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع
#استان_زنجان
شهادت:فروردین۱۳۶۶ #عملیات_کربلای_هشت
🌸 یادش گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
شیرمرد #زنجانی #مداح باصفای جبهه ها،از نیروهای کادر فرماندهی #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع
#استان_زنجان
شهادت:فروردین۱۳۶۶ #عملیات_کربلای_هشت
🌸 یادش گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📣 #منتشر_کنید
🎦 فیلمی به صورت تقطیع شده و گزینشی از سخنان رهبری در سال۶۶ در حال پخش است.
🔴 این #فیلم را کامل ببینید
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🎦 فیلمی به صورت تقطیع شده و گزینشی از سخنان رهبری در سال۶۶ در حال پخش است.
🔴 این #فیلم را کامل ببینید
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
مناجات شهید چمران
BisimchiMedia
🎙 گزیده ای از مناجات زیبا و عرفانی
🌸 #شهید_دکتر_چمران
🌺 در سالروز شهادت با افتخارش یاد و نامش را گرامی داشته و برای شادی روح پرفتوح اش صلواتی بفرستیم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 #شهید_دکتر_چمران
🌺 در سالروز شهادت با افتخارش یاد و نامش را گرامی داشته و برای شادی روح پرفتوح اش صلواتی بفرستیم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 کجایند مردان بی ادعا...
#غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر (ع) #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴ ، فاو عراق)
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر (ع) #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴ ، فاو عراق)
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s8.picofile.com/file/8293326042/IMG_20170427_230537_849.jpg
🔴 #خاطره_ای زیبا از #غواص_شهید_یوسف_قربانی
💠 از كارهایی که شهيد يوسف قربانی علاقه وافری بهش داشت ، نقاشی و نوشتن شعر و قطعه ادبی بر در و ديوار چادرها بود و هرجا كه مي رفت، شعر یا شکلی هنری ازخود به یادگار می گذاشت و هرچه هم بچه ها بهش میگفتند که اینکار را نکن ، اصلا گوش نمیداد و در نهان و آشکار به كارش ادامه میداد.
💠 یک روز همین کارش حسابی مشکل درست کرد و چندساعتی تو دردسر عجیبی افتاد ، جریانش هم از این قراره که يك روز تو مقر آموزشی لشگر ۳۱ عاشورا بعداز پایان کلاسها،كچ را برداشته وباخط زیبایی آيه " فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما" را روي تخته سياه می نویسد .
💠 این آیه شریفه مورد سواستفاده سازمان تروریستی منافقین خلق (مجاهدين) قرار گرفته و سرخط آرم و نشان پرچم شون بود و واسه همین هم از اول انقلاب بین بچه حزب الهی ها اینطور جا افتاده بود که هرکس خیلی از این آیه استفاده کنه ، حتما از اعضای منافقینه ، آن روزها هم این گروهک وطن فروش باصدام بعثی روهم ریخته و تو محورهای عملیاتی واسه عراق جاسوسی میکرد و برای همین هم اوضاع حسابی امنیتی و نیروهای حفاظت همه جاحضور داشتند ، آن روز هم حرکت بی منظور یوسف از نظرها پنهان نمانده و بچههای اطلاعات وحفاظت حسابی بهش مشکوک شده و به عنوان منافق نفوذی بازداشت و برای تحقیقات بیشتر به ستاد لشگر منتقل میکنند .
💠 یوسف هم که عاشق هیجان و ماجرا جویی بود، بدون هیچ اعتراض و مقاومتی آروم و بی حرف باهاشون رفته و منتظر بقیه داستان میشه ، بچه های حفاظت هم واسه تخلیه اطلاعاتی يكي از نیروهاشون را به عنوان سرباز فراری همراه او می كنند ، طرف هم واسه اینکه ماموریت شو خوب انجام بده،حسابی گردو خاک راه انداخته و شروع به بدگویی و انتقاد از امام و انقلاب میکنه .
