https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
💠 #قسمت_49
چهار ماه از پیروزی انقلاب گذشته بود. اختلافی بین نیروهای کمیته های شهر به وجود آمده بود. نیمه شب بود که درگیری بین اعضای گروه ضربت یکی از کمیته های زنجان و اعضای کمیته ی مرکزی شهربانی شروع شد. در این درگیری، نیروهای مستقر در شهربانی سه نفر را دستگیر کردند. صدای رگبار گلوله و انفجار تا سپیده دم سرتاسر شهر را فراگرفت. مردم نگران موضوع درگیری بودند.
فردای آن روز مردم جلوی درِ بزرگ شهربانی، محوطه ی سبزه میدان و درِ پشتی شهربانی که به حیاط زندان باز میشد تجمع کردند.
تلفن دفتر آیت الله موسوی زنگ زد. یکی از نیروهای کمیته گفت: آقا محمد! بالاخره میخوان کمیته رو از ما تحویل بگیرن. اوضاع واحوال شهر خوب نیست. هرکس چیزی میگه. اینجا اسلحه و مهماتی هست که شما تحویل گرفتین و ما ازش استفاده میکنیم. بالاخره چیکار کنیم؟ کمیته رو تحویل بدیم یانه؟ احتمال خونریزی هست.
محمد فکری کرد و گفت: تحویل بدین. ما میریم کنار و یکی دیگه میان. ناراحتی نداره.
- ما انقلاب رو دوست داریم. نمیدونیم کلید شهربانی رو به چه کسایی باید تحویل بدیم؟
- انقلاب خیلی عمیق تر از این حرفهاس. ما باشیم یا دیگران فرقی نداره. وقتی ملت پشتیبان انقلابه، دیگه هیچکس نمیتونه ضربه بزنه.
تجمع کنندگان بنا داشتند شهربانی را از اعضای کمیته تحویل بگیرند. یداله گَلنگِدن اسلحه اش را کشید و گفت: اگه کسی جرأت داره، بیاد جلو! برین. ما اینجا فرمانده داریم.
به اسلحه خانه رفت و تفنگها را جمع وجور کرد و توی پتویی که وسط حیاط پهن کرده بود ریخت. عده ای به او گفتند: باید سلاحها رو تحویل بِدی.
او گوشی تلفن دفتر شهربانی را برداشت و با محمد تماس گرفت.
- ما چرا باید شهربانی رو تحویل بدیم؟ ما طبق دستوری که امام به شما داده اینجا مستقر شدیم. هروقت از اونجا دستور اومد تحویل میدیم.
- خدا رو شکر تا امروز، خونی از دماغ کسی نیومده.
- من نمیخوام شهربانی رو تحویل بدم؛ اما نمیتونم از حرف شما و آیت الله موسوی در بیام.
- تو خوب کاری میکنی. تو همیشه خوب عمل کردی.
- حالا بعدازاین تکلیف انقلاب چی میشه؟ چه کسایی میخوان از انقلاب دفاع بکنن؟
- وقتی ملت همه شون پشتیبان حاکمیت و امام خمینی هستن. کسی نمیتونه بر علیه انقلاب کاری بکنه.
- امنیت مردم چی میشه؟ دیگه چه کسی باید توی کوچه ها و خیابونا گَشت بزنه؟
- بعدازاین مسئولیت برقراری امنیت به نیروهای شهربانی سپرده میشه. ما باید خودمون رو کنار بکشیم. وظیفه ی ما تا همین جا بوده.
یداله چند لحظه سکوت کرد و پرسید: پس چطور میتونیم به انقلاب کمک کنیم؟
- ببین! کارای زیادی توی دفتر هست. میتونی واسه محرومین کمک های مالی جمع کنی.
یداله کمی فکر کرد و گفت: پس من دیگه از این به بعد نمیتونم در خدمت شما باشم. این رو هم بگم که نمیخوام یکی از اسلحه ها رو تحویل بدم.
محمد جواب داد: اون یه قبضه اسلحه رو هم تحویل بده.
- چشم. ما عاشق انقلاب و امامیم. اون رو هم تحویل میدم.
وقت نماز ظهر و عصر نزدیک میشد. مردم امیدوار بودند مسئله به خوبی و خوشی تمام شود. همه پراکنده شدند. نیروهای مستقر در شهربانی که تعدادشان حدود شصت نفر بود، بنا به توصیه و توجیه قبلی محوطه را ترک کردند.
🔵 #ادامه_دارد...
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
💠 #قسمت_49
چهار ماه از پیروزی انقلاب گذشته بود. اختلافی بین نیروهای کمیته های شهر به وجود آمده بود. نیمه شب بود که درگیری بین اعضای گروه ضربت یکی از کمیته های زنجان و اعضای کمیته ی مرکزی شهربانی شروع شد. در این درگیری، نیروهای مستقر در شهربانی سه نفر را دستگیر کردند. صدای رگبار گلوله و انفجار تا سپیده دم سرتاسر شهر را فراگرفت. مردم نگران موضوع درگیری بودند.
فردای آن روز مردم جلوی درِ بزرگ شهربانی، محوطه ی سبزه میدان و درِ پشتی شهربانی که به حیاط زندان باز میشد تجمع کردند.
تلفن دفتر آیت الله موسوی زنگ زد. یکی از نیروهای کمیته گفت: آقا محمد! بالاخره میخوان کمیته رو از ما تحویل بگیرن. اوضاع واحوال شهر خوب نیست. هرکس چیزی میگه. اینجا اسلحه و مهماتی هست که شما تحویل گرفتین و ما ازش استفاده میکنیم. بالاخره چیکار کنیم؟ کمیته رو تحویل بدیم یانه؟ احتمال خونریزی هست.
محمد فکری کرد و گفت: تحویل بدین. ما میریم کنار و یکی دیگه میان. ناراحتی نداره.
- ما انقلاب رو دوست داریم. نمیدونیم کلید شهربانی رو به چه کسایی باید تحویل بدیم؟
- انقلاب خیلی عمیق تر از این حرفهاس. ما باشیم یا دیگران فرقی نداره. وقتی ملت پشتیبان انقلابه، دیگه هیچکس نمیتونه ضربه بزنه.
تجمع کنندگان بنا داشتند شهربانی را از اعضای کمیته تحویل بگیرند. یداله گَلنگِدن اسلحه اش را کشید و گفت: اگه کسی جرأت داره، بیاد جلو! برین. ما اینجا فرمانده داریم.
به اسلحه خانه رفت و تفنگها را جمع وجور کرد و توی پتویی که وسط حیاط پهن کرده بود ریخت. عده ای به او گفتند: باید سلاحها رو تحویل بِدی.
او گوشی تلفن دفتر شهربانی را برداشت و با محمد تماس گرفت.
- ما چرا باید شهربانی رو تحویل بدیم؟ ما طبق دستوری که امام به شما داده اینجا مستقر شدیم. هروقت از اونجا دستور اومد تحویل میدیم.
- خدا رو شکر تا امروز، خونی از دماغ کسی نیومده.
- من نمیخوام شهربانی رو تحویل بدم؛ اما نمیتونم از حرف شما و آیت الله موسوی در بیام.
- تو خوب کاری میکنی. تو همیشه خوب عمل کردی.
- حالا بعدازاین تکلیف انقلاب چی میشه؟ چه کسایی میخوان از انقلاب دفاع بکنن؟
- وقتی ملت همه شون پشتیبان حاکمیت و امام خمینی هستن. کسی نمیتونه بر علیه انقلاب کاری بکنه.
- امنیت مردم چی میشه؟ دیگه چه کسی باید توی کوچه ها و خیابونا گَشت بزنه؟
- بعدازاین مسئولیت برقراری امنیت به نیروهای شهربانی سپرده میشه. ما باید خودمون رو کنار بکشیم. وظیفه ی ما تا همین جا بوده.
یداله چند لحظه سکوت کرد و پرسید: پس چطور میتونیم به انقلاب کمک کنیم؟
- ببین! کارای زیادی توی دفتر هست. میتونی واسه محرومین کمک های مالی جمع کنی.
یداله کمی فکر کرد و گفت: پس من دیگه از این به بعد نمیتونم در خدمت شما باشم. این رو هم بگم که نمیخوام یکی از اسلحه ها رو تحویل بدم.
محمد جواب داد: اون یه قبضه اسلحه رو هم تحویل بده.
- چشم. ما عاشق انقلاب و امامیم. اون رو هم تحویل میدم.
وقت نماز ظهر و عصر نزدیک میشد. مردم امیدوار بودند مسئله به خوبی و خوشی تمام شود. همه پراکنده شدند. نیروهای مستقر در شهربانی که تعدادشان حدود شصت نفر بود، بنا به توصیه و توجیه قبلی محوطه را ترک کردند.
🔵 #ادامه_دارد...
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 به یاد دلاورمردانی که به آب سرد و خروشان اروند زدند تا ما در امنیت و آرامش روزگار سپری کنیم.
🌸 برای شادی روحشان صلواتی ذکر فرمایید.
✅ کانال#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 برای شادی روحشان صلواتی ذکر فرمایید.
✅ کانال#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 سیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
🔵 واکنش حیدری و زیبای صفحه رسمی اینستاگرام #سردار_قاسم_سلیمانی به حملات موشکی سپاه به مواضع #داعش
🌸 پاسداران وطن #متشکریم
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 واکنش حیدری و زیبای صفحه رسمی اینستاگرام #سردار_قاسم_سلیمانی به حملات موشکی سپاه به مواضع #داعش
🌸 پاسداران وطن #متشکریم
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 گزارش کامل از شليک موشکهای سپاه به مقر تروريستها در #ديرالزور سوريه
🚀فرمانده هوا فضای سپاه :
تصاویر برخورد موشک ها به اهداف را با پهپادها دریافت کردیم.
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🚀فرمانده هوا فضای سپاه :
تصاویر برخورد موشک ها به اهداف را با پهپادها دریافت کردیم.
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀
نشنیدی تو مگر از سر پنجه ایرانیها
تازه جنگی که نکردند سلیمانیها
🔴 #سیلی_سپاه 🚀🚀
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
نشنیدی تو مگر از سر پنجه ایرانیها
تازه جنگی که نکردند سلیمانیها
🔴 #سیلی_سپاه 🚀🚀
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 #ما_آماده_ایم
🚀 #ذوالفقار پیشرفته ترین و دقیق ترین موشک ساخت ایران
🔴 #سیلی_سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🚀 #ذوالفقار پیشرفته ترین و دقیق ترین موشک ساخت ایران
🔴 #سیلی_سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 رهبر معظم انقلاب:
اگر همه ما عاشورايى باشيم، حركت دنيا به سمت صلاح،سريع و زمينه ظهور ولى مطلقِ حق، فراهم خواهد شد.
۱۳۷۴/۰۳/۰۳
🌺 #لبیک_یا_حسین
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
اگر همه ما عاشورايى باشيم، حركت دنيا به سمت صلاح،سريع و زمينه ظهور ولى مطلقِ حق، فراهم خواهد شد.
۱۳۷۴/۰۳/۰۳
🌺 #لبیک_یا_حسین
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
از راست: غواص جانباز مهدی نظری ، جانباز دلاور حاج نجم الدین تقیلو ، غواص شهید یوسف قربانی
#غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر (ع) #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴ )
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#غواصان_خط_شکن #گردان_حضرت_علی_اصغر (ع) #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴ )
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://pcdr.parsiblog.com/Files/7c595ed3eb89b4c5cc1a5d31e495319b.jpg
🔵 #اشنوکر :
🔴 #خاطره ای کوتاه و زیبا از سردار بسیجی
#غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی :
💠 پیش از عملیات #کربلای_4 بود. ما داشتیم در موقعیت شهید اجاقلو، کنار رود کارون، دورة مقدماتی غواصی را می گذراندیم. جمع بسیار صمیمی و با صفائی بود. آزمایش تنفس یکی از تمرینهایی بود که افراد باید می گذراندند. آنها به شکل درازکش، خوابیده و سر خود را در زیر آب می کردند. تنفس بوسیلة " اشنوگر " (نی غواصی ) صورت می گرفت و بیشتر اوقات همین نیها اسباب شوخی و تفریح بچه ها را فراهم می کرد.
در یکی از روزها که بچه ها مشغول آزمایش تنفس بودند، شهید ابوالفضل خدامرادی ـ فرمانده گروهان 3 غواصی از گردان ولی عصر (عج) زنجان ـ شوخ طبعیش گل کرد. من و چند نفر دیگر از برادران را نزد خود خواند و گفت: "بیایید کنار نی ها، ببینید که در زیر آب چه خبر است! " خیلی جالب و شنیدنی بود، هر کدام از بچه ها در زیر آب چیزی می گفت و می خواند؛ یکی ذکر یا زهرا (س) را زمزمه می کرد، دیگری سرود می خواند سومی برای خودش آواز می خواند و ما هم کلی می خندیدیم. یادش بخیر..
شهید خدامرادی گفت: " حالا خوب تماشا کنید. او دست خود را روی روزنة بعضی از نیها می گذاشت. غواصی که سرش در آب بود، بر اثر کمبود اکسیژن دست و پا میزد. گاهی هم در داخل بعضی از نی ها آب می ریخت و کسی که زیر آب بود، مقداری آب نوش جان می کرد و دست و پایی هم می زد و ما می خندیدیم. واقعاً یادش بخیر. لحظه های بسیار شیرین و ماندگاری بود. و خدا رحمت کند شهید خدامرادی را که یکی از فرماندهان خوب و ورزیده و شجاع گردان بود.
🥀 #یادش_گرامی
🔴 سردار بسیجی #غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی
🌼 فرمانده سلحشور گروهان سوم غواصی از #گردان_ولیعصر (عج) #استان_زنجان درعملیات های عاشورایی #کربلای_چهار_و_پنج
🌸 نام پدر: حبیب اله
🌸 تاریخ تولد: 1342
🌸 محل تولد: زنجان
🌹 #شهادت : 19/10/65 شب جمعه
🌹 #عملیات_کربلای_پنج #شلمچه
🌹 منطقه #پاسگاه_کوت_سواری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🔵 #اشنوکر :
🔴 #خاطره ای کوتاه و زیبا از سردار بسیجی
#غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی :
💠 پیش از عملیات #کربلای_4 بود. ما داشتیم در موقعیت شهید اجاقلو، کنار رود کارون، دورة مقدماتی غواصی را می گذراندیم. جمع بسیار صمیمی و با صفائی بود. آزمایش تنفس یکی از تمرینهایی بود که افراد باید می گذراندند. آنها به شکل درازکش، خوابیده و سر خود را در زیر آب می کردند. تنفس بوسیلة " اشنوگر " (نی غواصی ) صورت می گرفت و بیشتر اوقات همین نیها اسباب شوخی و تفریح بچه ها را فراهم می کرد.
در یکی از روزها که بچه ها مشغول آزمایش تنفس بودند، شهید ابوالفضل خدامرادی ـ فرمانده گروهان 3 غواصی از گردان ولی عصر (عج) زنجان ـ شوخ طبعیش گل کرد. من و چند نفر دیگر از برادران را نزد خود خواند و گفت: "بیایید کنار نی ها، ببینید که در زیر آب چه خبر است! " خیلی جالب و شنیدنی بود، هر کدام از بچه ها در زیر آب چیزی می گفت و می خواند؛ یکی ذکر یا زهرا (س) را زمزمه می کرد، دیگری سرود می خواند سومی برای خودش آواز می خواند و ما هم کلی می خندیدیم. یادش بخیر..
شهید خدامرادی گفت: " حالا خوب تماشا کنید. او دست خود را روی روزنة بعضی از نیها می گذاشت. غواصی که سرش در آب بود، بر اثر کمبود اکسیژن دست و پا میزد. گاهی هم در داخل بعضی از نی ها آب می ریخت و کسی که زیر آب بود، مقداری آب نوش جان می کرد و دست و پایی هم می زد و ما می خندیدیم. واقعاً یادش بخیر. لحظه های بسیار شیرین و ماندگاری بود. و خدا رحمت کند شهید خدامرادی را که یکی از فرماندهان خوب و ورزیده و شجاع گردان بود.
🥀 #یادش_گرامی
🔴 سردار بسیجی #غواص_شهید_ابوالفضل_خدامرادی
🌼 فرمانده سلحشور گروهان سوم غواصی از #گردان_ولیعصر (عج) #استان_زنجان درعملیات های عاشورایی #کربلای_چهار_و_پنج
🌸 نام پدر: حبیب اله
🌸 تاریخ تولد: 1342
🌸 محل تولد: زنجان
🌹 #شهادت : 19/10/65 شب جمعه
🌹 #عملیات_کربلای_پنج #شلمچه
🌹 منطقه #پاسگاه_کوت_سواری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🇮🇷 جمعی از #غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان در عملیات های #کربلای_۴_۵
🌸 #یاد_نامشان_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 #یاد_نامشان_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💠 #قسمت_50
یداله جانمازش را جمع کرد و گفت: دایی اوغلی! ببین چی میگم. امروز بریم میدون راه آهن. حالا که انقلاب شده، میخوام فریدون رو ببینم.
شیراله سفره را پهن کرد و گفت: همونی که دو، سه سال پیش میخواستی با خودش و نوچه هاش دعوا کنی؟
یداله گوشه ی بربری را کند و دردهانش گذاشت و جواب داد: آره. دوس دارم ببینمش.
شیراله لیوان چای را جلوی عمّه اوغلی گذاشت و گفت: پس صبحونه ات رو بخور که زود بریم. وقتی تهرون میای ما رو از کاروکاسبی میندازی؛ اما چه کنم که از خودت و مرامت خوشم میاد.
- میگن فریدون توی پارک روبه روی راه آهن واسه خودش میپلکه.
- آره. من بعضی وقتا صبحونه رو توی قهوه خونه ی ذبیح میخورم و می بینمش. کاش دعوا معوا پیش نیاد!
یداله پنیر را لای بربری گذاشت و گفت: اگه فریدون و نوچه هاش حشیش و اینجور چیزها تعارف کردن، دعوا راه میندازم؛ اما اگه تعارف نکردن، یه کم می شینیم و خوش وبش میکنیم.
فریدون مثل زمانی که یداله او را دیده بود، لباس مانتوگُل خارجی به تن داشت و کنار یکی از درختهای پارک نشسته بود. بعضی از نوچه هایش، با لباسهای پاره پوره کنار جوی در حال چُرت زدن بودند. شیراله روی صندلی آهنی پارک نشست و نزدیک نرفت. یداله با فریدون دست داد و از حال وروز هم پرسیدند.
فریدون چُمباتمه زد و دستهایش را زیر چانه اش گذاشت و گفت: اون وقت که توی قهوه خونه همدیگه رو دیدیم موقع برو بروی من بود. حالا مُردم؛ اما نَفش میکشم.
