#شکنجه در طبقه سوم زندان زنان !
مرور خاطرات مبارزین جذابیت و عبرت آموزی خاص خود را دارد بخصوص این که با گذشت بیش از چهار دهه از آن روزها امروز برخی رجال عصر پهلوی که در آمریکا به سر می برند به بزک و #تطهیر آن دوره مشغولند ، شاید بتوان خاطرات #پرویز_ثابتی نفر دوم #ساواک که در خارج از کشور منتشر شده است را در این راستا مهم ترین اثر دانست ، ثابتی در خاطرات خود مدعی است که در طول رژیم شاه شکنجه ای در کار نبوده و در موارد یا موردی نادر بازجویی اشتباها در دفاع از خود به صورت متهم سیلی زده که با او نیز برخورد قاطعی شده است ! مرور خاطرات مبارزینی چون #عزت_الله_مطهری (#عزت_شاهی) باطل السحر این ادعا ها و تلاش ها است . در صفحه 192 خاطرات عزت شاهی می خوانیم :
اتاق شکنجه در طبقه سوم زندان زنان ، مقابل اتاق شماره 11 بود . من تقریبا تیر و مرداد 52 را در آن جا به سر بردم. اتاق شکنجه حدوداً 4×3 متر بود. یک تخت فلزی به ابعاد تقریبی 2/1×2 متر، طنابی برای بستن دست ها و پاها به تخت ، چند عدد شلاق در اندازه ها و ضخامت های مختلف ، یک باطری ماشین برای تأمین برق باتوم الکتریکی و... از جمله وسایل این اتاق بود.
وقتی متهم را به اتاق شکنجه می آوردند ، اگر مهم بود ، چند بازجو او را احاطه کرده با هم او را شلاق می زدند ، «سین جیم» می کردند یا یکی شلاق می زد دیگری لگد و آن دیگری سیلی. که چاشنی همه این ها فحش و ناسزا بود. هم صدای آنها بلند بود و هم صدای مأمورین.
شکنجه ها در آن زمان در حد سوزاندن با آتش سیگار و فندک بود. چک و لگد که جای خود داشت. بالاترین شکنجه هم شلاق بود. شلاق با کابل برق... تازیانه های شلاق به کف پا روی رشته های عصبی اثر می گذاشت. با هر ضربه شلاق ، درد تا مغز استخوان آدم را در بر می گرفت ... تکرار شلاق موجب می شد کف پا گوشت اضافی بیاورد و برآمدگی در کف پا ایجاد شود...دستبند زدن صلیبی از همه شکنجه ها غیر قابل تحمل تر بود. در این شکنجه فرد را از مچ دست به دیوار صاف یا نرده ای آویزان می کردند که سنگینی بدن موجب کشیده شدن دست ها در طرفین و فشار طاقت فرسایی در مچ و آرنج و کتف می شد. آدم احساس می کرد که هر آن رگ هایش پاره خواهد شد. ادامه این شکنجه و تحمل آن بیشتر از بیست دقیقه ممکن نبود ، چرا که دست ها باد می کرد و حرکت خون کند و دست ها کبود می شد ، بعد چهار پایه ای زیر پای فرد می گذاشتند و از او می خواستند که حرف بزند ، اگر به زبان می آمد که هیچ ، اگر دم فرو می بست دوباره چهار پایه را از زیر پایش می کشیدند.
https://telegram.me/oldnewspaper
مرور خاطرات مبارزین جذابیت و عبرت آموزی خاص خود را دارد بخصوص این که با گذشت بیش از چهار دهه از آن روزها امروز برخی رجال عصر پهلوی که در آمریکا به سر می برند به بزک و #تطهیر آن دوره مشغولند ، شاید بتوان خاطرات #پرویز_ثابتی نفر دوم #ساواک که در خارج از کشور منتشر شده است را در این راستا مهم ترین اثر دانست ، ثابتی در خاطرات خود مدعی است که در طول رژیم شاه شکنجه ای در کار نبوده و در موارد یا موردی نادر بازجویی اشتباها در دفاع از خود به صورت متهم سیلی زده که با او نیز برخورد قاطعی شده است ! مرور خاطرات مبارزینی چون #عزت_الله_مطهری (#عزت_شاهی) باطل السحر این ادعا ها و تلاش ها است . در صفحه 192 خاطرات عزت شاهی می خوانیم :
اتاق شکنجه در طبقه سوم زندان زنان ، مقابل اتاق شماره 11 بود . من تقریبا تیر و مرداد 52 را در آن جا به سر بردم. اتاق شکنجه حدوداً 4×3 متر بود. یک تخت فلزی به ابعاد تقریبی 2/1×2 متر، طنابی برای بستن دست ها و پاها به تخت ، چند عدد شلاق در اندازه ها و ضخامت های مختلف ، یک باطری ماشین برای تأمین برق باتوم الکتریکی و... از جمله وسایل این اتاق بود.