💠 یوسف که از دوران نوجوانی دلباخته مرام و مسلک پیرجماران واز عاشقان صادق انقلاب بود با شنیدن حرفهای زشت و مزخرفات پسره ،حسابی از كوره در رفته و باخشم و عصبانت شروع به زدنش میکنه و اونقدر جدی و محکم کتکش میزنه که صدای ناله و فریادهاش فضای ستاد را پر میکنه و چند نفر با سرعت خود را رسانیده و با خواهش و تمنا پسره را از زیر مشت و لگدش نجات می دهند .
💠 خلاصه کتک کاری و خشم یوسف ، صداقت پاک شو آشکار کرده و از طرفی هم فرماندهان گردان دنبالش آمده و آزاد میشود،هنگام خروج از ستاد ازش می پرسند که آخه تو با این سابقه درخشان و این همه عشق و علاقه به امام و انقلاب ،چرا با نوشتن اين آيه همه را بخودت مشکوک کردی ؟ یوسف هم خنده کنان ميگويد: اين آيه زیبای قرآنه!حالا اگه ديگران از آن سوءاستفاده کرده و به بيراهه رفته اند ، گناه من و قرآن چیه ؟!
🌸 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
🌺 #غواص_شهید_یوسف_قربانی
شیرمرد زنجانی ، معاونت گروهان غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج_استان_زنجان در عملیات های عاشورایی #کربلای_۴_و_۵ ، #شهادت : دیماه ۱۳۶۵ _ منطقه عملیاتی #شلمچه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🔴 #خاطره_ای زیبا از #غواص_شهید_یوسف_قربانی
💠 از كارهایی که شهيد يوسف قربانی علاقه وافری بهش داشت ، نقاشی و نوشتن شعر و قطعه ادبی بر در و ديوار چادرها بود و هرجا كه مي رفت، شعر یا شکلی هنری ازخود به یادگار می گذاشت و هرچه هم بچه ها بهش میگفتند که اینکار را نکن ، اصلا گوش نمیداد و در نهان و آشکار به كارش ادامه میداد.
💠 یک روز همین کارش حسابی مشکل درست کرد و چندساعتی تو دردسر عجیبی افتاد ، جریانش هم از این قراره که يك روز تو مقر آموزشی لشگر ۳۱ عاشورا بعداز پایان کلاسها،كچ را برداشته وباخط زیبایی آيه " فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما" را روي تخته سياه می نویسد .
💠 این آیه شریفه مورد سواستفاده سازمان تروریستی منافقین خلق (مجاهدين) قرار گرفته و سرخط آرم و نشان پرچم شون بود و واسه همین هم از اول انقلاب بین بچه حزب الهی ها اینطور جا افتاده بود که هرکس خیلی از این آیه استفاده کنه ، حتما از اعضای منافقینه ، آن روزها هم این گروهک وطن فروش باصدام بعثی روهم ریخته و تو محورهای عملیاتی واسه عراق جاسوسی میکرد و برای همین هم اوضاع حسابی امنیتی و نیروهای حفاظت همه جاحضور داشتند ، آن روز هم حرکت بی منظور یوسف از نظرها پنهان نمانده و بچههای اطلاعات وحفاظت حسابی بهش مشکوک شده و به عنوان منافق نفوذی بازداشت و برای تحقیقات بیشتر به ستاد لشگر منتقل میکنند .
💠 یوسف هم که عاشق هیجان و ماجرا جویی بود، بدون هیچ اعتراض و مقاومتی آروم و بی حرف باهاشون رفته و منتظر بقیه داستان میشه ، بچه های حفاظت هم واسه تخلیه اطلاعاتی يكي از نیروهاشون را به عنوان سرباز فراری همراه او می كنند ، طرف هم واسه اینکه ماموریت شو خوب انجام بده،حسابی گردو خاک راه انداخته و شروع به بدگویی و انتقاد از امام و انقلاب میکنه .