یداله پرسید: چرا الان توی این وضع می بینمت؟
فریدون آب دماغش را بالا کشید و جواب داد: پدر دوست بد بشوژه. اولش به من گفتن اگه یه کم از این گرد بکشی نشئه میشی و مشکلات دنیا رو فراموش میکنی. با یه بار و دوبار کسی معتاد نمیشه.
یدی پرسید: وقتی تو میخواستی رو دست من بلند بشی سرحال بودی. پیراهن و شلوار لی مانتوگُل پوشیده بودی.
فرفری پلک هایش را باز کرد و گفت: آره؛ اما حالا ژعیف و بی پول شدم. ژندگی و داروندارم دود شد و رفت هوا.
یداله لبخندی زد و پرسید: فری! الان هم که ژیگولی!
فریدون جواب داد: داداش! ژاهرِ من ژیگوله. از باطنم خبر نداری. توی وجودم آتیش روشنه و ژبونه میکشه.
یکی از نوچه های قدیمی فریدون، تلوتلوخوران، خودش را به او رساند و گفت: فری! یه چیژ به یارو برسون. تو بمیری داره تَلف میشه.
فرفری از کنار درخت نصفه ی کیکی را برداشت و به دهان خودش نزدیک کرد و جواب داد: گور پدرش. من خودم به ژور پیدا میکنم؛ حالا خرژ اون رو هم بِدم؟ برو گُم شو!
🔵 #ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📗 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💠 #قسمت_50
یداله جانمازش را جمع کرد و گفت: دایی اوغلی! ببین چی میگم. امروز بریم میدون راه آهن. حالا که انقلاب شده، میخوام فریدون رو ببینم.
شیراله سفره را پهن کرد و گفت: همونی که دو، سه سال پیش میخواستی با خودش و نوچه هاش دعوا کنی؟
یداله گوشه ی بربری را کند و دردهانش گذاشت و جواب داد: آره. دوس دارم ببینمش.
شیراله لیوان چای را جلوی عمّه اوغلی گذاشت و گفت: پس صبحونه ات رو بخور که زود بریم. وقتی تهرون میای ما رو از کاروکاسبی میندازی؛ اما چه کنم که از خودت و مرامت خوشم میاد.
- میگن فریدون توی پارک روبه روی راه آهن واسه خودش میپلکه.
- آره. من بعضی وقتا صبحونه رو توی قهوه خونه ی ذبیح میخورم و می بینمش. کاش دعوا معوا پیش نیاد!
یداله پنیر را لای بربری گذاشت و گفت: اگه فریدون و نوچه هاش حشیش و اینجور چیزها تعارف کردن، دعوا راه میندازم؛ اما اگه تعارف نکردن، یه کم می شینیم و خوش وبش میکنیم.
فریدون مثل زمانی که یداله او را دیده بود، لباس مانتوگُل خارجی به تن داشت و کنار یکی از درختهای پارک نشسته بود. بعضی از نوچه هایش، با لباسهای پاره پوره کنار جوی در حال چُرت زدن بودند. شیراله روی صندلی آهنی پارک نشست و نزدیک نرفت. یداله با فریدون دست داد و از حال وروز هم پرسیدند.
فریدون چُمباتمه زد و دستهایش را زیر چانه اش گذاشت و گفت: اون وقت که توی قهوه خونه همدیگه رو دیدیم موقع برو بروی من بود. حالا مُردم؛ اما نَفش میکشم.
یداله پرسید: چرا الان توی این وضع می بینمت؟
فریدون آب دماغش را بالا کشید و جواب داد: پدر دوست بد بشوژه. اولش به من گفتن اگه یه کم از این گرد بکشی نشئه میشی و مشکلات دنیا رو فراموش میکنی. با یه بار و دوبار کسی معتاد نمیشه.
یدی پرسید: وقتی تو میخواستی رو دست من بلند بشی سرحال بودی. پیراهن و شلوار لی مانتوگُل پوشیده بودی.
فرفری پلک هایش را باز کرد و گفت: آره؛ اما حالا ژعیف و بی پول شدم. ژندگی و داروندارم دود شد و رفت هوا.
یداله لبخندی زد و پرسید: فری! الان هم که ژیگولی!
فریدون جواب داد: داداش! ژاهرِ من ژیگوله. از باطنم خبر نداری. توی وجودم آتیش روشنه و ژبونه میکشه.
یکی از نوچه های قدیمی فریدون، تلوتلوخوران، خودش را به او رساند و گفت: فری! یه چیژ به یارو برسون. تو بمیری داره تَلف میشه.
فرفری از کنار درخت نصفه ی کیکی را برداشت و به دهان خودش نزدیک کرد و جواب داد: گور پدرش. من خودم به ژور پیدا میکنم؛ حالا خرژ اون رو هم بِدم؟ برو گُم شو!
🔵 #ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 #حضرت_امام_خمینی_ره :
سپاه پاسداران در پاسداری از انقلاب و هدف های آن رکنی رکین بوده و هست .
🌸 #پاسداران حافظان امنیت و آرامش ایران زمین
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
سپاه پاسداران در پاسداری از انقلاب و هدف های آن رکنی رکین بوده و هست .
🌸 #پاسداران حافظان امنیت و آرامش ایران زمین
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🇮🇷 توان #موشکی ایران به روایت مرکز CSIS
🔴 بسیار غرور آفرین و زیبا 💪👏
#سیلی_سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 بسیار غرور آفرین و زیبا 💪👏
#سیلی_سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 فیلم کامل شلیک موشکهای سپاه به مقر فرماندهی داعش به همراه فیلم پهباد ها در هنگام اصابت موشک ها در سوریه
🛑 جزئیات عملیات از زبان فرمانده دلاور هوافضای سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🛑 جزئیات عملیات از زبان فرمانده دلاور هوافضای سپاه
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎦 نماهنگ سه زبانه #مدافعان_حرم
با نوای #حاج_میثم_مطیعی و #حاج_مهدی_رسولی و با شعری از رضا یزدانی،احمد الحجیری و استاد کلامی زنجانی
🌺 بسیار عالی و دیدنی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
با نوای #حاج_میثم_مطیعی و #حاج_مهدی_رسولی و با شعری از رضا یزدانی،احمد الحجیری و استاد کلامی زنجانی
🌺 بسیار عالی و دیدنی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 سفره های آسمانی
پاییز ۱۳۶۵ ، غواصان خط شکن عملیات های #کربلای_۴_۵
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
🌸 #یاد_و_نامشان_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
پاییز ۱۳۶۵ ، غواصان خط شکن عملیات های #کربلای_۴_۵
#گردان_حضرت_ولیعصر_استان_زنجان
🌸 #یاد_و_نامشان_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s8.picofile.com/file/8293218768/IMG_20170426_195608.jpg
🔵 #خاطره_ای کوتاه از #غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی
💠 #عمليات_كربلاي_۴ بود . شهيد رضا مهدي رضايي ، يكي از دسته هاي غواص گردان حضرت ولی عصر (عج) استان زنجان را فرماندهي مي كرد آنها بايد با طي مسافتي به طول 8 الي 10 كيلومتر ، خود را به بخشي از منطقه ابوالخصيب مي رساندند . هنوز چند كيلومتري از ساحل دور نشده بودند كه آتش پر حجم دشمن باريدن گرفته و عراقي ها با آگاهي از زمان دقيق حمله و محورهاي عملياتي ، نيروهاي عمل كننده را شديدا زير آتش گرفتند . اما بچه ها علي رغم شدت آتش به حركت خود ادامه مي دهند ، خط شکن عملیات بودند وباید بدون هيچ شک و درنگ و ترديدي ،از عرض اروند رود مي گذشتند . مسير حرکت دسته شهيد مهدي رضايي از اهمیت بالایی برخوردار بود و برای همین هم از همه جا بيشتر زير آتش عراقهابود . تيرهاي دوشكا ، تيربار ، كلاش و گلوله هاب خمپاره و آر پی جی ، مثل نقل و نبات مي باريد و نيروهاي شهيد مهدي رضايي يكي بعداز دیگری زخم برداشته و مظلومانه و در سوکت شهید شده و پیکر پاکشون روی آب شناور میشد، کم کم به خطوط عراقیها میرسیدند اما از کل دسته فقط شهيد مهدي رضايي سالم مانده . دستور عقب نشینی سریع و لغو عملیات میرسد، اما شهید مهدی رضایی نمیتواند جنازه همرزمان شو رها کنه و یکی یکی پیکر غواصان شهيد رو از مقابل سنگرهای عراقی دور کرده و با خود به عقب می آورد.
💠 جنازه اکثریت بچه های غواص عملیات کربلایی چهار در منطقه جا ماند و مفقود شد ، اما پیکرهای پاکی که توسط شهید مهدی رضایی عقب کشیده شده بود بعدا در زنجان تشييع و به خاک سپرده شدند .
🌸 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی
شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان دلاور و حماسه ساز گردانهای خط شکن استان زنجان در طول دفاع مقدس و فرماندهان غواص عملیات های والفجر ۸ ، کربلایی ۴ و ۵ ، شهادت : اسفندماه ۶۶ ، عملیات والفجر ۱۰ ، منطقه کردستان عراق ( حلبچه )
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🔵 #خاطره_ای کوتاه از #غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی
💠 #عمليات_كربلاي_۴ بود . شهيد رضا مهدي رضايي ، يكي از دسته هاي غواص گردان حضرت ولی عصر (عج) استان زنجان را فرماندهي مي كرد آنها بايد با طي مسافتي به طول 8 الي 10 كيلومتر ، خود را به بخشي از منطقه ابوالخصيب مي رساندند . هنوز چند كيلومتري از ساحل دور نشده بودند كه آتش پر حجم دشمن باريدن گرفته و عراقي ها با آگاهي از زمان دقيق حمله و محورهاي عملياتي ، نيروهاي عمل كننده را شديدا زير آتش گرفتند . اما بچه ها علي رغم شدت آتش به حركت خود ادامه مي دهند ، خط شکن عملیات بودند وباید بدون هيچ شک و درنگ و ترديدي ،از عرض اروند رود مي گذشتند . مسير حرکت دسته شهيد مهدي رضايي از اهمیت بالایی برخوردار بود و برای همین هم از همه جا بيشتر زير آتش عراقهابود . تيرهاي دوشكا ، تيربار ، كلاش و گلوله هاب خمپاره و آر پی جی ، مثل نقل و نبات مي باريد و نيروهاي شهيد مهدي رضايي يكي بعداز دیگری زخم برداشته و مظلومانه و در سوکت شهید شده و پیکر پاکشون روی آب شناور میشد، کم کم به خطوط عراقیها میرسیدند اما از کل دسته فقط شهيد مهدي رضايي سالم مانده . دستور عقب نشینی سریع و لغو عملیات میرسد، اما شهید مهدی رضایی نمیتواند جنازه همرزمان شو رها کنه و یکی یکی پیکر غواصان شهيد رو از مقابل سنگرهای عراقی دور کرده و با خود به عقب می آورد.
💠 جنازه اکثریت بچه های غواص عملیات کربلایی چهار در منطقه جا ماند و مفقود شد ، اما پیکرهای پاکی که توسط شهید مهدی رضایی عقب کشیده شده بود بعدا در زنجان تشييع و به خاک سپرده شدند .
🌸 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#غواص_شهید_رضا_مهدی_رضایی
شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان دلاور و حماسه ساز گردانهای خط شکن استان زنجان در طول دفاع مقدس و فرماندهان غواص عملیات های والفجر ۸ ، کربلایی ۴ و ۵ ، شهادت : اسفندماه ۶۶ ، عملیات والفجر ۱۰ ، منطقه کردستان عراق ( حلبچه )
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
🇮🇷 #سردار_شهید_محمدناصر_اشتری فرمانده دلاور تیپ دوم لشگر ۳۱ عاشورا
🌸 شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، عملیات عاشورایی #بدر شرق دجله عراق
🌺 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 شهادت : اسفند ماه ۱۳۶۳ ، عملیات عاشورایی #بدر شرق دجله عراق
🌺 #یاد_و_نامش_جاوید_گرامی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📙 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💠 #قسمت_51
مرد دیگری قوطی حلبی اسفند را گوشه ی جدول پارک گذاشت و گفت: آخه خودت ما رو به این روژ انداختی.
فریدون چرتی زد و با حالت خواب آلودگی جواب داد: گور پدرتون. می خواشتین با من اَیاق نشین.
یداله پرسید: فری! اینا همونایی نبودن که چند سال پیش، توی قهوه خونه واسه من شاخ و شونه میکشیدن؟
یک نفر دیگر خودش را به فریدون رساند و دهانش را به گوش او نزدیک کرد. فرفری پرسید: کو؟ ... کجا مُرده؟ اون الان همین دور و برا بود!
دوست اولی گفت: من که بهت گفتم. داشت جون میداد. آخه این چه ژور ژندگیه که ما داریم.
مرد قوطی به دست گفت: افتاده توی ژوب. کشی رغبت نمیکنه اژ ... توی لَژن ... درش بیاره.
یداله از کنار درخت بلند شد و آنطرف خیابان رفت. مرد مثل چوب، خشک شده بود. بدنش توی لَجنِ جوی افتاده بود و مردم برایش پول خُرد یک ریالی و دوریالی می انداختند. یداله دو، سه تا سکه ی پنج ریالی و ده ریالی به طرفش انداخت و برگشت.
فریدون پلک هایش را باز کرد و پرسید: یدی! راش می گن مُرده؟
یداله جواب داد: آره؛ اما مردن داریم تا مردن! بدجوری مُرده. کسی رغبت نمیکنه بِهش نگاه کنه.
فریدون سرش را لای زانوهایش برد و دوباره چُرت زد. یداله، فرفری را بیدار کرد و گفت: باور نمیکنم تو همونی بودی که اونقدر کَبکَبه و دَبدَبه داشتی! پنجاه، شصت نفر نوچه داشتی و خَرِت توی راه آهن، راه میرفت و حُکمت روون بود!
فریدون با آستین پیراهن آب دور دهنش را پاک کرد و گفت: آدم وقتی قوی شد، نباید گولِ ژورِ باژوش رو بخوره و به کشی ژور بگه. باید شش دونگ حواشش جمع باشه. اژ جَرگه ی دوست های ناباب، الفرار، الفرار ... .
یداله به فکر فرو رفت. فریدون دوباره چُرت زد و روی چمن ها افتاد.
یداله دور و بَرش را نگاه کرد و آهی کشید. کنار فری نشست و گفت: باقی حرفت رو بگو. من دارم میرم.
فریدون چشمهایش را نیمه باز کرد و گفت: یا به ژور گرفتارش میکنن، یا با کَلَک.
شیراله از روی صندلی بلند شد و داد زد: عمّه اوغلی! من دیگه کِشش ندارم. بیا بریم.
یداله از فریدون جدا شد و پیش شیراله آمد. آنها دختر، پسر، زن و مردهایی را میدیدند که کنار درختها و گوشه ی دیوارها خم شده بودند و چُرت میزدند.
یداله پرسید: شیراله! به چی فکر میکنی؟
شیراله جواب داد: این پارک نمایشگاه اوناییه که بعضی هاشون قوی تر و خوش تیپ تر از ما بودن. نبایس مغرور شد.
یداله دستش را روی شقیقه اش گذاشت و گفت: دیگه حالم گرفته شد. اینجا لَجن زاره! از همینجا برمیگردم زنجان.
فریدون لنگان لنگان، خودش را از پشت سر به آنها رساند و داد زد: یدی! من تو رو یه جوونمرد دیدم. مواژب خودت باش.
🔵 #ادامه_دارد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📙 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💠 #قسمت_51
مرد دیگری قوطی حلبی اسفند را گوشه ی جدول پارک گذاشت و گفت: آخه خودت ما رو به این روژ انداختی.
فریدون چرتی زد و با حالت خواب آلودگی جواب داد: گور پدرتون. می خواشتین با من اَیاق نشین.
یداله پرسید: فری! اینا همونایی نبودن که چند سال پیش، توی قهوه خونه واسه من شاخ و شونه میکشیدن؟
یک نفر دیگر خودش را به فریدون رساند و دهانش را به گوش او نزدیک کرد. فرفری پرسید: کو؟ ... کجا مُرده؟ اون الان همین دور و برا بود!
دوست اولی گفت: من که بهت گفتم. داشت جون میداد. آخه این چه ژور ژندگیه که ما داریم.
مرد قوطی به دست گفت: افتاده توی ژوب. کشی رغبت نمیکنه اژ ... توی لَژن ... درش بیاره.
یداله از کنار درخت بلند شد و آنطرف خیابان رفت. مرد مثل چوب، خشک شده بود. بدنش توی لَجنِ جوی افتاده بود و مردم برایش پول خُرد یک ریالی و دوریالی می انداختند. یداله دو، سه تا سکه ی پنج ریالی و ده ریالی به طرفش انداخت و برگشت.
فریدون پلک هایش را باز کرد و پرسید: یدی! راش می گن مُرده؟
یداله جواب داد: آره؛ اما مردن داریم تا مردن! بدجوری مُرده. کسی رغبت نمیکنه بِهش نگاه کنه.
فریدون سرش را لای زانوهایش برد و دوباره چُرت زد. یداله، فرفری را بیدار کرد و گفت: باور نمیکنم تو همونی بودی که اونقدر کَبکَبه و دَبدَبه داشتی! پنجاه، شصت نفر نوچه داشتی و خَرِت توی راه آهن، راه میرفت و حُکمت روون بود!
فریدون با آستین پیراهن آب دور دهنش را پاک کرد و گفت: آدم وقتی قوی شد، نباید گولِ ژورِ باژوش رو بخوره و به کشی ژور بگه. باید شش دونگ حواشش جمع باشه. اژ جَرگه ی دوست های ناباب، الفرار، الفرار ... .
یداله به فکر فرو رفت. فریدون دوباره چُرت زد و روی چمن ها افتاد.
یداله دور و بَرش را نگاه کرد و آهی کشید. کنار فری نشست و گفت: باقی حرفت رو بگو. من دارم میرم.
فریدون چشمهایش را نیمه باز کرد و گفت: یا به ژور گرفتارش میکنن، یا با کَلَک.
شیراله از روی صندلی بلند شد و داد زد: عمّه اوغلی! من دیگه کِشش ندارم. بیا بریم.
یداله از فریدون جدا شد و پیش شیراله آمد. آنها دختر، پسر، زن و مردهایی را میدیدند که کنار درختها و گوشه ی دیوارها خم شده بودند و چُرت میزدند.
یداله پرسید: شیراله! به چی فکر میکنی؟
شیراله جواب داد: این پارک نمایشگاه اوناییه که بعضی هاشون قوی تر و خوش تیپ تر از ما بودن. نبایس مغرور شد.
یداله دستش را روی شقیقه اش گذاشت و گفت: دیگه حالم گرفته شد. اینجا لَجن زاره! از همینجا برمیگردم زنجان.
فریدون لنگان لنگان، خودش را از پشت سر به آنها رساند و داد زد: یدی! من تو رو یه جوونمرد دیدم. مواژب خودت باش.
🔵 #ادامه_دارد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab