✳ راهکار شهادت...
📌هیچوقت پیش کسی گریه نمیکرد. در اوج غم و ناراحتی سرخ میشد اما گریه نمیکرد. اما اینبار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیّب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم. دستشِ گرفتم و گفتم: مصیب من و تو همهی راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رِ خدا این راهکار آخریِ به من بگو. مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. میدانستم اگه تو خواب دست مرده رِ بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: وِلت نمیکنم تا راهکارِ بهم نگی. فکر میکنی مصیب بهم چی گفت؟ گفت: راهش اَشکه، اشک. فرشته راهکار شهادت، اشکه.»
📚 از کتاب #گلستان_یازدهم
📖 صفحات ۲۲۵ و ۲۲۶
👤 خاطرات زهرا پناهی روا؛ همسر سردار #شهید_علی_چیتسازیان
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
📌هیچوقت پیش کسی گریه نمیکرد. در اوج غم و ناراحتی سرخ میشد اما گریه نمیکرد. اما اینبار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیّب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم. دستشِ گرفتم و گفتم: مصیب من و تو همهی راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رِ خدا این راهکار آخریِ به من بگو. مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. میدانستم اگه تو خواب دست مرده رِ بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: وِلت نمیکنم تا راهکارِ بهم نگی. فکر میکنی مصیب بهم چی گفت؟ گفت: راهش اَشکه، اشک. فرشته راهکار شهادت، اشکه.»
📚 از کتاب #گلستان_یازدهم
📖 صفحات ۲۲۵ و ۲۲۶
👤 خاطرات زهرا پناهی روا؛ همسر سردار #شهید_علی_چیتسازیان
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳ آره میشناسمش!
🔻 دمدمای غروب یه مرد کُرد با زنوبچهاش مونده بودند وسط یه کورهراه. من و علی ( #چیت_سازیان ) هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمیگشتیم به شهر. چشم علی که به قیافهی لرزان زنوبچهی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت به طرفشون.
پرسید: «کجا میرین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه.»
ـ رانندگی بلدی؟
کُرد متعجب گفت: «بله، بلدم!»
علی دم گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زنوبچهاش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستون!
باد و سرما میپیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو میشناسی که اینجور بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من میلرزید اما توی تاریکی خندهاش رو پنهون نکرد و گفت: «آره میشناسمش؛ اینا دو سه تا از اون #کوخنشینایی هستند که #امام فرمود به تمام #کاخنشینا شرف دارند. تمام سختیای ما توی جبهه بهخاطر ایناست!»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۴۹
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 دمدمای غروب یه مرد کُرد با زنوبچهاش مونده بودند وسط یه کورهراه. من و علی ( #چیت_سازیان ) هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمیگشتیم به شهر. چشم علی که به قیافهی لرزان زنوبچهی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت به طرفشون.
پرسید: «کجا میرین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه.»
ـ رانندگی بلدی؟
کُرد متعجب گفت: «بله، بلدم!»
علی دم گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زنوبچهاش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستون!
باد و سرما میپیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو میشناسی که اینجور بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من میلرزید اما توی تاریکی خندهاش رو پنهون نکرد و گفت: «آره میشناسمش؛ اینا دو سه تا از اون #کوخنشینایی هستند که #امام فرمود به تمام #کاخنشینا شرف دارند. تمام سختیای ما توی جبهه بهخاطر ایناست!»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۴۹
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
Telegram
حرف حساب
برشهایی از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم | گروه مطالعاتی هیئت امام جعفر صادق علیهالسلام
ارتباط با ادمین @Einizadeh_hamidreza
ارتباط با ادمین @Einizadeh_hamidreza
✳ اولین درس
🔻 جماعت بچههای اطلاعات عملیات، مثل شاگرد، پیشش زانو زده بودند. یه تازهوارد بیخ گوش بغلدستیاش گفت: «علی آقا که میگن اینه؟!» جواب رو نگرفته بود که علی خطاب به جمع گفت: «اولین درس اطلاعات عملیات اینه که کسی میتونه از سیمخاردارای دشمن عبور کنه که در سیمخاردار #نفس گیر نکرده باشه...»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۶۰
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 جماعت بچههای اطلاعات عملیات، مثل شاگرد، پیشش زانو زده بودند. یه تازهوارد بیخ گوش بغلدستیاش گفت: «علی آقا که میگن اینه؟!» جواب رو نگرفته بود که علی خطاب به جمع گفت: «اولین درس اطلاعات عملیات اینه که کسی میتونه از سیمخاردارای دشمن عبور کنه که در سیمخاردار #نفس گیر نکرده باشه...»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۶۰
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳️ مثل اسیران کربلا
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳️ میخوای پدرِ نفْس رو در بیاری!
🔻 سفرهی ساده و بیآلایشی انداخته بود. غذا، ماستوخیار بود و علی آقا، شهردار. هر چیزی که سر سفره کم بود میرفت و میآورد و برای هر دفعه پوتیناش رو میپوشید و تا بند آخر رو محکم میبست و این کار رو چند بار انجام میداد. یه بار نمک آورد، یه بار پارچ آب، یه بار نونخشک اضافی و ... پوتین پوشیدن و کندن اون با این جدّیت برای همه سوال بود.
🔸 یه طلبهی فاضل و نکتهسنج در جمع بچههای اطلاعات بود؛ پرسید: «علی آقا، این کارا چه حکمتی داره؟» جواب داد: «میخوام پدر کفش رو در بیارم.» طلبه با لبخند گفت: «نه، میخوای پدر #نفس رو دربیاری!» علی آقا همچنان به کارش ادامه داد؛ بی هیچ ریب و #ریا.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۸۵
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 سفرهی ساده و بیآلایشی انداخته بود. غذا، ماستوخیار بود و علی آقا، شهردار. هر چیزی که سر سفره کم بود میرفت و میآورد و برای هر دفعه پوتیناش رو میپوشید و تا بند آخر رو محکم میبست و این کار رو چند بار انجام میداد. یه بار نمک آورد، یه بار پارچ آب، یه بار نونخشک اضافی و ... پوتین پوشیدن و کندن اون با این جدّیت برای همه سوال بود.
🔸 یه طلبهی فاضل و نکتهسنج در جمع بچههای اطلاعات بود؛ پرسید: «علی آقا، این کارا چه حکمتی داره؟» جواب داد: «میخوام پدر کفش رو در بیارم.» طلبه با لبخند گفت: «نه، میخوای پدر #نفس رو دربیاری!» علی آقا همچنان به کارش ادامه داد؛ بی هیچ ریب و #ریا.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۸۵
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳ نماز اول وقت
🔻 گرماگرم تک و پاتک، اونجا که از زمین و آسمون آتیش میریخت، ایستاد برای #نماز. کسی باور نمیکرد جایی که عراقیا داشتند با تانک میچسبیدند به خاکریز ما، یکی پیدا بشه و #نماز_اول_وقت بخونه.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص ۱۴۸
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 گرماگرم تک و پاتک، اونجا که از زمین و آسمون آتیش میریخت، ایستاد برای #نماز. کسی باور نمیکرد جایی که عراقیا داشتند با تانک میچسبیدند به خاکریز ما، یکی پیدا بشه و #نماز_اول_وقت بخونه.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص ۱۴۸
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳️ مثل اسیران کربلا
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳ اگه بنا بود آمریکا رو سجده کنیم، انقلاب نمیکردیم
🔻 گفت: «اهل سخنرانی و این جور چیزا نیستم.»
اصرار میکردند: «یه چیزی بگو.»
گفت: «اگه بنا بود #آمریکا رو سجده کنیم، #انقلاب نمیکردیم. ما بندهی خدا هستیم و فقط به اون سجده میکنیم. سر حرفمون هم ایستادهایم. اگه همهی دنیا ما رو محاصرهی نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست. سلاح ما #ایمان ماست. ایمان بچههاست که توی خلیج فارس با ناوهای غولپیکر میجنگن. حاضریم تموم سختیا رو قبول کنیم که فقط یه لحظه قلب #امام عزیزمون شاد بشه. همین.»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۱۸۰
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 گفت: «اهل سخنرانی و این جور چیزا نیستم.»
اصرار میکردند: «یه چیزی بگو.»
گفت: «اگه بنا بود #آمریکا رو سجده کنیم، #انقلاب نمیکردیم. ما بندهی خدا هستیم و فقط به اون سجده میکنیم. سر حرفمون هم ایستادهایم. اگه همهی دنیا ما رو محاصرهی نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست. سلاح ما #ایمان ماست. ایمان بچههاست که توی خلیج فارس با ناوهای غولپیکر میجنگن. حاضریم تموم سختیا رو قبول کنیم که فقط یه لحظه قلب #امام عزیزمون شاد بشه. همین.»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۱۸۰
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw