فرامتنی
4.08K subscribers
2.18K photos
1.11K videos
428 files
377 links
این کانال به شما امکان می دهد که به سوژه ها و رویدادها از منطری فراتر نگاه کنید و برای شکوفایی استعدادها و رضایت از زندگی ، سبکی تازه در پیش بگیرید.
لطفا نظرات ، پیشنهادات و سوالات خود را از طریق آی دی @metatextural با مدیریت کانال در میان بگذارید.
Download Telegram
🐬@faramatni


آزادی تنها این نیست که بانوان هموطن خرمن گیسو در باد افشان ﮐﻨﻨﺪ

آزادی تنها این نیست که تو با جفت خود در خیابان آزادانه قدم بزنی

آزادی تنها این نیست که تو نیمه شب مست در کنار زاينده رود غزل بخوانی

آزادی تنها این نیست که بانوان پوست تن را بی‌ هیچ حجابی به بوسه‌ آفتاب کنار دریای خزر و خلیج پارس بسپارند

آزادی تنها این نیست که پسركى لب دخترکی را
از سر شوق ناگهان در پیش چشم مردم ببوسد

اینها ابتدائی‌ترین حقوق انسانی‌ است...

آزادی این است که نه تو به نیمه عریان بودن
ديگرى کار داشته باشی‌ نه او به حجاب تو

آزادی این است که نه من به میگساری تو کار داشته باشم‌ نه تو به نماز شب من

آزادی این است که نه تو به بی‌ خدایی من کار داشته باشی‌ نه من به خدا داری تو

آزادی این است که نه، تو به زور در پی‌ نوشاندن
شربت کوثر به من باشی،‌ و نه من به زور در پی‌ بخشیدن لذت شراب به تو

آزادی این است که نه دین تو بر من حکم براند نه من تو را بی‌ دین بخواهم

آزادی این است که نه تو مرا با بی‌ دینی من تکفیر کنی

و نه من تو را با دین تو تحقیر...

" سیمین بهبهانی"


پنج سالِ پیش ،
بامداد ۲۸مرداد، شاهدخت غزل ایران، بانو سیمین بهبهانی
در «یک‌متر و هفتاد صدم»
از خاکِ ایران آرام گرفت...


🐬@faramatni
🐬@faramatni

اول صبح میهمانتان می کنم به یک صبحانه فرامتنیک :
غزلی زیبا از منزوی ٫ بنوشید برای رفع تشنگی جانتان،
گوارای وجود!
🐬

لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است
وچشم هایت، شعر سیاه گویایی است.

چه چیز داری با خویشتن، که دیدارت
چو قله های مه آلود، محو و رؤیایی است...؟

چگونه وصف کنم هیأت غریب تو را؟
که در کمال ظرافت، کمال والایی است.

تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من، تماشایی است.

در آسمانه ی دریای دیدگان تو، شرم
گشوده بال تر از مرغکان دریایی است.

شمیم وحشی گیسوی کولی ات نازم
که خوابناک تر از عطرهای صحرایی است.

مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسایی است.

***
نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت
چنین که یاد تو زود آشنا و هر جایی است!

تو - باری - اینک از اوج بی نیازی خود
که چون غریبی من مبهم و معمایی است،

پناه غربت غمناک دست هایی باش
که دردناک ترین، ساقه های تنهایی است
#حسین_منزوی

🐬@faramatni
🐬@faramatni

یک روز داشتم از کنار دهکده‌ای می‌گذشتم. پیر نود ساله‌ای را دیدم که داشت یک نهال بادام می‌کاشت ...

به او گفتم: هی، پدر! درخت بادام می‌کاری؟ و او با آن پشت خمیده‌اش رو به من برگشت و گفت: «آره، فرزند، من طوری رفتار می‌کنم که انگار هیچ‌وقت نخواهم مرد.» من در جواب گفتم: « ولی پدر، من طوری رفتار می‌کنم که انگار هر آن ممکن است بمیرم.»

حالا ، حق با کدام یک از ما دو نفر بود؟


#کازانتزاکیس / زوربای یونانی


🐬@faramatni
🐬@faramatni

#حکایت

آورده‌ اند که ماری پیر شد و دیگر توان شکار کردن نداشت. از سرنوشت خود اندوهگین شد ، که بدون شکار چگونه زندگی کنم؟ با آن‌ که می ‌دید جوانی را نمی ‌توان به‌ دست آورد ، اما آرزو می ‌کرد که ‌ای ‌کاش همین پیری نیز ماندنی ‌بود. پس به کنار چشمه‌‌ای که در آن قورباغه‌ های بسیاری زندگی می ‌کردند و یک سلطان کامکار داشتند، رفت و خود را مانند افسردگان و اندوه‌زدگان نشان داد. قورباغه‌ای از او دلیل اندوهش را پرسید! مار گفت: «چرا اندوهگین نباشم که زنده ‌بودن من در شکار کردن قورباغه بود، اما امروز به یک بیماری دچار شده‌ام که اگرهم قورباغه‌ای شکار کنم ، نمی‌توانم آن را نگه ‌داشته و بخورم.»

قورباغه پس از شنیدن این سخن به نزد حاکم رفت و مژده‌ی این کار را به او داد. سلطان مار را به نزد خود خواند و از او پرسید که چرا دچار این بیماری شده ‌ایی؟ مار گفت، روزی می ‌خواستم که یک قورباغه را شکار کنم، قورباغه گریخت و خود را به خانه زاهدی انداخت. من او را تا خانه‌ زاهد دنبال کردم، خانه تاریک بود زاهد هم در خانه نشسته بود.من انگشت پسر را به گمان این که قورباغه است نیش زدم و او مرد. زاهد نیز ، مرا نفرین کرد و از خدا خواست تا خوار و کوچک شوم، به گونه‌ای که سلطان قورباغه‌ ها بر پشت من نشیند و من توان خوردن هیچ قورباغه‌ای را نداشته باشم. سلطان قورباغه‌ ها با شنیدن این سخن خوشحال شد بر پشت مار نشست. سلطان با آن کار خود را بزرگ و نیرومند می‌پنداشت و بر دیگران فخر می ‌فروخت.

پس از گذشت چند روز مار به سلطان گفت: «زندگانی سلطان دراز باد، مرا نیرویی نیاز است که با آن زنده بمانم و در خدمت به تو، روزگار را سپری کنم.» سلطان گفت: «درست می ‌گویی، هر روز دو قورباغه برایت آماده می‌ کنم که بخوری.» پس مار هر روز دو قورباغه می ‌خورد ...

🐬@faramatni
🐬@faramatni

شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد ...

تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت، آن هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند.

ما غبارهای کیهانی بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطه‌ی‌ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.

پس از قهوه‌ی لعنتی‌تان لذت ببرید!

#مارک_مَنسِن / اوضاع خیلی خراب است

🐬@faramatni
🐬@faramatni

آشنایی زدایی از واژه ها :
این واژه : مرگ

یکی از بزرگترین اشتباهات ما آدمهای معمولی این است که فکر می کنیم آدمی زمانی می میرد که مغزش از کار بیفتد ، قلبش ازخون رسانی به مغز متوقف شود ،یا هر اتفاق دیگری که منجر به توقف فعالیت ارگانیسم شود.
🐬
این ظاهر قضیه است ، ساده ترین و کودکانه ترین فهم بشر از مرگ ، دلیلش هم این است که هیچگاه نتوانسته ایم نگاه نسبیتی به مرگ داشته باشیم.
آدمی ـ و البته هر ارگانیسم دیگری ـ یک مرگ ندارد ، مرگها دارد و نه در یک جای مشخصی بلکه در هر جایی که از خود تاثیری برجای گذاشته است ، دلی را برده است ، جانی را شیفته کرده است ، اثری هنری خلق کرده و کسانی را به هیجان واداشته است ، اندیشه ای را پرورده و بر ذهن ها داخل نموده است ،
آدمها هر روز در جایی ، دلی ، مغزی زنده می شوند و در جایی دیگر می میرند. مدت زمان زندگی ما بسته به تاثیری است که از خود برجای می گذاریم ، یکی مثل حافظ ، مثل خیام ، مثل مولانا ، بتهوون ، داوینچی ، مسیح، محمد ، بودا ، حتی چهره های از نظر ما منفی نظیر هیتلر ، تیمور و چنگیز هنوز هم در خیلی از ذهن ها ، خیلی از قبیله ها و سرزمین ها زنده اند و نفس می کشند ،
و البته خیلی ها همین الان ، در دور و بر ما ارگانیسمشان فعال است ، نفس می کشند و حرف می زنند اما شاید در هیچ کجا غیر از درون ارگانیسم خویش زنده نباشند.
🐬
مرگ یک پدیده ی نسبیتی است ، اگر نتوانیم درست درکش کنیم شاید خیلی پیشتر از آنکه فکر می کنیم ، مرده باشیم.

و یک نتیجه خیلی خیلی مهم :
مدت زمان زندگی و مرگ ما دست خود ماست ، شما چه فکر می کنید؟!
#انوش_ترابی

🐬@faramatni
🐬@faramatni

نگاه فرامتنیک به مرگ:
🐬

یکی از مهمترین موضوعاتی که تقریبا تمامی مکاتب عرفانی و فلسفی و پیش از آنها اساطیر، ادیان و مذاهب با آن مواجه بوده و ناگزیر به تعریف و تبیین آن بوده اند مرگ است.
آدمی از همان ابتدای هوشمندی خود با مرگ مواجه بوده و به دلیل تمایل ارگانیسمی خود به جاودانگی و ناآگاهی از فرایند پایان حیات، تلاش داشته مرگ را به گونه ای تعریف کند که امید به برآوردن نیازهای بقایش را از دست ندهد.

درست به همین دلیل است که در تمامی اساطیر و پس از آن ادیان برآمده از آنها هرگز مرگ به عنوان پایان حیات تعبیر نشده است و روحی تصور شده که بعداز مرگ همچنان باشد و رویای جاودانگی او را محقق سازد.
هرکدام این اسطوره ها و ادیان ، مرگ را به عنوان پلی برای عبور از این جهان به جهانی دیگر ( البته با تفاوتهایی عمیق در روایت آن سوی ) تعبیر کرده اند تا رویای جاودانگی انسان مخدوش نشود.
حتی مکاتب عرفانی شرق که مرگ را بخشی از تناسخ بی پایان حیات می دانند، نیز با همین امید جاودانگی در پی تبیین دیگری از حیات انسان و جهان بوده اند.

اما از منظری فرامتنی که انسان را فارغ از هوشمندی او ـ که ناشی از اتفاق جهش های تکاملی در مغزش بوده ـ ارگانیسمی درست مثل سایر ارگانیسمها می داند ، مرگ عادی ترین و بدیهی ترین اتفاق جهان است. بدیهی درست مثل تولد او و عادی درست مثل مرگ مورچه یا مگسی در جایی دور که حتی خواب اطرافیانش را هم آشفته نمی کند.
از منظری فرامتنی تولد هر ارگانیسمی حاصل وجود محیطی مناسب برای رشد جنین از نظر دما ، فشار و هوا برای نطفه های منعقد شده است و مرگ هم درست برعکس تولد حاصل از بین رفتن یکی از همین شرایط حیات است. شرایطی که باعث می شود ارتباط عناصر ارگانیکی برای فعالیت یک ارگانیسم دچار وقفه شود. (مثلا نرسیدن خون به سلول ها و نورون ها در مغز انسان در اثر ضربه ، سانحه یا پیری یا هر اتفاق دیگر منجر به توقف این ارتباط ارگانیک )
اینکه ما مواجهه با مرگ را اتفاقی بزرگ می پنداریم که حتی حرف زدن در مورد واژه مرگ را برای زندگان دشوار می کند ناشی از تابوی مرگ و عمق ناآگاهی انسان از واقعیت مرگ است.
چه بسیار انسان هاکه در شکم مادر مرده اند ، چه بسیار که در هنگام تولد و چه بسیار که در اثر اتفاقی بسیار ساده همچون بیماریها و نیش حشرات و سقوط از بلندیها و تصادف ها ، پیش از آن که حتی فرصت لذت بردن از حیات نصیب شان بشود.
🐬

می ماند رویای جاودانگی انسان که تعبیر فرامتنیکش زیباست:
با مرگ ، حیات هر ارگانیسمی به معنای واقعی پایان می یابد اما آنچه از ما برجای می ماند صرفا ژنهایی است که در صورت انتقال به ارگانیسم هایی دیگر می توانند داده های تاریخی خود را که تجربه زندگی ما هم بخشی از آن داده هاست به آن ارگانیسم های جدید منتقل کنند.
و صدالبته همانقدر که پیشینیان ژنتیکی ما در حیات ما جریان دارند ، ما نیز در حیات آیندگان سهیم خواهیم بود.
از این منظر تمام تعابیر پیشینیان اعم از اساطیر و ادیان و مکاتب عرفانی از مرگ قابل درک، تفسیر و تبیین است.
#انوش

🐬@faramatni
🐬@faramatni

پاسخ به سوالات اهالی کوچه باغ فرامتن:
استاد ، شما در نوشته هایتان به کرات از واژه " از منظری فرامتنیک " استفاده می کنید و دقیقا همان عبارتهاست که نوشته هایتان را اینقدر برای خوانندگان جذاب و موثر کرده است. می خواستم بدانم منظورتان از منظر فرامتنیک چیست و چگونه از این منظر نگاه به دنیا و مفاهیم اینقدر نسبت به نوشته ها و گفته های پیشینیان متفاوت می شود؟

🐬
پاسخ:
منظر فرامتنیک دقیقا جایی است فراتر از سطح افق دانش ها که ما از آن پنجره به جهان و تمام پدیده هایش می نگریم ، برای اینکه بتوانیم از این پنجره به جهان نگاه کنیم دو راه وجود دارد :
یکی مطالعه تمامی دانش ها اعم از اساطیر و کتابهای مقدس و مکاتب فلسفی و عرفانی و تاریخ و جغرافیا و نظریه های جامعه شناسی و روانشناسی و غیره ـ چنان که من در مقدمه معرفی فهرست کتابهای ارزشمند بدان اشاره کرده ام ـ و دوم رهایی از تمامی این دانش ها و مکاتب و ادیان و نگاه جستجوگرانه و کاوشگرانه به هستی دقیقا چنان که خود تجربه می کنید.

هر دو راه سادگی ها و دشواریهای خود را دارند ، راه نخست زمان بر است چون باید تا می توانید مطالعه کنید بی هیچ تعصب و گرایشی به یکی از هزاران تفسیر از هستی ومسیر دوم دشواری رها شدن است که شجاعتی عظیم می خواهد و توان ایستادن در برابر فشارهای محیطی.
من سعی کرده ام در کانال فرامتنی حاصل آن مطالعه ها را در ساده ترین کلمات و عبارات بپیچم و در اختیار علاقمندان قرار دهم و در عین حال شجاعت زیستنی فرامتنی را بتدریج در جان خوانندگان زنده کنم.
امیدوارم توانسته باشم.
#انوش

🐬@faramatni
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بانو مرضیه
🐬

هدیه نیمه شب کانال فرامتنی
به اهالی کوچه باغ فرامتن

🐬@faramatni
فرامتنی
Photo
🐬@faramatni


یاد گرفتن حتی یک نکته کوچک از کتاب
ارزش خواندنش را دارد.

گاه تنها یک جمله
تمام مسیر زندگی آدمی را تغییر می دهد.


🐬@faramatni
🐬@faramatni

سبک زندگی فرامتنی:

باید انتخاب کرد ، میان یک عمر تکراری زیستن و مواظب حرفها و نگاههای دیگران بودن ، با رفتن ، جستجو کردن ، یافتن و باز تجربه های تازه نمودن.
می توان آرام زیست و آرامتر مرد ، چون لاک پشتی بر مسیری همواره از برکه تا کناره ، و می توان درنا بود با پروازهای طولانی هیجان انگیز ، در میان انبوه طوفان ها و تلاطم ها ،
هیچ تردید ندارم که اگر عمر بسیار می خواهید باید با همان تکرارها و رفتن های لاک پشتی ادامه دهید و اگر به جستجوی افق های تازه اید ، پرواز کنید ، چنان درناها و پرستوها، حتی اگر در نخستین تلاطم ابر و باد بالهایتان شکسته شود.
این هر دو گونه های زیستنند ، که آدمها همواره جانب یکی را می گیرند ( و بیشترشان زندگی لاک پشتی را )، اما فرامتنی راهی جدید می گشاید فراتر از این دو حالت بودن ،
زیستن در میان مردمان و دگرگونه زیستن ، پاها در زمین داشتن و تجربه کردن ، درآمیختن و جدا بودن ، مرزها را به هم ریختن و بی مرز بودن در زمینی که گریزی ازش نیست.
چنان رند حافظ و خود خود خیام.

#انوش_ترابی

🐬@faramatni
🐬@faramatni

به دنیای آدمهای زلال خوش آمده اید.

🐬

همسایه های دیوار به دیوار دلم!
اهالی دوست داشتنی کوچه باغ فرامتن!
پیامهای صمیمانه و پر از مهر و محبت تان را واژه به واژه می خوانم و انرژی می گیرم، خوشحالم از اینکه این کانال که من آن را نه کانالی مجازی ـ که پنجره ای واقعی رو به دنیای بهتری می دانم ـ تا این حد مورد پسند واقع شده است. امیدوارم با وجود تمامی مشغله ها و دشواری ها همچنان در کنار یکدیگر در این دنیای جدید نفس بکشیم و فراتر از آن ، دست تشنگان آرامش و عشق را نیز بگیریم و با خود به این دنیای جدید بیاوریم.
آشنایی با نگرش و سبک زندگی فرامتنی چاره ی دردهای ظاهرا بی درمان بسیای از آدمهای دور و بر ماست. یاریشان کنیم برای رهائی شان.

فرامتنی صرفا برآمدن از چارچوب مکتب ها و مذهب ها و عرف ها و سنت ها نیست ، فرامتنی تغییری عمیق در نحوه ی نگاه ماست به جهان پیرامونمان.
فرامتنی شکستن کلیشه های ذهنی چندهزار ساله در خصوص مفاهیم بسیار مهمی چون خدا ، عدالت ، آزادی ، بهشت و جهنم ، رستگاری ، روابط اجتماعی ، خوشبختی ، زیبایی ، خوبی و بدی ، تعهد و وفاداری و ...... و از همه مهمتر عشق است.
فرامتنی به معنی واقعی نقطه عطفی است در سبک زندگی ناساز و ناترازمان ، برای زیستنی زیبا در جهانی که می تواند زیباتر از این باشد.
و این اتفاق نخواهد افتاد مگر با
ابتدا : آگاهی ما از این مفاهیم تازه ی رها از چارچوبها و کلیشه ها
و سپس : هدیه دادن این پنجره به آنهایی که عمری در درون دیوارها زیسته اند.
دوستتان دارم ، همسایه های دوست داشتنی.

#انوش

🐬@faramatni
🐬@faramatni

آدمها عاشق می شوند ، عاشق زیبایی ها ، شخصیت ، رفتار و اخلاق یکی و بعد دنیا را به هم می زنند برای رسیدن به او و یگانه شدن با او ،
و بعد که رسیدند تمام تلاش شان را به کار می بندند برای اینکه همان زیبایی ها ، همان شخصیت و رفتار و همان اخلاقی که روزی آنها را به خودش جذب کرده بود ، توسط دیگران دیده نشود و آنها را عاشق نکند.

نمی دانم اسم این را غیرت بگذارم یا حسادت یا مالکیت یا چه و چه ، اما هرچه هست خوب می دانم که این کثیفترین خیانتی است که می توان در حق انسانی آزاد و عمر گرانبها و بی بازگشت او روا داشت.
#انوش

https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwPSX6Tzy0FsfsZOA
Forwarded from ﻏﺰلواﺭﻩ (M)
آدمها
حکم پرندگان مهاجر را دارند،
به ناگاه
در آسمان زندگی ات ظاهر می شوند،
دل و جانت را به هم می ریزند،
شکوفاترت می کنند ،
و اجازه می دهند
یک فصل تمام از حضورشان لذت ببری.

آدمها
حکم پرندگان مهاجر را دارند،
یک روز
رها بر امواج نسیم،
در آسمانی آبی می آیند
و روزی دیگر
در انبوه ابرهای سیاه گم می شوند.
نه دست ماها بی نمک است ،
نه آنها قصد آزار کسی را دارند،
اقتضای طبیعت شان این است:

هرازگاهی
می خواهند هوایی تازه کنند،
به سرزمین های گرمتری بروند،
با پرندگانی دیگر بپرند،
چشم اندازهای تازه تری ببینند.

نفرین شان نکنید،
فقط
عاشق که می شوید
حواس تان باشد:
آدمها
حکم پرندگان مهاجر را دارند.

#انوش_ترابی
@faramatni
@ghazalvare
Audio
آدمها ، حکم پرندگان مهاجر را دارند.
سرایش و خوانش : انوش ترابی

🐬@faramatni
🐬@faramatni

چند سالتونه؟
تا به این سن و سال که رسیده اید، چند بار خوشبختی عمیق را تجربه کرده اید؟
چند بار حس کرده اید کاش این لحظه هایتان تمام نشود؟
چند بار با خودتان گفته اید کاش این لحظه ، همین لحظه زمان ای کاش متوقف بشود؟
چند بار اشک شوق ریخته اید؟
چند بار یک انسان یا حیوانی را بی هیچ واسطه ای بغل کرده و تمام وجودش را حس کرده اید؟
چند بار از نهایت شادی فریاد کشیده اید؟
چند بار ؟
واقعا چند بار؟

یک لحظه گوشی را زمین بگذارید و بلند شوید بروید یک جای خلوت ، چشمهایتان را ببندید و واقعا فکر کنید به این سوالهای انوش ، ببینید در تمام این همه سال که روزهایتان پر از عادتها و روزمرگی ها شده است ، چند بار عمیقا شادی را تجربه کرده اید؟
اگر جوابش کمتر از تعداد سالهای زندگی تان است ، صمیمانه توصیه می کنم در سبک زندگیتان تغییراتی بدهید ، عمرتان که به انتها برسد هیچ یک از این نگرانی هایی که الان دارید ، برایتان مهم نخواهد بود. تمام این استرس ها و دلشوره هایتان برای فرداها در نظرتان پوچ خواهد آمد و تنها حسرت تان این خواهد بود که چرا آنچنان که دوست داشتید نزیستید؟

باور کنید تمام زندگی دغدغه هایی نیست که الان شبانه روزتان را با اینها پر کرده اید.
گاهی لازم است کودکی کنید ، روی چمن ها دراز بکشید ، بی خیال حرف دیگران روی جدول های کنار خیابان بروید ، لی لی کنید ، کنار یک رودخانه بروید و با صدای آب مست شوید ، گاهی مثل کودکان لازم است غرق زیبایی های ماه شوید ، گاهی لازم است یک گل سرخ را آنقدر عاشقانه بو کنید که مستی اش تا ماهها از سرتان نپرد.

من نمی توانم به شما بگویم چه کنید ، تنها می توانم بگویم مواظب خودتان باشید، نکند زمانی برسد که حسرت بکشید چرا یک روز از خوشحالی های ساده تان دست کشیدید تنها بخاطر حرف دیگرانی که الان زیر خروارها خاک خوابیده اند.
مواظب خودتان باشید!
مواظب لحظه های عمرتان!
#انوش

🐬@faramatni
🐬@faramatni

نمی دانم با معیارهای موفقیت جهان امروز که خلاصه می شود در تعداد صفرهای حسابهای بانکی یا متراژ ویلاها و آپشن خودروها ، چگونه بگویم که "خوش حالی" از منظری فرامتنی تنها معیار موفقیت آدمهاست.

اگر از کاری که می کنید لذت نمی برید ،
اگر هرصبح سحر که بیدار می شوید جانتان سرشار شادی و امید نیست ،
اگر آدمهایی ندارید در زندگیتان که قلبشان برای دیدنتان بتپد ،
اگر خانه ای در سینه کسی ـ حتی در دورترین نقطه های جهان ـ ندارید که موطن تان باشد،
و مهمتر از همه :
اگر چیزی ندارید که حتی بعد مرگتان ، شما را در یادها و ذهن ها و قلب ها زنده نگه دارد ،
هنوز با موفقیت فرامتنی فاصله دارید.
یادمان باشد:
رضایت از زندگی ، با موفقیت ـ آنچنان که دیگران در ما می بینند ـ تفاوت های اساسی دارد.
#انوش

🐬@faramatni
🐬@faramatni


برخی از مبلغان از ديرباز چنان به محكوم كردن انسان پرداخته اند كه به همه احساس رانده شدگی دست داده است. همه احساس می كنند «‌ من بسيار بي ارزش هستم ». اندك اندك احترام خود را به انسان از بين برده اند.

اینان انسان را به دو بخش تقسيم كرده اند: بخش محكوم شونده و بخش محكوم كننده. بخش محكوم كننده تو را وجدان و بخش محكوم شونده تو را غريزه ناميده اند. اين دو پارگی تو را در جنگي هميشگی با خودت، در ناسازگاری با خودت نگاه داشته است. هميشه شمشيری را بالای سرت نگاه داشته ای و بدينگونه هيچ راهی برای شناخت هستی در پيش رو نداری.
نخستين درس تو، دوست داشتن خود توست همانگونه كه هستی، زيرا هستی تو را همانگونه كه هستی دوست دارد. اين به آن معنا نيست كه تو بايد تا ابدهمانگونه كه هستی بمانی. در حقيقت، نخستين گام دگرگونی توست: اگر تو خودت را دوست داشته باشی، تندتر و سريع تر رشد خواهی يافت.


🐬@faramatni