دل باخته
818 subscribers
2.83K photos
2.92K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
4_5852851560320598766.pdf
1.1 MB
💢 #ببینید / کالک اصلی ( نقشه عملیاتی ) محور های عملیاتی #لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر

📸 آشنایی با آبراه ها و محورهای عملیاتی گردان های خط شکن و عمل کننده #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی بدر

📸 محورها و محل ماموریت #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع
#گردان_حضرت_امام_سجاد_ع
#استان_زنجان در مناطق جنگی #عمليات_بدر

⭕️ لازم به توضیح است که این نقشه باید اجرا می شد که متاسفانه بدلیل عدم پشتیبانی لازم و مشکلاتی که در عین و طول عملیات پیش آمد ، اکثریت گردان ها به اهداف خود نرسیده و تعدادی هم در محوری دیگر به غیر از محل مأموریت خود عمل کردند .

👌 بسیار عالی و پرمحتوا ، برای داشتن کیفیت بالا فایل بصورت PDF خدمتتان ارائه گردیده است ‌.

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
4_5852851560320598765.pdf
310.7 KB
💢 #لشگر_۳۱_عاشورا ذر #عمليات_بدر

📕 گزارش کامل و مبسوط از ماموریت و منطقه عملیاتی گردان های عمل کننده #لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر ، اسفند ماه ۱۳۶۳ ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق

📝 روز شمار عملیات و توضیح کامل مأموریت رزمندگان خط شکن و حماسه ساز #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع
#گردان_امام_سجاد_ع
#گردان_حضرت_حر_ره #استان_زنجان در عملیات عاشورایی #بدر

👌 #حتما_ببینید و بخوانید ، بسیار بسیار خواندنی و پرمحتوا

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #می_گذرد_کارون

💢 #ببینید / آلبومی زیبا و دیدنی از تصاویر بجامانده از رزمندگان خط شکن و حماسه ساز
#گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع
#گردان_حضرت_حر_ره #استان_زنجان در #عملیات_بدر

🌹 تعدادی زیادی از این عزیزان به درجه والای شهادت رسیده اند ، در #روز_شهید با صلواتی یادشان کنیم .

🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 فرازی زیبا از وصیت نامه گهربار بسیجی مخلص #غواص_شهید_جعفر_بیات :

🔸🔹 آرزو دارم هزاران بار كشته و زنده مي شدم ! فقط به خاطر اين كه راه حسين (ع) و هدف او پايدار باشد...

🌸 #غواص_شهید_جعفر_بیات از رزمندگان سلحشور و غواصان خط شکن و حماسه ساز #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #استان_زنجان در عملیات افتخار آفرین #والفجر_هشت

🥀 شهادت : بهمن ماه ۱۳۶۴ ، #عمليات_والفجر_۸ ، منطقه عملیاتی فاو عراق #اروندرود

💐 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#والفجر_هشت
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #انصارالحسین

📝 فرازی زیبا از وصیت نامه گهربار بسیجی مخلص #غواص_شهید_جعفر_بیات :

🔸🔹 آرزو دارم هزاران بار كشته و زنده مي شدم ! فقط به خاطر اين كه راه حسين (ع) و هدف او پايدار باشد...

🌸 بسیجی مخلص و دلاور #شهید_جعفر_بیات از رزمندگان سلحشور و غواصان خط شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #استان_زنجان در عملیات افتخار آفرین #والفجر_هشت

🥀 شهادت : بهمن ماه ۱۳۶۴ ، #عمليات_والفجر_۸ ، منطقه عملیاتی فاو عراق #اروندرود

💐 روحش شاد و یادش گرامی

🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

#محرم
#کربلای_حسین_ع
#فصل_عاشقی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

#قسمت_اول

🔸🔹بهمن ماه ۱۳۶۴ بود و چند روزی بیشتر به آغاز #عملیات_والفجر_هشت نمانده بود . داخل نخلستان های کناریه رودخانه #اروند_رود در سنگر اطلاعات و عملیات #لشگر_۳۱_عاشورا مشغول بررسی دوباره نقشه های منطقه و معبرهای عملیاتی لشگر بودیم که یکدفعه #حسین_شاکری با سه دست لباس غواصی از راه رسید و خیلی شاد و خرامان گفت : تو و کمال سریع لباس عوض کنید که قراره باهم بریم جلو و بفهمیم برادران مزدور عراقی مان امروزها چیکار میکنند !؟

حسین اسلحه برنداشت و فقط یک دوربین عکس برداری گردنش انداخت و به سمت نهر رفت . ما هم سریع لباس های غواصی را پوشیده و هرکدام یک کلاشینکف و چندتا خشاب برداشتیم و پشت سرش راه افتادیم . نزدیک های ظهر بود و عبور از اروند کاری بس سخت و دشوار می نمود . خلاصه زدیم به آب سرد نهر و نم نم و با احتیاط از داخل نیزارها وارد رودخانه اروند شده و به سمت خطوط عراقی ها رفتیم .

آب اروند بوی بسیار بدی می داد که انگار بوی زهم ماهی مرده بود و بقدری هم حال به هم زن و تهوع آور بود که واقعا حالم خراب می‌شد. با دور شدن از ساحل بوی بد آب هم برطرف شده و با خیال راحت به راه خود ادامه داده ایم . اولش خیلی آرام و با احتیاط در یک ستون جلو می‌رفتیم اما بعد وقتی به اواسط رودخانه رسیدیم و دیدیم که هیچ خبری از نیروهای دشمن در خطوط اول شان نیست و ساحل هم کاملا امن و امان است . دست به دست هم داده و همچون ماهی داخل آب سر خورده و با خنده و شوخی شروع به خواندن سرود کردیم .

حسین میخواند :
پشت سنگر گشته پنچر
ماشین فرمانده لشگر
پشت سنگر گشته پنچر
ای برادر/ای برادر
جک نداریم زاپاس شو
زیر ماشینش بذاریم
می‌خوره بر بام سنگر
خمپاره شصت پشت سرهم
ای برادر/ ای برادر/
باید به شط خون شنا کنیم
شالاپ شلوپ شالاپ شلوپ
باید که با قطار سفر کنیم
تالاپ تلوپ تالاپ تلوپ
ماهم باهاش همخوانی می کردیم و می خندیدم .

خلاصه با کلی خنده و شادی از عرض اروند گذشته و به موانع عراقی ها رسیدیم . از کنار انبواهی از سیم خاردارها و خورشیدی ها و مین های منور و بشکه های انفجاری عبور کرده و وارد نهری شدیم که به داخل خطوط عراقی ها می رفت . با احتیاط کامل و بدون کوچکترین سر و صدایی به سمت بالای نهر و پشت خطوط دفاعی دشمن رفتیم و در موقعیتی مناسب ، حسین شروع به عکس برداری از سنگرها و تجهیزات عراقی ها کرد و ما هم از دو طرف هواشو نگه داشتیم تا اینکه به مقری رسیدیم که در شناسایی های قبلی وجود نداشت .

عراقی ها مقری با خاکریزهای بلند و محکم ساخته بودند که داخلش تعداد زیادی ماشین فرماندهی و نفربر زرهی دیده می شد . حسین خنده نازی کرده و گفت : این هم از روزی امروز ما و سریع هم تقسیم کار کرد و با کمال از آب خارج شده و برای بررسی اوضاع و جمع آوری اطلاعات لازم به سمت مقر عراقی ها رفت . قرار بر آن بود که سریع دوری اطراف مقر زده و بدون توقف برگردند و من هم همانجا داخل آب موضع گرفته و تا برگشتن شأن مواظب تحرکات نیروهای دشمن باشم .

چهار چشمی اطراف را زیر نظر گرفته و بی صبرانه منتظر بازگشت بچه ها بودم . انتظار به درازا انجامید و دقایق با سرعت باور نکردنی تبدیل به ساعت شده و در سکوتی خوف ناک چند ساعتی پشت سر هم گذشت و هیچ خبری هم از همراهان نشد . آب خیلی سرد بود و بدنم کم کم کرخ می شد و احساس بی حسی در دست ها و پاهام می کردم . ناگهان صدای قایقی از دور آمده و گشتی عراقی ها را دیدیم که با سرعت به سمتم می آیند . شتابان داخل نیزارهای کنار نهر پریده و خود را میان نی ها پنهان کردم. قایق دشمن به کنارم رسیده و بدون هیچ واکنشی عبور کرده و دور شد....

🌀 #ادامه_دارد

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

📸 بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از غواصان خط شکن #گردان_حضرت_علی_اصغرع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات افتخار آفرین #والفجر_هشت ، بهمن ماه سال ۱۳۶۴ ، منطقه عملیاتی #اروندرود ، آزاد سازی شهر بندری #فاو عراق

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

#قسمت_دوم

حدود پنج ساعتی از رفتن حسین و کمال می گذشت و آفتاب داغ جنوب هم نم نم در حال غروب بود . هوای خنک عصرگاهی ، نیروهای عراقی را به گشت و گذار در میان نخل ها و اطراف نهر واداشته بود . مخفی گاهم هیچ امنیتی نداشت و هر لحظه امکان داشت که یک عراقی سر و کله اش کنار نهر پیدا بشه . باید هرچه سریعتر فکری کرده و تصمیمی می گرفتم . ماندن در آن وضعیت و میان نیزارهای کم ارتفاع ، کاری بسیار خطرناک و پر ریسک بود که عواقب بدی هم داشت . از سوی دیگر به زمان برگشت آب اروند به سمت دریا و افزایش سرعت آن هم نزدیک می شدیم و برگشتن به آنطرف رودخانه واقعا مشکل و دشوار می شد .

دقایقی با دقت اطراف و مسیر حرکت بچه ها را وارسی کردم تا شاید اثری از آنها پیدا کنم . اما هرچه گشتم جز نیروهای عراقی چیز دیگری ندیدم . با خودم گفتم : با این همه نیروی دشمن در داخل نخلستان و اطراف نهر آب ، محال است بچه ها به این سمت برگردند و به احتمال خیلی زیاد تا حالا از یک طرف دیگه از منطقه خارج و به مقر برگشتند و با همین فکر هم تصمیم به برگشت گرفته و یواش و با احتیاط به سمت اروند حرکت کردم .

منطقه حسابی شلوغ بود و عراقی ها مثل مور و ملخ از سنگرها بیرون ریخته و مشغول سیر و صفا در هوای خنک نخلستان بودند . با هر زحمت و بدبختی بود خود را به نیزارهای کنار اروند رسانیده و با سرعت تمام به طرف مقر شنا کردم .

همینکه به آنطراف رسیده و از آب نهر خارج شدم ، آقا ناصر را دیدم که جلوی در سنگرمان بالا و پایین می رود .
جلو رفته و خیلی نرم و آرام سلام دادم .
آقا ناصر که از قیافه به هم ریخته اش عصبانیت و نگرانی می بارید با لحن بسیار تندی گفت : سلام و زهرمار ! معلومه تا حالا کجا بودید !؟
دلم هری ریخت پایین . با مِن و مِن گفتم : خب رفته بودیم جلو … واسه شناسایی...
گفت : مگه رفته بودید بغداد رو بگیرید که این همه لفتش دادید؟ قرار بود که فقط یک سری به معبرها بزنید و برگردید ، می دانی چندساعته که رفته اید و همه را نگران کردید!؟ حالا اون دو تا دیگه کجان؟
یعنی حسین و کمال هنوز برنگشته بودند و خبری هم از آنان نداشتم . با ترس و نگرانی گفتم : یعنی هنوز برنگشتن ؟ … آخه من گمشون کردم .
دیگه تاب آنهمه شرمنده گی را نیاوردم و با بهونه تعویض لباس به داخل سنگر رفتم . لباس غواصی‌ام را درآوردم و یک گوشه نشستم . هم نگران حسین و کمال بودم و هم از بازخواستی که در پیش داشتم ، میترسیدم .

خلاصه بعداز دقایقی احضار شدم به سنگر فرماندهی . ناصر، منصور و پرویز نشسته بودند و مقداری هم بیسکویت و کمپوت وسط سنگر چیده شده بود.
چقدر گشنه بودم . از صبح تا حالا که ساعت شش و نیم عصر بود ، هیچی نخورده بودم .
سلام داده و نشستم کنار درب سنگر .
آقا منصور گفت : بفرما؟
با ترس و دلهره به زور یک بیسکویت برداشتم و مشغول خوردن شدم . مگر چیزی از گلویم پایین میرفت ؟!. آب گلویم خشک شده بود و بیسکویت به آن می چسبید . در آن وضعیت ، سوال و جواب هم شروع شد .
آقا منصور پرسید: کجا رفتید؟
سرم پایین بود و با زمین بازی میکردم. کمی مکث کردم و گفتم: رفتیم دور و اطراف معبرها و موانع عراقی ها را گشتیم .
گفت: گشتید؟ مگه رفته بودید پارک واسه بازی که این همه طولش دادید ؟
از حرف آقا منصور واقعا خنده ام گرفت و با لحن خنده داری گفتم : نه والله ، پارک نرفته و وسط عراقی ها بودیم .
پرسید : پس این همه مدت را چیکار میکردید؟
در پاسخ کمی مکث کردم.
آقا پرویز گفت : خب حرف بزن ! چته ؟ زبونت رو موش خورده؟
حسابی شوکه شده و اشکم داشت درمیآمد . گفتم : یه مقر تازه جلو راهمون سبز شد . حسین و کمال رفتن واسه شناسایی مقر و من هم از پشت هواشون را نگه داشتم .
گفت : خب بعدش چی شد ؟
گفتم : هیچی دیگه . هرچه منتظرشون ماندم برنگشتن و هر چه هم اطراف را گشتم ، پیداشون نکردم . ناچار چند ساعتی انتظار کشیدم و با شلوغ شدن منطقه ، مجبور به بازگشت شدم ....

🌀 #ادامه_دارد

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری در عملیات غرور آفرین #والفجر_۸ :

#قسمت_سوم

🔹حسابی خراب کرده بودم و برای همین هم دیگه حرفی نزده و با شرمندگی برگشتم سنگر و بی اختیار بغضم ترکید و شروع کردم به گریه .
دلم آشوب بود و تمام فکر و ذهنم پیش بچه ها ، نکند بلایی سر حسین و کمال آمده باشد. نکند اسیر شده باشند ، خلاصه ترس و دلهره سراپای وجودم را در برگرفته بود و مدام خود را سرزنش می کردم : نباید می‌اومدم . باید منتظرشون می‌موندم . شاید اتفاقی برایشان افتاده و کمک لازم داشته باشند . شاید... شاید..

حوالی ساعت هشت بود که یکدفعه سر و کله حسین و کمال پیدا شد . بقدری نگران و مضطرب بودم که اجازه تعویض لباس هم به آنان نداده و سراسیمه دستشان را گرفته و به سنگر فرماندهی بردم !

حسین به محض دیدن کمپوت‌ها و بیسکویت‌ها ، سلام داد و شتابان شیرچه زد طرفشان ! همه فرماندهان اطلاعات و عملیات لشگر دور تا دور سنگر نشسته بودند و با غیض و عصبانت داشتند ما را نگاه می‌کردند .

حسین بی توجه به فضای سنگین سنگر ، همین‌طور یکسره بیسکویت میخورد و کمپوت گیلاس سر می‌کشید ، مدام هم به من و کمال می گفت : جون آلفرد ! شما هم بیاین بخورید .

اوضاع هیچ خوب نبود و فرماندهان حسابی ناراحت و شاکی بودند . من و کمال گوشه ای از سنگر کز کرده و زیرچشمی آقا منصور و آقا پرویز را می پاییدیم .

یکدفعه حسین شروع به خندیدن کرده و با لحن شوخی آمیزی گفت : شما چرا نمیخورید ؟ از آقا منصور میترسید؟
بعد هم رو به آقا منصور کرد و گفت: آقا منصور ! انگاری اینا واقعا از شما میترسند !
زیر لب یواش گفتم : حسین آقا ! بسه دیگه ! شلوغ نکن !
حسین خنده کنان برگشت و گفت : جون آلفرد ! شلوغ چیه ؟ واقعا گشنمه. از صبح هیچی نخوردم و دارم از گشنگی بال بال می زنم .

خلاصه حسین آنقدر خورد و گفت و خندید تا اینکه همه فرماندهان را هم وادار به خندیدن کرد و بطور باورنکردنی جوی ناراحت و عصبی مجلس را کاملا عوض کرد .

در آخر هم قبل از اینکه سوالی ازش بکنند . قوطی خالی کمپوت را زمین گذاشت و خیلی جدی گفت : اما حالا گزارش شناسایی ! همه چیز در امن و امان است و حال برادرای مزدور خوب بود و همه شون خدمتان سلام گرم رسوندن !

👌دلاور مرد بسیجی ، #غواص_حسین_شاکری آنروز با جسارت و شجاعت مثال زدنی خود تا قلب خطوط دفاعی دشمن نفوذ و موفق به شناسایی و عکس برداری از محل ها و سنگرهایی شده بود که قبلا هیچکس اطلاعاتی از آنها نداشت و عکس های هوایی هم چیزی از آنان نشان نداده بود . اطلاعات جمع آوری شده توسط حسین در شکستن خطوط اول دشمن و پیروزی عملیات والفجر هشت آنچنان تاثیر گذار بود که از سوی لشگر برایش تشویق و تکریم در نظر گرفته شده بود .

🌀 #پایان

🌹 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_حسین_شاکری_نوری از نیروهای جسور و نترس بسیجی #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن ، از اوائل جنگ پا به میادین نبرد حق علیه باطل گزارده و بعد از شرکت در چند عملیات کوچک و بزرگ و چندین بار مجروحیت ، عاقبت در بهمن ماه ۱۳۶۴ در کسوت مسئول اطلاعات و عملیات و هدایتگر یکی از دسته های خط شکن غواص #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در سن ۱۹ سالگی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

🌸 روحش شاد و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #والفجر_هشت

🔸#مدرسه_عشق

🖌خاطره ای شنیدنی از #غواصان خط شکن #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #والفجر_هشت

🔹🔸 اواخر آذر ماه ۱۳۶۴ #گردان_حضرت_علی_اصغر_ع #لشگر_۳۱_عاشورا که غالباً رزمندگان #استان_زنجان بودند،برای گذراندن آموزش های غواصی و دوره های عملیات آبی خاکی از دزفول به منطقه ای در کنار رودخانه کارون منتقل شده و بلافاصله هم کلاس های آموزشی برگزار شد .

روزهای نخستین آموزش غواصی بود و داشتیم در رودخانه کارون تازه تازه با لباس و لوازمات غواصی آشنا می شدیم و هر روز برای طریقه استفاده از آنها حکایتهای عجیب و غریبی داشتیم .

یک روز برایمان فین (پا قورباغه ای) آورده و هر کدام یه جفت به کف پاهایمان بسته و وارد آب شدیم ، جنجالی عجیب خنده دار به پا شد و با هر ضربه ای که با فین به آب زدیم ، پشتکی هم کنارش زده و موجبات خنده و شادی همدیگر را فراهم نمودیم .
داشتیم پشتک زنان و خنده کنان از ساحل فاصله می گرفتیم که یکدفعه سر و کله چندتا تویوتا لندکروز فرماندهی کنار آب پیدا شد و تعدادی درجه دار ارتشی و نیروی دریایی لب آب به صف شده و با دیدن شنا و فین زدن و کله و پا شدن ما شروع کردن به خندیدن و صدای قهقهه های بلندشان فضای رودخانه را پر کرد .

درست وسط رودخانه بودیم و فرماندهی نیروها با سردار بسیجی #شهید_یعقوبعلی_محمدی بود ، دیدن و شنیدن خنده های تمسخر آمیز ارتشی ها موجب خشم و ناراحتی همه بچه ها شد و یعقوبعلی هم که همیشه روحیه آزاده گی و مردانگی داشت ، ناگهان قاطی کرد و از همان جا وسط آب شروع به گفتن بد و بیراه کرد و سریع تمرین را متوقف و دستور برگشت به ساحل را داد .

پشتک زنان و عصبانی برگشتیم و همینکه از آب خارج شدیم ، یعقوبعلی با صدای بلند و عصبی شروع به نکوهش و مذامت آقایان کرد و گفت : شماها مگه آمدید ، باغ وحش تماشای میمون که دارید اینجوری می خندید ، ما داریم داخل آب سرد و پرخطر از جان مایه می گذاریم تا شاید بتوانیم خدمتی به کشور و انقلاب بکنیم و شما حضرات دارید به چشم دلقک به ما نگاه می کنید و قهقهه می زنید ، سیرک دیگه تعطیله آقایان ، بفرمایید و تشریف تان را ببرید .

فرماندهان ارتشی و نیروی دریایی که عصبانیت یعقوبعلی و بقیه بچه‌ها را دیدند ، تازه فهمیدن چه کار بد و زشتی انجام دادند و همگی شروع به معذرت خواهی کرده و از بچه‌ها دلجویی کردند و در توجیح کارشان شروع به سخن کردند .

یکی شأن که از درجه هاش معلوم بود ، ارشد بقیه است ، صورت یعقوبعلی را بوسید و گفت : شما بسیجی ها ، عزیزان ما هستید و ما هرگز به خود اجازه نمی دهیم که به شما بخندیم ، شما جان خود را بدست گرفته و مخلصانه مشغول خدمت به اسلام و کشور هستید ، ما به کسانی می خندیم که قصد دارند چندماهه از شماها غواص تربیت کنند ، ما در نیروی دریایی برای آموزش غواصان آماتور چند سال وقت می گذاریم و برای غواص حرفه ای و عمل کننده ده ها سال تمرین می دهیم و آموزش داده و مانور اجرا می کنیم تا نیرویی آماده عملیات می شود ، حالا فرماندهان شما چطوری می خواهند به شما عزیزان که بعضی هاتون در شنا کردن هم مشکل دارید ، غواصی آموخته و برای عملیات آماده تان بکنند ، جای بسی سوال است و خنده ما هم از این جهت است و قصد توهین به شما دلاوران را نداشتیم ‌.

خلاصه آنروز کلاس تعطیل شد و فرماندهان ارتشی هم رفتند و درست ۴۵ روز بعد پانزدهم بهمن ماه ۱۳۶۴ دوباره برگشتن و از ساحل به تماشای کار بچه ها نشستند ، بچه ها دیگر بچه های روز اول نبودند و حالا بعد از تمرین های جان فرسا و سخت به غواصان ماهری تبدیل شده بودند که یک نفسه و یکسره عرض کارون را پانزده و شانزده بار شنا می کردند و چنان هم حرفه ای و باسرعت و نظم خاصی اینکار را انجام می دادند که تمام فرماندهان ارتشی انگشت به دهان مانده و از تعجب و شگفتی توان سخن گفتن نداشتند .
همگی ساکت و بی‌حرکت فقط نظاره گر حرکت بچه ها در عرض رودخانه بودند و با هر رفت و برگشت با صدای بلند تحسین کرده و آفرین می گفتند ، درجه دار ارشدی که روز نخست غواص شدن بچه ها را زیر سوال برده و به نقشه فرماندهان می خندید ،حالا با هیجانی خاص از بچه‌ها می پرسید که آخه ، در این مدت کوتاه چه بلایی سر شما آورده اند و با چه تاکتیک و تکنیکی شما را آموزش دادند که اینقدر حرفه ای و کاربلد شدید ، این با هیچ یک از تمرینات و آموزش های نظامی که در دانشگاه های نظامی آموخته ایم قابل توجیح نیست و یک امر بسیار عجیب و غریب است که نظیرشو تا حالا ندیدم .

یکی از بچه ها جواب خوبی بهش داد و گفت : برادر! اینجا #مدرسه_عشق است و بچه ها همه چیز را با عشق آموخته و هر کاری را با عشق انجام می دهند .

🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد

🖌 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#فرماندهان_شهید_زنجان
#کنگره_ملی_۳۵۳۵_شهید_استان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab