کتاب دانش
3.12K subscribers
758 photos
504 videos
390 files
1.03K links
📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/ktaban
Download Telegram
.
کویر و سیاست مثل یکدیگرند.
هردو زمینی‌اند که چیزی در
آن نمی‌روید.

- بختیار علی

...📚
👍5👌32
کتاب دانش
... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا نه به‌این دلیل که این فضائل او دلپذیرتر بودند بلکه صرفآ به‌این علت که زن جوان دوستش می‌داشت. مادلن مردان جذاب‌تر و دلنشین‌تری را می‌شناخت و خود می‌دانست. بنابراین شنبه شب، ساعت هفت و ربع، هنگامی‌که لوپره به سالن مادلن…
....


داستان‌های کوتاه
📖 بی‌اعتنا


برایش نامه نوشت،
چهار روز بی‌جواب ماند،
سپس نامه‌ای رسید که به‌چشم
هرکس دیگر پرمهر و محبت می‌نمود.
اما مادلن را به ورطهٔ ناامیدی کشاند.

نوشته بود:
حال مادرم بهتر است. سه هفتهٔ
دیگر عازم سفر می‌شوم، تا آن زمان
زندگی پرمشغله‌ای دارم. اما سعی
می‌کنم برای ادای احترام، یک‌بار
خدمت برسم.
آیا از حسادت نسبت به مشغله‌های
بسیاری بود که اجازه نمی‌دادند
وارد زندگی‌ش شود،
آیا از غم‌و‌اندوه عزیمت‌ش بود،
یا از این فکر که تا آن زمان بیش از
یک‌بار به دیدنش نمی‌آمد،
یا بیشتر غم آن‌که مرد، نیاز نداشت
که پیش‌از سفر، روزی ده‌بار به
منزلش برود؟
به‌هرحال زن جوان دیگر نتوانست در
خانه بماند،
باعجله کلاهش را بر سر گذاشت،
از خانه بیرون رفت و پای پیاده،
در خیابان‌هایی به‌راه افتاد که به
خانهٔ او منتهی می‌شد،
بااین امید باطل که براثر معجزه‌ای
که انتظار داشت، لوپره سرشار از
مهرومحبت در خَمِ میدانی ظاهر
شود و در یک نگاه، همه‌چیز را
برایش شرح دهد.

ناگهان چشمش به او افتاد که
شاد و خندان با دوستانش راه
می‌رفت و حرف می‌زد.
اما در آن لحظه، شرمسار شد،
گمان کرد لوپره احتمالا حدس خواهد
زد که به‌دنبالش می‌گردد و
بی‌درنگ به مغازه‌ای وارد شد.
روزهای بعد دیگر به‌دنبالش نگشت،
از مکان‌هایی که ممکن بود او را
ببیند، دوری جست و این آخرین
شیوهٔ دلربایی از او و متانت دربرابر
خویشتن را ادامه داد.
یک روز صبح در تویلری "
در تراس بوردولو "
تنها نشسته بود، غم و اندوهش را
رها کرده بود تا آن احساس در
افقی گشاده، شناور بماند، گسترده
شود، آزادانه‌تر به آرامش برسد.
گل‌هایی بچیند، با فواره‌ها،
گل‌های ختمی و ستون‌ها اوج بگیرد.
به‌دنبال دستهٔ سوارانی که محلهٔ
اورسه " را ترک می‌کردند، بِدَوَد،
روی رودخانهٔ سِن "
به هرسو کشیده شود و در آسمانِ
رنگ‌باخته، همراه با پرستوها به
پرواز درآید.
پنج روز از دریافت نامهٔ محبت‌آمیزی
که اندوهگینش کرده بود،
می‌گذشت.

ناگهان سگ بزرگ و سفید لوپره را
دید که اجازه داشت هر روز صبح،
تنها از خانه خارج شود.
مادلن در این‌باره با مرد جوان ،
شوخی کرده و گفته بود که بالاخره
یک روز سگش را می‌دزدند.
حیوان او را شناخت و نزديک رفت.
نیاز دیوانه‌واری که زن به دیدار
لوپره داشت، از پنج روز پیش،
مهار کرده بود، یک‌باره بر سراسر
وجودش چیره شد.
حیوان را در آغوش گرفت و
هم‌چنان که از هق‌هق گریه
می‌لرزید، با تمام نیرو و توانش
بوسید.
سپس دسته‌گل بنفشی را که به
نیم‌تنه‌اش آویخته بود، باز کرد به
قلادهٔ سگ بست و او را رها کرد تا
برود.
اما آرام، تسکین و بهبودیافته در
پی آن بحران، احساس کرد که
رنج و آزردگی‌اش به تدریج،
رنگ می‌بازد و همراه با آرامش
جسمانی، اندک شادی و امیدی به
سویش بازمی‌گردد، و زندگی و
خوشبختی برایش ارزشمند می‌شود.

لوپره هفده روز دیگر
عازم سفر می‌شود.
مادلن نامه‌ای نوشت و از او دعوت
کرد تا برای شام، فردا شب
به منزلش برود.

ادامه دارد قسمت هفتم

نویسنده؛ - مارسل_پروست

...📚🌟🖊
5👍3
...
زِندگی اِدامه دارَد ؛ دُرُست مِثلِ آن

دَردِ بی‌اِنتها که بَعداز نَبودِ کسی در
قلب‌ِتان به‌وجود می‌آید
..

🔅 نامه‌هایی از فانوس دریایی
🖊 اِما کرول
📚🌒
4👍4😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🍃

لبخند زدن
وقتی درونت زخم است ،
هنرِ دلقک بودن نیست
هنرِ انسان بودن است
.

از کتابِ ؛ عقاید یک دلقک
اثر؛ هاینریش_بل

...📚🍃
4👍1🕊1
رزها قرمزند.pdf
3.3 MB
مسلح و خطرناک - یک
تکیه‌کلام رایج است اما
برای مأموران پلیس معنایی
واقعی داشت.
هنگامی‌که وارد طبقهٔ پنجم
شدم حس‌کردم که می‌توانم
صدای محسوس کشیده شدن
خط قرمز نازک بین دیوانه
و عاقل را بشنوم...
#جیمز_پاترسون
📚#رزها_قرمزند

■ یک رمان جنایی
■ رکورددار پرفروش‌ترین

داستان در شهر نیویورک اتفاق
می‌افتد.
یک سارق حرفه‌ای که مجبور
به قتل‌های زنجیره‌ای می‌شود.
رزها قرمزند

t.iss.one/ktabdansh 📚
.
👏3👌2🙏1
• آیو
کیست که زئوس را از بلندای
قدرت فرو می‌نشاند ؟

• پرومتئوس
سودای خامِ او.

[ آیسخولوس ]
/ پرومتئوس در بند /
| نمایشنامه |
'- نشر نی

...📚
👍4👌3
به‌جایی رسیده بودم
که حس می‌کردم
هرکاری انجام دهم
باعث می‌شود
به آدم‌هایی که
دوست‌شان دارم آسیب بزنم.

می‌توانی این را درک کنی
آقای روان‌کاو‌‌‌ِ لمیده
بر صندلیِ ارگونومیک؟

|| مغز اندرو
/ ای. ال. دکتروف /
• نشر بیدگل

...📚
👍43
.
چیزی جدید توی تجربهٔ انسان‌ها
وجود نداره، آقای تالی.
هر نسل فکر می‌کنه شهوت‌رانی،
درد و رنج یا سرکشی رو اختراع
کرده. ولی تمام امیال و هوس‌های
انسان، از چندش‌آور یا تحسین‌برانگیز،
همین‌جا دوروبرت به نمايش گذاشته
شده. پس، قبل از این‌که به چیزی
انگِ کسل‌کننده یا بی‌ربطی بزنی،
اينو یادت باشه که اگه واقعا
میخوای زمان حال یا خودت رو
درک کنی، باید از گذشته شروع کنی.
می‌دونی تاریخ، فقط مطالعه تاریخ
نیست یه توضیح از زمانِ حاله...

[ دیالوگی از فیلم جاماندگان ]
|| کارگردان الکساندر پین
2023

...📚
👍4👌32
اوه
10
📚🎧 مردی به نام اوه

پدر سونیا و اوه یک‌ساعت
تمام روبروی هم نشستن و
به غذاشون زل زدن
هیچ‌کدوم از مردا نمی‌دونست
اون‌جا چکار می‌کنه سونیا
تلاش می‌کرد بحثی
پیش بکشه ظاهرآ تنها
نقطهٔ مشترک مردا و
تنها زن زندگی هردوشون
سونیا بود...



امشب که به خانه برگشتی،
روز که تمام شد و شب که
ما را فراگرفت،
نفسی عمیق بکش،
چون ما از عهدهٔ امروز
هم برآمدیم؛
و فردا روز دیگری
آغاز خواهَد شُد..
|| فردریک بکمن

...📚
3🔥3
دولب دارم یکی در مِی پَرَستی
یکی در عذرخواهی‌های مَستی..

📚🌔
3🕊2❤‍🔥1👍1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الم‌کوه #ایران_زیبا

تا در دل من عشق تو
اندوخته شد
جز عشق تو هرچه داشتم
سوخته شد

عقل و سبق و کتاب
بر طاق نهاد
شعر و غزل و دوبیتی
آموخته شد


الهی که برقصاند خدا
زندگی را به ساز شما ♡

...📚🍃🌺
6👍2👌1
🔹🔹🔹🔹

از تیمسار ضرغام یکی از
امرای رضاشاه نقل شده؛

یک‌بار رضاشاه برای بازدید از
پادگان در یکی از مناسبت‌ها
آمده بود...
همین‌طور‌که از جلوی افسران
رد می‌شد، جلوی سرهنگی مکث
کرد و در گوشش گفت...
سرهنگ بلافاصله خبردار ایستاد
و با صدای بلند گفت:
بنده قربان...!

وقتی مراسم تمام شد، ضرغام
سرهنگ را صدا می‌کنه و می‌گه
شاه در گوش تو چه گفت که
فریاد زدی بنده قربان؟!!؟!
سرهنگ نمی‌گه ولی بالاخره به
اصرار و دستور ضرغام تعریف
می‌کنه که:
من و فلانی و اعلیحضرت در جوانی
باهم دوست و رفیق بودیم.
در جوانی، یه شب من و فلانی و
اعلیحضرت در بریگارد قزاق
نگهبان بودیم و دور از آتش
نشسته بودیم...
نقل از این شد که هرکس آرزویش
را بگوید، فلانی گفت من می‌خوام
یه گله ۱۰۰۰تایی گوسفند
داشته باشم...
من گفتم می‌خوام تمام
دهاتمون رو بخرم...
نوبت به اعلیحضرت رسید، که
گفت: من می‌خوام شاه بشم.
من و فلانی بهش خندیدیم و
من گفتم: آخه قرمساق، تو را چه
به شاه شدن؟!

امروز صبح اعلیحضرت با دیدن
من ، در گوشم گفت:
قرمساق کیه؟
منم گفتم: بنده قربان!

یادمان باشد به آرزوی
هيچکس نخندیم.

...📚
👍7👌53
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥#ویدئو_مستند
#مستند
کتاب؛📕 #سگ_ولگرد

اثری ارزشمند از
آقای #صادق_هدایت

🎤🎬با اجرای جناب آقای ؛
رشید کاکاوند

@ktabdansh
👍5
یک‌روز
به‌من گفته‌بود:
قرار نیست آدم از اتفاق‌های ناگوار
عکس بگیرد.‌ برای همین است که
همه در عکس‌ها لبخند می‌زنند.

- فرات العانی
|| من فلوجه را به‌یاد می‌آورم.
نشر افق / ص ۱۸۳
...📚
👍7
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا برایش نامه نوشت، چهار روز بی‌جواب ماند، سپس نامه‌ای رسید که به‌چشم هرکس دیگر پرمهر و محبت می‌نمود. اما مادلن را به ورطهٔ ناامیدی کشاند. نوشته بود: حال مادرم بهتر است. سه هفتهٔ دیگر عازم سفر می‌شوم، تا آن زمان زندگی…
....


داستان‌های کوتاه
📖 بی‌اعتنا


مادلن نامه‌ای نوشت و از او دعوت
کرد تا برای شام فردا شب به
منزلش برود، درضمن عذرخواست
که به نامهٔ او تا آن زمان پاسخ
نداده است و سپس بعدازظهر
پر آرامشی را پشت‌سر گذاشت.
آن شب در شهر به شام دعوت بود.
مردان، هنرمندان و ورزشکاران
بسیاری در آن ضیافت حضور
داشتند که لوپره را می‌شناختند.

مادلن می‌خواست بداند که آیا او
معشوقه یا دلبستگی و رابطه‌ای
دارد که مانع از نزدیکی‌اش به وی
می‌شود و رفتار عجیبش را توجیه
کند.‌ اگر از چنین پیوندی آگاه می‌شد
بی‌شک رنج فراوان می‌برد اما
لااقل می‌فهمید و یا می‌توانست
امیدوار باشد که با گذشت زمان،
زیبائی‌اش او را مقهور کند.
از خانه خارج شد و تصمیم داشت
فورا این نکته را بپرسد،
سپس ترسید و جرأت نکرد.
در آخرین لحظه، آنچه رخ داد و
گستاخش کرد نه اشتیاق دانستن
حقیقت، بل‌که نیاز به صحبت از او
با سایرین بود؛ جذبه حزن‌آلود به
عبث زنده کردن نامش، در هر کجا که
بی او به‌سر می‌برد.
پس از شام از دو مردی که نزدیکش
بودند و کم‌وبیش آزادانه گفتگو
می‌کردند، پرسید:
- آیا شما آقای لوپره را می‌شناسید؟
-' ما از سال‌ها پیش هر روز او را
می‌بینیم اما دوستی صمیمانه‌ای
نداریم.
- مرد جذابی است؟
-' بله مرد جذابی است.
- پس شاید شما بتوانيد به‌من بگوئید
که... فکر نکنید مجبورید بیش از حد
دوستانه درباره‌اش صحبت کنید،
چون مسأله برای من واقعا مهم است.
دختر جوانی که از ته دل دوستش
دارم، گرایشی به او دارد، آیا لوپره
از جمله مردانی است که بی‌ترس و
واهمه بتوان با او ازدواج کرد؟
دو مخاطب مادلن لحظه‌ای مردد
ماندند:
-' نه، چنین چیزی امکان ندارد.
مادلن با شجاعت و برای پایان‌دادن به
بحث پرسید:
- آیا یک دلبستگی قدیمی دارد؟
-' نه، اما به‌هرحال ممکن نیست.
- مسأله چیست؟ خواهش می‌کنم
به من بگوئید.
-' نه.
- اما بالاخره ، به‌هرصورت ، بهتر
است به او بگویید. شاید تصورات
زشت یا تصورات مسخره‌ای در
ذهنش شکل بگیرد.

-' خب ! فکر نمی‌کنم با گفتن این
مطلب کوچک‌ترین لطمه‌ای به
لوپره بزنیم.
اولآ شما به‌کسی‌ چیزی نگوئید،
به‌علاوه همهٔ اهالی پاریس می‌دانند ،
اما دربارهٔ ازدواج؛
لوپره آن‌قدر شریف و محتاط است
که حتی فکرش را نمی‌کند.
مطلب این است که :
او از زن‌هایی خوشش می‌آید که از
لجنزار بیرون می‌کشد، دیوانه‌وار
آن‌ها را دوست دارد.
گاهی تمام شب در حومه یا در
بولوارهای خارج شهر می‌ماند و
خطر احتمالی مرگ را به‌جان
می‌خرد.
نه‌تنها این‌گونه زنان را دوست دارد
بلکه‌ جز آن‌ها از هیچ زنی خوشش
نمی‌آید. در برابر زیباترین و
دلفریب‌ترین زنان اشرافی، یا
دلخواه‌ترین دختران بی‌اعتنا
می‌ماند.

ادامه دارد قسمت هشتم

نویسنده؛ - مارسل_پروست

...📚🌟🖊
6
اما فراموش نکن
که آدمی،
ترسناک‌ترین کابوس‌هایش
را وقتی که بیدار بود می‌دید..

[ اُنور سایلاک ]

📚🌒
6🔥4
📚🍃🌺

◽️ افکار خود را به‌زبان میاور
و افکار بی‌تناسب را اجرا مکن؛

▫️از در آشنایی درآی، ولی عوامانه
رفتار مکن؛ دوستانی را که پس‌از
آزمایش برگزیده‌ای، چون روحِ
خویش، با پنجهٔ فولادین،
محکم‌بگیر،

◽️ولی دست خود را با فشردنِ
دستِ هر فردِ سر از تخم بیرون
نکرده و پَر درنیاورده‌ای که خود را
دوستِ تو می‌خواند خسته مکن؛

◽️ از شراکت در نزاع خودداری کن
ولی هرگاه، دست به آن زدی،
طوری رفتار کن که رقیب از تو
بپرهیزد؛
◽️ به همه گوش‌فرادار، ولی زبان
خود را برای همه مگشای؛
◽️ نکوهش دیگران را بپذیر،
ولی از داوری بپرهیز؛

◽️ تا آن‌جا‌که کیسه‌ات اجازه می‌دهد
لباس فاخر بپوش، ولی به‌دنبال
تظاهر مرو، لباس باید فاخر باشد،
نه جلف، زیرا لباس، معرفِ شخص
است؛ [ ... ]
◽️ نه از کسی وام بگیر و نه
به‌کسی‌ مدیون شو، زیرا وام اغلب،
هم خود از بین می‌رود و هم
دوست را از کفت می‌رباید و
وام‌گرفتن باعث کندشدن تیغهٔ
صرفه‌جویی می‌شود؛

◽️ مهم‌تر از همه، نسبت به‌خویش
درستکار باش و همان‌طور که پس
از شب، روز می‌آید مطمئن باش که
در آن‌صورت نسبت به هیچ‌کس
نادرستی نخواهی کرد.

ویلیام شکسپیر
|| هملت
( مجموعه آثار نمایشی، جلد دوم )
• ترجمهٔ علاءالدین پازارگادی
• انتشارات سروش ص ۹۰۸

...📚🍃
💯42
Be Koja Miravid.pdf
3.6 MB
📚 به کجا می‌روید ؟
سوامی موکتاناندا

در زندگی به‌دنبال چه‌چیزی
هستید ؟‌
یک سفر درونی
یوگا اگر مدیتیشن کنید
چه می‌شود
کلمه به کلمهٔ این کتاب
یک نیروی حیات‌بخش
است یک نیروی پرقدرت
آرامش درونی به‌دور از
تکانه‌های زندگی را دریافت
کنید سیر و سلوک معنوی
حال خوش!
آموزش خودشناسی
ذهن، قدرت و برتری
📚#به_کجا_می_روید

t.iss.one/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... زیاده از خویش سخن‌گفتن راهی است برای پنهان‌کردن خویشتن.‌ #فردریش_نیچه 📖 مطالعه قسمت بیست و چهار آسمان حجاب ستارگان خود است. ما در اندوه و تنفر زمین باهم شریکیم. حتی در خورشید هم شریکیم. / ما در سکوت به‌یکدیگر…
.......

سوختن در آتش خویشتن را
خواهان باش. بی‌خاکستر شدن
کِی نو تواند شدن؟

#فردریش_نیچه

📖 مطالعه قسمت بیست و پنج

عقل می‌گوید؛ آنجا که زور باشد،
عدد حکمفرما می‌شود، زیرا او
را نیروی بیشتری است.
آن‌کس که دعاکردن را آموخت،
نفرین‌کردن را نیز تعلیم داد.
لعنتی‌ترین، بدنام‌ترین و بدترین :
شهوت‌پرستی، قدرت‌طلبی و خودخواهی.
شهوت‌پرستی، چوب موریانه‌خورده
است. [ بر افکار و حتی کلمات خودم،
حریم می‌کشم ]
قدرت‌طلبی، بیرحم‌ترین عذاب است؛
برای سوختن مردم به‌کار می‌رود.
تواضع ندارد، در رضایت مفسر است؛
یک سعادت حقارت‌انگیز.
[ کسی‌که بیش‌از حد صبور است و
تحمل رنج می‌کند؛ از بردگان است.
خواه در مقابل خدایان، خواه بشر ]
[ تمام حماقت بد و زائد و زیرکانهٔ
کشیشان را ، دانش دروغین می‌نامند. ]
چنين گفت زرتشت

زبان من، زبان مردم است، دست من،
نه دست احمقان و ابلهان نویسان.
پای من سُم اسب.
روح ثقل من، چون پرندگان.
من در خانه‌ای تنها برای گوش
خودم آواز می‌خوانم.
شترمرغ تند می‌دود اما پرواز؟
سبک باش چون پرنده... این است
تعلیم من.
آموختن طریق دوست داشتن نفس،
دستوری برای امروز و فردا نیست.
مشکل‌ترین و آخرین هنرهاست.
در گهواره‌ایم " نیک‌و‌بد " آموزش
می‌بینیم؛
آری! تحمل زندگی مشکل است.
هنر داشتن یک صدف و یک ظاهر
آراسته و یک کوریِ عاقلانه نیز
محتاج آموختن است.
کشف ادمی مشکل است و
مشکل‌تر از آن کشف انسان است
.
من آن‌را که آری و نه آموخته
دوست دارم.
برای من " بادمجان دور قاب‌چین‌ها "
و " چاپلوسان " زننده‌ترین حیوانات‌اند.
[ من آموخته‌ام روی همه‌چیز بدوم،
صعود کنم.‌ ]
این است شریعت من :
هرآن‌کس‌که می‌خواهد
پرواز کردن بياموزد ابتدا باید
راه‌رفتن و صعود‌کردن و
رقصيدن را یاد بگیرد.

" هیچ‌کس پرواز‌کردن را
با پروازکردن نمی‌آموز
د. "
من راه را پرسیده‌ام؛
با آزمایش آن‌ها، طریق خودم
را یافته‌ام. این است راه من،
راه شما کدام است؟
چنين گفت زرتشت

آفریننده کسی است که برای
بشر هدفی بیافریند و به زمین،
مفهوم و آینده‌ای بدهد.‌
به آنجایی رفتم که " همه‌شدن "
به‌نظرم همچون یک رقص و
بی‌عاری خدایان جلوه می‌نمود.
من کلمهٔ" زبرمرد " را شنیدم؛
و پی بردم که بشر، موجودی است
که باید تعالی یابد.
" بشر پل است نه مقصد.
من به او همهٔ آرزوها و تخیلات
خود را که به‌صورت تکه‌تکه
و معما است آموختم.
که چگونه کار کند و تمام گذشتهٔ
خود را باز خرد.‌ - بگوید: / من چنین میخواستم و چنی خواهم ساخت / ‌.
افول و مرگ من در بین مردم خواهم بود.
من خورشید بخشنده را اموختم.
بشر چیزی است که باید تعالی یابد.
حقی را که نتوانی به زور بگیری
تحمل نکن که به‌تو داده‌ شود. /
این گفتهٔ شریفی است که
" آن‌چه زندگی وعده می‌دهد،
همان وعده را هم، ما به زندگی می‌دهیم.
چه کم هستند کسانی‌که می‌توانند
راستگو باشند! چقدر مشکل است
شجاعت بی‌باک، بی‌اعتمادی طولانی،
انکار بی‌رحمانه تنفر و قطع ناگهانی
با گذشته، باهم یک‌جا جمع شوند!
ولی از چنين بذری است که
حقیقت به‌دنیا می‌آید.
تمام علوم، تاکنون در کنار یک وجدان
ناراحت رشد و نمو یافته است.
ای دانایان، این جدول‌های کهنه و
پوسیده را درهم‌شکنید
و زیر و زبر کنید. بر روی رودخانه
همه‌چیز استوار است،
ارزش اشیاء و پل‌ها، نیک و بد.

ولی یخ، پل‌ها را می‌شکند!
ای برادران، اکنون همه‌چیز
در تغییر نیست؟
زمانی بود که مردم معتقد به
فالگیران و اخترشناسان بودند :
" همه‌چیز مقدر است و زندگی
جبر است و باید مطیع اوامر بود
" سپس دورهٔ بی‌اعتقادی:
" ما در همه کار آزادیم و انسان
می‌تواند هرچه بخواهد و اراده کند
انجام دهد"
هیچ‌کس دربارهٔ این‌ها علم و دانش
واقعی نداشت.
دربارهٔ جدول‌های قدیم و جدید
چنین گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد

...📚
🔥4
‌‌.
لحظه‌ای که فکر می‌کنیم همه‌چیز را
فهمیده‌ایم،
قيافهٔ یک جنایتکار را پیدا می‌کنیم.

[ امیل سیوران
|| قطعات تفکر
• نشر مرکز ص ۴۶

...📚
👍7👌1