Critic l مریم نصر
2.29K subscribers
224 photos
42 videos
18 files
204 links
«بودن در زمانه خود … مخالفت با زمانه خود است، بودنِ نقاد در زمانه خود است، بیرون از قاب زمانه بودن است»
فرانسواز دستور

تماس: Maryam.nasr[at] gmail.com
Download Telegram
گم‌گشتگی

زندگی در دنیایی که همه چیز در آن روشن و یقینی است واقعا آرامش‌بخش است. آرامشی از جنس آرامش کودکان. آدم هرچقدر سن‌اش بالاتر می‌رود و از کودکی فاصله می‌گیرد بیشتر و بیشتر متوجه پیچیدگی شرایط می‌شود و ممکن است به دلایل گوناگونی احساس سردرگمی و گم‌گشتی کند. از اتفاقات پیش‌پاافتاده مثل تمام شدن درس و دانشگاه تا تحولات اجتماعی و یا تجربیات شخصی مثل مهاجرت، از دست دادن شغل، طلاق، بیماری خود/عزیزان یا حتی مرگ آنها.

نسبت‌مان با جهان را به هم می‌زند. در چند سال گذشته گم‌گشتگی سختی را تجربه کردم. شغل و کاری که خیال می‌کردم همان چیزی است که آرزویش را دارم تبدیل شده بود به هیولایی که مرا از هرچیزی که خیال می‌کردم دغدغه آن را دارم دور کرده بود. کار دانشگاهی داشت چهره متفاوتی نشانم می‌داد. بلاتکلیفی شغلی همراه شده بود با بلاتکلیفی وجودی. آیا می‌خواهم تا آخر وسط خارزار رقابت بر سر مقاله‌شماری و کین‌توزی و تایید/رد صلاحیت ادامه دهم؟ پس کی و چطور بخوانم و فکر کنم و بنویسم؟

امی هاربین، فیلسوف اخلاق زنانه‌نگری است که کتاب و مقالاتی درباره گم‌گشتگی در زندگی اخلاقی دارد. به نظر او درست است که ما سنتاً تصور می‌کنیم زندگی اخلاقی یعنی زندگی با مرزهای روشن و باید و نبایدهای محکم. اما در جهانی که هیچ چیز در آن ثابت و روشن نیست و حتی خود ما هم مدام درحال تغییر و تحول هستیم سخن گفتن از چنین اخلاقیاتی خیلی دور از واقعیت است و

گم‌گشتگی‌ها مجموعه‌ای از تجربه‌های ماندگار، دشوار و درهم‌شکننده است که ادامه دادن را برای فرد سخت می‌کند.

زندگی ما پر از گم‌گشتگی است، ولی خلاف آنچه متفکران اخلاق سنتی یا معلمان دینی می‌اندیشند، گم‌گشتگی‌ها تهدیدی برای عاملیت اخلاقی نیستند. گم‌گشتگی‌ها تجربه‌هایی ناگزیر در زندگی انسانی هستند که از نظر اخلاقی و سیاسی معنادارند و ازقضا به ما کمک می‌کنند که خودمان را بهتر درک کنیم و «زندگی خوب را چنان بفهمیم که در آن گم‌گشتگی نیز جایی دارد».

تجربه گم‌گشتگی بر آگاهی و شناخت فرد تاثیر می‌گذارد و باعث می‌شود هم تواضع معرفتی پیدا کند (که چقدر چیزها هست که نمی‌دانم!) و هم بر فهم او از سازوکارهای ستم و جای او در این معادلات ناعادلانه اثر می‌گذارد (چرا اینگونه است درحالیکه می‌شد عادلانه‌تر باشد!)

البته تجربه گم‌گشتگی تجربه آسان و ارزانی نیست و بسته به شرایط روانی فرد و شرایط اجتماعی که فرد در آن زندگی می‌کند می‌تواند تحمل‌ناپذیر و کشنده یا ارزشمند و امیدآفرین باشد.

پاسخ روشن و قاطعی وجود ندارد و این بلاتکلیفی برای کسانیکه به پاسخ‌های روشن و صریح و صحیح خوکرده‌اند ناخوشایند است. در طرف مقابل اما قرار نیست بی‌اراده باشیم، بلکه قرار است برای تردید و پرسشگری جابازکنیم و جای کنش‌های محکم و انقلابی کنش‌هایی با قاطعیت کمتر، در جهتی انجام دهیم که خیال می‌کنیم باعث بهبود شرایط است.

برای نمونه گاهی اراده برای انجام کار درست و اخلاقی (مثلا در حوزه تبعیض جنسی یا کمک به افراد کم‌توان یا معتادان) پر از گم‌گشتگی است. کنشگران دربرابر پیچیدگی و درهم‌تنیدگی مسائل و قابل پیش‌بینی نبودن نتایج سپر می‌اندازند. واقعا پاسخ روشنی وجود ندارد. هاربین می‌گوید می‌توان اخلاقیات را در پاسخ‌های کمتر روشن و کمتر قاطع جست و ترویج کرد. درعین حال کمک کرد تا جامعه برای زندگی امیدوارانه برای افراد گم‌گشته مهیاتر و پذیراتر شود.

جوامعی که در آنها گم‌گشتگی بیشتر تحمل می‌شود، می‌تواند جوامعی باشد که با بهبودهای کوچک، مردد و ناقص، با فروتنی معرفتی و آمادگی دائمی برای اصلاح، به سمت کاهش تبعیض پیش می‌رود. در این جوامع تردید و ابهام جرم نیست. فروتنی معرفتیِ فضیلت است و انسان بیش از آنکه موجودی عاقل باشد موجودی در رابطه است.



🧷برای استدلال‌های مفصل‌ اینجا را ببینید:

Ami Harbin, Disorientation and Moral Life, Oxford University Press, 2016

@neocritic
12👍5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚

گلی ترقی و تلاش برای بازگرداندن آقای الف از پاریس!


(مربوط به یکی از شب های بخارا است به همت علی دهباشی)

✔️ممنونم از آقای مهدیزاده که آن را با ما به اشتراک گذاشت

@neocritic
👍82🔥2🤯2🤡2🤔1
✍️
دنیای قشنگ کهنه

یکی از مشهورترین رمان‌های (پاد)آرمانشهری قرن بیستم، با نام دنیای قشنگ نو (Brave New World)، نوشته الدوس هاکسلی با شرح مفصلی از تولیدمثل مکانیکی در آرمانشهری در آینده آغاز می‌شود. چطور فرزندان انسان‌ را در تیراژ بالا و با ظاهر و ضریب‌هوشی معین در چند طبقه تولید کنیم و تعلیم دهیم تا برای تامین نیازهای بخش‌های گوناگون جامعه مناسب‌ باشند: آلفاها، بتاها، گاماها، دلتاها و اپسیلون‌ها.

انعکاس نادرست اظهارات اخیر خانم دکتر وحید دستجردی واکنش‌های زیادی برانگیخت که عمدتاً جنبه طنز داشت، خوشبختانه مشخص شد آنچه منتشر شده صحبت‌های خود ایشان نبوده، ولی مطالعه سخنان خودشان باعث نمی‌شود احساس بهتر و درک مثبت‌تری از برنامه‌های افزیش جمعیت پیدا کنیم.

متاسفانه نگاه ایشان هم مثل بسیاری از سیاستگذاران این حوزه بیشتر مکانیکی و سنت‌گرایانه است تا انسانی و متناسب با تغییرات جامعه. بی‌اختیار آدم را به یاد «کارخانه مرکزی تخم‌کشی لندن» در رمان هاکسلی می‌اندازد، با این تفاوت که روبه گذشته دارد نه آینده.

نگاهی که بالارفتن سن ازدواج را نمی‌پسندد، در تلاش برای تشویق ازدواج و فرزندآوری دانشجویی است و کاری ندارد به اینکه چرا ۷۷ درصد مردم تمایلی به فرزندآوری ندارند.

انگار برنامه‌ریزان اهمیت اندکی برای کیفیت زندگی والدین(به ویژه زنان) و کودکان قائلند. کمیت است که اهمیت دارد وگرنه کیست که نداند در فرهنگ مردسالار و بی‌پشتوانه ما زنی که در سن کم بچه‌دار شود عمدتا امکان تحصیل خوب و کسب تخصص را از دست خواهد داد و زوجی که در زمان دانشجویی ازدواج کنند و در خوابگاه بچه بیاورند افق‌های زیادی را برای خودشان و فرزندشان مسدود خواهند کرد.
دوران طلایی فرزندآوری دوران طلایی خیلی چیزهای دیگر هم هست و باید به انتخاب آدم‌ها احترام گذاشت و اگر قرار است کمکی وجود داشته باشد نه صرفا در خدمت افزایش عدد که باید همراه با احترام به رشد فردی افراد و متوجه بالا رفتن کیفیت زندگی والدین و فرزندانشان نیز باشد_کیفیت هم با قرعه‌کشی ماشین و دویست‌متر زمین تأمین نمی‌شود.

حتما هیچ اشکالی ندارد افرادی انتخاب کنند در سن کم ازدواج کنند و بچه‌دار شوند، ولی تشویق این سبک زندگی، در شرایط اقتصادی و اجتماعی امروز، که ۸۰ درصد راه‌یافتگان به رشته‌های خوب دانشگاهی عقبه تحصیلات خصوصی دارند و ساکن شهرهای بزرگ هستند، تداعی کننده نگاه طبقاتی است که انحصار همه چیزهای خوب و «باکیفیت»را برای آلفاها پذیرفته و قرار است با انواع محدودیت‌ها برای خدمات پیشگیری از بارداری و پایان‌دادن به بارداری‌های ناخواسته یا غربالگری تنها شمار نفوس طبقات کم‌اهمیت را بالا ببرند.

ضمن اینکه شاید بد نباشد گاهی به این فکر کنیم که نسبت روشن کاهش تعداد فرزندان با افزایش تحصیلات و رفاه اقتصادی خانواده‌ها به معنای رشد نحوی عقلانیت است که حقوق بیشتر و امکان‌های متنوعی را برای زنان و مردان و کودکان درنظر می‌گیرد و حتی نسبت به زمین و محدودیت منابع آن دغدغه دارد.

به گمانم حق یادگرفتن، تجربه کردن، مراقبت و توجه کافی داشتن، برخورداری از حداقل بهداشت، رفاه، شادی و آموزش مناسب در کودکی، حق داشتن والدین سالم و آگاه و بالغ و توانمند خیلی با این مدل برنامه‌ریزی‌های کمّی و عجولانه جور نیست.
گاهی می‌شود دغدغه‌های ملی را محترمانه‌تر طرح کرد و پی‌گرفت. می‌شود احساس مسئولیت و عقلانیتی که در تصمیم مادروپدرهایی وجود دارد که خود عمدتا قربانی انفجار جمعیت دهه ۶۰ بودند به‌رسمیت شناخت و از آن یاد گرفت.
شما که خودتان در آن شرایط نبوده‌اید و اغلب فرزندانتان هم جزو آلفاها بودند درک برابری از دشواری زندگی در غلغله نداشته‌اید.

ارسطو در کتاب سوم سیاست نوشت:

گاه نیز، وقتی جمعیت کاهش می‌یابد، قانون‌گذاران به فرزندان زنان شهروند که با بیگانگان ازدواج کرده‌اند نیز تابعیت می‌دهند.


حتی کهنه‌تر از ۲۴۰۰ سال قبل؟




🧷پ.ن: صحبت‌های خانم دکتر وحید دستجردی که بی‌شک از سر دلسوزی برای بحرانی ملی است اینجا بخوانید:
https://www.isna.ir/amp/1404022920759/

🧷پ.ن: نسخه صوتی باکیفیتی از رمان هاکسلی را اینجا بشنوید:

https://fidibo.com/book/144765-کتاب-صوتی-دنیای-قشنگ-نو


@neocritic
👍193
Forwarded from آکه‌دیا
سال‌ها پیش کتاب فیلسوف امریکایی را ترجمه کردم که شامل گفت‌وگوهایی بود که جوانا بُرّادوری در سال ۱۹۹۴ با ۹ تن از فیلسوفان مهم امریکا انجام داده بود: کواین، دیویدسن، رورتی، نوزیک، دانتو، کوون، پاتنم، کَوِل و مک‌اینتایر. موقع انتشار چاپ اول ترجمۀ فارسی سه نفر آخر هنوز زنده بودند. دیروز، آلسدر مک‌اینتایر، نفر آخر این جمع هم درگذشت. این متنی است که مصاحبه‌کننده، خانم بُرّادوری، برای معرفی مک‌اینتایر در این کتاب نوشته است:

⬅️ آلسدر مک‌اینتایر، معلق میان یادهای گذشته‌ای با ریشه‌های باستانی غرقه در ژرفای دنیای اسکاتلندیِ سنتِ سلتی از یک سو و چشم‌اندازِ فراگیرِ کثرت‌باوریِ آمریکایی از سوی دیگر، به بحث‌های امروزی در ساحت اخلاق غنایی بی‌نظیر بخشیده است. بحث او که با چابکیِ کاملاً تازه‌ای میان وجوه مختلف تاریخ‌گرایی در حرکت است به حد و مرزهای افق نگاه نوتوماس‌گرایانه (neo-Thomist) اشاره می‌کند و آن را نه نیازمند بازسازی اساسی، بلکه کاملاً برعکس، نقطۀ وصل به «اخلاق فضلیت‌نگر» می‌داند. تفکر این‌جهانی در راستای این مسیر تمام مرزهای یونان کلاسیک را درمی‌نوردد و به صورت‌بندی منظم و کامل خود در اندیشۀ ارسطو می‌رسد.

⬅️ مک‌اینتایر که زادۀ ۱۹۲۹ در گلاسکو اسکاتلند است، باید تا چهل‌سالگی، غوطه‌ور در دیگ جوشان آمریکا انتظار می‌کشید، تا پس از آن بتواند نظمی را بر کورۀ سنت‌هایی که او را شکل داده‌اند تحمیل کند. او به عنوان کلاسیستی که در مکتب فلسفۀ تحلیلی نیز تحصیل کرده است چهل سال نخست را می‌کوشید گرۀ کور این کلافی را که از در هم پیچیدن گرایش‌های مختلف فکری پدید آمده است بگشاید: گرایش‌های گوناگون از میراث لیبرالیستی آنگلوساکسن گرفته تا ایمان راسخ مارکسیستی و در نهایت، اعتقاد قوی مسیحی که انکار و سپس به صورت‌های متنوع احیا می‌شود. اثر او به نام مارکسیسم و مسیحیت (۱۹۸۲) روایتی از این جد و جهد است.

⬅️ مواجهه با فلسفۀ تحلیلی احتمالاً از جمله رویدادهایی است که کمترین نشانه را بر بدنۀ اندیشۀ مک‌اینتایر باقی گذاشته است. او منتقد محدودیت مضامین و درون‌مایه‌های فلسفۀ تحلیلی، تمرکز بر جزئیات منطقی، و مهمتر از همه دوگانه‌انگاری نظام‌مند میان روش و چشم‌انداز تاریخی در این سنت است، سنتی که انگلستان با فلسفۀ زبان معمولی -که جان آستین و لودویگ ویتگنشتاین پایه‌گذاری کردند و نویسندگان مکتب آکسفرد‌ـ‌کیمبریج ادامه دادند- در آن سهم داشت.

⬅️ دقیقاً از همین منظر است که برخورد با مارکسیسم نقطۀ تحولی اساسی می‌شود که فیلسوف اسکاتلندیِ یکه و تنها را در طول گذار خود از اروپا به آمریکا همراهی می‌کند. این مارکسیسم بود که یکی از اساسی‌ترین نگرانی‌های او را رفع کرد، نگرانی مربوط به آن نوع «فطری‌باوریی» که در جهان آنگلوساکسن به تفکر لیبرالیستی نسبت می‌دهند. برای مک‌اینتایر، لیبرالیسم از دریچۀ مارکسیسم و در قالب «هدف‌مندیِ ایدئولوژیک» خود نمایان می‌شود که مبتنی‌ است بر تضعیف جامعۀ سنتی و نتیجتاً بر گسسته شدنِ فزایندۀ پیوندهای انسانی در شبکۀ روابط فرهنگی و اجتماعی.

⬅️ از نگاه تاریخی به لیبرالیسم تا بازاندیشیِ جامعِ کلِ برنامۀ روشنگری فقط یک گام فاصله بود. مک‌اینتایر در ۱۹۶۶ و با تاریخ مختصر اخلاق این دورۀ فکری جدید را آغاز کرد و به دنبال آن اثری دربارۀ نظریۀ اخلاق به نام در پیِ فضیلت (۱۹۸۱) منتشر نمود که با استقبال و ستایش بین‌المللی قابل ملاحظه‌ای روبه‌رو شد.

⬅️ در دورۀ پساروشنگری، در مقابل جهان‌شمول‌انگاریِ پیش‌فرض‌های اخلاقی که نقطۀ اتکای عقل‌باوریِ روشنگری‌ است، مجموعۀ متکثری از آموزه‌ها شکوفا شد -از جمله آموزه‌های کانتی و فایده‌باورانه و قراردادگرایانه- که ورشکستگیِ اساسیِ اخلاق روشنگری (Aufklärung) را آشکار می‌کرد، شکستی که آثار خود را بعدها در استیصال قرن بیستم در دستیابی به هرگونه نظام اخلاقی نشان داد. روشنگری با نفی ریشه‌های تاریخی و پس‌زمینۀ اجتماعی اخلاق، باید بارِ پیش راندنِ فرهنگ غربی از مدرنیته به سوی نیچه را به دوش بکشد: یعنی به سوی طردِ نظام‌مندِ اخلاق که در نهایت نبوغ و پوچ‌گرایی تجلی می‌یابد.
2
Forwarded from آکه‌دیا
⬅️ اما دلایل این شکست فاجعه‌بارِ برنامۀ روشنگری کدام است؟ به عقیدۀ مک‌اینتایر این شکست را باید ناشی از بدفهمی‌ای دانست که مدت‌ها پیش از روشنگری، در فرهنگ اواخر رنسانس و باروک در مورد سنتِ «فضیلتِ» یونانی روی داد. منظور سنتی‌ است که در سدۀ پنجم پیش از میلاد در طی دورۀ گذار از کهن‌ترین صورت‌های جامعه به سوی دولتشهر آتنی شکل گرفت.

⬅️ این گذار، که پایه‌های اصلی خود را در سقراط و افلاطون و، مهمتر از همه، در ارسطو می‌یابد، اخلاق را در چارچوب پس‌زمینۀ تاریخی خاصی قرار می‌دهد، یعنی در عرف و جریانِ ارتباطیِ مختصِ جامعه‌ای خاص. فضیلت نه مقوله‌ای جهان‌شمول و فراتاریخی، بلکه ارزشی متکثر و مشترک است.

⬅️ بر اساس خط فکریِ کلاسیکی که مک‌اینتایر دنبال می‌کند، برداشت کثرت‌باورانه از مفهوم فضیلت دست کم بر طبق سه معنا تعریف می‌شود. نخست، فضیلت بازنمای ویژگی‌های ذهنی و شخصیتی‌ای‌ است که موفقیت مجموعه‌ای از فعالیت‌های نوعاً انسانی، نظیر هنر و علم و کشاورزی وابسته به آن است. دوم، بدون فضیلت فرد از دستیابی به یک زندگی «منظم» بازمی‌مانَد. و سوم، تنها به واسطۀ این الگوهای کمال اخلاقی‌ است که فرد می‌تواند در ارزش غایی، یعنی برساختن خیر عمومی، سهم داشته باشد.

⬅️ سنت فضیلت‌نگری که ارسطو در چارچوب سیاسی و متافیزیکیِ بی‌نظیری صورت‌بندی می‌کند و مک‌اینتایر در دو کتاب آخر خود، عدالتِ که؟ کدام عقلانیت؟ (۱۹۸۸) و سه خوانش رقیب از برابری اخلاقی: دایرةالمعارف، تبارشناسی و سنت (۱۹۹۰)، در اعماق آن کندوکاو می‌کند، به‌واسطۀ یاری و سهم قابل توجه ذهنی‌گراییِ آگوستینی پایدار مانده و در کار توماس آکویناس جریان یافته است.

⬅️ پاسخ به پرسش «نیچه یا ارسطو؟» که در پیِ فضیلت (۱۹۸۱) با آن پایان می‌یابد، اکنون بسیار روشن می‌نماید: ارسطو؛ البته به همراه فیلسوفِ خانه‌به‌دوشِ باستان و سنت‌توماس، دو چهرۀ نامنتظر دیگر نیز حضور دارند -استاد تاریخ‌گرایی مدیترانه‌ای، جامباتیستا ویکو و آخرین هوادار نوتاریخی‌گرایی آتلانتیک، ر. ج. کالینگوود.
👍63
✍️
من ضدحال هستم!


✔️ تابحال پیش‌آمده است که مثلاً به سفر گروهی رفته باشید و به جمع اعتراض کنید چرا مردها تمام مدت مشغول استراحت و بازی و تفریح هستند و زن‌ها دارند پذیرایی می‌کنند و به بچه‌ها می‌رسند؟ و حتی خود زن‌ها به شما گفته باشند ضدحال، اوقات مردها را تلخ نکن؟

✔️ پیش‌آمده در میهمانی‌ها به تقسیم‌کار نابرابر و نادیده گرفته شدن حق زن‌ها برای معاشرت اعتراض کرده باشید؟ شده اعتراض کنید چرا زن‌ها باید حرف‌هایشان را پای سینک ظرفشویی بزنند و مردها روی مبل؟ مردها دلخور شده باشند و زن‌ها به شما گفته باشند ضدحال مهمانی را خراب نکن خودمان راحت‌تریم؟

✔️ پیش آمده وزیر و وکیل و متخصصی و حتی راننده‌ای را چون زن است تحقیر کنند و شما اعتراض کرده باشید؟ به شما گفته باشند بی‌جنبه ضدحال؟

✔️ پیش آمده به هم‌کلاس، استاد یا همکاری که از شوخی‌ها یا کنایه‌های جنسی/ قومی استفاده می‌کند اعتراض کنید؟ و به شما گفته باشند ضدحال؟

✔️ شده بعد از خطابۀ غرای مدیر در جلسه اولیا و مربیان مدرسه دخترتان اعتراض کرده باشید که «مگر تمام آموزش مدارس پسرانه حول پدر خوب بودن می‌چرخد که مدام تکرار می‌کنید می‌خواهیم مادران خوبی برای آینده را تربیت کنیم»؟ و باقی مادرها به شما گفته باشند اوه! باز هم این مامانِ ضدحال؟

✔️ آیا شده به جُک‌های جنسی/ قومی نخندیده باشید در حالیکه جمع از خنده ریسه رفته‌اند؟ یا به ناسزا به بستگان زن افراد در کلام روزمره اعتراض کرده باشید؟ یا نقدی بر یکی از ده‌ها فیلم کمدی پرفروشی نوشته باشید که دوگانه زنیکه سلیطه/ بانوی زیبای پولدار احمق را تکرار می‌کند؟ و شنیده باشید امان از زن‌های محتاج توجه و ضدحال!

...

اگر چنین تجربه‌هایی دارید باید بدانید که تنها نیستید. لقبی دارید، درباره شما کتاب نوشته‌اند و آن را به خودتان تقدیم کرده‌اند: به فمینیست‌های ضدحال!

سارا احمد، متفکر فمینیست پاکستانی_بریتانیایی_استرالیایی کتابی دارد با نام دستنامه فمینیست ضدحال.

او از ما دعوت می‌کند به چیزهایی که در جمع با آن‌ها «حال می‌کنیم» عمیق‌تر فکر کنیم؛ چون حال‌کردن بیش از آنکه پدیده‌ای فردی باشد فرهنگی و اجتماعی است. اینکه برخی خوشی‌ها ما را ناراحت می‌کند نه تنها چیز بدی نیست، بلکه به این معناست که دربرابر چیزهایی که قرار است به عنوان خوشی به ما تحمیل شود حساسیت پیدا کرده‌ایم. انگار کشف کرده‌ایم که «حال کردن» خیلی وقت‌ها چیزی است متعلق به گروهی از مردان و پر است از دادن احساس حقارت و شرم به دیگران.


از فرهنگ‌های دیگر خبر ندارم، ولی در فرهنگ خود ما «حال کردن» در موارد زیادی با تحقیر دیگران همراه است. هم در رفتار و هم در کلام.

〰️ مثلا حال کردن در مهمانی و سفر همراه است با لم دادن و قلیان کشیدن و از سیاست یا فوتبال گفتن مردها و بهرمندی از خدمات همراهان دیگر که یک‌ دم نیاسودنده‌اند و نادیده گرفتن حق آن‌ها برای استراحت/تفریح/ معاشرت.

〰️ حال کردن همراه است با تحقیر بدن، بدن معلول، بدن هم‌جنس‌خواه، بدن زن که در راس همه آن‌هاست: اندازه اندام زنان، زن جوان، زن پیر، زن تیره، زن روشن، زن مطیع، زن سرکش...

〰️ همراه است با استفاده از ادبیات تجاوز به زنان چه در شب‌نشینی و چه در دعوا.


سارا احمد می‌گوید باید این حال را گرفت! اتفاقاً فمینیست ضدحال نقش مثبت ماجراست که با نظم موجود کنار نمی‌آید. با دستورالعمل خوشی و شادی مشکل دارد و اجازه نمی‌دهد دورهمی‌های خانوادگی، کلاس‌های درس، جلسات کاری و حتی جلسات اولیا و مربیان خوش و خرم پیش برود! فمینیست ضدحال نه عقده‌ای است، نه بی‌ظرفیت، نه فاقد حس طنز و توان معاشرت. این عادت قدرتهاست که «وقتی کسی به مشکلی اشاره کند خود او را به عنوان مشکل معرفی کنند». فمینیست ضدحال این بازی را بلد است و سخن گفتن علیه نژادپرستی و جنس‌پرستی را برای خودش نوعی تعهد اخلاقی می‌داند: «من ضد حال هستم و مشکلی ندارم اگر به من بگویید زن تلخ و افسرده‌ای که موجود غیرقابل تحملی است در مقایسه با زن‌های شاد دوروبرتان که به خوشمزگی‌های جنسی و نژادی شما می‌خندند و از سوءاستفاده لذت می‌برند».
به عقیده سارا احمد نمی‌شود و نباید از فرودستان خواست آرام و مودب و بخشنده باشند تا در جمع باحال‌ها پذیرفته شوند.


ضدحال بودن کنشی اخلاقی در زندگی روزمره است. یعنی استقبال از ناراحتی و اهمیت ندادن به برچسب‌ها و طردها برای برملاکردن مشکلات فرهنگی و رفتن به سوی جهانی عادلانه‌تر. ضدحال‌زن دارد «نکته‌ای» را درباره نظم و ساختار قدرت در جهان مطرح می‌کند. درباره کلیشه‌های فرهنگی که جاافتاده و نامرئی شده‌اند، اما به باورهای تبعیض‌آمیز ما شکل داده‌اند.
ضدحال‌زن نکته‌سنج، باهوش، خلاق و بااخلاق است.



🧷 برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:

📚Ahmed, Sara. The Feminist Killjoy Handbook. London: Allen Lane, 2023.

#سارا_احمد
@neocritic
👍4211🔥4👎1🕊1
📚
«مرد می‌تواند عقاید عمومی را به چالش بطلبد؛ زن باید از آنها پیروی کند»*

دانش ما درباره این مسئله ابتدایی که میان زن و مرد در همین وضعیت کنونی، چه تفاوت‌هایی وجود دارد، بسیار سطحی و ناقص است، تا چه‌رسد به این مسئله که چنین تفاوت‌هایی چگونه پدید آمده‌اند... این مسئله‌ای است که دربارۀ آن چیزی نخواهیم دانست، مگر اینکه خود زنان، یعنی تنها کسانی که می‌توانند این ویژگی‌ها را واقعاً بشناسند، در این زمینه پژوهش آغاز کنند؛ و چنانکه می‌دانیم زنان تاکنون در این مسئله بسیار کم سخن گفته‌اند و همان اندک نیز اغلب برای خوشایند دیگران و خالی از صداقت بوده است...مردان بسیار اندکی در اینجا و آنجا می‌توان یافت که حتی درباره شخصیت زنان خانواده خودشناختی نسبتاً خوب داشته باشند. منظور من شناخت قابلیت‌های آنها نیست، چرا که هیچ کس در این زمینه چیزی نمی‌داند؛ و حتی خود زنان نیز قابلیت‌های خود را نمی‌شناسند، زیرا هیچگاه امکان بروز نیافته اند. منظور من شناخت افکار و احساسات واقعاً موجود آنهاست. بسیارند مردانی که گمان می‌کنند زنان را کاملاً می‌شناسند، زیرا با چندتایی از آنها، و شاید هم با چندین تن از آنها روابط عاشقانه داشته‌اند... تعداد کسانی که در این زمینه از چنین افرادی ناآگاه‌ترند بسیار اندک است، زیرا این بعد از چشم کمتر کسی پنهان می‌ماند.

مناسب‌ترین موردی که یک مرد می‌تواند برای شناخت زنان در نظر بگیرد همسر خود اوست؛ زیرا فرصت مطالعه درباره او بسیار بیشتر است و موارد سازگاری و همدلی کامل نیز چندان نادر نیست و به عقیده من، همه دانش قابل قبول ما درباره زنان از همین منبع فراهم آمده است. اما با چنین شیوه مطالعه‌ای غالب مردان صرفاً امکان بررسی یک مورد را دارند؛ و از همین رو، می‌توان با توجه به نظراتی که یک مرد درباره زنان اظهار می‌کند تا حد زیادی به ویژگی‌های همسرش پی برد. و چنین مطالعه‌ای حتی در حد مطالعه یک مورد مشخص نیز نتیجه‌ای دربرندارد، مگر اینکه زن از شخصیتی قابل مطالعه بهره مند باشد و مرد نیز دو ویژگی مهم داشته باشد نخست اینکه داوری بصیر و توانا باشد؛ دوم اینکه شخصیتی دلسوز و مهربان داشته باشد و با همسرش چنان سازگار شده باشد که بتواند ذهنش را بخواند و نیز شخصیتش چنان باشد که همسرش از بروز منویات خود در نزد او خجل نشود. به عقیده من تحقق چنین شرایطی بسیار دشوار و حتی ناممکن است..‌ حتی اگر میان زن و مرد محبتی واقعی وجود داشته باشد باز هم سلطه یکی و انقیاد دیگری موجب می شود که میان آنها اعتماد کامل پدید نیاید. شاید هیچ چیز به عمد از دیگری دریغ نشود، اما بسیاری چیزها نادیده باقی می‌ماند...

حقیقت این است که اگر ما در مقام نگهداری و مراقبت از کسی باشیم، بسیار بعید است بتوانیم با او رابطه‌ای کاملاً صادقانه و شفاف برقرار کنیم. چنین فردی از آنجا که می‌ترسد مبادا در نظر یا احساسات حامی خود شأن و منزلت خود را از دست بدهد، حتی اگر شخصیت مستحکمی نیز داشته باشد، باز هم ناخودآگاه می‌کوشد بهترین بعد وجودی خود یا بعدی را که تصور می‌کند خوشایند حامی‌اش است به او نشان دهد... زن نه تنها تحت سیطرۀ مرد است، بلکه چنان تربیت شده که وظیفه خود می‌داند آنچه را خلاف آسایش و لذت مرد است دریابد و اجازه ندهد از او به مرد چیزی برسد که مخالف میلش باشد. همه این مسائل موجب می‌شوند که شناخت یک مرد حتی از تنها زنی که فرصت مطالعه شخصیتش را داشته است از کمال و جامعیت بسیار به دور باشد. حال اگر این نکته را نیز در نظر بگیریم که شناخت یک زن لزوماً به معنای شناخت زنان دیگر نیست و حتی اگر مردی چندین زن از یک طبقه و یا یک کشور را بشناسد نمی‌تواند شناخت خود را به زنان طبقات و کشورهای دیگر تعمیم دهد و حتی اگر هم بتواند چنین کند باز هم زنان یک دوره تاریخی را شناخته است، می‌توانیم با اطمینان نتیجه بگیریم که شناخت مردان از زنان حتی در حوزه آنچه زنان بوده‌اند و هستند، و نه در حوزه بسیار فراخ‌تر آنچه می‌توانند باشند، بسیار ناقص و سطحی است و همیشه هم چنین خواهد بود مگر اینکه زنان خود بگویند آنچه را که باید بگویند... اما هم اکنون نیز بسیار اندک‌اند زنانی که جرئت می‌کنند سخنانی بگویند که ناخوشایند مردان است... «مرد می‌تواند عقاید عمومی را به چالش بطلبد؛ زن باید از آنها پیروی کند».

بخش اعظم آنچه زنان درباره زنان می‌نویسند چیزی نیست جز مجیز مردان را گفتن. زنان مجرد چنان می‌نویسند که گویی هدفشان فقط یافتن شوهری مناسب است. بسیاری از زنان مجرد و متاهل در برده‌صفتی چنان به افراط می‌گرایند که هیچ مردی، مگر بی‌فرهنگ‌ترین آنها خواهان آن نیست و در نظرش خوشایند نمی‌نماید.



* مادام دوستال

از:

جان استوارت میل، 1390، انقیاد زنان، ترجمه علاءالدین طباطبایی، انتشارات هرمس، صفحات 35-37


#کتاب‌های_کلاسیک_مطالعات_زنان
#لقمه_کتاب

@neocritic
👍133
✍️
مَردَردی


عصر چهارشنبه باشد و با سردرد از سرکار آمده باشم و توی تاکسی کانال را به روز کرده باشم و دوباره برخیزم به نوشتن؟!
فقط مصاحبه خانم بهروزآذر(معاون زنان رییس جمهور) ممکن بود چنین انرژی‌ای در من ایجاد کند. مصاحبه درباره سرنوشت لایحۀ هرچیز که اسمش است، برای پیشگیری از خشونت علیه زنان.
لایحه‌ای که قرار است «اتفاقی» باشد در حمایت از زنان، بعد از چهل و چندسال همیشه همه‌جا بودن و بخشیدن و نصیبی نبردن.
و گویا یکی از منتقدان جدی بندهایی از لایحه یکی از نمایندگان زن مجلس است!


زن فیلسوف جوان استرالیایی به‌نام کیت مان کتابی دارد با عنوان آرام دختر: منطق زن‌ستیزی که در آن میان جنس‌پرستی و زن‌ستیزی/زن‌بیزاری تفاوت قائل می‌شود. او می‌گوید جنس‌پرستی یا همان سکسیزم نظریه‌ای است که تبعیض جنسی را توجیه می‌کند، اما زن‌ستیزی ابزار اجرایی این تبعیض است.
زن‌ستیزی صرفاً یک حس فردی نیست، بلکه ساختاری اجتماعی است که نقش اصلی آن حراست و پاسداری عملی از نظریه مردسالاری از طریق تنبیه و مهار زنان نافرمان است.

همه ما نمونه‌هایی از زنانِ مردانه یا زنانی که طرفدار نظم‌های مردسالار هستند دیده‌ایم. همان زنانی که باعث می‌شوند مثلا رئیس شما به شما بگوید «ایشون که هم‌جنس خودتونه...یکی از هم‌جنس‌های خودتون درمورد حجاب مخاطبان سخنرانی به حراست گزارش داده وگرنه تو نشست شما که هیچ مردی هم نبود»!

در متن استوارت میل (پست قبلی) اشاره‌ای وجود داشت؛ به زن‌هایی که از مردها سبقت می‌گیرند در دفاع از قوانین و هنجارهای مردسالارانه و نه تنها تمکین می‌کنند که مشارکت فعالی در کنترل و سرزنش سایر زنان دارند. هم دوبوار درباره این زنان نوشته و هم بل هوکس. درباره زن‌ستیری درونی‌شده. این افراد زن هستند اما «پلیس نظم مردسالارند».

به عقیده مان زن‌ستیزی ساختاری که این زنان هم جزو سربازان آن هستند واکنشی است به زنان زیادی! زیادی صدا دار، زیادی مطالبه‌گر، زیادی توانا، زیادی هنرمند، زیادی آگاه که باید سرجایشان بنشینند. زیادی‌ها باید حد خودشان را بشناسند و سعی کنند «منطقی» با قضایا برخورد کنند. باید سلیطه و مردستیز نباشند.

مان اصطلاح جالبی ساخته: Himpathy

که به نظرم «مردَردی» می‌تواند معادل خوبی برای آن باشد. منظور هم‌دردی با آن مردی است که ظلم کرده و خشونت‌ورزید، تعرض کرده، کتک زده، تجاوز کرده، اسید پاشیده، زن‌کشته، ولی مطمئن است از اجرای عدالت جان به درخواهد برد. چون قانونگذار گذشتی ناعادلانه درباره او به خرج داده و حتی با او همدردی (زیاد است بگویم همدستی؟) می‌کند.

همدردی با متجاوز، نه قربانی که خیلی اوقات از سوی زنان هم تکرار می‌شود، دقیقاً به‌خاطر همان زن‌ستیزی درونی‌شده است، که از زبان زنان به زنانی که اعتراض دارند، خواهان عدالتند و می‌خواهند صدای مستقل داشته باشند حمله می‌کند.
مان تاکید می‌کند این بازتولید درونی خشونت علیه زنان، یکی از پیچیده‌ترین ابزارهای بقای مردسالاری است.



📚مشخصات کتاب کیت مان:

Kate Manne, Down Girl: The Logic of Misogyny, New York, NY: Oxford University Press, 2017

🧷مصاحبه خانم بهروز آذر



@neocritic
👍253🔥1
✍️
نشانگان ساندویچ

شما ساندویچ‌ساز دارید؟ معمولاً خانواده‌های بچه‌دار یکی دارند تا با آن برای بچه‌ها اسنک درست کنند. هرچیزی که بچه‌ها دوست دارند بین دوتا نان تُست می‌گذارند و درِ دستگاه را می‌بندند. بعد از چند دقیقه گرما و فشارِ دستگاه دوتا اسنک مثلث‌شکل تحویل می‌دهد.

ناغافل چرا ساندویچ؟ چون شنیدم یکی از دوستانم با دو فرزند کودک و نوجوان بتازگی از همسرش جدا شده است.
چه ربطی به ساندویچ دارد؟
عرض می‌کنم.

به «نشانگان (سندرم) ساندویچ» مربوط است. منتهی نه لقمه‌های لواشی که ما در بچگی می‌بردیم مدرسه، بلکه همین ساندویچ‌هایی که توی دستگاه زیر فشار و گرما پِرِس(چلانده) می‌شوند.

نسل ساندویچ/نشانگان ساندویچ را مددکاری اجتماعی نام‌گذاری کرده. خانم دوروتی میلر. این اصطلاح به شرایطی بین ۴۰ تا ۶۰ سالگی انسان‌ها اشاره دارد که در آن افراد (بویژه زنان) میانسال باید فرزندان کودک و نوجوان خود را مدیریت کنند و هم‌زمان به والدین سالمندشان برسند. درعین حال در سنی هستند که پیچیدگی‌های شغلی‌شان در اوج خودش است و باید برای بقا و ارتقاء تلاش کنند.

جایی خواندم تا قبل از کشف ماجرای این ساندویچ، ازپادرآمدگی زن‌ها در این شرایط را می‌گذاشتند پای هورمون‌ها و پیشاماهینگی و مأیوس شدن و یائسگی. درحالیکه شرایط ساندویچی بیش از هر چیز بر سلامت جسم و روان، شرایط شغلی و نداشتن زمان برای خودمراقبتی زنان تاثیر می‌گذارد.
فشار برای مردان عمدتاً اقتصادی است.

البته کاملاً بی‌ارتباط با هورمون‌ها هم نیست، منتهی نه آن‌طور که تصور می‌شود، بلکه بیشتر به این دلیل که سطح هورمون‌های جنسی پایین آمده و زن‌ها بین دو سطح درحال داغ‌‌شدن ساندویچ‌ساز، درحالیکه توانسته‌اند از الزامات هورمونی عشق و مراقبت و زادن و پروردن فاصله بگیرند، و بیش از هر زمان دیگر ضرورت داشتن شغل و حرفه و استقلال اقتصادی را درک کرده‌اند، برایشان سوال شده که چرا به قول کیت مان به جای اینکه انسان باشنده (human being) باشند همیشه انسان بخشنده (human giving) بمانند؟

(خبر خوب: یکی از دوستانمان اینجا دارد کتاب کیت مان را ترجمه می‌کند)

با بالارفتن سن ازدواج و فرزندآوری آدم‌ها و بویژه زنان بیشتری درگیر شرایط ساندویچی می‌‌شوند و ...
خب طبعاً من که نمی‌توانم برای جامعه خودمان، از توصیه‌های خانم میلر درباره ضرورت انواع مراقبت‌‌ها و حمایت‌های دولتی و اجتماعی داد سخن بدهم. تنها چیزی که می‌توان گفت این است که آقایان و بویژه خانم‌های میان‌سال عزیز مراقب خودتان باشید، آمادگی مالی و جانی کسب کنید و همدیگر را درک کنید.

✔️ امروز اصطلاح نشانگان(سندرم) ساندویچ/ وضعیت ساندویچ/ اثر ساندویچ/ نسل ساندویچ در حوزه‌های مختلف از جمله مدیریت کاربرد یافته و سال ۲۰۰۶ به فرهنگ لغات میریام وبستر اضافه شده است.

🧷 دولتمردان و دولت‌زنان عزیز اگر دوست داشتید توصیه‌های میلر را بخوانید:

Miller, D. (1981). "The 'Sandwich' Generation: Adult Children of the Aging." Social Work 26:419–423.




@neocritic
👍184🔥3
۴ آبان ۱۳۱۶ _ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴
"مهین زرین‌پنجه"
موسیقی‌دان و آهنگساز

@mosighi_andishe
8
📚
دایره‌های ترس

چنگ زدن به مدرنیته در سطح زندگی مادی و در عین حال درآویختن به اندیشه‌ای گذشته‌مآبانه بیانگر نوعی روان‌گسیختگی بیمارگونه است
نصر حامد ابوزید

 دایره‌های ترس غمگینم کرد. نوجوان بودم که با شوقی که آن زمان بود و امروز نیست، ترجمه معنای متن ابوزید را خواندم و خوب به‌یاد دارم اشاره کوتاه او به مباحث مربوط به زنان در قرآن توجهم را جلب کرد و در خاطرم ماند. همان اندک نشان می‌داد ابوزید مانند بسیاری از مردان روشنفکران عرب و خلاف بسیاری از مردان روشنفکر ایرانی توجه خاصی به مسائل مربوط به زنان در اسلام دارد. درباره آن توجه و این بی‌توجهی حرف بسیار است؛ ولی همان خاطره باعث شد به محض اینکه از انتشار ترجمه دایره‌های ترس؛ زنان در گفتمان دینی (دوائر الخوف قراءه فی خطاب المرأه) خبردار شدم کار و زندگیم را ول کنم( چند هفته بود که مثل آهو در عسل کتاب‌های ارسطو گیر افتاده بودم) و بگردم کتاب را بیابم و بخوانم و...
و در نهایت خوانده و نخوانده رها کنم. این بی‌حوصلگی/کلافگی احتمالاً ارتباط اندکی به محتوای کتاب دارد(که شاید امروز به اندازه گذشته نو نباشد) و بیشتر مربوط است به محتوای احوالات امروزمان!

مترجم در مقدمه می‌نویسد«دایره‌های ترس از منظری تازه و با رویکرد و نگرشی جدید، نسبت مسائل زنان با متن مقدس را واکاوی، بازخوانی و بازفهمی می‌کند» و بیش از آنکه در جستجوی پاسخ نهایی باشد درپی طرح مسئله و زمینه سازی برای تأمل، تحرک و تشویق به یافتن پاسخ است.

جذابترین بخش نوشته برای من مقدمه نویسنده بود با عنوان «تلخ کامی و مسئولیت» که در آن با اندوه به خاطره تکفیر و تبعید و اجبار به جدا شدن از همسرش اشاره کرده و تکرار می‌کند «من می‌اندیشم، پس مسلمانم». ابوزید در مقدمه از أجر و صواب اجتهاد در دین سخن می‌گوید که «جز توانایی علمی» هیچ پیش شرط دیگری ندارد و نتیجه بدهد یا نه مجتهد نزد خداوند مأجور است. (گرچه نزد خلق خدا چنین نیست).

نویسنده بعد از مقدمه و دیباچه‌ای با عنوان «حوا میان دین و اسطوره»، که به داستان هبوط آدم و حوا و چگونگی اختلاط روایت قرآن با اسرائیلیات پرداخته، باقی کتاب را به تبیین درک و اندیشه خود درباره زن در گفتمان دین اسلام و نزد مسلمان اختصاص داده است. دایره‌های ترس دو بخش کلان و هفت فصل دارد: اول «زنان در گفتمان بحران» و دوم «قدرت و حقیقت: آرمانگرایی متون و بحران واقعیت»

✔️ بخش اول در سه فصل جداگانه به انسانشناسی زبان و خدشه دار شدن هویت؛ گفتمان نوزایش و گفتمان فرقه گرا و فقدان بُعد اجتماعی در گفتمان دینی پرداخته است.

✔️ بخش دوم بعد از پیشگفتار در چهار فصل ادامه یافته که اولی یادداشت مفصلی درباره حقوق بشر میان آرمان و واقعیت است و جنبه جنسیتی ندارد، فصل دوم مربوط به حقوق زنان در اسلام: مطالعه‌ای در تاریخ متون است؛ فصل سوم به افکار و آرای فاطمه مرنیسی در «دموکراسی و اسلام» پرداخته و ظاهرن عنوان کتاب نیز مدیون همین کتاب مرنیسی و تحلیل او از آن است. نهایتن فصل چهارم الگوی گفتمان دینی در تونس را بررسی کرده است.

کتاب را که مرور کردم دوباره به مقدمه بازگشتم. به آنجا که ابوزید از ترس بازدارنده خودش سخن می‌گوید که اعتماد و اعتقادش به فایده نوشتن و انتشار را از او گرفته است...اینکه داوری قضایی در باب مسائل فکری چه عمل جنایتکارانه‌ایست و اینکه چگونه هراس از خواندن آثارش، نه برای شنیدن استدلال یا وارد بحث شدن با او، که به نیت یافتن ارواح خبیثه در آنها، او را خسته، مأیوس و تلخکام و درعین حال مسئول، تنها می‌گذارد... همه این‌ها و بیشتر از اینها را در نگارش کتاب می‌بینید و من با خواندش حس کردم!



📖برای اطلاع بیشتر

دایره‌های ترس؛ زنان در گفتمان دینی، نصر حامد ابوزید، ترجمه ادریس امینی، نگاه معاصر، 1397.

🧷پ.ن: فرسته وبلاگی متعلق به همان سال ۹۷ است که دوستی باعث یادآوری‌اش شد.


@neocritic
15👍7
Critic l مریم نصر
✍️ انسان می‌شود که زن باشد؟ هر وقت بحث از «تلاش‌های رسمی» برای بهبود وضعیت حقوق زنان در ایران پیش می‌آید، سرنوشت لایحه سرگردان «منع خشونت علیه زنان» به عنوان نمونه‌ای آشکار از ناامیدیِ به‌حقْ از قانون و قانون‌گذران به میان آورده می‌شود -که البته بدیلی هم…
🌱
مشکل بزرگِ تو این است، دوستِ من!
که در حافظه‌ات
افکارِ کهنه را انبار کرده‌ای
و واژه‌های کهنه را
و هر چه از پدرانت به ارث برده‌ای
از گرایش‌های زورگویانه
و عشق ِ ریاست
تا تعدد زنان!
مشکل بزرگِ تو این است
که برخلافِ حرف‌های مدرنت
مدرن نیستی
و بر خلاف ادعایت
معاصر نیستی
و برخلاف سفرهای بسیارت
خیمه‌ات را ترک نکرده‌ای...

سعاد الصباح
ترجمه یدالله گودرزی

🧷از اینجا: https://echolalia.ir/


@neocritic
👍16👏41🔥1
✍️
فرهنگ تجاوز

خیلی سال قبل در حال تماشای فیلم روزی روزگاری در آمریکا (سرجو لئونه) بودیم که رسید به صحنه تجاوز. شخصیت اصلی فیلم زنی که از کودکی می‌شناخت و دوست داشت را به قراری عاشقانه دعوت کرد و در مسیر بازگشت، در ماشین با خشونت به زن تجاوز کرد. دوستی در میان ما با صدای بلند خندید. من که به‌نحو عجیبی نسبت به هرگونه شوخی با مسئله تجاوز حساس هستم، تا مدت‌ها از آن بنده خدا بیزار شده بودم.

(کجا خنده‌دار بود که مردی اینطور وحشیانه به اعتماد زنی که از کودکی او را می‌شناخت خیانت کند؟)

بعدها که بیشتر آشنا شدم با سازوکارهای اروتیک کردن خشونت و تجاوز در سینما آن بنده خدا را هم بخشیدم.

صحنه‌های مشابه در سینمای خود ما کم نیست. محدودیت‌ها اجازه نمی‌دهد تجاوز را نشان بدهند، ولی از قبل انقلاب تا امروز کلی فیلم وجود دارد که در آن زن‌ها از مردهایشان سیلی می‌خورند و موهایشان افشان می‌شود! بعد از انقلاب هم چون انواع لمس و نوازش محدودیت یافت سیلی زدن و خشونت شد ابزار ابراز عشق. هامون(مهرجویی) را به یاد دارید؟ کاغذ بی‌خط (تقوایی) را چی؟

عرضم این است که فرهنگ خشونت و تجاوز ساخته می‌شود و ماجرای تجاوز تماما مربوط به فرد متجاوز یا اختلال روان او نیست. چه همان «مردانی که زن و فرزندشان را دائماً کتک می‌زنند، ندرتا ممکن است روی مادرشان دست بلند کنند» چون می‌دانند که اشتباه است.

فقط سینما نیست از آن پرطرفدارتر و پربیننده‌تر تولیدات وقاحت‌نگارانه(پورنوگرافیک) است که مخاطبان زیادی درمیان مردان ایرانی دارد و یکی از پرزورترین بازوهای شهوانی (اروتیک) کردن خشونت علیه زنان و تجاوز است.

چندماه بیشتر نگذشته از تجاوز گروهی به مرحوم اسما غضنفری در یاسوج و انتشار فیلم توسط متجاوزان مغرور و مفتخر. درمورد سرنوشت متجاوزان چیزی نمی‌دانیم، ولی می‌دانيم اسما به زندگی خود پایان داد.
این بار خبر تجاوز گروهی ورزشکاران ملی‌پوش به زنی در کره جنوبی خبرساز شده است و ورزشکاری هم‌وطن هم آن را «طبیعی» دانسته که «ممکن است برای هرکدام از ما (طبعا مردها) پیش بیاید». زن کره‌ای مجبور نیست خودش را بکشد. متجاوزان، که ظاهراً مربی‌شان در این زمینه سابقه‌دار بوده و مشمول عفو و گذشت مالوف در کشور شده، باید محاکمه و مجازات شوند.

خشونت و تجاوز صرفا مسئله‌ای حقوقی و قانونی نیست. درباره «فرهنگ تجاوز» باید حرف زد. فرهنگی که از خشونت و تجاوز مانند ابزاری برای ترساندن و کنترل زنان استفاده می‌کند و فهمی کاملا مردسالارانه و مالکانه از بدن زن، میل جنسی زن، مقاومت زن، اکراه زن و رضایت زن دارد. اینهمه سال ایستادن در مقابل اصلاح قوانین برای تامین امنیت زنان برامده از باورهایی است که به همین فرهنگ خشونت و تجاوز شکل داده است.


🎬برشی از مستند بخت پریشان، مرور و تحلیلی بر نقش زنان در سینمای ایران(پیش از انقلاب) به کارگردانی سحر خوشنام که از کانال فرشته حبیبی عزیز برداشتم. 🔻



@neocritic
👍205🔥2
‎⁨زنان_جنبش_چیپکو_و_مفهوم_آزادی⁩.pdf
502 KB
📕زنانِ جنبش “چیپکو” و مفهوم “آزادی”

✍️واندانا شیوا
مترجم: نیلوفر صارمی
ناشر: کارگروه مطالعات جنسیت و سکسوالیته

روزِ جهانیِ محیط‌زیست، فرصتی است برای بازاندیشی در شیوه‌های تعامل ما با طبیعت و تأکید بر مسئولیت جمعی. در این میان، نقش زنان و جنبش‌های اکوفمینیستی برجسته است؛

این روایت از مبارزات زنانِ جنبش چیپکو، نمونه‌ای تاریخی و الهام‌بخش از کنش‌گری محیط‌زیستی زنان حاشیه‌نشین است که بدون بهره‌مندی از ابزارهای رسمی قدرت، مقاومتی رادیکال و مؤثر را در دفاع از زمین و منابع طبیعی خود سازمان‌دهی کرده‌اند. متن نشان می‌دهد که چگونه تجربه زیسته این زنان، به‌ویژه در بستر خشونت سرمایه‌داریِ “استخراجی”، پدرسالاری و بی‌توجهی دولتی، به کنشی سیاسی بدل می‌شود که تقاطع ستم‌ها را عیان می‌سازد. در این چارچوب، مفاهیمی چون آزادی، کار، ثروت و قدرت بازتعریف می‌شوند.

* چیپکو به معنای در آغوش گرفتن است.
مطلع شدیم که این مقاله پیش‌تر در مجله هایا نیز ترجمه شده است.

#روز_جهانی_محیط‌زیست
#اکوفمینیسم
#جنبش_چیپکو
#واندانا_شیوا

@anthropologyofgender
7👍2👏1
امنیت‌های برباد رفته
۱۵ خرداد
🖊سمیه توحیدلو
 
قتل دختر ۶ ساله بخاطر النگوها، قتل الهه ۲۴ ساله بخاطر گوشی موبایل گران و مقاومت دربرابر دزدی، قتل دانشجو نزدیک خوابگاه بخاطر مقاومت در برابر دادن لپ‌تاپ و ...

 
🔻اینها همه نکات برجسته‌ایست که این روزها در پی حوادث شنیده می‌شوند. حوادثی که به اندازه‌ کافی دلخراشند و به واسطه رسانه وجدان اجتماعی مردم را نیز تا حد زیادی درگیر کرده‌اند.
 
🔺تورم بالا و بیکاری مشهود یا میزان اشتغال ناقص یا بیکاری پنهانِ پسِ آن، شاخصی را می‌سازد که به آن «شاخص فلاکت» می‌گوییم. علیرغم دستکاری‌های مختلف در اقلامی که با آنها سنجش تورم می‌کنند و علیرغم حذف جمعیت بیکار از جمعیت فعال اقتصادی، بازهم این دو شاخص و مجموع آن‌ها که به آن شاخص فلاکت می‌گوییم مدام در حال بالا رفتن است.
 
🔻جامعه‌ای که با فلاکت روبه‌روست، اعتماد اجتماعی‌اش فرو می‌ریزد. خشونت و انواع بزه در آن افزایش می‌یابد. دزدی‌های کوچک تبدیل به جرایم خشن و منجر به قتل می‌شود چرا که «از همه چیز گذشتن» و «رد کردن خطوط» نتیجه این فرایند است. هرچند که توجیه هیچ جرمی معنادار نیست؛ اما نباید فراموش کرد که تیغ تیز نقد را نباید صرفا به اجزای چنین جامعه‌ای نشان داد.
 
🔺«امنیت اجتماعی» از دیگر مواردیست که برای تحلیل این موضوعات بسیار قابل توجه است. در سرزمینی که تصویر دختران و زنانش را در خیابان به راحتی می‌گیرند، بازشناسی می‌کنند و مدام پیامک حجاب برایشان ارسال می‌شود؛ هر روز تصاویر آزاردهنده‌ای از دزدی و قتل و خفت‌گیری در بدترین صورت آن منتشر می‌شود و به نظر بدون توبیخ باقی می‌ماند. کمتر ممکن است مال دزدی به صاحبش باز گردد و تقریبا همگان چنین امیدی به پلیس ندارند. (مگر موارد خیلی در رسانه پیچیده که شاید باعث شود مجرمین دستگیر شوند.) در چنین جامعه‌ای است که شهروندان احساس امنیت ندارند. به نظر می‌رسد پلیس و دستگاه‌های امنیتی کار اصلی خود را انجام نمی‌دهند. بزرگترین منکر که سلب امنیت از فرزندان این سرزمین است  در جریان است، اما دغدغه نهادهای آمر و ناهی سبک زیستن افراد است.
 
🔻بچه که بودیم، کوچه و خیابانی نبود که میزبان بچه‌هایی نباشد که در خیابان و کوچه بازی می‌کنند. روابط همسایگی با همین بازی‌ها شکل می‌گرفت. بچه‌ها از همان کودکی یاد می‌گرفتند خرید کنند. مسئولیت بپذیرند. صف‌های نانوایی پر بود از کودکان و نوجوانانی که با غرور بزرگسالانه‌ای نان‌آور خانه‌شان بودند. بچه که بودیم لازم نبود برای یکی دو کوچه بالاتر به مدرسه رفتن دست والدین را بگیریم و یا از سرویس مدرسه استفاده کنیم. هم خودمان می‌اموختیم و هم والدینمان به فضای جامعه آنقدر اطمینان داشتند که بتوانند بپذیرند فرزندشان تنها به مدرسه برود. کسی هم برای این امر طبیعی دیگری را توبیخ و تخطئه نمی‌کرد.

🔺اما حالا وقتی مدارس تعطیل می‌شود کمتر بچه‌ای خودش راهش را می‌گیرد که به خانه برگردد. کمتر بچه‌ای پول در دست، تجربه خرید از مغازه‌ها را می‌آموزد. بچه‌های ما مسئولیت نمی‌پذیرند و جامعه را نمی‌آموزند چرا که اعتماد از خیاباهای ما و امنیت از شهر ما رخت بربسته است. همه آن سربازان با مجاهدت مقدسشان که قرار بود امنیت این سرزمین را تامین کند، حتما با اندوه شاهد ناتوانی برقرارکنندگان امنیت داخلی این سرزمین‌اند.
یادمان نرود طبیعی نیست قتل کودکی بخاطر چند قطعه طلا، حتی اگر باور داریم که به دلیل ناامنی باید بیشتر مراقب بچه‌ها بود.

🔴یادمان نرود که طبیعی نیست دزدیده شدن گوشی و لپ‌تاپ و از اتفاق مقاومت در برابر دزدان طبیعت آدمیست.
حواسمان باشد سویه انتقاد ما باید کجا برود.

🔴یادمان باشد که مراقبت ما از خود و فرزندانمان یک چیز است؛ انتظار از پلیس و دستگاه امنیتی یک چیز؛ انتظار از دستگاه قضا و بستن راه تکرار بر این اتفاقات و بازدارندگی احکام یک چیز؛ انتظار از حاکمیت و حکمران برای ایجاد ثبات و وضعیت اقتصادی یک چیز.
همه اینها باید کنار هم بیایند تا بتوان این مسئله و معضل بزرگ این سرزمین را حل کرد.

#تاملات
#روزنوشته‌های_سمیه_توحیدلو

@smtohidloo
👍179😢5👏1
📻

دکتر زنان به آقای موسوی گفت خجالت نمی‌کشی؟ این لگن داره که بخواد حامله بشه؟




تا مدت‌ها بهم نزدیک که می‌شد جیغ می‌کشیدم...درد داشتم آخه ... می‌ترسیدم


مادرم از من بدش میامد، تو دوازده سالگی من را زاییده بود...حق می‌دم بهش...می‌خواست منو زود شوهر بده از خودش دور کنه

عاشق هندسه بودم. هنوزم عاشق حل کردن مسئله‌ام...حالم را خوب می‌کنه


بعد از دنیا آمدن بچه اول‌ام تازه فهمیدم زن‌هام تو رابطه جنسی ارضا می‌شن


مامانم می‌گفت منم همین قدری بودم ازدواج کردم، زندگی همینه دیگه...



امروز خبر منع قانونی ازدواج کودکان زیر ۱۸ سال در پاکستان بازتاب خبری گسترده‌ای در شبکه‌های اجتماعی فارسی زبان داشت.

📻 به همین مناسبت پیشنهاد می‌کنم این شماره از رادیومرز را بشنوید که گفت و گو کرده با زنانی از چند نسل مختلف، که تجربه کودک‌همسری داشته‌اند.(اگر نشنیده‌اید)


@neocritic

https://castbox.fm/vb/576326116
😢15👍8
✍️
قساوت در سایه

دردناک است که اینجا از برخی نظریه‌های زنان فیلسوف درباره قساوت در پیوند با اخبار تلخ روز بنویسم. چند روز است می‌خواهم از نظریات کلودیا کارد(2015-1940)، فیلسوف اخلاقی بنویسم که متخصص تحلیل تروریسم، قساوت و شر در جامعه، نهادها و خانه است، ولی دست و دلم به نوشتن نمی‌رفت.

نه که فقط روان‌مان تاب شنیدن این اخبار را ندارد که برخی تحلیل‌ها حال‌مان را بدتر می‌کند. تحلیل‌هایی که قساوت و شر را به هر چیزی ربط می‌دهند تا نپذیرند ضرورت بازنگری و بازاندیشی فعال در فرهنگ و قانون را.

کلودیا کارد...
کلودیا کار می‌گوید شر چیزی مربوط به اسطوره‌ها و افسانه‌ها نیست. شر آسیب غیرقابل تحملی است که به عمد وارد می‌شود، قابل پیش‌بینی است و غیرقابل توجیه‌ است.

آسیب غیرقابل تحمل در شر اخلاقی مثل چه؟ مثل محرومیت عمدی از ملزومات یک زندگی انسانی و شایسته همراه با امنیت و کرامت. این آسیب‌ها هم می‌توانند جسمی باشند و هم روحی. کارهایی که انجام می‌شوند تا با شکنجه جسمی و روحی تهدید کنند و تحقیرکنند و بترسانند و مسلط شوند.

جایگاه دوزخی قساوت اخلاقی متفاوت است با خطاهای اخلاقی مثل دروغ‌ها و دزدی‌های کوچک.

قساوت‌های بر آفتاب را همه می‌شناسیم: نسل‌کشی در فلسطین نمونه زنده‌اش. یا برده‌داری یا خشونت‌های قومی و نژادی. این شرها که عامل آن‌ها انسانی است غیرقابل توجیه و غیرقابل دفاع و غیرقابل بخشش هستند.

کارد در همه آثارش علاوه بر تحلیل الگوهای قساوت در جامعه به الگوهای قساوت در خانه‌ها هم توجه دارد و آنها را از یک جنس می‌داند با این تفاوت که در سایه جاخوش کرده‌اند؛ در خانه.

کمتر دیده و شنیده می‌شوند وچون فراوان روی می‌دهند انگار آدم‌ها راحت‌تر از کنارش عبور می‌کنند. خشونت خانگی از مصادیق قساوت در سایه است.

کارد از عبارت «تروریسم خانگی» استفاده می‌کند: رفتارهای مستمر و اغلب مکرری که به عمد و در محیط‌های امن(برای مرتکبان البته) به افراد جراحت‌های جسمی، روانی و عاطفی وارد می‌کنند و کرامت فرد را با ارعاب و تهدید و تحقیر مدام مخدوش می‌کند.

کارد می‌گوید اگر مرتکب خشونت خانگی هیچ توجیه اخلاقی قابل قبولی نداشته باشد.(مثل دفاع از خود) عملش نابخشودنی و مصداق قساوت اخلاقی است.

به باور کارد رایج بودن این خشونت قساوت آن را کاهش نمی‌دهد. به ویژه اینکه عمدتاً خشونتگران می‌خواهند آسیب آن را کم اهمیت جلوه دهند. در حالیکه قربانیان آسیب‌های غیرقابل جبرانی متحمل می‌شوند. جراحت‌هایی که چون مکرر و مستمر است و در سایه رخ می‌دهد به چشم نمی‌آید و رمقی برای قربانی باقی نمی‌گذارد تا خود را نجات دهد.

از همین جنس است تجاوز و خشونت جنسی که کاملاً عامدانه و با اطمینان از مردسالاری، قربانی‌نکوهی، شرم و حساسیت اندک قوانین، آسیب غیرقابل تحمل و مادام‌العمری را به زنان و خانواده‌های آن‌ها وارد می‌کند. در فرهنگ و قانونی که خشونت جنسی را پناه داده است. کارد می‌گوید خشونت خانگی و خشونت‌های جنسی از جنس تروریسم شخصی‌اند تا قربانی (معمولا زنان) امکان و توان زندگی شایسته انسانی را از دست بدهد.

به عقیده کارد نهادهای‌های قانونی اگر به یاری افراد نیایند و گزینه‌هایی برای رهایی آن‌ها از این شرایط غیرانسانی فراهم نکنند در این قساوت اخلاقی شریکند. هم‌دست شری که عامدانه تحمیل می‌شود و قابل پیش‌بینی است و قابل پیش‌گیری است و فقط خدا می‌داند سالی چند زن قربانی آن هستند که ما هر ماه چند خبر درباره قتل آنان می‌خوانیم.

برگردم به رنجی که می‌بریم. فیلسوفان اخلاق پرواداری می‌گویند مدام تکرار نکنید «هیچ‌کس کاری نمی‌کند!»، جای آن بپرسید «من چه می‌توانم بکنم؟»
جز نوشتن کار دیگری بلد نیستم.



🧷برای اطلاعات بیشتر بنگرید به:

Card, C. (2002). The atrocity paradigm: A theory of evil. Oxford University Press.


@neocritic
👍10😢75
Forwarded from تداعیات
جان در برابر جان؟!

١. فقه اسلامی، در تداوم بسیاری از نظامات جزایی مرسوم، سیاست کیفری خود را بر مبنای قصاص فردی پایه‌ریزی کرده است. در قصاص زمانی که فردی عامدانه و آگاهانه، جان دیگری را بگیرد، اولیای دم می‌توانند جان او را بگیرند. فقط جان او را و نه کشتارهای جمعی‌‌ای که رایج بوده. جان در برابر جان، بی هیچ کم و کاست!

٢. قرآن به دو عنصر مهم دیگر در قوانین قصاص اشاره می‌کند. اول این‌که جان زنان و بردگان نیز محترم است و کشتن آنان هم قصاص دارد. در بسیاری از نظامات جزایی آن عصر، جان زنان و بردگان تا آن اندازه ارزش نداشت که به‌خاطرشان قصاص صورت گیرد. دوم این‌که می‌توان از قاتل گذشت و او را بخشید. در این صورت اولیای دم می‌توانند از قاتل دیه یا خون‌بها مطالبه کنند. قرآن در مورد میزان دیه حکمی تعیین نکرده است.

٣. در فقه اسلامی، بر مبنای روایات و نه قرآن، مرسوم و رایج بوده که دیه‌ی زن، نیمِ دیه‌ی مرد است. با توجه به تفاوت دیه، اختلاف‌نظری جدی میان فقیهان مسلمان در این‌باره وجود دارد. فقیهان اهل سنت می‌گویند مرد قاتل باید قصاص شود و تفاوت دیه، اهمیتی ندارد. اما فقیهان شیعه می‌گویند اولیای دم زن باید تفاوت دیه را به قاتل بپردازند و بعد او را قصاص کنند.

۴. مرور دیدگاه‌های فقیهان در مورد این حکم، فراز و نشیبی اساسی را در مورد نگرش آنان به تفاوت دیه نشان می‌دهد. فقیهان متقدم آرام آرام از ایده‌ی قرآنی برابری جان انسان‌ها فاصله می‌گیرند و می‌گویند ارزش جان زن با ارزش جان مرد برابر نیست و زن که در عقل و ایمان و خلقت نصفه و نیمه است، در دیه هم با مرد برابر نیست. صراحتاً گفته‌اند و ابایی هم نبوده است. فقیهان معاصرتر تلاش کرده‌اند تفاوت دیه را با کارکرد اقتصادی تبیین کنند. بنا بر فقه، مرد وظیفه‌ی تامین معاش زن را برعهده دارد و طبیعتاً حذف او تبعات اقتصادی بیش‌تری خواهد داشت.

۵. قانون مجازات اسلامی بر همین مبنا، صراحتاً در ماده‌ی ۵۶٠ دیه‌ی کامل زن را نصف دیه‌ی کامل مرد اعلام می‌کند. همین قانون در ماده‌ی ٣٨٢ به صراحت مقرر می‌دارد که اولیای دم زن مقتول فقط در صورتی می‌توانند مرد قاتل را قصاص کنند، که نیم دیه را به او بپردازند. این مواد به ساحت اجرا که آمد، چالش‌آفرین و تنش‌زا شد. در این جامعه‌ زنان نیز کارکرد اقتصادی یافته‌اند و تامین معاش خانواده لزوماً دیگر بر عهده‌ی مرد نیست. علاوه بر این، قوانین مهریه و نفقه به‌هیچ‌عنوان مانند فقه صورت‌بندی نشده است تا بگوییم زن، تنها مصرف‌کننده است و مرد تنها، تامین‌کننده. طبیعی است که در این شرایط، پایبندی سفت و سخت به حکم فقهی دیه، افکار عمومی را به پرسش اندازد.

۶. قانون مجازات اسلامی در اصلاح‌های بعدی، نخست در ماده‌ی ۴٢٨ مقرر داشت اگر یک مرد، زنی را به قتل برساند و این قتل، افکار عمومی را جریحه‌دار کند، در صورت عدم تمکن مالی اولیای دم مقتول، به تشخیص قوه‌ی قضاییه، قاتل قصاص می‌شود و نیم دیه را بیت‌المال پرداخت می‌کند. این ماده تلویحاً میان قتل‌هایی که رسانه‌ای می‌شوند و قتل‌هایی که نمی‌شوند، تبعیض قائل شده است. این‌جا هم دغدغه جان زن نیست، دغدغه آرام کردن افکار عمومی است.

٧. سپس‌تر، تبصره‌ی ماده‌ی ۵۵١، مقرر داشت در تمامی جنایاتی که مرد جانی بر زن وارد ساخته است، تفاضل دیه از صندوق تأمین خسارت‌های بدنی پرداخت می‌شود. عمومیت اطلاق این ماده حتماً مورد قتل زن توسط مرد را هم شامل می‌شود و یعنی دیگر نیازی به پرداخت نصف دیه برای قصاص نیست. اما قضات این را نپذیرفتند. دادگاه‌ها رأی‌های متفاوتی صادر کردند و حتی اداره کل حقوقی قوه‌ی قضاییه، در نظریه‌ی مشورتی خود اعلام کرد که قتل زن توسط مرد، مشمول این تبصره نمی‌شود!

٨. در نهایت، به دلیل این تشویش‌ها و اختلاف‌نظرها، رأی وحدت رویه‌ی شماره‌ی ٧٧٧ گام بزرگی در حل این معضل برداشت و صریحاً اعلام نمود که این تبصره عام است و همه‌ی جنایت‌ها علیه زنان از جمله قتل را نیز در برمی‌گیرد. با این حساب اساساً مسئله‌ی پرداخت نصف دیه برای قصاص منتفی می‌شود. اما چاره چیست که هم‌چنان مواد قانونی سابق در این‌باره وجود دارد و نسخ نشده است. تا آن‌جا که در مورد قتل #الهه_حسین_نژاد هم معاون قوه‌ی قضاییه، از ماده‌ی ۴٢٨ سخن می‌گوید و هیچ اشاره‌ای به این رأی وحدت رویه ندارد.

٩. بنا بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تمام قوانین باید منطبق بر فقه باشند یا لااقل با آن مخالف نباشند. فراموش نکنیم که این نظام و قانون اساسی‌اش بر مبنای اجتهاد نوآورانه‌ی فقهی و بدیع پایه‌گذاری شده است. چگونه است که در فروع فقهی، خبری از اجتهاد و نوآوری نیست؟ عرف که به هر حال حرف خودش را به کرسی می‌نشاند و قانون هم آرام آرام از مسلمات پیشین فاصله می‌گیرد، چرا خرسندیم که در این میان، انگشت اتهام به سمت فقه باشد؟

✍🏻 روح الله طالبی توتی

@tadaeeat
10👍5🤡3