💠 یوسف که از دوران نوجوانی دلباخته مرام و مسلک پیرجماران واز عاشقان صادق انقلاب بود با شنیدن حرفهای زشت و مزخرفات پسره ،حسابی از كوره در رفته و باخشم و عصبانت شروع به زدنش میکنه و اونقدر جدی و محکم کتکش میزنه که صدای ناله و فریادهاش فضای ستاد را پر میکنه و چند نفر با سرعت خود را رسانیده و با خواهش و تمنا پسره را از زیر مشت و لگدش نجات می دهند .
💠 خلاصه کتک کاری و خشم یوسف ، صداقت پاک شو آشکار کرده و از طرفی هم فرماندهان گردان دنبالش آمده و آزاد میشود،هنگام خروج از ستاد ازش می پرسند که آخه تو با این سابقه درخشان و این همه عشق و علاقه به امام و انقلاب ،چرا با نوشتن اين آيه همه را بخودت مشکوک کردی ؟ یوسف هم خنده کنان ميگويد: اين آيه زیبای قرآنه!حالا اگه ديگران از آن سوءاستفاده کرده و به بيراهه رفته اند ، گناه من و قرآن چیه ؟!
🌸 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
🌺 #غواص_شهید_یوسف_قربانی
شیرمرد زنجانی ، معاونت گروهان غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج_استان_زنجان در عملیات های عاشورایی #کربلای_۴_و_۵ ، #شهادت : دیماه ۱۳۶۵ _ منطقه عملیاتی #شلمچه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🌸 یاد ایامی که در گلشن صفایی داشتیم
🔵 #غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان در #عملیات_والفجر_هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴ ، فاو عراق)
✅کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 #غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر_استان_زنجان در #عملیات_والفجر_هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴ ، فاو عراق)
✅کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 #قسمت_52
صغری خانم دست بچه ها را در دستش گرفت و راهی خانه ی مادر شوهرش شد. زیور خانم درحالیکه سبزی پاک میکرد گفت: «خوش گَلیبسن. گَل یوخونا.»
صغری خانم کنار او نشست و دسته ای سبزی برداشت و شروع به پاک کردن کرد. مادر شوهر گفت: من تو رو مثل دختر خودم دوس دارم.
صغری خانم جواب داد: خدا سایه ی شما و مشهدی نعمت رو از سَرمون کم نکنه.
زیور خانم گفت: راستش چند روزه می بینم یداله حالش خوب نیست. یه کم بیشتر مواظبش باش.
صغری خانم گفت: چشم. اون خیلی توداره و حالا حالاها حرف دلش رو به کسی نمیگه. مشکلش رو ازش میپرسم. اون توی زندگی یک رنگه و صداقت داره.
زن وقتی به خانه برگشت، از شوهرش وضعیت سلامتی اش را پرسید. یداله گفت: این روزا یه کم حالم خوش نیست. کلیه ام ناراحته. خوب میشم.
زن پرسید: تو که صدوسی کیلو وزن داشتی، چرا حالا شدی صد کیلو؟
- نمیدونم. شاید مریضم.
زن گفت: من همیشه کنارتم و واسه سلامتیت تلاش میکنم. خدا سایه ی تو رو از سر من و بچه ها کم نکنه.
یداله کنار حوض آمد و مدتی به تصویر شکسته ای که توی آب حوض افتاده بود، نگاه کرد. دست و صورتش را شست و روی تخت چوبی که در کنار حوض قرار داشت، دراز کشید. همسرش به حرکات او نگاه میکرد.
یداله گفت: صغری! بیا جلوتر. یه خواهشی از تو دارم.
زن نزدیکتر آمد و با گوشه ی چادر دست و صورت شوهرش را خشک کرد. یداله گفت: یه مقدار سروصدا نکنین و سَربه سر من نذارین. هرکس در زد، بگو نیست.
همسرش پرسید: اگه فامیل و دوست و آشنایی در زد، چی؟
یداله جواب داد: حتی در رو به روی پدر و مادر خودت هم که باهاشون همسایه ایم باز نکن. نمیخوام کسی بدونه من خونه ام. دوس ندارم یه مدت از خونه بیرون بِرم.
صغری خانم پرسید: چرا؟
یداله جواب داد: هیچی نپرس. سماور رو روشن کن و واسم چایی بیار.
یداله یک هفته از خانه بیرون نرفت. در این مدت، صبح زود از خواب بیدار میشد، نماز میخواند، قابلمه را برمی داشت و پس از خریدن حلیم یا کله پاچه و سنگگ به خانه برمیگشت. همسرش را بیدار میکرد و میگفت: تا من ورزشم رو تموم کنم، تو هم چایی رو دَم کُن و سفره رو بنداز.
یداله به یاد روزهای گذشته رادیوضبط را روشن میکرد و با صدای ضرب شیر خدا و اشعار او، شنو زورخانه میرفت و دور حیاط میدوید.
بسمالله الرحمن الرحیم✨یا رحمن و یا رحیم
شبی رفتم به میخانه✨گرفتم یک دو پیمانه
ز دست ساقی کوثر✨علی بن ابیطالب
یداله وقتی خسته میشد، روی تخت می نشست و با بچه ها و صغری خانم صبحانه میخورد. همسرش لبخندزنان از او میپرسید: انگار یه تصمیم مهمی گرفتی!
یداله هم جواب میداد: مَرده و قولش. توی مرام من، تسلیم وجود نداره.
🔵 #ادامه_دارد..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠 #قسمت_52
صغری خانم دست بچه ها را در دستش گرفت و راهی خانه ی مادر شوهرش شد. زیور خانم درحالیکه سبزی پاک میکرد گفت: «خوش گَلیبسن. گَل یوخونا.»
صغری خانم کنار او نشست و دسته ای سبزی برداشت و شروع به پاک کردن کرد. مادر شوهر گفت: من تو رو مثل دختر خودم دوس دارم.
صغری خانم جواب داد: خدا سایه ی شما و مشهدی نعمت رو از سَرمون کم نکنه.
زیور خانم گفت: راستش چند روزه می بینم یداله حالش خوب نیست. یه کم بیشتر مواظبش باش.
صغری خانم گفت: چشم. اون خیلی توداره و حالا حالاها حرف دلش رو به کسی نمیگه. مشکلش رو ازش میپرسم. اون توی زندگی یک رنگه و صداقت داره.
زن وقتی به خانه برگشت، از شوهرش وضعیت سلامتی اش را پرسید. یداله گفت: این روزا یه کم حالم خوش نیست. کلیه ام ناراحته. خوب میشم.
زن پرسید: تو که صدوسی کیلو وزن داشتی، چرا حالا شدی صد کیلو؟
- نمیدونم. شاید مریضم.
زن گفت: من همیشه کنارتم و واسه سلامتیت تلاش میکنم. خدا سایه ی تو رو از سر من و بچه ها کم نکنه.
یداله کنار حوض آمد و مدتی به تصویر شکسته ای که توی آب حوض افتاده بود، نگاه کرد. دست و صورتش را شست و روی تخت چوبی که در کنار حوض قرار داشت، دراز کشید. همسرش به حرکات او نگاه میکرد.
یداله گفت: صغری! بیا جلوتر. یه خواهشی از تو دارم.
زن نزدیکتر آمد و با گوشه ی چادر دست و صورت شوهرش را خشک کرد. یداله گفت: یه مقدار سروصدا نکنین و سَربه سر من نذارین. هرکس در زد، بگو نیست.
همسرش پرسید: اگه فامیل و دوست و آشنایی در زد، چی؟
یداله جواب داد: حتی در رو به روی پدر و مادر خودت هم که باهاشون همسایه ایم باز نکن. نمیخوام کسی بدونه من خونه ام. دوس ندارم یه مدت از خونه بیرون بِرم.
صغری خانم پرسید: چرا؟
یداله جواب داد: هیچی نپرس. سماور رو روشن کن و واسم چایی بیار.