وقتی متهم را به اتاق شکنجه می آوردند ، اگر مهم بود ، چند بازجو او را احاطه کرده با هم او را شلاق می زدند ، «سین جیم» می کردند یا یکی شلاق می زد دیگری لگد و آن دیگری سیلی. که چاشنی همه این ها فحش و ناسزا بود. هم صدای آنها بلند بود و هم صدای مأمورین.
شکنجه ها در آن زمان در حد سوزاندن با آتش سیگار و فندک بود. چک و لگد که جای خود داشت. بالاترین شکنجه هم شلاق بود. شلاق با کابل برق... تازیانه های شلاق به کف پا روی رشته های عصبی اثر می گذاشت. با هر ضربه شلاق ، درد تا مغز استخوان آدم را در بر می گرفت ... تکرار شلاق موجب می شد کف پا گوشت اضافی بیاورد و برآمدگی در کف پا ایجاد شود...دستبند زدن صلیبی از همه شکنجه ها غیر قابل تحمل تر بود. در این شکنجه فرد را از مچ دست به دیوار صاف یا نرده ای آویزان می کردند که سنگینی بدن موجب کشیده شدن دست ها در طرفین و فشار طاقت فرسایی در مچ و آرنج و کتف می شد. آدم احساس می کرد که هر آن رگ هایش پاره خواهد شد. ادامه این شکنجه و تحمل آن بیشتر از بیست دقیقه ممکن نبود ، چرا که دست ها باد می کرد و حرکت خون کند و دست ها کبود می شد ، بعد چهار پایه ای زیر پای فرد می گذاشتند و از او می خواستند که حرف بزند ، اگر به زبان می آمد که هیچ ، اگر دم فرو می بست دوباره چهار پایه را از زیر پایش می کشیدند.
https://telegram.me/oldnewspaper
Telegram
مطبوعات قدیمی
@seyedrohollahaminabadi
@oldnewspaper
سایت ما:
arshiveiran.com
@oldnewspaper
سایت ما:
arshiveiran.com
915_10883.pdf
1.2 MB
📎 #این_چهره_تطهیر_شدنی_نیست _۳
کلبه وحشتی به نام #کمیته_مشترک
‼️ #عزت_شاهی در خاطرات خود می گوید: «شب، بازجوهای شکنجه گر دوباره بازگشتند و گفتند: نمیتوان به همین صورت وضع را ادامه داد، باید همین امشب کلکش را کند. امشب باید شب شهادتش باشد! مرا بردند و بعد از کتکی مفصل از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهار پایهای بایستم. دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار، بستند و بعد چهارپایه را از زیر پایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجه هایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... ساعتی به این نحو اذیت و شکنجه شدم و بعد دوباره مرا به اتاق حسینی بردند.»
متن کامل این یادداشت به قلم #سیدروح_الله_امین_آبادی در شماره ۳۰ دی ۱۳۹۵ #روزنامه_کیهان منتشر شده و از طریق فایل پیوست یا لینک زیر می توانید آن را مطالعه کنید ؛
goo.gl/LvU1F4
@oldnewspaper
کلبه وحشتی به نام #کمیته_مشترک
‼️ #عزت_شاهی در خاطرات خود می گوید: «شب، بازجوهای شکنجه گر دوباره بازگشتند و گفتند: نمیتوان به همین صورت وضع را ادامه داد، باید همین امشب کلکش را کند. امشب باید شب شهادتش باشد! مرا بردند و بعد از کتکی مفصل از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهار پایهای بایستم. دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار، بستند و بعد چهارپایه را از زیر پایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجه هایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... ساعتی به این نحو اذیت و شکنجه شدم و بعد دوباره مرا به اتاق حسینی بردند.»
متن کامل این یادداشت به قلم #سیدروح_الله_امین_آبادی در شماره ۳۰ دی ۱۳۹۵ #روزنامه_کیهان منتشر شده و از طریق فایل پیوست یا لینک زیر می توانید آن را مطالعه کنید ؛
goo.gl/LvU1F4
@oldnewspaper