Forwarded from BBCPersian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تیم ملی فوتبال زنان ایران ساعتی پیش در امان، اردن میزبان خودش را با نتیجه ۲ بر یک شکست داد و برای دومین بار به مرحله نهایی جام ملتهای آسیا صعود کرد.
ایران در این مسابقه فقط با گرفتن ۳ امتیازِ برد میتوانست صعود کند. گلهای ایران را سارا دیدار در دقیقه ۴۶ و نگین زندی در دقیقه ۸۲ زدند.
از ۱۲ تیم حاضر در مرحله نهایی مسابقهها چهره ۱۱ تیم مشخص شده بود ولی بازیهای این گروه به دلیل جنگ ایران و اسرائیل عقب افتاد. جام ملتهای آسیای زنان در استرالیا برگزار میشود و مراسم قرعهکشی آن ۱۰ روز دیگر در سیدنی برگزار خواهد شد.
در اقدامی بیسابقه خبرگزاریهای نزدیک به سپاه و حکومت از جمله خبرگزاری تسنیم، صحنههای گل این بازی را منتشر کردند. این در حالی است که پیشتر این خبرگزاریها از انتشار مسابقات ورزشی زنان حتی در رده ملی خودداری میکردند.
تلویزیون ایران هم سالهاست که هیچ تصویری از مسابقات فوتبال زنان پخش نمیکند اما ورزشهایی مانند شمشیربازی یا تکواندو که زنان ایران پوشش کاملتری دارند را نشان میدهد.
https://bbc.in/4ofbbo3
@BBCPersian
ایران در این مسابقه فقط با گرفتن ۳ امتیازِ برد میتوانست صعود کند. گلهای ایران را سارا دیدار در دقیقه ۴۶ و نگین زندی در دقیقه ۸۲ زدند.
از ۱۲ تیم حاضر در مرحله نهایی مسابقهها چهره ۱۱ تیم مشخص شده بود ولی بازیهای این گروه به دلیل جنگ ایران و اسرائیل عقب افتاد. جام ملتهای آسیای زنان در استرالیا برگزار میشود و مراسم قرعهکشی آن ۱۰ روز دیگر در سیدنی برگزار خواهد شد.
در اقدامی بیسابقه خبرگزاریهای نزدیک به سپاه و حکومت از جمله خبرگزاری تسنیم، صحنههای گل این بازی را منتشر کردند. این در حالی است که پیشتر این خبرگزاریها از انتشار مسابقات ورزشی زنان حتی در رده ملی خودداری میکردند.
تلویزیون ایران هم سالهاست که هیچ تصویری از مسابقات فوتبال زنان پخش نمیکند اما ورزشهایی مانند شمشیربازی یا تکواندو که زنان ایران پوشش کاملتری دارند را نشان میدهد.
https://bbc.in/4ofbbo3
@BBCPersian
❤29
✍️
مصرف خانگی
✅ بهخاطر کارم به کاربرد واژههایی مثل «خانه»، «خانواده»، «خانوار» و «خانگی» توسط اصحاب سیاست حساس هستم. اینکه آن را چطور میفهمند، با چه نیتی از آن استفاده میکنند و چطور میشود که یاد آن میافتند. خانواده گرچه نخستین سلول جامعه مدنی است، ولی بهطور معمول مسائلاش دغدغه سیاستمدارانِ ما نیست و همچنان تاحدود زیادی خارج از قلمرو قانون، عدالت، انصاف و سایر ارزشهای مدنی مانده است. ارزش فینفسه ندارد. در نسبت با منافع قلمرو عمومی و حکمرانان گاهی باید سبک زندگی خاصی به او تحمیل شود یا جمعیتاش زیادتر/کمتر باشد.
✅ این روزها که با کاهش(فقدان) خطرناک منابع انرژی، به ویژه آب مواجه شدهایم عبارت «مصرف خانگی» و لزوم صرفهجویی در آن، از دهان نمیافتد.
نمیدانم چرا اغلب مسئله محیطزیست تبدیل به مسئله امنیتی میشد. نمیدانم چرا هیچ وقت به هشدارهای جدی و دائمی توجه نشد. نمیدانم پشتوانه نظری توسعه کشاورزی، تخصیص و توزیع مسرفانه انرژی در کشور عمدتاً خشک و پهناوری مثل ایران چه بوده است: چپ اسلامی بدون دوراندیشی؟
(حرف سیاسی نزنیم)
✅ بیتعارف ما منابع طبیعی خود را غارت کردهایم و از پی این غارت مسرفانه با مکیدن آبهای زیرزمینی شهر تهران سبز و خرم شده و جمعیتی بسیار بیش از ظرفیتاش در آن سکونت یافته. بعد هم آب تصفیه شده را برای دستشویی و حمام روانه فاضلابها کرده و سبکزندگیهای مصرفیِ مسرفانه در بسیاری خانهها شکلداده که با خواهش و التماس نمیشود تغییرش داد.
زنِ خانهدار، آخرین حلقه زنجیره استخراج است؛ او هم باید مصرف کند تا اقتصاد بازار بچرخد، هم صرفهجویی کند تا اقتصاد خانه بچرخد، هم مسئولیت فرهنگی-اخلاقی بحرانی ملی را بر عهده بگیرد؟
✅ کافیست یکی از اعضای خانواده شما وسواس تمیزی و «خانهـزندگی دستهگل» داشته باشد. سرگیجه خواهید گرفت از میزان آب تصفیهشده که برای نظافت، شستشو، وضوگرفتن، استحمام و... استفاده میکند. میزان آب تصفیه شده برای اثبات «زنیّت» برساختۀ مصرفزدگی، فرهنگ کنترلگر، مردسالاری، خانهمانی و خانهداری تماموقت و بیقدرتی و اضطراب اجتماعی. (کاش پژوهشهایی داشتیم درباره شیوع وسواس تمیزی میان زنان ایرانی و دلایل «فرهنگی» و «روانی» آن_ ولی به هرحال آن زن، آخرین حلقه از زنجیره کاربردمسرفانه منابع آبی است. احتمالاً کمترین میزان کنترل را هم بررفتار خود دارد. نمیشود مهار هدررفت آب را از آخرین مرحله شروع کرد.)
✅ زنها هم مثل منابع طبیعی تنها بههنگام بحران مرئی میشوند. نگاه به آنها ابزاری است. حالا که باران نباریده و طبیعت بهیاری جبران سیاستهای غلط نیامد، حالا که منابع طبیعی جای اینکه سرمایهای بین نسلی دانستهشوند چونان غنیمت بهرهبرداری شده، حالا دکمه «مصرف خانگی» را که البته بالاتر از متوسط آمار جهانی است، بزنیم و از زنان و خانوادهها بخواهیم مراعات کنند. باشد. دکمه را بزنیم. چاره دیگری نیست. کاش کار کند.
✅ خودم تاجایی که بتوانم صرفهجویی کرده و میکنم. امیدوارم همه این کار را بکنیم. ولی بیش از آن، امیدوارم این بحرانها فرصتی برای بازنگری اساسی در نگرش حاکم به بهرهبرداری از منابع طبیعی و مشارکت اجتماعی باشد.
@neocritic
مصرف خانگی
✅ بهخاطر کارم به کاربرد واژههایی مثل «خانه»، «خانواده»، «خانوار» و «خانگی» توسط اصحاب سیاست حساس هستم. اینکه آن را چطور میفهمند، با چه نیتی از آن استفاده میکنند و چطور میشود که یاد آن میافتند. خانواده گرچه نخستین سلول جامعه مدنی است، ولی بهطور معمول مسائلاش دغدغه سیاستمدارانِ ما نیست و همچنان تاحدود زیادی خارج از قلمرو قانون، عدالت، انصاف و سایر ارزشهای مدنی مانده است. ارزش فینفسه ندارد. در نسبت با منافع قلمرو عمومی و حکمرانان گاهی باید سبک زندگی خاصی به او تحمیل شود یا جمعیتاش زیادتر/کمتر باشد.
✅ این روزها که با کاهش(فقدان) خطرناک منابع انرژی، به ویژه آب مواجه شدهایم عبارت «مصرف خانگی» و لزوم صرفهجویی در آن، از دهان نمیافتد.
نمیدانم چرا اغلب مسئله محیطزیست تبدیل به مسئله امنیتی میشد. نمیدانم چرا هیچ وقت به هشدارهای جدی و دائمی توجه نشد. نمیدانم پشتوانه نظری توسعه کشاورزی، تخصیص و توزیع مسرفانه انرژی در کشور عمدتاً خشک و پهناوری مثل ایران چه بوده است: چپ اسلامی بدون دوراندیشی؟
(حرف سیاسی نزنیم)
✅ بیتعارف ما منابع طبیعی خود را غارت کردهایم و از پی این غارت مسرفانه با مکیدن آبهای زیرزمینی شهر تهران سبز و خرم شده و جمعیتی بسیار بیش از ظرفیتاش در آن سکونت یافته. بعد هم آب تصفیه شده را برای دستشویی و حمام روانه فاضلابها کرده و سبکزندگیهای مصرفیِ مسرفانه در بسیاری خانهها شکلداده که با خواهش و التماس نمیشود تغییرش داد.
زنِ خانهدار، آخرین حلقه زنجیره استخراج است؛ او هم باید مصرف کند تا اقتصاد بازار بچرخد، هم صرفهجویی کند تا اقتصاد خانه بچرخد، هم مسئولیت فرهنگی-اخلاقی بحرانی ملی را بر عهده بگیرد؟
✅ کافیست یکی از اعضای خانواده شما وسواس تمیزی و «خانهـزندگی دستهگل» داشته باشد. سرگیجه خواهید گرفت از میزان آب تصفیهشده که برای نظافت، شستشو، وضوگرفتن، استحمام و... استفاده میکند. میزان آب تصفیه شده برای اثبات «زنیّت» برساختۀ مصرفزدگی، فرهنگ کنترلگر، مردسالاری، خانهمانی و خانهداری تماموقت و بیقدرتی و اضطراب اجتماعی. (کاش پژوهشهایی داشتیم درباره شیوع وسواس تمیزی میان زنان ایرانی و دلایل «فرهنگی» و «روانی» آن_ ولی به هرحال آن زن، آخرین حلقه از زنجیره کاربردمسرفانه منابع آبی است. احتمالاً کمترین میزان کنترل را هم بررفتار خود دارد. نمیشود مهار هدررفت آب را از آخرین مرحله شروع کرد.)
✅ زنها هم مثل منابع طبیعی تنها بههنگام بحران مرئی میشوند. نگاه به آنها ابزاری است. حالا که باران نباریده و طبیعت بهیاری جبران سیاستهای غلط نیامد، حالا که منابع طبیعی جای اینکه سرمایهای بین نسلی دانستهشوند چونان غنیمت بهرهبرداری شده، حالا دکمه «مصرف خانگی» را که البته بالاتر از متوسط آمار جهانی است، بزنیم و از زنان و خانوادهها بخواهیم مراعات کنند. باشد. دکمه را بزنیم. چاره دیگری نیست. کاش کار کند.
✅ خودم تاجایی که بتوانم صرفهجویی کرده و میکنم. امیدوارم همه این کار را بکنیم. ولی بیش از آن، امیدوارم این بحرانها فرصتی برای بازنگری اساسی در نگرش حاکم به بهرهبرداری از منابع طبیعی و مشارکت اجتماعی باشد.
@neocritic
👍22❤15👎2
✍️
«تنها در رنج است که جستجوی معرفت رواست»
✅ زندگی انسانها برزمین همیشه همراه بوده با کشتار و خشونت. امروز، در قرن بیست و یکم با همه دک و پُز و زرق و برقاش، ناکافی بودن همۀ کتابها و نظریهها و تلاشها و نهادها و بیانیهها برای تغییر این واقعیت بیشازپیش نمایان شده است. چیزی که در غزه میبینیم بیآبرویی محض است.
✅ خواسته ناخواسته گوشۀ ذهنم گیر میکند به زندگی فیلسوفان و متفکران در زمانه بحران. سرک میکشم ببینم چه میکردهاند...
کریستین دو پیزان (1364-1430) به صومعه پناه برد در جریان جنگهای بیپایان میان فرانسه و انگلستان. من همیشه حسرت خوردهام چرا ما صومعه نداریم.
دو پیزان وقتی شرح شجاعتهای ژاندارک را شنید برایش سرود:
( کریستین دوپیزان، درستایش ژاندارک، ترجمه علیرضا اسماعیل پور)
دو پیزان خوشبختانه آنقدر زنده نماند تا از عاقبت ژاندارک مطلع شود و احتمالاً با قلبی امیدوار از این دنیا رفت.
✅ ویتگنشتاین (1889-1951) تراکتاتوس را در میدان جنگ نوشت.
(ویتگنشتاین، تراکتاتوس، ترجمه ادیبسلطانی)
✅ با دیدن تصاویر هولناک گرسنگی کودکان غزه ذهنم میرود سمت سیمون وی (1909-1943). او برای همدردی با فرانسویان گرسنه تحت محاصره در جنگ جهانی دوم آنقدر کم غذا خورد تا از دست رفت...
(سیمون وی، جاذبه و رحمت، ترجمه بهزاد حسینزاده)
✅ ویرجینیا وولف (1882-1941) متنی دارد با نام «اندیشههایی درباب صلح هنگام حمله هوایی»، آنجا مینویسد:
(وولف، ترجمه مرضیه خسروی)
همین چند روز پیش ما هم جزوی از آن چند میلیون تََن در آینده بودیم و هنوز کودکانِ در غزه و کودکان در غزه ...
@neocritic
«تنها در رنج است که جستجوی معرفت رواست»
✅ زندگی انسانها برزمین همیشه همراه بوده با کشتار و خشونت. امروز، در قرن بیست و یکم با همه دک و پُز و زرق و برقاش، ناکافی بودن همۀ کتابها و نظریهها و تلاشها و نهادها و بیانیهها برای تغییر این واقعیت بیشازپیش نمایان شده است. چیزی که در غزه میبینیم بیآبرویی محض است.
✅ خواسته ناخواسته گوشۀ ذهنم گیر میکند به زندگی فیلسوفان و متفکران در زمانه بحران. سرک میکشم ببینم چه میکردهاند...
کریستین دو پیزان (1364-1430) به صومعه پناه برد در جریان جنگهای بیپایان میان فرانسه و انگلستان. من همیشه حسرت خوردهام چرا ما صومعه نداریم.
دو پیزان وقتی شرح شجاعتهای ژاندارک را شنید برایش سرود:
کدام سخنسرا را یارای آن است
تا تو را چنان که سزای توست بستاید
تو که صلح را
بدین دیار خوارگشته از جنگ
باز بخشیدی
آه ژان!
فرخنده باد آن که تو را آفرید
و چه همایون ساعتی بود
آنگاه که تو زادی شدی...
اینک یک زن
شبان دخترکی
دلیرتر از همه دلیرمردان روم...
( کریستین دوپیزان، درستایش ژاندارک، ترجمه علیرضا اسماعیل پور)
دو پیزان خوشبختانه آنقدر زنده نماند تا از عاقبت ژاندارک مطلع شود و احتمالاً با قلبی امیدوار از این دنیا رفت.
✅ ویتگنشتاین (1889-1951) تراکتاتوس را در میدان جنگ نوشت.
مرزهای زبان من، نشانگر مرزهای جهان مناند.
(ویتگنشتاین، تراکتاتوس، ترجمه ادیبسلطانی)
✅ با دیدن تصاویر هولناک گرسنگی کودکان غزه ذهنم میرود سمت سیمون وی (1909-1943). او برای همدردی با فرانسویان گرسنه تحت محاصره در جنگ جهانی دوم آنقدر کم غذا خورد تا از دست رفت...
تحمل رنج با انگیزهای والا بسیار دشوارتر است تا با انگیزهای پست. مردمی که بدون حرکت از ساعت یک تا هشت صبح به خاطر گرفتن یک تخم مرغ در صف میایستند انجام دادن همین کار را برای نجات جان یک انسان دشوار می یابند...انگیزههای پست انرژی بیشتری در خود دارند تا انگیزههای والا...
جنگ. باید عشق به زندگی را درون خودمان دست نخورده نگاه داریم؛ هرگز نباید مرگ را بدون پذیرش آن برای خود به کس دیگری تحمیل کرد. اگر زندگی فلانکس چنان با زندگی ما متصل باشد که گویی مرگِ هردو ما باید به ناچار همزمان باشد، آیا بازهم آرزوی مردنش را خواهیم داشت؟
(سیمون وی، جاذبه و رحمت، ترجمه بهزاد حسینزاده)
✅ ویرجینیا وولف (1882-1941) متنی دارد با نام «اندیشههایی درباب صلح هنگام حمله هوایی»، آنجا مینویسد:
اکنون صدای یکنواخت هواپیما شبیه اره کردن شاخهای در بالای سر شده است. به هر سو میرود و مدام شاخهای را درست بالای خانه اره میکند...صدای اره کردن درحال اوج گرفتن است. تمام نورافکنها روشن شدهاند. آنها دقیقا به نقطهای در بالای این سقف اشاره میکنند. هر لحظه ممکن است بمبی بر روی این خانه فرو افتد. یک، دو، سه، چها، پنج، شش...لحظهها میگذرند. بمبی سقوط نکرد. اما در طی آن لحظات تردیدآمیز تفکر متوقف شده بود. تمام احساسات به استثنای ترسی گنگ، متوقف شده بود. میخی تمام هستی را به یک صفحه سخت کوبیده بود... به محض اینکه ترس میگذرد، ذهن خود را مینمایاند و به صورت غریزی خود را با تلاش برای خلاقیت آماده میکند...
تجربه عجیبی است، دراز کشیدن در تاریکی و گوش سپردن به صدای اوج گرفتن یک زنبور سرخ، که هر لحظه ممکن است شما را رهسپار وادی مرگ نماید. صدایی که آرامش و توالی اندیشیدن درباب صلح را از هم میگسلد...تازمانی که نتوانیم اندیشه صلح را در خود باور کنیم ما- نه فقط این تن آرمیده در این بستر، بلکه میلیونها تَنی که بعدها متولد خواند شد- در تاریکی مشابهی دراز کشیده و به صدای خر خر مرگ بر فراز سر خود گوش خواهند سپرد.
(وولف، ترجمه مرضیه خسروی)
همین چند روز پیش ما هم جزوی از آن چند میلیون تََن در آینده بودیم و هنوز کودکانِ در غزه و کودکان در غزه ...
@neocritic
❤15😢9👍1
Forwarded from آسیمگی
🔘 وانهادن آرمان
در جامعهای که قطبی شده و لبریز از سوءظن است، اگر از حقوق یک کارگر افغانستانی بگویی، متهم میشوی که درد بیکاری هموطنان خود را ندیدهای. اگر از کودکان غزه حرف بزنی، به بیتوجهی نسبت به فقر کودکان ایران محکوم میشوی. و اگر به دفاع از یک معترض ایرانی بپردازی، گفته میشود این صداها «با دشمن هماهنگ» است.
در همهی این واکنشها یک خطای عمیق مشترک وجود دارد: چون گروهی از یک آرمان یا حقیقت سوءاستفاده میکنند، آن آرمان بهکلی بیاعتبار دانسته میشود.
بله، آنجا که دروغ لباس حقیقت بپوشد تشخیص سخت میشود. اما پاسخ ما به این دشواری، نباید انکار حقیقت باشد.
وقتی مفاهیمی مثل آزادی، عدالت یا همدلی دستاویز قدرت یا تبلیغات میشوند، بعضی ترجیح میدهند خودِ این مفاهیم را کنار بگذارند. گویی برای رسوا کردن دروغگویان، باید به اصل آرمان هم پشت کرد.
اما این یک خطای پرهزینه است.
اگر دروغگویان با نقاب اخلاق میآیند، باید نقاب را برداشت، نه صورت اخلاق را درهم شکست. اگر همدلی دستمایهی تزویر شده، باید تزویر را افشا کرد نه همدلی را انکار.
بسیاری از آنچه در زبان قدرت تکرار میشود، صورتهای تحریفشدهی مفاهیم شریف انسانی است. اما این ما هستیم که نباید اجازه دهیم ریاکاری، چشم ما را بر حقانیت آن مفاهیم ببندد. باید حساب حقیقت را از مدعیاش جدا کرد.
رهایی، نه در ترک ارزشها، که در بازپسگیری آنهاست.
ما با افشاگری و رویکرد نقادانه باید کاری کنیم که اخلاق از انحصار بلندگوهای قدرت خارج شود. وگرنه، بهجای نقد قدرت، اخلاق را حذف خواهیم کرد. و این دقیقاً همان چیزیست که قدرت میخواهد.
اگر کسی از شعار زنزندگیآزادی برای مقاصد شخصی یا سیاسی بهرهبرداری میکند، باید همان فرد یا جریان را نقد کرد، نه اینکه کل این خواست تاریخی را زیر سؤال برد.
اگر گروهی به نام غزه و آرمان فلسطین، تبعیضهای اجتماعی ناعادلانه یا سیاستهای غلط خود را توجیه میکنند، باید همان رفتارها را افشا کرد، نه اینکه اصل فاجعه را انکار کرد یا همدلی را کنار گذاشت.
فراموش نکنیم:
همهی آرمانها ممکن است دستمایهی سوءاستفاده شوند، اما راهحل، کنار گذاشتنشان نیست.
ما باید آرمانها را بشناسیم، نقدشان کنیم، مراقبشان باشیم، و با نیروی عقل، آنها را از دام تحریف نجات دهیم، نه اینکه آرمان را بهطور کل وانهیم.
✍️ علی مسعودی (آسيمگی)
در جامعهای که قطبی شده و لبریز از سوءظن است، اگر از حقوق یک کارگر افغانستانی بگویی، متهم میشوی که درد بیکاری هموطنان خود را ندیدهای. اگر از کودکان غزه حرف بزنی، به بیتوجهی نسبت به فقر کودکان ایران محکوم میشوی. و اگر به دفاع از یک معترض ایرانی بپردازی، گفته میشود این صداها «با دشمن هماهنگ» است.
در همهی این واکنشها یک خطای عمیق مشترک وجود دارد: چون گروهی از یک آرمان یا حقیقت سوءاستفاده میکنند، آن آرمان بهکلی بیاعتبار دانسته میشود.
بله، آنجا که دروغ لباس حقیقت بپوشد تشخیص سخت میشود. اما پاسخ ما به این دشواری، نباید انکار حقیقت باشد.
وقتی مفاهیمی مثل آزادی، عدالت یا همدلی دستاویز قدرت یا تبلیغات میشوند، بعضی ترجیح میدهند خودِ این مفاهیم را کنار بگذارند. گویی برای رسوا کردن دروغگویان، باید به اصل آرمان هم پشت کرد.
اما این یک خطای پرهزینه است.
اگر دروغگویان با نقاب اخلاق میآیند، باید نقاب را برداشت، نه صورت اخلاق را درهم شکست. اگر همدلی دستمایهی تزویر شده، باید تزویر را افشا کرد نه همدلی را انکار.
بسیاری از آنچه در زبان قدرت تکرار میشود، صورتهای تحریفشدهی مفاهیم شریف انسانی است. اما این ما هستیم که نباید اجازه دهیم ریاکاری، چشم ما را بر حقانیت آن مفاهیم ببندد. باید حساب حقیقت را از مدعیاش جدا کرد.
رهایی، نه در ترک ارزشها، که در بازپسگیری آنهاست.
ما با افشاگری و رویکرد نقادانه باید کاری کنیم که اخلاق از انحصار بلندگوهای قدرت خارج شود. وگرنه، بهجای نقد قدرت، اخلاق را حذف خواهیم کرد. و این دقیقاً همان چیزیست که قدرت میخواهد.
اگر کسی از شعار زنزندگیآزادی برای مقاصد شخصی یا سیاسی بهرهبرداری میکند، باید همان فرد یا جریان را نقد کرد، نه اینکه کل این خواست تاریخی را زیر سؤال برد.
اگر گروهی به نام غزه و آرمان فلسطین، تبعیضهای اجتماعی ناعادلانه یا سیاستهای غلط خود را توجیه میکنند، باید همان رفتارها را افشا کرد، نه اینکه اصل فاجعه را انکار کرد یا همدلی را کنار گذاشت.
فراموش نکنیم:
همهی آرمانها ممکن است دستمایهی سوءاستفاده شوند، اما راهحل، کنار گذاشتنشان نیست.
ما باید آرمانها را بشناسیم، نقدشان کنیم، مراقبشان باشیم، و با نیروی عقل، آنها را از دام تحریف نجات دهیم، نه اینکه آرمان را بهطور کل وانهیم.
✍️ علی مسعودی (آسيمگی)
Telegram
آسیمگی
| یادبودهای عصر بحران |
پروژهای برای فهم ایران
نویسنده: علی مسعودی | ساکن ایران
نقد و نظر:
[email protected]
پروژهای برای فهم ایران
نویسنده: علی مسعودی | ساکن ایران
نقد و نظر:
[email protected]
👍21❤2👏1
📑
🧷یادداشت کامل نوشین احمدی را اینجا بخوانید:
@neocritic
وقتي در بيرون مرزها عدهاي ميگفتند «كشتههاي جنگ كمتر از كشتههاي سوانح رانندگي است»! مرا با اين پرسش درگير ميكرد كه مگر اثرات شوم جنگ فقط تعدادي كشته است؟ و در عين حال مرا به اين فكر فرو ميبرد كه به راستي چقدر من با هموطن ايرانيام كه در بيرون مرزها نشسته است «همسرنوشت»ام و «جغرافيايمان» چه معنايي در اين همسرنوشتي دارد؟ پيش خودم ميگفتم در اين لحظه آيا با همسايه و هممحلهايام بيشتر همسرنوشتام كه زير سايه اين «آسمان بيپناه» و در درون «خاكي مشترك» (كه قرار است با بيآبي، بيبرقي و «نظم فروپاشيدهشده»، تمدنزدايي شود) كنار هم زندگي ميكنيم يا با خواهرم يعني «همخون»ام كه پاسپورت ايراني دارد و از آن سوي دنيا دارد عكسهاي زيباي مسافرتاش را پست ميكند؟ از خودم ميپرسيدم آيا خاك و شهرونداني كه در همين «خاك» زندگي ميكنند، معنايي بيش از «خون» دارد؟...
شايد همه اين فرافكنيها به بيرون از «خود» يعني بيرون از اين چهارچوب دولت – ملت ناشي از آن باشد كه همه ما راهمان را به واسطه بيدولتي وشهروند واقعي و حقمدار قلمداد نشدن در اين محدوده جغرافيايي گم كردهايم. انگار چون حكومت ما نبردش را جهاني ميداند و نه مبتني بر منافع ملي (منافعِ شهرونداني كه درون خاكي مشترك زندگي ميكنند)، همه ما هم به تأسي از حكومت، آينده و سرنوشتمان را فراتر از مرزهاي ملي و شهرونداناش جستجو ميكنيم و خاك و مرز و شهروندانِ درون اين خاك، تعيين كنندگياش را برايمان از دست داده است. در واقع تبديل شدهايم به «شهرونداني سرگردان» و مانند حكومتمان «بدون مرز» و «بدون احساس مشترك براي خاكي مشترك» شدهايم، درحالي كه قرار بود ما حكومتمان را شبيه خودمان كنيم تا بتوانيم احساس نمايندگي كنيم و زندگي مسالمتآميزي را در كنار هم رقم بزنيم.
🧷یادداشت کامل نوشین احمدی را اینجا بخوانید:
@neocritic
نوشین احمدی خراسانی
ژوئیه 2025 – نوشین احمدی خراسانی
1 نوشتهٔ منتشرشده توسط نوشین احمدی خراسانی در July 2025
❤6👎4👍2
✍️
✅ اولین باری که در زندگی سخنرانی کردم در یکی از شهرستانهای مذهبی اصفهان و در جمع زنان بود. دانشجو بودم. انگار جوانترها وبلاگم را خوانده و از مسنترها خواسته بودند از من دعوت کنند برای سخنرانی! بعد از سخنرانی از چهرههای زنان میانسال و مسن میخواندم که اوقاتشان تلخ شده، ولی برای تشکر به من یک شانه عسل دادند.
معلوم بود چیزی را نگفتهام که انتظار داشتند؛ میخواستم هرچه زودتر فرار کنم که زن جوانی دنبالم آمد و اجازه خواست من را بغل کنند و ببوسد. تشکر و گریه کرد و کمی از تعصب کوری گفت که با آن دست و پنجه نرم میکرد...
✅ از آن موقع بارها در موقعیتهای پرتنشی قرار گرفتهام که برق شوق یا نفرت را در چشم مخاطبان دیدهام. تعریفهای گرمابخش و انتقادات تند و نظراتی که تن به اهانت میزند و شما که به اندازه همگنان مرد حق نداری پاسخ دندانشکن بدهی .
تعریفها تقریباً همیشه از طرف زنان جوانتر است، اهانتها از طرف مردان جوانتر و انتقادات کوبنده و گزنده عمدتاً از جانب مردان دانشگاهی.
✅ خیلی بیشترش را کنشگران و پژوهشگرانی میشنوند که چهره اجتماعی هستند و بهطور گستردهتر با زنان در ارتباطند. تجربه مشترکی است برای همه کسانیکه در قلمرو آگاهیبخشی جنسیتی کار میکنند: کنشگران، پژوهشگران، متخصصان، اساتید دانشگاه، فیلمسازان، نویسندگانِ کتابها و نشریات و تازگی بلاگرها.
از یکسو تایید و تشویق پراحساس و از طرف دیگر اهانت و تهدید و تذکر یا حتی زندان با احکام سنگین.
✅ آنها خواسته / ناخواسته تبدیل به امید و صدای گروههایی میشوند که تا همین سالهای اخیر بلند شدن صدایشان به سلیطگی، نوسان هورمونی یا مشکل روانی تعبیر میشد.
بلندشدن صدا نظمهای موجود را به چالش کشده و طبیعتا پرهزینه است. پرهزینه است و تنها پاداشی که دریافت میکند قدرشناسی گروههای ضعیفنگاهداشتهشده است.
دربرابر اما سرکوب، تحقیر، تعذیب، طرد و نقد گزنده (انشالله از سر دلسوزی) از جانب جریان اصلی که همه چیز، از قدرت و ثروت و رسانه تا معرفت و اخلاق و کلید درهای زندان را در دست دارد.
✅ همین باعث میشود زنها دورهم جمع شوند مثل برادههای آهن گرد آهنربا. برای شنیدن همدیگر، روایت همدیگر، محافظت از خودشان و یکدیگر. در سخنرانیها و کلاسها و لایوهای همدیگر شرکت میکنند. مقالات و کتابهای هم را میخوانند، به هم ارجاع میدهند، فیلمهای هم را میبینند و... در حباب بسته خودشان به حالت دفاعی میایستند. هر لحظه حس میکنند بقای صدایتازهیافتهشان در خطر است.
✅ اینجا آن اتفاق خطرناکی میافتد که مدتهاست میخواهم دربارهاش بنویسم و نمیدانم چطور.
محدودیت زیاد برای قدم برداشتن،
مقاومت شدید دنیای بیرون برای محافظت از نظم و سنتهایش،
شکنندگی روحیههایمان،
ما را بیشتر و بیشتر به هم نزدیک میکند.
همدیگر را تحسین و به هم روحیه میدهیم برای خنثی کردن حملات بیرحمانه و نقدهای بیتوجه به زمین سنگلاخی که پا برهنه و دست خالی در آن حرکت میکنیم.
✅ آن اتفاق خطرناک که در دل جمعهای حرفهای صددرصد زنانه، تشویق و تاییدهای صددرصد زنانه و همبستگی خواهرانه میافتد نحوی قطع ارتباط با دنیای بیرون از حلقه زنانه است.
از حق نگذریم. ایجاد ارتباط با دنیای مردمدار واقعاً کار شاقی است. بهسختی تو را در دیگربودگیات به رسمیت میشناسد.
باید تابع قوانین و معیارهای رایج در سنت باشی و بفرمایید: بلندگو.
یا تابع معیارها و قواعد سرمایه و بفرمایید: دوربین.
لابد بههمین دلیل در اغلب نوشتههای آرمانشهری زنان، از سرزمین زنان جنگجوی آمازون در یونان باستان، تا هروم در فردوسی و بردع در اسکندرنامه نظامی، تا رویای سلطانه و زنستان در دنیای جدید، در آرمانشهرهای زنان مردی حضور ندارد.
✅ با این حال، در دنیای واقعی این قطع ارتباط/ انزوا و زندگی در شرایط گلخانهای در درازمدت رشد را متوقف میکند و به حساسیت زیاد، خودگویی و خودستایی میانجامد. رشد آگاهی جنسیتی معیوب و یکسویه باقی میماند و روابط خصمانه جای روابط تعاملی و مشارکتی را میگیرد.
خیال میکنم باید بیشتر در این زمینه تأمل و گفتگو کنیم.
مشارکت بطلبیم.
پوستکلفت باشیم.
هاناآرنت، وضع بشر، ترجمه مسعود علیا
@neocritic
✅ اولین باری که در زندگی سخنرانی کردم در یکی از شهرستانهای مذهبی اصفهان و در جمع زنان بود. دانشجو بودم. انگار جوانترها وبلاگم را خوانده و از مسنترها خواسته بودند از من دعوت کنند برای سخنرانی! بعد از سخنرانی از چهرههای زنان میانسال و مسن میخواندم که اوقاتشان تلخ شده، ولی برای تشکر به من یک شانه عسل دادند.
معلوم بود چیزی را نگفتهام که انتظار داشتند؛ میخواستم هرچه زودتر فرار کنم که زن جوانی دنبالم آمد و اجازه خواست من را بغل کنند و ببوسد. تشکر و گریه کرد و کمی از تعصب کوری گفت که با آن دست و پنجه نرم میکرد...
✅ از آن موقع بارها در موقعیتهای پرتنشی قرار گرفتهام که برق شوق یا نفرت را در چشم مخاطبان دیدهام. تعریفهای گرمابخش و انتقادات تند و نظراتی که تن به اهانت میزند و شما که به اندازه همگنان مرد حق نداری پاسخ دندانشکن بدهی .
تعریفها تقریباً همیشه از طرف زنان جوانتر است، اهانتها از طرف مردان جوانتر و انتقادات کوبنده و گزنده عمدتاً از جانب مردان دانشگاهی.
✅ خیلی بیشترش را کنشگران و پژوهشگرانی میشنوند که چهره اجتماعی هستند و بهطور گستردهتر با زنان در ارتباطند. تجربه مشترکی است برای همه کسانیکه در قلمرو آگاهیبخشی جنسیتی کار میکنند: کنشگران، پژوهشگران، متخصصان، اساتید دانشگاه، فیلمسازان، نویسندگانِ کتابها و نشریات و تازگی بلاگرها.
از یکسو تایید و تشویق پراحساس و از طرف دیگر اهانت و تهدید و تذکر یا حتی زندان با احکام سنگین.
✅ آنها خواسته / ناخواسته تبدیل به امید و صدای گروههایی میشوند که تا همین سالهای اخیر بلند شدن صدایشان به سلیطگی، نوسان هورمونی یا مشکل روانی تعبیر میشد.
بلندشدن صدا نظمهای موجود را به چالش کشده و طبیعتا پرهزینه است. پرهزینه است و تنها پاداشی که دریافت میکند قدرشناسی گروههای ضعیفنگاهداشتهشده است.
دربرابر اما سرکوب، تحقیر، تعذیب، طرد و نقد گزنده (انشالله از سر دلسوزی) از جانب جریان اصلی که همه چیز، از قدرت و ثروت و رسانه تا معرفت و اخلاق و کلید درهای زندان را در دست دارد.
✅ همین باعث میشود زنها دورهم جمع شوند مثل برادههای آهن گرد آهنربا. برای شنیدن همدیگر، روایت همدیگر، محافظت از خودشان و یکدیگر. در سخنرانیها و کلاسها و لایوهای همدیگر شرکت میکنند. مقالات و کتابهای هم را میخوانند، به هم ارجاع میدهند، فیلمهای هم را میبینند و... در حباب بسته خودشان به حالت دفاعی میایستند. هر لحظه حس میکنند بقای صدایتازهیافتهشان در خطر است.
✅ اینجا آن اتفاق خطرناکی میافتد که مدتهاست میخواهم دربارهاش بنویسم و نمیدانم چطور.
محدودیت زیاد برای قدم برداشتن،
مقاومت شدید دنیای بیرون برای محافظت از نظم و سنتهایش،
شکنندگی روحیههایمان،
ما را بیشتر و بیشتر به هم نزدیک میکند.
همدیگر را تحسین و به هم روحیه میدهیم برای خنثی کردن حملات بیرحمانه و نقدهای بیتوجه به زمین سنگلاخی که پا برهنه و دست خالی در آن حرکت میکنیم.
✅ آن اتفاق خطرناک که در دل جمعهای حرفهای صددرصد زنانه، تشویق و تاییدهای صددرصد زنانه و همبستگی خواهرانه میافتد نحوی قطع ارتباط با دنیای بیرون از حلقه زنانه است.
از حق نگذریم. ایجاد ارتباط با دنیای مردمدار واقعاً کار شاقی است. بهسختی تو را در دیگربودگیات به رسمیت میشناسد.
باید تابع قوانین و معیارهای رایج در سنت باشی و بفرمایید: بلندگو.
یا تابع معیارها و قواعد سرمایه و بفرمایید: دوربین.
لابد بههمین دلیل در اغلب نوشتههای آرمانشهری زنان، از سرزمین زنان جنگجوی آمازون در یونان باستان، تا هروم در فردوسی و بردع در اسکندرنامه نظامی، تا رویای سلطانه و زنستان در دنیای جدید، در آرمانشهرهای زنان مردی حضور ندارد.
✅ با این حال، در دنیای واقعی این قطع ارتباط/ انزوا و زندگی در شرایط گلخانهای در درازمدت رشد را متوقف میکند و به حساسیت زیاد، خودگویی و خودستایی میانجامد. رشد آگاهی جنسیتی معیوب و یکسویه باقی میماند و روابط خصمانه جای روابط تعاملی و مشارکتی را میگیرد.
خیال میکنم باید بیشتر در این زمینه تأمل و گفتگو کنیم.
مشارکت بطلبیم.
پوستکلفت باشیم.
قدرت درمیان انسانها آن زمان که با هم عمل میکنند سربرمیآورد.
هاناآرنت، وضع بشر، ترجمه مسعود علیا
@neocritic
👍32❤18🕊2
Forwarded from آنتیگونه
هر روز اخباری تازه از این فاجعه اقلیمی میشنویم که در روزمرهی بحرانزای زندگیمان فراموش میشود. سالها سیاستگذاری نادرست در حوزه سدسازی، بهرهبرداری بیرویه از منابع آب برای کشاورزی، و نادیدهگرفتن هشدارهای اقلیمی دست به دست هم دادهاند تا مرگی فجیع را برای یک اکوسیستم دیرینه رقم بزنند.
🧷در سالهای اخیر، برخی هنرمندان مستقل (اغلب زن) در ایران، با ضبط و انتشار ویدیوهایی از رقص یا حرکت در فضاهای طبیعی آسیبدیده مانند دریاچه ارومیه، زایندهرود خشک، یا رودخانههای آلوده تلاش کردهاند تا از طریق بدن خود، صدای طبیعت بیزبان را بازنمایی کنند.
🧷این گونه رقصها و از جمله همین رقص بر بستر دریاچه ارومیه، شاید به تاسی از آیینهای قومی، نمودی از مذاکره با طبیعت برای همدلی، تشویق، یا حتی تهدید آن است. (رقص باران را حتما شنیدهاید که در واقع نوعی درخواست جمعی از آسمان برای نزول باران است) اما در جهان معادلات امروز، کنشی اعتراضی و آگاهانه برای عطف توجه به موضوع خشکی دریاچه است؛ فریادی هنرمندانه است که افکار عمومی و اهالی سیاست را به نجات دریاچه را فرا میخواند.
@antigoune
دریاچه ارومیه، یکی از بزرگترین دریاچههای شور جهان، به نمادی از بحران زیستمحیطی در ایران بدل شده.
هر روز اخباری تازه از این فاجعه اقلیمی میشنویم که در روزمرهی بحرانزای زندگیمان فراموش میشود. سالها سیاستگذاری نادرست در حوزه سدسازی، بهرهبرداری بیرویه از منابع آب برای کشاورزی، و نادیدهگرفتن هشدارهای اقلیمی دست به دست هم دادهاند تا مرگی فجیع را برای یک اکوسیستم دیرینه رقم بزنند.
🧷در سالهای اخیر، برخی هنرمندان مستقل (اغلب زن) در ایران، با ضبط و انتشار ویدیوهایی از رقص یا حرکت در فضاهای طبیعی آسیبدیده مانند دریاچه ارومیه، زایندهرود خشک، یا رودخانههای آلوده تلاش کردهاند تا از طریق بدن خود، صدای طبیعت بیزبان را بازنمایی کنند.
🧷این گونه رقصها و از جمله همین رقص بر بستر دریاچه ارومیه، شاید به تاسی از آیینهای قومی، نمودی از مذاکره با طبیعت برای همدلی، تشویق، یا حتی تهدید آن است. (رقص باران را حتما شنیدهاید که در واقع نوعی درخواست جمعی از آسمان برای نزول باران است) اما در جهان معادلات امروز، کنشی اعتراضی و آگاهانه برای عطف توجه به موضوع خشکی دریاچه است؛ فریادی هنرمندانه است که افکار عمومی و اهالی سیاست را به نجات دریاچه را فرا میخواند.
@antigoune
Telegram
attach 📎
❤12👍5👎1
📑مثل دختر پرتابکردن!
✅ مقاله کامل «پرتابکردن مانند یک دختر؛ پدیدارشناسی رفتار، توان حرکتی و فضامندی بدن زنانه» نوشته آیریس ماریون یانگ با ترجمه نگین صنیعی.
✅منبع: نقد اقتصاد سیاسی
🧷این مقاله سال ۱۹۸۰ منتشر شده و یکی از متون کلاسیک نظریهٔ فمینیستی و پدیدارشناسی بدن است. سوای موضوع و محتوای جذاب و اثرگذار، از جهتی بهعنوان یک نمونه اثر که با رویکرد پدیدارشناسانه موضوعی را بررسی کرده میتواند موردتوجه علاقهمندانی قرار بگیرد که در بخش «روششناسی» پایاننامه یا پژوهش خود از عبارت: روش پدیدارشناسانه استفاده میکنند.
@neocritic
زنان در حرکات هر روزۀ خود تمایلی به گشودن بدنهایشان ندارند، آنها ترجیح میدهند که دستها و پاهایشان هنگام نشستن، ایستادن و راهرفتن، نزدیک یا چسبیده به بدنشان باشند. زنان همچنین گرایشی به استفاده از نهایت تواناییهای بدنی خود برای دست یافتن، کشیدن، خم شدن، خم شدن به عقب و برداشتن گامهای بلند ندارند...
ما [زنان] اغلب بدن خود را بیش از آنکه به شکل یک میانجی برای اهدافمان تجربه کنیم آن را به شکل باری شکننده درک میکنیم...از همان شروع کار از این که بی دست و پا به نظر برسیم دچار عدم اعتماد بهنفس میشویم و درعنین حال هم نمیخواهیم چندان قوی به نظر برسیم. هردوی این نگرانیها به بی دست و پایی و سرخوردگی ما دامن میزنند.
وجود بدنمند زنانه صرفا در درونمانایی آغاز نمیشود، بلکه در درونمانایی باقی میماند یا بهتر است بگوییم در آن غرق میشود...
بدن زنانه نوعا از توانایی واقعی خود کمتر استفاده میکند چه از حیث ظرفیت و ابعاد و قدرت فیزیکی خود و چه از حیث مهارت واقعی و هماهنگی در دسترسیاش. هستیِ بدنمند زنان، قصدیتی بازدارنده است که همزمان با یک «من میتوانم» برای رسیدن به هدفی پیش بینی شده خیز برمیدارد و درعین حال از وقف کامل بدن برای رسیدن به آن هدف به واسطه یک «من نمیتوانم» تحمیلی از سوی خود ممانعت میکند.
وجود بدنمند زنانه در یک زمان و در ارجاع به یک عمل، برای خود، هم سوژه و هم ابژه است.
برای هستی زنانه از آن حیث که فضای «اینجا» از «آنجا» جداست، یک فضامندی دوگانه وجود دارد. جدایی میان فضایی که «آنجاست» و با امکانهای بدن من در پیوند نیست و فضای محصوری که «اینجاست» و با امکانهای بدنم در آن سکونت دارم...فضای آنجا برای هستی زنانه وجود دارد، اما به عنوان مکانی که به جای حرکت در آن صرفا مینگرد.
زنان درعوض اینکه خود را سوژه حرکت بدانند غالباً به حرکت، حتی حرکت خود به مثابۀ ابژۀ حرکتی واکنش نشان میدهند که از قصدی بیگانه صادر شده است. هستی فضامند زنانه به واسطه نظامی از هماهنگیها که ناشی از ظرفیتهای قصدی خود زن نیست، در درونمانایی و بازدارندگی خود قرار گرفته است.
زنان در جوامع جنسیتزده از لحاظ جسمی دارای معلولیتاند...
✅ مقاله کامل «پرتابکردن مانند یک دختر؛ پدیدارشناسی رفتار، توان حرکتی و فضامندی بدن زنانه» نوشته آیریس ماریون یانگ با ترجمه نگین صنیعی.
✅منبع: نقد اقتصاد سیاسی
🧷این مقاله سال ۱۹۸۰ منتشر شده و یکی از متون کلاسیک نظریهٔ فمینیستی و پدیدارشناسی بدن است. سوای موضوع و محتوای جذاب و اثرگذار، از جهتی بهعنوان یک نمونه اثر که با رویکرد پدیدارشناسانه موضوعی را بررسی کرده میتواند موردتوجه علاقهمندانی قرار بگیرد که در بخش «روششناسی» پایاننامه یا پژوهش خود از عبارت: روش پدیدارشناسانه استفاده میکنند.
@neocritic
نقد اقتصاد سیاسی
پرتابکردن مانند یک دختر / آیریس ماریون یانگ / ترجمهی نگین صنیعی - نقد اقتصاد سیاسی
پدیدارشناسی رفتار، توان حرکتی و فضامندی بدن زنانه: حالات رفتار تنانهی زنانه و توان حرکتی و فضامندی آن، به درجات مختلفی در جامعهی معاصر، نسبت به هستی زنان مشترکاند. گرچه منشأ آن نه در آناتومی، نه در فیزیولوژی و نه بیتردید در ذات رازآلود زنانه است. بلکه…
👍4❤3🔥2👎1
Critic l مریم نصر
📑مثل دختر پرتابکردن! زنان در حرکات هر روزۀ خود تمایلی به گشودن بدنهایشان ندارند، آنها ترجیح میدهند که دستها و پاهایشان هنگام نشستن، ایستادن و راهرفتن، نزدیک یا چسبیده به بدنشان باشند. زنان همچنین گرایشی به استفاده از نهایت تواناییهای بدنی خود برای…
iris-marion-young-throwing-like-a-girl (1).pdf
481.2 KB
✅«پرتابکردن مانند یک دختر؛ پدیدارشناسی رفتار، توان حرکتی و فضامندی بدن زنانه» نوشته آیریس ماریون یانگ با ترجمه نگین صنیعی در نقد اقتصاد سیاسی.
🧷Young, I. M. (1980). Throwing like a girl: A phenomenology of feminine body comportment, motility, and spatiality. Human Studies, 3(2), 137–156.
@neocritic
🧷Young, I. M. (1980). Throwing like a girl: A phenomenology of feminine body comportment, motility, and spatiality. Human Studies, 3(2), 137–156.
@neocritic
👍3🔥2
📽️ پیشنهاد تماشا
✅ یکی از ویژگیهای فیلمهای مستند زنان را نزدیک شدن آنها به دنیای سوژههایشان و پرهیز از نشستن بر صندلی دانای کل میدانند. آنها خارج از گود «درباره» موضوعات مستند نمیسازند، بلکه با آنها و همراه با آنها فیلم میسازند و در اغلب آثارشان حدی از شخصیسازی موضوع فیلم بهچشم میخورد. این زنان برای نخستینبار جایگاه ناظر و نظارهگر پدیدههای مختلف در این جهان را به خود اختصاص دادهاند جای اینکه مثل گذشته مورد نظاره باشند.
✅ با فرشته حبیبی در ماهنامه زنان امروز آشنا و دوست شدم: دبیر سرویس هنر. زنی پرانرژی، مهربان، باتجربه، باسواد، بخشنده، دغدغهمند، آگاه به رویکردهای زنانه در هنر و آشنا با آثار و افکار و احوال زنان هنرمند ایرانی.
✅ فرشته مدتی است تلاش میکند آثار زنان مستندساز ایرانی را نمایش داده، نقد و بررسی کند. هم آثار و دغدغههای آنها را به جامعه بشناساند و هم فضایی فراهم کند تا آنها نقد و نظرات مخاطبان آثارشان را بشنوند و انگیزه و انرژی بگیرند برای ادامۀ راه در مسیری که آسان نیست و کمتر امکان یافته تا مخاطب خود را بیابد.
@neocritic
🔻🔻🔻
اولین قدم عاملیت زنانه این است که بگویی باشد! آنها به من نگاه میکنند، اما من هم میتوانم نگاه کنم، و این تصمیم برای نگاه کردن است، نه صرفا دیدن خود و جهان از چشمهای دیگران.انیس واردا
✅ یکی از ویژگیهای فیلمهای مستند زنان را نزدیک شدن آنها به دنیای سوژههایشان و پرهیز از نشستن بر صندلی دانای کل میدانند. آنها خارج از گود «درباره» موضوعات مستند نمیسازند، بلکه با آنها و همراه با آنها فیلم میسازند و در اغلب آثارشان حدی از شخصیسازی موضوع فیلم بهچشم میخورد. این زنان برای نخستینبار جایگاه ناظر و نظارهگر پدیدههای مختلف در این جهان را به خود اختصاص دادهاند جای اینکه مثل گذشته مورد نظاره باشند.
✅ با فرشته حبیبی در ماهنامه زنان امروز آشنا و دوست شدم: دبیر سرویس هنر. زنی پرانرژی، مهربان، باتجربه، باسواد، بخشنده، دغدغهمند، آگاه به رویکردهای زنانه در هنر و آشنا با آثار و افکار و احوال زنان هنرمند ایرانی.
✅ فرشته مدتی است تلاش میکند آثار زنان مستندساز ایرانی را نمایش داده، نقد و بررسی کند. هم آثار و دغدغههای آنها را به جامعه بشناساند و هم فضایی فراهم کند تا آنها نقد و نظرات مخاطبان آثارشان را بشنوند و انگیزه و انرژی بگیرند برای ادامۀ راه در مسیری که آسان نیست و کمتر امکان یافته تا مخاطب خود را بیابد.
@neocritic
🔻🔻🔻
👍6❤2
Forwarded from آستانه؛ خانه علوم انسانی و هنر
مؤسسهٔ تردید با همکاری مؤسسهٔ آستانه برگزار میکند:
🎬 نمایش و تحلیل مستند «میدان جوانان (سابق)»
به کارگردانی مینا اکبری
این مستند، روایتی تصویری از بیست سال تغییر و تحول سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران است؛ بازتابیافته در لابهلای صفحات روزنامهها و جراید.
📍 با حضور و گفتوگو با:
• مینا اکبری (کارگردان)
• لیلی فرهادپور، روزنامهنگار و بازیگر
• سپیده ابطحی، مستندساز
• فرشته حبیبی، روزنامهنگار و منتقد
🗓 جمعه ۱۷ مرداد
🕔 ساعت ۱۷
📌 فقط بهصورت حضوری
💳 هزینه: ۲۵۰ هزار تومان
⚠️ ظرفیت محدود
📩 جهت ثبتنام، لطفاً اطلاعات زیر را از طریق تلگرام ارسال فرمایید:
• نام و نام خانوادگی
• شماره تماس
• تصویر فیش واریزی
تلگرام پشتیبانی: @astaneh_house_support
شماره کارت: 6219 8610 5490 0344
به نام اشراقی
🎬 نمایش و تحلیل مستند «میدان جوانان (سابق)»
به کارگردانی مینا اکبری
این مستند، روایتی تصویری از بیست سال تغییر و تحول سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران است؛ بازتابیافته در لابهلای صفحات روزنامهها و جراید.
📍 با حضور و گفتوگو با:
• مینا اکبری (کارگردان)
• لیلی فرهادپور، روزنامهنگار و بازیگر
• سپیده ابطحی، مستندساز
• فرشته حبیبی، روزنامهنگار و منتقد
🗓 جمعه ۱۷ مرداد
🕔 ساعت ۱۷
📌 فقط بهصورت حضوری
💳 هزینه: ۲۵۰ هزار تومان
⚠️ ظرفیت محدود
📩 جهت ثبتنام، لطفاً اطلاعات زیر را از طریق تلگرام ارسال فرمایید:
• نام و نام خانوادگی
• شماره تماس
• تصویر فیش واریزی
تلگرام پشتیبانی: @astaneh_house_support
شماره کارت: 6219 8610 5490 0344
به نام اشراقی
❤2👍1
✍️
ناعادلانه بودن قرارداد ازدواج بین زن و مرد درمیان ما بر هیچکس پوشیده نبوده و نیست، چنانکه امام محمد غزالی آن را از جنس «بردگی» میداند و در نصیحهالملوک مینویسد:
امروز بسیاری از ما کمابیش ازدواج را عقد قراردادی داوطلبانه بین دو انسان بالغ، عاقل و صاحب عواطف میدانیم. طبیعی است که حق فسخ آن هم باید بهطور مساوی برای طرفین محفوظ باشد. قوانین فعلی ازدواج در ایران خلاف عقل، اخلاق و عدالتی است که بشر امروز به آن باور دارد. مادام که قوانین فعلی تغییر نکنند، شرط شرافت و کرامت است که زنان و مردان تا آنجا که امکانپذیر باشد این قرارداد و شرایط آن را عادلانهتر، معقولتر و انسانیتر کنند.
به بهانه این توئیت
@neocritic
ناعادلانه بودن قرارداد ازدواج بین زن و مرد درمیان ما بر هیچکس پوشیده نبوده و نیست، چنانکه امام محمد غزالی آن را از جنس «بردگی» میداند و در نصیحهالملوک مینویسد:
و خداوندِ کتاب گوید واجب است برمردان حق زنان و سر پوشیدگان خود نگاه داشتن از روی ترحم و احسان و مدارا. و هرکه خواهد که برزن خویش رحیم و مهربان گردد، ده چیز را یاد باید کردن تا انصاف داده آید: یکی آن است که زن ترا طلاق نتواند دادن و تو توانی، و دیگر آنکه او از تو هیچ چیز نتواند ستدن و تو توانی که همه چیز ازو بستانی، سه دیگر آنکه او تا در حُكْمِ تو بُوَد شوی دیگر نتواند کردن و تو زن دیگر توانی کردن. چهارم آنکه او بی فرمان تو از خانه بیرون نتواند رفتن و تو توانی، پنجم آنکه او برهنه نتواند بودن و تو توانی. ششم آنکه او از تو ترسد و تو از و نترسی هفتم آنکه او از تو بتازه رویی و سخن خوش بسنده کند و تو ازو همه کارها نپسندی. هشتم آنکه او از همه خویشاوندان و مادر و پدر ببرد و تو از هیچ کس جدا نگردی و کنیزک خری و بروی بگزینی. نهم آنکه او پیوسته ترا خدمت کند و تو خدمت او نکنی. دهم آنکه او به بیماری تو خویشتن بکُشد و تو به مردگی او هیچ غم نخوری...
امروز بسیاری از ما کمابیش ازدواج را عقد قراردادی داوطلبانه بین دو انسان بالغ، عاقل و صاحب عواطف میدانیم. طبیعی است که حق فسخ آن هم باید بهطور مساوی برای طرفین محفوظ باشد. قوانین فعلی ازدواج در ایران خلاف عقل، اخلاق و عدالتی است که بشر امروز به آن باور دارد. مادام که قوانین فعلی تغییر نکنند، شرط شرافت و کرامت است که زنان و مردان تا آنجا که امکانپذیر باشد این قرارداد و شرایط آن را عادلانهتر، معقولتر و انسانیتر کنند.
به بهانه این توئیت
@neocritic
👍29👎2🔥2🤡1
Forwarded from روزنوشتههای سمیه توحیدلو
خانه اندیشمندان پناه ما بود
۱۶ مرداد
🖊سمیه توحیدلو
https://www.karzar.net/243623
🔹قبلتر درباره خانه اندیشمندان نوشته بودم. درباره اینکه جماعتی هستند که به خیالشان مشکل نداشتنِ برو و بیا -حتی با وجود در اختیار گرفتن صدا و سیما و انواع اندیشکده و باشگاه- نداشتن معدود جاهایی است که به سختی نگاههای کمی متفاوت با آنها از آن خود کردهاند. فکر نمیکنند که اگر خانه را هم از آنِ خود کنند نتیجهاش میشود همان که صدا و سیما و مابقی جاها شده است. بدون اثر و بدور از مخاطبان اصلی. خصوصا هرچه مخاطبین را جماعت دانشگاهی تشکیل دهند، این جماعت علیرغم برخورداری از همه سالنهای دانشگاهی، همه سالنهای فرهنگسراها و فضاهای شهری ، بازهم چشمشان به جاهای دیگریست. درواقع این نادوستان مخاطبان این صداها را میخواهند و اگر مخاطبان به این شیوه همراه نشدند خاموشی صدای رقیب را میخواهند. شاید که شنیده شوند.
🔹شهردار تهران علیرغم هرآنچه دیگران از خودی و منتقد گفتند به پلمپ خانه همه ما اقدام کرد. جالبتر اینکه دولت و وزارت علوم و شورای انجمنهای علمی و ... با همه عظمتشان گویا امکان تخصیص جایی برای فعالیت عمومی این نهادهای غیر انتفاعی ندارند. جالب است که در هیچ دولتی و خصوصا در دولتهای اصلاحطلب برخلاف توقع، کمترین میزان توجه به موضوع است چون به خیالشان باید نهاد روی پای خودش بایستد، احتمالا خودش پول جمع کند و در بازار آزاد برای فرهنگ رقابت کند! یا اینکه وابسته نباشد و هزار آیا و اما دیگری که در سالیان حضورم در نهادهای مدنی علوم انسانی تجربه شده و ممکن نشده است. از طرفی چرا نباید تهران خانه و یا نهادی عمومی برای اثرگذاران شهرش داشته باشد؟ شهردار تهران برای مداح و روضه خوان امکانهای عمومی میسازد، اما برای اهل فکر و اندیشهاش نه. چرا وزارت علوم به این موضوع نمیاندیشد؟ یا چرا دولت به غرورش بر نمیخورد که چندبار سفارش این خانه را به شهردار میکند و زیر بار نمیرود و بعد هم در دولت دور افتخار میزند و هیچکس هم گویا نیست که چیزی به ایشان بگوید.
🔹هرچه است خانه اندیشمندان خانه همه ما بود. محملی برای حضور بساری از انجمنها و نهادها و گروههای منسجمی که میخواستند برای یادگرفتن کنار هم باشند. این خانه امروز پلمپ شده است. جمعی کارزاری راه انداختهاند در بازگشایی این خانه و هر خانهای که از آنِ همه ما باشد. امیدوارم که وسط هیاهوها این مهم که برای دولت ظاهرا اهمیتی ندارد هم شنیده شود.
🔗کارزار را اینجا امضا بفرمایید.
#روزنوشتههای_سمیه_توحیدلو
@smtohidloo
۱۶ مرداد
🖊سمیه توحیدلو
🔹قبلتر درباره خانه اندیشمندان نوشته بودم. درباره اینکه جماعتی هستند که به خیالشان مشکل نداشتنِ برو و بیا -حتی با وجود در اختیار گرفتن صدا و سیما و انواع اندیشکده و باشگاه- نداشتن معدود جاهایی است که به سختی نگاههای کمی متفاوت با آنها از آن خود کردهاند. فکر نمیکنند که اگر خانه را هم از آنِ خود کنند نتیجهاش میشود همان که صدا و سیما و مابقی جاها شده است. بدون اثر و بدور از مخاطبان اصلی. خصوصا هرچه مخاطبین را جماعت دانشگاهی تشکیل دهند، این جماعت علیرغم برخورداری از همه سالنهای دانشگاهی، همه سالنهای فرهنگسراها و فضاهای شهری ، بازهم چشمشان به جاهای دیگریست. درواقع این نادوستان مخاطبان این صداها را میخواهند و اگر مخاطبان به این شیوه همراه نشدند خاموشی صدای رقیب را میخواهند. شاید که شنیده شوند.
🔹شهردار تهران علیرغم هرآنچه دیگران از خودی و منتقد گفتند به پلمپ خانه همه ما اقدام کرد. جالبتر اینکه دولت و وزارت علوم و شورای انجمنهای علمی و ... با همه عظمتشان گویا امکان تخصیص جایی برای فعالیت عمومی این نهادهای غیر انتفاعی ندارند. جالب است که در هیچ دولتی و خصوصا در دولتهای اصلاحطلب برخلاف توقع، کمترین میزان توجه به موضوع است چون به خیالشان باید نهاد روی پای خودش بایستد، احتمالا خودش پول جمع کند و در بازار آزاد برای فرهنگ رقابت کند! یا اینکه وابسته نباشد و هزار آیا و اما دیگری که در سالیان حضورم در نهادهای مدنی علوم انسانی تجربه شده و ممکن نشده است. از طرفی چرا نباید تهران خانه و یا نهادی عمومی برای اثرگذاران شهرش داشته باشد؟ شهردار تهران برای مداح و روضه خوان امکانهای عمومی میسازد، اما برای اهل فکر و اندیشهاش نه. چرا وزارت علوم به این موضوع نمیاندیشد؟ یا چرا دولت به غرورش بر نمیخورد که چندبار سفارش این خانه را به شهردار میکند و زیر بار نمیرود و بعد هم در دولت دور افتخار میزند و هیچکس هم گویا نیست که چیزی به ایشان بگوید.
🔹هرچه است خانه اندیشمندان خانه همه ما بود. محملی برای حضور بساری از انجمنها و نهادها و گروههای منسجمی که میخواستند برای یادگرفتن کنار هم باشند. این خانه امروز پلمپ شده است. جمعی کارزاری راه انداختهاند در بازگشایی این خانه و هر خانهای که از آنِ همه ما باشد. امیدوارم که وسط هیاهوها این مهم که برای دولت ظاهرا اهمیتی ندارد هم شنیده شود.
🔗کارزار را اینجا امضا بفرمایید.
#روزنوشتههای_سمیه_توحیدلو
@smtohidloo
www.karzar.net
امضا کنید: کارزار خانه اندیشمندان، خانه همه ماست
ما امضاکنندگان ضمن تاکید بر اهمیت خانه اندیشمندان علوم انسانی، خواستار احیای این مرکز از سوی رییس جمهور و حمایت از انجمنهای علمی هستیم.
👍14👎1
✍️
لباسهایمان
✅ بیشترین محتوای متفرقه در صفحه اینستاگرام من مربوط به «استایل کردن» به منظور «با لِوِل» بهنظر رسیدن است. از میان همه سبکهای پوشش «مدل قدیمی» را بیشتر میبینم که روی آن با صدای دوبلورهای کارتونهای پرنسسی صداگذاری شده است. فرستههای پربسامد بعدی متعلق به چادرهستند. مثلا زن یا مرد بلاگری به زنان رهگذر پیشنهاد میدهد چادر سرکنند و ناغافل «استایلشان» را در آینه ببینند.
✅ نسبت زنان با لباسهایشان بسیار پیچیدهتر از نسبت مردان با لباسشان است. برش لباسهای زنان، جاهایی که تنگ یا گشاد میشود، جاهایی که پیداست و جاهایی که پنهان است، جوری که باید به نظر برسد. پستانهایی که به کمک کاپ برجستهتر میشوند و شکمی که به کمک گن صاف میشود و قدی که به کمک پاشنه بلندتر میشود و کمری که باریکتر و باسنی که گردتر و... لباس پوشیدن زنها در درجه اول برای خودشان نیست. حتما باید در آینه نگاه کنند و از آینه بپرسند آیا به اندازه کافی «خوب» هستند؟
✅ حتی آن زنی که شکایت میکند «چرا هیچ ارگان و نهادی به فکر قیمت چادر نیست؟» اعتراف میکند(شاید هم تهدید میکند) که لباسِ او لباس او نیست، وگرنه چرا باید نهادها و ارگانها به طور خاص مسئولیتی درقبال لباس او داشته باشند؟
✅ انگار برایمان عادی و طبیعی است که نگاهمان به لباسمان از چشم دیگران باشد. آینه نشان میدهد چقدر به معیارهای زیباییِ براساسِ سلیقۀ دیگری نزدیک شدهایم. حتی وقتی به «قدیم» فکر میکنیم، ایدهای درباره قدیم خودمان نداریم، بلکه قدیم ما همان وینتیج آنهاست. به همان چیزی میگوییم قدیم که کاربر اروپایی اینستاگرام میگوید. لباسهای ما را نگاهها و خاطرات دیگران میدوزد. حتی نوستالژیاش هم از آن خودمان نیست.
✅ با این حال، نسبت ما با لباسهایمان پیچیدهتر از این حرفهاست. همه ما تجربیاتی از لباسهایی داریم که از آنها لذت بردهایم و دلمان نمیآید دور بیاندازیمشان.(مثلا من پیراهن پرخاطرهای داشتم که وقتی حسابی کهنه شد دکمههایش را یادگاری نگاه داشتم و به پیراهن جدیدم دوختم تا حس و خاطرات خوبش را گم نکنم.)
لباسها ما را با آدمها و خاطرات پیوند میدهند. باز، لباسها از بازیهای بچگی تا آخرین سالهای پیری وسیله رویاپردازیهای زنان هستند. دختر خردسالی که کفش پاشنهبلند مادرش را میپوشد، دخترهایی که «به سبک قدیمی/وینتیج» لباس میپوشند، مادر بزرگی که از کوله بنفش نوهاش استفاده میکند. امکان جادویی لباس اینطور جاها خودش را نشان میدهد: امکان حرکت در زمان و مکان و جغرافیا. امکان رویاپردازی. امکان خاطرهبازی، امکان فراتر رفتن و مجال دادن به تخیل و خوشی.
✅ بدِ ماجرا هماینجاست که همین لذت و تخیل براحتی به مثابه ابزار کنترل و کالاسازی بدن، ترویج مصرفگرایی، تولید انبوه زباله، استثمارکارگرانِ زن در کشورهای جهانسوم و...در هوا قاپیده میشود. اینجاست که زنان از زنان دعوت میکنند در مواجهه با هجوم تبلیغات پیرامون مد و لباس هوشیار باشیم. صاحبان ثروت و قدرت به خوبی از این کارکرد لباسها آگاهند.
آنها به خوبی میدانند چطور از خاطرات، حسرتها، رویاها، تخیلات و لذتهای ما پول بسازند.
✅ سنجیدن انتخابها و اندیشیدن به لباسهایمان، کاری که با ما میکنند و کاری که ما میتوانیم با آنها بکنیم، جزو مهارتهایی است که در کنار مهارت برای «استایل کردن» ضروری بهنظر میرسد. مهارت مقاومت با لباسهایمان: مقاومت دربرابر کنترل و سرکوب، مقاومت دربرابر نگاه ابزاری، مقاومت دربرابر مصرفگرایی و دامن زدن به استثمار و فربه شدن سرمایهداری که این روزها واضحتر چهره بینقابش را شاهدیم.
🧷نقل قول از این مقاله است:
Young, I. M. (2005). “Women recovering our clothes”. In On female body experience (pp. 63-74). Oxford University Press
@neocritic
لباسهایمان
✅ بیشترین محتوای متفرقه در صفحه اینستاگرام من مربوط به «استایل کردن» به منظور «با لِوِل» بهنظر رسیدن است. از میان همه سبکهای پوشش «مدل قدیمی» را بیشتر میبینم که روی آن با صدای دوبلورهای کارتونهای پرنسسی صداگذاری شده است. فرستههای پربسامد بعدی متعلق به چادرهستند. مثلا زن یا مرد بلاگری به زنان رهگذر پیشنهاد میدهد چادر سرکنند و ناغافل «استایلشان» را در آینه ببینند.
✅ نسبت زنان با لباسهایشان بسیار پیچیدهتر از نسبت مردان با لباسشان است. برش لباسهای زنان، جاهایی که تنگ یا گشاد میشود، جاهایی که پیداست و جاهایی که پنهان است، جوری که باید به نظر برسد. پستانهایی که به کمک کاپ برجستهتر میشوند و شکمی که به کمک گن صاف میشود و قدی که به کمک پاشنه بلندتر میشود و کمری که باریکتر و باسنی که گردتر و... لباس پوشیدن زنها در درجه اول برای خودشان نیست. حتما باید در آینه نگاه کنند و از آینه بپرسند آیا به اندازه کافی «خوب» هستند؟
✅ حتی آن زنی که شکایت میکند «چرا هیچ ارگان و نهادی به فکر قیمت چادر نیست؟» اعتراف میکند(شاید هم تهدید میکند) که لباسِ او لباس او نیست، وگرنه چرا باید نهادها و ارگانها به طور خاص مسئولیتی درقبال لباس او داشته باشند؟
✅ انگار برایمان عادی و طبیعی است که نگاهمان به لباسمان از چشم دیگران باشد. آینه نشان میدهد چقدر به معیارهای زیباییِ براساسِ سلیقۀ دیگری نزدیک شدهایم. حتی وقتی به «قدیم» فکر میکنیم، ایدهای درباره قدیم خودمان نداریم، بلکه قدیم ما همان وینتیج آنهاست. به همان چیزی میگوییم قدیم که کاربر اروپایی اینستاگرام میگوید. لباسهای ما را نگاهها و خاطرات دیگران میدوزد. حتی نوستالژیاش هم از آن خودمان نیست.
در پوشیدن لباسهایمان، به خودمان بر اساس زیباییشناسی غالب تصویرها شکل میدهیم. اینجا، آینه ابزاری برای بازنمایی به ما میدهد. در آینه، ما «واقعیتهای محض» را نمیبینیم، بلکه تصویری بالباس میبینیم که بازتابدهنده تصاویر معمول مجلهها و فیلمها از ما در لباسهایمان است. زندگی شهری معاصر فرصتهای بیشماری برای دیدن خودمان فراهم میکند—در لابیهای هتلها و تئاترها، در رستورانها و اتاقهای آرایش، در ایستگاههای قطار و ویترین مغازهها.✅ اضافه کنید صفحات شبکههای اجتماعی را...انگار ما هیچ عاملیتی بر لباسهایمان نداریم. چشمان دیگری مدام درحال ارزیابی و ازرشگذاری است. در حال توصیه و تحقیر سایز اندامها و یا حدود پوشیدگی و برهنگی آنها. چشمانِ خودِ من هم به این ناظران و ارزیابان سرزنشگر اضافه میشود. کشها، فنرها، سوزنها، سنجاقها، پاشنهها، گیرها، زنجیرها...همه برای خوب و «با لِوِل» به نظر رسیدن ضروریاند.
✅ با این حال، نسبت ما با لباسهایمان پیچیدهتر از این حرفهاست. همه ما تجربیاتی از لباسهایی داریم که از آنها لذت بردهایم و دلمان نمیآید دور بیاندازیمشان.(مثلا من پیراهن پرخاطرهای داشتم که وقتی حسابی کهنه شد دکمههایش را یادگاری نگاه داشتم و به پیراهن جدیدم دوختم تا حس و خاطرات خوبش را گم نکنم.)
لباسها ما را با آدمها و خاطرات پیوند میدهند. باز، لباسها از بازیهای بچگی تا آخرین سالهای پیری وسیله رویاپردازیهای زنان هستند. دختر خردسالی که کفش پاشنهبلند مادرش را میپوشد، دخترهایی که «به سبک قدیمی/وینتیج» لباس میپوشند، مادر بزرگی که از کوله بنفش نوهاش استفاده میکند. امکان جادویی لباس اینطور جاها خودش را نشان میدهد: امکان حرکت در زمان و مکان و جغرافیا. امکان رویاپردازی. امکان خاطرهبازی، امکان فراتر رفتن و مجال دادن به تخیل و خوشی.
✅ بدِ ماجرا هماینجاست که همین لذت و تخیل براحتی به مثابه ابزار کنترل و کالاسازی بدن، ترویج مصرفگرایی، تولید انبوه زباله، استثمارکارگرانِ زن در کشورهای جهانسوم و...در هوا قاپیده میشود. اینجاست که زنان از زنان دعوت میکنند در مواجهه با هجوم تبلیغات پیرامون مد و لباس هوشیار باشیم. صاحبان ثروت و قدرت به خوبی از این کارکرد لباسها آگاهند.
آنها به خوبی میدانند چطور از خاطرات، حسرتها، رویاها، تخیلات و لذتهای ما پول بسازند.
✅ سنجیدن انتخابها و اندیشیدن به لباسهایمان، کاری که با ما میکنند و کاری که ما میتوانیم با آنها بکنیم، جزو مهارتهایی است که در کنار مهارت برای «استایل کردن» ضروری بهنظر میرسد. مهارت مقاومت با لباسهایمان: مقاومت دربرابر کنترل و سرکوب، مقاومت دربرابر نگاه ابزاری، مقاومت دربرابر مصرفگرایی و دامن زدن به استثمار و فربه شدن سرمایهداری که این روزها واضحتر چهره بینقابش را شاهدیم.
🧷نقل قول از این مقاله است:
Young, I. M. (2005). “Women recovering our clothes”. In On female body experience (pp. 63-74). Oxford University Press
@neocritic
❤12👏5👍2👎1
✍️
✅ وظیفه خودم میدانم وقتی اثری به فارسی ترجمه معتبر یا حتی مشهورِمقبولی دارد تا حد ممکن به ترجمه فارسی ارجاع بدهم و فهم مترجم متخصص را که زمان زیادی صرف ترجمه متن و شناخت فیلسوف از زبان مبدأ کرده، به فهم خودم ترجیح بدهم. درضمن ادای احترام است به زن یا مردی که با برعهده گرفتن «ماموریت ناممکن» دارد به فکر و فهم و زبان ما گستردگی، عمق و غنا میبخشد.
✅ آدمهایی که با کمترین چشمداشت مالی و بیاعتنا به کسانیکه ترجمه را تحقیر میکنند، یا ترجمه را در حد گوگل ترجمه و هوش مصنوعی میبینند، فکر و زبان ما را مجهز میکنند تا بهتر ببینیم و بهتر بشناسیم و به خیلی پدیدهها که نامی نداشتهاند نام نهیم و گاه کلمههای خاک گرفته را پیدا و لباس نو تنکنیم.
✅ از قرن دوم و نهضت ترجمه و از قلم و دوات، تا کتابهای چاپی که به زحمت به ایران میرسیده بدون دیکشنری و بدون اینترنت تا همین امروز به این آدمها مدیونیم که همچنان متنهای اصیل را به هوش مصنوعی واگذار نکردهاند.
✔️ تبدیل به اصلی اخلاقی شده برای من که دردسر کم ندارد و بسیار وقتگیر است.
✅ بزرگترین مشکل من در این سالها اضافه شدن تفسیر مترجم به ترجمه اثر است. خیلی وقتها معادلها تأکید و تشدید و تغلیظ میکنند چیزی را که بیتاکید در متن وجود داشته. گاهی هم مصلحت (تعصبهای مترجم /ناشر/ ممیز/ فرهنگ ایرانی) ایجاب کرده عباراتی تلطیف شوند.
متن جان بهدر نبرده و زخمی شده و ارجاع به ترجمه آن بیشتر یا کمتر از چیزی است که در اصل بوده.
✅ مشکل بزرگ بعدی تنوع و تکثر معادلهاست. معادلها به مرور زمان فارسیتر، دقیقتر و تخصصیتر شدهاند. معادل یک عبارت مشخص فلسفی که تاریخ و جغرافیای مشخصی دارد در متون مختلف متفاوت آمده و وای به زمانی که خودم هم نظر خاصی درمورد معادل بهتر کلمه داشته باشم. چطور باید ارجاع داد به چیزی که یک چیز است و با اسامی مختلف خوانده شده!
مضاف بر اینکه برخی متخصصها معتقدند گرچه عبارتی از یونان باستان تا امروز در متون فلسفی غربی یکسان بکار رفته، ما موظفیم بنا به تغییراتی که مفهوم پذیرفته، معادلهای متفاوتی برایش بگذاریم...
✅ و خیلی مشکلات خرده ریز دیگر که بارها من را به این نتیجه رسانده که مثل اغلب پژوهشگران ترجمههای استاندارد انگلیسی را مرجع قرار دهم و اینطور وقت خودم را نگیرم ...
✅ بلافاصله بیاد میآورم که اغلب این ترجمهها در زمانه عسرت انجام شده. کلی خاطره و افسانه وجود دارد درمورد اینکه چطور آدمهای فاضل و دلسوز این ملک و مملکت، زیر فشار انواع محدودیتهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، از عمر و جانشان مایه گذاشتند تا ما بتوانیم فکر فلسفی به زبان فارسی داشته باشیم و به فارسی به مفاهیم فلسفی بیاندیشیم.
✅ وقتی که خیلی کلافه یا عصبانی یا مأیوس میشوم یک لیوان قهوه با نبات میخورم و برمیگردم سر کار تا راه حلی پیدا کنم.
جواب میدهد. امتحان کنید!
@neocritic
✅ وظیفه خودم میدانم وقتی اثری به فارسی ترجمه معتبر یا حتی مشهورِمقبولی دارد تا حد ممکن به ترجمه فارسی ارجاع بدهم و فهم مترجم متخصص را که زمان زیادی صرف ترجمه متن و شناخت فیلسوف از زبان مبدأ کرده، به فهم خودم ترجیح بدهم. درضمن ادای احترام است به زن یا مردی که با برعهده گرفتن «ماموریت ناممکن» دارد به فکر و فهم و زبان ما گستردگی، عمق و غنا میبخشد.
✅ آدمهایی که با کمترین چشمداشت مالی و بیاعتنا به کسانیکه ترجمه را تحقیر میکنند، یا ترجمه را در حد گوگل ترجمه و هوش مصنوعی میبینند، فکر و زبان ما را مجهز میکنند تا بهتر ببینیم و بهتر بشناسیم و به خیلی پدیدهها که نامی نداشتهاند نام نهیم و گاه کلمههای خاک گرفته را پیدا و لباس نو تنکنیم.
✅ از قرن دوم و نهضت ترجمه و از قلم و دوات، تا کتابهای چاپی که به زحمت به ایران میرسیده بدون دیکشنری و بدون اینترنت تا همین امروز به این آدمها مدیونیم که همچنان متنهای اصیل را به هوش مصنوعی واگذار نکردهاند.
✔️ تبدیل به اصلی اخلاقی شده برای من که دردسر کم ندارد و بسیار وقتگیر است.
✅ بزرگترین مشکل من در این سالها اضافه شدن تفسیر مترجم به ترجمه اثر است. خیلی وقتها معادلها تأکید و تشدید و تغلیظ میکنند چیزی را که بیتاکید در متن وجود داشته. گاهی هم مصلحت (تعصبهای مترجم /ناشر/ ممیز/ فرهنگ ایرانی) ایجاب کرده عباراتی تلطیف شوند.
متن جان بهدر نبرده و زخمی شده و ارجاع به ترجمه آن بیشتر یا کمتر از چیزی است که در اصل بوده.
✅ مشکل بزرگ بعدی تنوع و تکثر معادلهاست. معادلها به مرور زمان فارسیتر، دقیقتر و تخصصیتر شدهاند. معادل یک عبارت مشخص فلسفی که تاریخ و جغرافیای مشخصی دارد در متون مختلف متفاوت آمده و وای به زمانی که خودم هم نظر خاصی درمورد معادل بهتر کلمه داشته باشم. چطور باید ارجاع داد به چیزی که یک چیز است و با اسامی مختلف خوانده شده!
مضاف بر اینکه برخی متخصصها معتقدند گرچه عبارتی از یونان باستان تا امروز در متون فلسفی غربی یکسان بکار رفته، ما موظفیم بنا به تغییراتی که مفهوم پذیرفته، معادلهای متفاوتی برایش بگذاریم...
✅ و خیلی مشکلات خرده ریز دیگر که بارها من را به این نتیجه رسانده که مثل اغلب پژوهشگران ترجمههای استاندارد انگلیسی را مرجع قرار دهم و اینطور وقت خودم را نگیرم ...
✅ بلافاصله بیاد میآورم که اغلب این ترجمهها در زمانه عسرت انجام شده. کلی خاطره و افسانه وجود دارد درمورد اینکه چطور آدمهای فاضل و دلسوز این ملک و مملکت، زیر فشار انواع محدودیتهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، از عمر و جانشان مایه گذاشتند تا ما بتوانیم فکر فلسفی به زبان فارسی داشته باشیم و به فارسی به مفاهیم فلسفی بیاندیشیم.
✅ وقتی که خیلی کلافه یا عصبانی یا مأیوس میشوم یک لیوان قهوه با نبات میخورم و برمیگردم سر کار تا راه حلی پیدا کنم.
جواب میدهد. امتحان کنید!
@neocritic
❤20👍10🕊4👎2
✍️
✅ ساندرا هاردینگ(۱۹۳۵-۲۰۲۵)، یکی از برجستهترین فیلسوفان زنانهنگر، از دنیا رفته است. چند ساعت پیش خواندم که در اسفندماه فوت کرده و من هیچ خبردار نشده بودم. او از نظریهپردازان اصلی نظریه دیدگاه فمینیستی (feminist standpoint theory) و سازنده ایده عینیت نیرومند (strong objectivity) بود.
✅ دانشجوی کارشناسی ارشد بودم که عبارت «فلسفه فمینیستی» به گوشم خورد. درباره فمینیسمِ نظری چیزی نمیدانستم. در کتاب تاریخ دو قرن فمینیسم، نوشته حمیرا مشیرزاده، اشاراتی خوانده بودم، ولی بسیار محدود و گنگ بود. عقل مذکر نوشته ژنویو لوید هم ترجمه شده بود، ولی به عقل آن زمانم کتاب جدیای نبود. کتاب درآمدی جامع بر نظریات فمینیستی رزماری تانگ را هنوز ترجمه نکرده بود منیژه نجم عراقی.
یکی از دوستانم خبرم داد که موسسهای در قم برخی مدخلهای مربوط به «فلسفه فمینیستی» در دانشنامه فلسفی راتلج را ترجمه و همراه با نقد منتشر کرده است. کتاب را پیدا کردم و خواندم و از آنجا که هنوز پسامدرنیسم را نمیشناختم با ایدههایی مغشوش و البته به خیال خودم با چپ پر، (هم نظریهها را خوانده بودم هم نقدشان به قلم علمای قم را)، پیش دکتر رشیدیان رفتم تا راهنمای رساله من باشد.
از من خواست مقالاتی از خود فیلسوفان فمینیست را که در کتاب متون برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم ترجمه شده بود بخوانم و ببینم چکارهام. خواندم و همان اول عاشق ساندرا هاردینگ شدم. فصل مهمی از کتاب ارزشمندش علم چه کسی؟ معرفت چه کسی؟ در آن ترجمه شده بود. به جرات میتوانم بگویم بعد از آن تجربۀ «اوه! میدانم که چقدر نمیدانم» بود که دانشجوی فلسفه شدم. دکتر رشیدیان آدم سختگیری است. جوانتر که بودم نوشتهام چقدر برای من، که تمام دوره تحصیل را با سرخوشی خواندن تاریخ فلسفه کاپلستون (آن مجلداتی که ترجمه شده بود و در کتابخانه پدرم بود و چاپ تمام نبود) و تعدادی متن دست چندم دیگر سرکرده بودم، سخت بود رساندن خودم به کف مطالبات او و اندیشههای دوران پسامدرن.
✅ با زحمت و هزینه زیاد کتابهای دست دوم هاردینگ را از مسیر پیچیدهای تهیه کردم و زبان انگلیسیام هم که هیچ فراتر از دبیرستان نرفته بود باید تقویت میشد! و اینترنت هم اینقدر پروپیمان و در دسترس نبود...کور و لنگی بودم که پاکشان و عصا زنان در مسیری که استاد نشان میداد پیش میرفت و تازه داشت میفهمید چه خبر است و چه سخت است و خدا میداند که چندبار جازدم.
آن هم در شرایطی که دوستانم هشدار میدادند کار کردن در این حوزه یعنی که به فلسفه خیانت کردهای و شدهای روزنامهنگار: «فلسفه افلاطون و ارسطو و اسپینوزا و کانت و هگل و هایدگر، بله هایدگر را رها کردهای رفتی سراغ این هیچکسها؟».
✅ آثار هاردینگ اجازه نمیداد مایوس شوم. آثار و آرا او فلسفه بود، آن هم از سقراطیترین نوعش:
✔️ آیا علم و معرفت ما جنسیتیافتهاند؟ چطور؟ آیا عنیت ممکن است؟
✔️ آیا معرفت موقعیتمند است؟
✔️ آیا معرفت(های) زنان و همه گروههای دیگری که در حاشیۀ معرفت مردان سفیدپوست غربی ثروتمند بودهاند، چیز اضافهای با خود ندارد؟ آیا متمایز، یا بالاتر از آن ممتاز نیست؟
✔️ عبور از عینیت ضعیف و رسیدن به عینیت نیرومند چگونه ممکن است؟
🌱 خانم هاردینگ عزیز، صرفنظر از نتیجه کار، پوستی که با کتابهای شما از من بیستوسهساله کنده شد، خیلی یادم داد. واقعاً ممنونم. در آرامش باشید.
✅اگر علاقمند هستید درباره او بیشتر بخوانید علاوه بر فصلی از کتابش در متنهای برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم. یادداشت مستخرج از رساله من را هم در ادامه ببینید.
🔻
@neocritic
✅ ساندرا هاردینگ(۱۹۳۵-۲۰۲۵)، یکی از برجستهترین فیلسوفان زنانهنگر، از دنیا رفته است. چند ساعت پیش خواندم که در اسفندماه فوت کرده و من هیچ خبردار نشده بودم. او از نظریهپردازان اصلی نظریه دیدگاه فمینیستی (feminist standpoint theory) و سازنده ایده عینیت نیرومند (strong objectivity) بود.
✅ دانشجوی کارشناسی ارشد بودم که عبارت «فلسفه فمینیستی» به گوشم خورد. درباره فمینیسمِ نظری چیزی نمیدانستم. در کتاب تاریخ دو قرن فمینیسم، نوشته حمیرا مشیرزاده، اشاراتی خوانده بودم، ولی بسیار محدود و گنگ بود. عقل مذکر نوشته ژنویو لوید هم ترجمه شده بود، ولی به عقل آن زمانم کتاب جدیای نبود. کتاب درآمدی جامع بر نظریات فمینیستی رزماری تانگ را هنوز ترجمه نکرده بود منیژه نجم عراقی.
یکی از دوستانم خبرم داد که موسسهای در قم برخی مدخلهای مربوط به «فلسفه فمینیستی» در دانشنامه فلسفی راتلج را ترجمه و همراه با نقد منتشر کرده است. کتاب را پیدا کردم و خواندم و از آنجا که هنوز پسامدرنیسم را نمیشناختم با ایدههایی مغشوش و البته به خیال خودم با چپ پر، (هم نظریهها را خوانده بودم هم نقدشان به قلم علمای قم را)، پیش دکتر رشیدیان رفتم تا راهنمای رساله من باشد.
از من خواست مقالاتی از خود فیلسوفان فمینیست را که در کتاب متون برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم ترجمه شده بود بخوانم و ببینم چکارهام. خواندم و همان اول عاشق ساندرا هاردینگ شدم. فصل مهمی از کتاب ارزشمندش علم چه کسی؟ معرفت چه کسی؟ در آن ترجمه شده بود. به جرات میتوانم بگویم بعد از آن تجربۀ «اوه! میدانم که چقدر نمیدانم» بود که دانشجوی فلسفه شدم. دکتر رشیدیان آدم سختگیری است. جوانتر که بودم نوشتهام چقدر برای من، که تمام دوره تحصیل را با سرخوشی خواندن تاریخ فلسفه کاپلستون (آن مجلداتی که ترجمه شده بود و در کتابخانه پدرم بود و چاپ تمام نبود) و تعدادی متن دست چندم دیگر سرکرده بودم، سخت بود رساندن خودم به کف مطالبات او و اندیشههای دوران پسامدرن.
✅ با زحمت و هزینه زیاد کتابهای دست دوم هاردینگ را از مسیر پیچیدهای تهیه کردم و زبان انگلیسیام هم که هیچ فراتر از دبیرستان نرفته بود باید تقویت میشد! و اینترنت هم اینقدر پروپیمان و در دسترس نبود...کور و لنگی بودم که پاکشان و عصا زنان در مسیری که استاد نشان میداد پیش میرفت و تازه داشت میفهمید چه خبر است و چه سخت است و خدا میداند که چندبار جازدم.
آن هم در شرایطی که دوستانم هشدار میدادند کار کردن در این حوزه یعنی که به فلسفه خیانت کردهای و شدهای روزنامهنگار: «فلسفه افلاطون و ارسطو و اسپینوزا و کانت و هگل و هایدگر، بله هایدگر را رها کردهای رفتی سراغ این هیچکسها؟».
✅ آثار هاردینگ اجازه نمیداد مایوس شوم. آثار و آرا او فلسفه بود، آن هم از سقراطیترین نوعش:
✔️ آیا علم و معرفت ما جنسیتیافتهاند؟ چطور؟ آیا عنیت ممکن است؟
✔️ آیا معرفت موقعیتمند است؟
✔️ آیا معرفت(های) زنان و همه گروههای دیگری که در حاشیۀ معرفت مردان سفیدپوست غربی ثروتمند بودهاند، چیز اضافهای با خود ندارد؟ آیا متمایز، یا بالاتر از آن ممتاز نیست؟
✔️ عبور از عینیت ضعیف و رسیدن به عینیت نیرومند چگونه ممکن است؟
🌱 خانم هاردینگ عزیز، صرفنظر از نتیجه کار، پوستی که با کتابهای شما از من بیستوسهساله کنده شد، خیلی یادم داد. واقعاً ممنونم. در آرامش باشید.
✅اگر علاقمند هستید درباره او بیشتر بخوانید علاوه بر فصلی از کتابش در متنهای برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم. یادداشت مستخرج از رساله من را هم در ادامه ببینید.
🔻
@neocritic
❤27👍3🙏3
معرفت چه کسی؟.pdf
4.9 MB
🙏12❤4