یداله یک هفته از خانه بیرون نرفت. در این مدت، صبح زود از خواب بیدار میشد، نماز میخواند، قابلمه را برمی داشت و پس از خریدن حلیم یا کله پاچه و سنگگ به خانه برمیگشت. همسرش را بیدار میکرد و میگفت: تا من ورزشم رو تموم کنم، تو هم چایی رو دَم کُن و سفره رو بنداز.
یداله به یاد روزهای گذشته رادیوضبط را روشن میکرد و با صدای ضرب شیر خدا و اشعار او، شنو زورخانه میرفت و دور حیاط میدوید.
بسمالله الرحمن الرحیم✨یا رحمن و یا رحیم
شبی رفتم به میخانه✨گرفتم یک دو پیمانه
ز دست ساقی کوثر✨علی بن ابیطالب
یداله وقتی خسته میشد، روی تخت می نشست و با بچه ها و صغری خانم صبحانه میخورد. همسرش لبخندزنان از او میپرسید: انگار یه تصمیم مهمی گرفتی!
یداله هم جواب میداد: مَرده و قولش. توی مرام من، تسلیم وجود نداره.
🔵 #ادامه_دارد..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 خدایا، هنگامی که شیپور جنگ طنین انداز میشود، قلب من شکفته شده و به هیجان در میآید، زیرا جنگ #مرد را از #نامرد مشخص میکند!
🌺«شهید دکتر چمران»
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺«شهید دکتر چمران»
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
مناجات های زیبای شهید چمران 8Na08
<unknown>
🎙 فایل کامل #مناجات حماسی و عرفانی
🌺 #شهید_دکتر_چمران
🔵 وقتی شیپور جنگ طنین انداز می شود ، مرد از نامرد شناخته میشود .
🌸 یاد و نامش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 #شهید_دکتر_چمران
🔵 وقتی شیپور جنگ طنین انداز می شود ، مرد از نامرد شناخته میشود .
🌸 یاد و نامش گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 اولین تصاویر از تانک پیشرفته #کرار ساخت صنایع دفاعی ایران اسلامی
🌸 احساس غرور و افتخار به آدم دست میده!
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 احساس غرور و افتخار به آدم دست میده!
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد ،
هرکس مرد این راه است ، بسم الله ،
هرکس نیست خدا حافظ ...
🌸 #سردار_شهید_احمد_متوسلیان
🔴 یاد و نامش جاوید
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
هرکس مرد این راه است ، بسم الله ،
هرکس نیست خدا حافظ ...
🌸 #سردار_شهید_احمد_متوسلیان
🔴 یاد و نامش جاوید
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⛔️ شهیدتون چقدر گرفته !؟
🎙شرح حال خانواده های شهدا از زبان #محمود_کریمی
🌸 بسیار عالی و شنیدنی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🎙شرح حال خانواده های شهدا از زبان #محمود_کریمی
🌸 بسیار عالی و شنیدنی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 #غواصان خط شکن #استان_زنجان در عملیات های کربلای ۴ و ۵
ازسمت راست : #غواص_مرحوم_ناصر_حسنی ، #غواص_شهید_مصطفی_ولیی ، #غواص_شهید_محمد_محمدی
🌺 #یادشان_جاوید_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
ازسمت راست : #غواص_مرحوم_ناصر_حسنی ، #غواص_شهید_مصطفی_ولیی ، #غواص_شهید_محمد_محمدی
🌺 #یادشان_جاوید_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
💠 #قسمت_53
عده ای از دوستان قدیم یداله که از او دلخور بودند و با او خرده حسابهایی داشتند، فرصت را مناسب دیدند تا با او تسویه حساب کنند.
یداله حال قبلی را نداشت. رنگ صورتش پریده بود و بیشتر وقتش را با چند نفر از دوستانش می گذراند. آنها هم زمانی تنومند و قوی هیکل بودند و برای خود بروبیایی داشتند. سابقه ی آنها برای مردم منطقه ی امیرکبیر و میدان پایین روشن بود؛ اما مردمی که سالها یداله را می شناختند و با مرام و مَنشش آشنا بودند انتظار نداشتند او در جَرگه ی آنها باشد.
آنروزها از طرف دادستانی انقلاب برخورد شدیدی با مواد مخدر میشد. یداله و چند نفر دیگر بازداشت شده بودند. یداله هم مثل بقیه باید محاکمه میشد.
در دومین جلسه ی محاکمه، حاکم شرع پس از گوش دادن دفاعیات یداله، مدت محکومیت را به او ابلاغ کرد و از او خواست تا اگر حرفی برای گفتن دارد مطرح کند.
یداله گفت: همه ی کسانی که من رو می شناسن، میدونن که همیشه سالم زندگی کردم. مدافع مظلوم و مخالف ظالم بودم. منطقه ای که من در اون متولد شدم و رشد کردم، منطقه ی خاصی بوده. من اشتباهاتی داشتم و دارم اما این رو هم میدونستم که مخالفای من بالاخره یه روز انتقام میگیرن. من اعتراف میکنم که در دام اونا گرفتار شدم.
حاکم شرع گفت: حکم شما تائید شده. اگه بازهم نظری دارین بگین.
یداله جواب داد: من تابع قانونم و هیچ اعتراضی ندارم.
چند ماه از زندانی شدن یداله می گذشت. زندانی ها شنیده بودند که سروان فتح الهی به سِمَت مدیریت زندان منصوب شده است. زندانی ها به هر بهانه ای به دیدارش می رفتند و خودشان را به او معرفی میکردند.
بعدازاینکه اتاق مدیر خلوت شد، یداله در زد و وارد شد. سروان به هیکل او نگاهی کرد و گفت: ماشاالله به این ادب و قد و قامت! کاری داشتین؟
یداله جواب داد: مزاحم نمیشم. اومدم بگم خوش اومدین. اگه کمکی از دست من بربیاد در خدمت شما هستم.
سروان به احترام زندانی از جا بلند شد و گفت: خواهش میکنم بشینین. از محبت شما ممنونم. سایر زندونی ها هم شرمنده ام کردن.
یداله لبخندی به صورت مدیر زد و گفت: تا شما نشینین من نمی شینم.
سروان روی صندلی نشست و پرسید: خوشحال میشم اگه خودتون رو معرفی کنین.
- من یداله ندرلو هستم. چهار سال پیش مثل شما یکی از مسئولین همین زندون بودم و توی همین اتاق، روی همین صندلی و پشت همین میز می نشستم.
سروان از جایش بلند شد و جلوتر آمد و گفت: باور کردنش سخته! نه. امکان نداره.
یداله، نگاهی به درجه ی سرگرد انداخت و گفت: دوره ی انقلاب، یه مدت من با لباس کمیته، مسئول زندونی هایی بودم که از عوامل شاه بودن و خودمون دستگیرشون کرده بودیم.
سروان روی صندلی روبه روی یداله نشست و گفت: من هم از مأمورای دوره ی طاغوت بودم؛ اما ته دلم با شما انقلابی ها بود. الان هم انقلابی ها رو دوست دارم.
- زندونی های ما اونایی بودن که تا آخرین لحظه مقابل مردم ایستادن و به طرفشون شلیک کردن یا به مردم خیانت کردن.
سروان خندید و گفت: جزای ظلم به مردم و شلیک به طرف اونا، اسارت به دست مردمه. خُب. حالا چرا زندون افتادین؟
یداله با مشت به پیشانی خود کوبید و جواب داد: الان وقت صحبت کردن راجع به این موضوع نیست. مسئله ی من یه کم پیچیده اس. اگه اجازه بدین، دیگه مزاحم نشم. همین قدر بدونین که همه در معرض اشتباهن.
فتح الهی او را تا دمِ درِ اتاق بدرقه کرد و گفت: محبت شما توی دلم جا گرفت. من بازهم شما رو یه مدیر انقلابی میدونم. درِ اتاقم همیشه به روی شما بازه.
سروان فتح الهی وارد محوطه ی زندان شده بود و در حال بازدید از بندها بود. از دور یداله را دید که در حال عوض کردن لباس های یک زندانی بود. از معاون خود راجع به یداله پرسید.
معاون جواب داد: قربان. ایشون خیلی از این کارا میکنه. سَر همین زندونی معتاد رو تراشیده، به حمام برده و حالا لباس نوی زندان رو به اون می پوشونه.
سروان نزدیکتر آمد و با یداله و زندانی تازه وارد سلام و احوالپرسی کرد. یداله از زمین بلند شد و با او و معاونش دست داد.
سروان پرسید: آقا یداله! شما چرا این کار رو میکنین؟ این وظیفه ی همکارای منه.
یداله دکمه های پیراهن زندانی را بست و جواب داد: هرکی وارد زندون شد، بنده ی خداس. من انجام وظیفه کردم.
سروان از او تشکر کرد و به بازدیدش ادامه داد.
یداله دست زندانی تازه وارد را گرفت و به اتاق دو نفر اهل ترکیه رفتند. یداله پرسید: هارالی سیز؟
یکی از آنها جواب داد: ترکیه لی.
- نیه زندانا دوشموشوز؟
- شوفریک. تصادف ایله میشیک.
🔵 #ادامه_دارد..
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
💠 #قسمت_53
عده ای از دوستان قدیم یداله که از او دلخور بودند و با او خرده حسابهایی داشتند، فرصت را مناسب دیدند تا با او تسویه حساب کنند.
یداله حال قبلی را نداشت. رنگ صورتش پریده بود و بیشتر وقتش را با چند نفر از دوستانش می گذراند. آنها هم زمانی تنومند و قوی هیکل بودند و برای خود بروبیایی داشتند. سابقه ی آنها برای مردم منطقه ی امیرکبیر و میدان پایین روشن بود؛ اما مردمی که سالها یداله را می شناختند و با مرام و مَنشش آشنا بودند انتظار نداشتند او در جَرگه ی آنها باشد.
آنروزها از طرف دادستانی انقلاب برخورد شدیدی با مواد مخدر میشد. یداله و چند نفر دیگر بازداشت شده بودند. یداله هم مثل بقیه باید محاکمه میشد.
در دومین جلسه ی محاکمه، حاکم شرع پس از گوش دادن دفاعیات یداله، مدت محکومیت را به او ابلاغ کرد و از او خواست تا اگر حرفی برای گفتن دارد مطرح کند.
یداله گفت: همه ی کسانی که من رو می شناسن، میدونن که همیشه سالم زندگی کردم. مدافع مظلوم و مخالف ظالم بودم. منطقه ای که من در اون متولد شدم و رشد کردم، منطقه ی خاصی بوده. من اشتباهاتی داشتم و دارم اما این رو هم میدونستم که مخالفای من بالاخره یه روز انتقام میگیرن. من اعتراف میکنم که در دام اونا گرفتار شدم.
حاکم شرع گفت: حکم شما تائید شده. اگه بازهم نظری دارین بگین.
یداله جواب داد: من تابع قانونم و هیچ اعتراضی ندارم.
چند ماه از زندانی شدن یداله می گذشت. زندانی ها شنیده بودند که سروان فتح الهی به سِمَت مدیریت زندان منصوب شده است. زندانی ها به هر بهانه ای به دیدارش می رفتند و خودشان را به او معرفی میکردند.
بعدازاینکه اتاق مدیر خلوت شد، یداله در زد و وارد شد. سروان به هیکل او نگاهی کرد و گفت: ماشاالله به این ادب و قد و قامت! کاری داشتین؟
یداله جواب داد: مزاحم نمیشم. اومدم بگم خوش اومدین. اگه کمکی از دست من بربیاد در خدمت شما هستم.
سروان به احترام زندانی از جا بلند شد و گفت: خواهش میکنم بشینین. از محبت شما ممنونم. سایر زندونی ها هم شرمنده ام کردن.
یداله لبخندی به صورت مدیر زد و گفت: تا شما نشینین من نمی شینم.
سروان روی صندلی نشست و پرسید: خوشحال میشم اگه خودتون رو معرفی کنین.
- من یداله ندرلو هستم. چهار سال پیش مثل شما یکی از مسئولین همین زندون بودم و توی همین اتاق، روی همین صندلی و پشت همین میز می نشستم.
سروان از جایش بلند شد و جلوتر آمد و گفت: باور کردنش سخته! نه. امکان نداره.
یداله، نگاهی به درجه ی سرگرد انداخت و گفت: دوره ی انقلاب، یه مدت من با لباس کمیته، مسئول زندونی هایی بودم که از عوامل شاه بودن و خودمون دستگیرشون کرده بودیم.
سروان روی صندلی روبه روی یداله نشست و گفت: من هم از مأمورای دوره ی طاغوت بودم؛ اما ته دلم با شما انقلابی ها بود. الان هم انقلابی ها رو دوست دارم.
- زندونی های ما اونایی بودن که تا آخرین لحظه مقابل مردم ایستادن و به طرفشون شلیک کردن یا به مردم خیانت کردن.
سروان خندید و گفت: جزای ظلم به مردم و شلیک به طرف اونا، اسارت به دست مردمه. خُب. حالا چرا زندون افتادین؟
یداله با مشت به پیشانی خود کوبید و جواب داد: الان وقت صحبت کردن راجع به این موضوع نیست. مسئله ی من یه کم پیچیده اس. اگه اجازه بدین، دیگه مزاحم نشم. همین قدر بدونین که همه در معرض اشتباهن.
فتح الهی او را تا دمِ درِ اتاق بدرقه کرد و گفت: محبت شما توی دلم جا گرفت. من بازهم شما رو یه مدیر انقلابی میدونم. درِ اتاقم همیشه به روی شما بازه.
سروان فتح الهی وارد محوطه ی زندان شده بود و در حال بازدید از بندها بود. از دور یداله را دید که در حال عوض کردن لباس های یک زندانی بود. از معاون خود راجع به یداله پرسید.
معاون جواب داد: قربان. ایشون خیلی از این کارا میکنه. سَر همین زندونی معتاد رو تراشیده، به حمام برده و حالا لباس نوی زندان رو به اون می پوشونه.
سروان نزدیکتر آمد و با یداله و زندانی تازه وارد سلام و احوالپرسی کرد. یداله از زمین بلند شد و با او و معاونش دست داد.
سروان پرسید: آقا یداله! شما چرا این کار رو میکنین؟ این وظیفه ی همکارای منه.
یداله دکمه های پیراهن زندانی را بست و جواب داد: هرکی وارد زندون شد، بنده ی خداس. من انجام وظیفه کردم.
سروان از او تشکر کرد و به بازدیدش ادامه داد.
یداله دست زندانی تازه وارد را گرفت و به اتاق دو نفر اهل ترکیه رفتند. یداله پرسید: هارالی سیز؟
یکی از آنها جواب داد: ترکیه لی.
- نیه زندانا دوشموشوز؟
- شوفریک. تصادف ایله میشیک.
🔵 #ادامه_دارد..
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
حضرت امام خمینی (ره):
#چمران باعزت وعظمت وبا تعهد به اسلام جان خودش را فداکردودراین دنیا شرف رابیمه کردو درآن دنیا هم رحمت خدا رابیمه کرد،ما و شما هم خواهیم رفت،مثل چمران #بمیرید
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#چمران باعزت وعظمت وبا تعهد به اسلام جان خودش را فداکردودراین دنیا شرف رابیمه کردو درآن دنیا هم رحمت خدا رابیمه کرد،ما و شما هم خواهیم رفت،مثل چمران #بمیرید
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🇮🇷غواصان خط شکن #استان_زنجان در عملیات های کربلای ۴ و ۵
از سمت راست #غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی #سردار_غواص_غلامرضا_جعفری #غواص_شهید_محمدباقر_فتح_اللهی
🌸 #یادشان_گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
از سمت راست #غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی #سردار_غواص_غلامرضا_جعفری #غواص_شهید_محمدباقر_فتح_اللهی
🌸 #یادشان_گرامی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab